دکتر پیمان دوستی

نظریه رشد زبان چامسکی

چامسکی نشان داد که ما تنها به سادگی تعدادی جمله را یاد نمی گیریم بلکه به طور معمول، جمله هایی را نیز به وجود می آوریم. همه ما هنگام نوشتن یا سخن گفتن کار معینی انجام می دهیم. این توانایی، از آنجا نشات می گیرد که مجهز به قواعد درونی هستیم که ما را قادر می سازند تصمیم بگیریم که کدام جمله ها، جنبه دستور زبانی دارند و می توانند معنای مورد نظر ما را انتقال دهند. ولی از آنجا که ما نظامی از قواعد را دارا هستیم (دستور زبان) می توانیم جمله هایی را ابداع یا درک کنیم که قبلا هرگز آنها را نشنیده ایم.

دریافت قابل توجه قواعد به وسیله کودکان

چامسکی نشان داده است که قواعد تغییر جمله ها، بسیار پیچیده هستند و بنابراین تسلط یافتن آرام و عادی کودکان بر این زمینه بسیار قابل توجه است. چامسکی خود کودکان را تنها به طور غیر رسمی مورد مشاهده قرار داده است. ولی می توانیم قابلیت های زبان شناسی کودکان را با برخی یافته های راجر براون که چامسکی الهام بخش او بوده است، نشان دهیم. براون بدون ایجاد مزاحمت برای کودکان، سخنان خود به خود تعدادی کودک را طی چند سال ضبط کرد و ضمن کسب اطلاعات مختلف، دریافت که کودکان، چگونه با سوالات تاکیدی، جمله می سازند. (( اون نمیدونه چه کار انجان بده، می دونه ؟)) به سوال های تاکیدی که در پایان هر جمله می آید Tag می گویند.

رشد کلامی کودک برای ساخت سوالهای کوتاه تاکیدی، نشان دهنده دیدگاه چامسکی است: کودکان قواعد پیچیده زبان شناسی و شیوه های آن را در زمانی بسیار کوتاه فرا می گیرند. به نظر می رسد آنها اکثرا قواعد دستور زبان را در حدود ۶ سالگی ، و بقیه آن را تا بلوغ یاد می گیرند. آنها بر پایه درک شهودی، نوعی دانش کاربردی برای استفاده از قواعد به دست می آورند. آنها به سرعت قواعد زبان خویش و در صورت نیاز، زبان دوم را نیز یاد می گیرند.

فرضیه درونزاد بودن

چامسکی می گوید تسلط زبان شناختی کودک عادی، مستحکم تر از آن است که آن را ناشی از داده های محیطی بدانیم. کودکان فقط سخنان محدودی را در محیط می شنوند که اکثر آنها نیز ساختار ضعیفی دارند، اما آنها به سرعت و به صورتی هماهنگ، نظامی پیچیده از قواعد را برای ایجاد تعداد نا محدودی از جمله ها در خود به وجود می آورند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که کودکان قواعد دستور زبان را اصولا با توجه به طرحی درونزاد، یعنی یک برنامه ژنتیکی، آنها را در خود به وجود می آورند. محیط عاملی حیاتی است، ولی این عامل در واقع تنها می تواند الگوهای تعیین شده ذاتی را حمایت کند و فعال سازد.

نظام چامسکی این است که کودکان در هنگام فراگیری و تسلط بر یک دستور زبان، به وسیله نوعی دانش فطری از دستور زبان جهانی هدایت می شوند. یعنی آنها به طور خودکار، شکل کلی هر زبانی را که باید یاد بگیرند، می دانند. اما دستور زبان جهانی UG دارای روزنه هایی است که برخی پارامترها را آزاد می گذارد. مثلا یکی از اصول دستور زبان جهانی این است که همه جمله ها باید دارای فاعل باشند، ولی برخی زبان ها به گویندگان اجازه می دهند که در حالت معمول، فاعل را تلویحی در نظر بگیرند و در سخن حذف کنند و دیگر لزومی ندارد که آن را به زبان بیاورند. بنابراین کودکان به اطلاعاتی از محیط خود نیاز دارند تا این پارامتر را تنظیم کنند و برای خود معلوم سازند که زبان خاص آنها، تابع چه قواعدی است.

چامسکی، همچنین بر این اندیشه است که قابلیت کودک در یادگیری زبان، وابسته به گونه انسان است ( فقط در انسان ها یافت می شود) و به قوه بسیار خاصی در ذهن انسان متکی است و کاملا از قوه یادگیری علوم، موسیقی و غیره متفاوت است.

محدودیت های درونزاد

چامسکی بر این باور است که در سطح جهانی، احتمالا ناچاریم زبان را در قالب برخی اجزای خاص نظیر اسم ها و فعل ها بسازیم. با وجود این، چامسکی اصولا معتقد است که ذهن ما دارای محدودیت هایی درونی است که قواعدی را که ما مورد توجه قرار می دهیم، محدود می سازد. کودکان از قبل می دانند که دستور زبان آنها، باید نوع خاصی باشد.

وابستگی به ساختار یک ویژگی درونزاد است که نوع قوانین تبدیل جمله های مثبت به جمله های سوالی یا منفی را که کودکان باید فرابگیرند، محدود می کند. کودکانی که در فرهنگ های مختلف رشد می کنند، قوانین تبدیل متفاوتی را فرا می گیرند، ولی آنها به طور خودکار می دانند که همه قوانین باید وابسته به ساختار باشند.

ساختارهای سطحی و ژرف

چامسکی برای کمک به درک اینکه ما چگونه جمله های مثبت را به سوالی یا منفی تبدیل می کنیم، مفاهیم ساختارهای سطحی و ژرف را معرفی کرد. ساختار ژرف، نوعی ساختار اساسی است که در آن، ما انواع عملیات را برای جمله های جدید انجام می دهیم. واژه ژرف تصوراتی را در مورد نوعی گرامر جهانی در ذهن بر می انگیزد. اما ساختار ژرف جهانی نیست، زیرا زبان ها بر اساس نظم واژه ها در جمله های اساسی با یکدیگر متفاوتند. چامسکی سعی کرد برای اجتناب از ابهام، این موضوع را با استفاده از واژه های مختلف توضیح دهد.

نکاتی در مورد پیشرفت دستور زبان ( گرامر)

چامسکی به طور کلی چنین مطرح کرد که ما با این پیش فرض آغاز می کنیم که رشد (( آنی )) است، یعنی کودکان به ناگهان بر ساختارهای گرامری بزرگسالان تسلط پیدا می کنند. چامسکی همچنین تشخیص می دهد که قابلیت های گرامری، نظیر هر نظام زیستی، رسش می یابد و حتی از خلال مراحل کیفی متفاوتی عبور می کند.

زبان اولیه

به نظر می رسد نوزادان درست در آغاز تولد با زبان هماهنگ می شوند. در حدود یک ماهگی، نوزادان شروع به ایجاد صداهایی می کنند و در حدود ۶ ماهگی معمولا غان و غون کردن را آغاز می کنند و صداهایی چو دادا و بابا را ایجاد می کنند. به نظر می رسد در تمامی جهان فعالیت کلامی اولیه نوزادان بسیار شبیه یکدیگر باشد.

جمله های یک کلمه ای

نوزادان حدود یک سالگی شروع به تولید تک واژه ها می کنند.

جمله های دو کلمه ای

کودکان حدود ۱٫۵ سالگی، دو کلمه را در کنار یکدیگر قرار می دهند و زبان آنان ساختار معینی به خود می گیرد. محققی که از سخنان کودکان، منطق بزرگسالان را استنتاج می کند، بیش از آنچه که هست، برداشت کرده است.

رشد دستور زبان

کودکان بین ۲ تا ۳ سالگی استفاده از ۳ کلمه یا بیشتر در کنار یکدیگر و ساختن جمله هایی نظیر (( من قهوه درست می کنم)) را آغاز می کنند. کودکان به محض آنکه ترکیب ۳ کلمه یا بیشتر را آغاز می کنند، درکی از وابستگی به ساختار را که در آن گزاره های اسمی واحد هایی کلی هستند، به نمایش می گذارند. آنها این کار را از طریق مکث کردن انجام می دهند.

در خلال این مرحله، کودکان همچنین استفاده از بخش پایانی کلمات را آغاز می کنند. در مورد جمع بستن ها نیز فرایند مشابهی رخ می دهد و کودکان به طور معمول همه واژه ها را به صورتی یکنواخت جمع می بندند.

جالب این است که ابتدا شکل های نا منظم کلمات را درست به کار می برند و بعد آنها را به صورتی نا درست، تعمیم می دهند. آنچه کودکان انجام می دهند، فرمول بندی قواعد است. آنها کشف می کنند که قاعده ساختن زمان گذشته اضافه کردن ED است و سپس با فرض اینکه زبان با مقایسه با آنچه عملا دارد، از همسانی بیشتری برخوردار است، آن را به همه موارد تعمیم می دهند.

تبدیل ها

بین ۳ تا ۶ سالگی دستور زبان کودکان، به سرعت پیچیده و کامل می شود. به ویژه کودکان تبدیل جمله ها به سوالی یا منفی و غیره را آغاز می کنند. کودکان یکباره بر همه عملیات تبدیل جمله ها تسلط نمی یابند و به نظر می رسد که از مراحلی نظیر نفی ها عبور می کنند. حتی هنگامی که از آنان خواسته می شود که تقلید کنند، آنها معمولا روش سخن گفتن خودشان را حفظ می کنند.

نزدیک شدن به دستور زبان بزرگسالی

اگرچه کودکان در ۵ یا ۶ سالگی به اکثر جنبه های دستور زبان تسلط می یابند ولی برخی از پیچیده ترین تبدیل ها، هنوز برایشان دشوار است. سنین ۵ تا ۱۰ سالگی ممکن است برای کسب پیچیده ترین و ظریف ترین مهارت های گرامری، سال های مهمی باشند.

نکات همگانی

در همه جای دنیا، کودکان احتمالا از مرحله غان و غون کردن، به مرحله سخن گفتن یک کلمه ای و بعد دو کلمه ای پیش می روند. بویژه به نظر می رسد که غان و غون کردن و ساختارهای دو کلمه ای، در تمام جهان مشابه و مشترک است.

چامسکی و تظریه یادگیری

چامسکی معتقد است که زبان چیزی است که به وسیله خود کودکان، پایه ریزی و ساخته می شود. کودکان با شنیدن تعدادی حرف و سخن جدا از هم، و با هدایت نوعی احساس درونی در مورد قواعد و چگونگی آنها، دستور زبان را کشف می کنند. در مقابل، نظریه پردازان یادگیری بر این باورند که ما باید برای منابع الگوی زبان شناسی، به محیط اجتماعی توجه کنیم. به نظر آنان زبان اساسا به وسیله دیگران و از طریق شرطی شدن کنشگر یا از طریق تاثیر سرمشق گیری ها صورت می گیرد.

شرطی شدن کنش گر

دیدگاه اسکینری در مورد یادگیری اولیه زبان را گاهی نظریه غان و غون کردن شانسی نامیده اند. کودکان غان و غون می کنند و به طور شانسی صدایی را ایجاد می کنند که به واژه ای شبیه است و مورد تقویت قرار می گیرند.

پژوهش انجام شده به وسیله براون و هان لون نشان می دهد که کودکان بهنجار، در یادگیری زبان بر مبنای شرطی کردن والدین، دشواری های زیادی دارند، زیرا والدین معلمان ضعیفی در آموزش زبان محسوب می شوند. ولی این پژوهشگران با شگفتی دریافتند که والدین به ندرت سخنان غیر گرامری کودکان را تصحیح می کنند و در مقابل، بر درست یا نا درست بودن حرف کودکانشان تاکید می کنند.

شاید نه تایید والدین، بلکه شکل دیگری از بازخورد باشد که موجب تقویت اثر بخش می شود. شاید کودکان یاد می گیرند تا به نحو فزاینده ای از دستور زبان صحیح استفاده کنند، زیرا والدین می توانند به نحو صحیحی آن را بفهمند و پاسخ دهند.

بندورا و الگو برداری

بندورا بر تاثیر الگوها و سرمشق ها تاکید می کند. او دریافته است که الگو برداری همواره از طریق فرایند تقلید محض اثر نمی کند، زیرا کودکان سخنان جدیدی را ابراز می کنند که هرگز نشنیده اند. مثلا استفاده افراطی از قواعد نمی تواند تقلید محض باشد، زیرا والدین اینگونه صحبت نمی کنند. با وجود این، بندورا بر این عقیده است که الگو برداری بازهم موثر است. این فرایند یک الگو برداری انتزاعی است. کودکان قواعدی را تقلید می کنند که شنیده اند و به خوبی آن را سرمشق می گیرند. برخی پژوهش ها از جهت گیری بندورا حمایت کرده اند.

چامسکی و پیاژه

اگرچه چامسکی اساسا نظریه خود را بر علیه محیط گرایان مطرح کرد، ولی او همچنین تفاوت های نظریه خود و پیاژه را نیز مورد بحث قرار داده است.

نظریه های پیاژه و چامسکی، موارد مشترک بسیاری دارند. آنها هر دو بر این باورند که کودکان به وسیله محیط بیرونی پرورش نمی یابند، بلکه خود به خود ساختارهای ذهنی را به وجود می آورند. با این همه، چامسکی نسبت به پیاژه فطرت گراتر است. چامسکی بر این باور است که زبان اصولا در ژن ها تعبیه شده است. کودکان بر اساس دریافت محرک های مناسب، به طور خودکار، شکل گرامری را بر اساس این پیش زمینه ژنتیکی، ایجاد می کنند. در حالی که پیاژه بر رشدی که به وسیله ژن ها کنترل می شود، تاکید کمتری می کند. بر اساس نظر او، ساختارهای شناختی، از تلاش های خود کودک در برخورد با محیط و درک آن پدید می اید.

تفاوت دیگر آنها، در مورد ویژه بودن و متکی به خود بودن رشد زبان است. از نظر چامسکی زبان ارگان ذهنی فوق العاده ویژه ای است که نسبتا به صورت مستقل از سایر شکل های شناخت رشد می یابد. در حالی که پیاژه و پیروانش رشد زبان را بیشتر به رشد شناختی عمومی فرد وابسته می دانند.

پیاژه همچنین مطرح می کند که زبان به شناخت در سایر دوره ها نیز مرتبط است.او معتقد است که کودکان استفاده از نمادهای زبان شناسی ( واژه ها) را در همان زمانی آغاز می کنند که نمادهای غیر زبانی نظیر نشان دادن نبود اشیا از طریق حرکات را به کار می گیرند. بنابراین، به نظر می رسد در کودکان، زبان به عنوان بخشی از فرایند کلی تر نماد سازی پدید می آید.

پیروان پیاژه چنین مطرح کرده اند که توانایی انجام تبدیل های زبان شناختی، مستلزم رشد عملیات عینی است. تا آن هنگام، کودکان قادر به درک کامل تبدیل های مجهول نیستند، زیرا چنین کاری مستلزم عملیات برگشت پذیری است. بنابراین طبق نظر طرفداران پیاژه، قبل از انجام تبدیل های اساسی زبان شناختی، رسیدن به عملیات عینی ضروری است.

طرفداران پیاژه معتقدند که زبان به رشد کلی شناختی و حتی به پیشرفت های شناختی قبلی وابسته است. این دیدگاه با نظریات چامسکی و پیروان او چندان سازگار نیست. چامسکی اگر چه تایید می کند که زبان تا حدی به سایر شکل های شناخت ارتباط دارد، ولی نمی تواند بپذیرد که دستور زبان پیچیده و ظریفی که کودکان به همراه قابلیت هایی نظیر وابستگی به ساختار در خود رشد می دهند، طبق اصول شناختی کلی تر، بیشتر قابل درک باشد. این احتمال بعید به نظر می رسد که پژوهش ها، در نهایت بنوانند نشان دهند که زبان آنطور که چامسکی می گوید، از سایر فعالیت های شناختی جدا است.

منبع: نظریه های رشد کرین و لورا برک

پیمان دوستی

۷ خرداد ۹۴

شاختل و تجربه های دوران کودکی

شاختل به مشکل یادزدودگی دوران کودکی، یعنی نا توانی در به خاطر آوردن بیشتر وقایع زندگی قبل از ۵ یا ۶ سالگی علاقه مند بود. این شکاف عمیق در حافظه ما، اولین بار به وسیله فروید مورد توجه قرار گرفت.

شاختل معتقد بود که فروید تا حدی درست گفته است، اما او گفت که در مورد فرضیه واپس رانی دو مشکل وجود دارد. اول اینکه یادزدودگی دوران طفولیت، جنبه کلی و همه گیر دارد؛ یعنی ما نه تنها احساسات جنسی و خشونت را فراموش می کنیم که ممکن است برای واپس رانی آنها دلیلی داشته باشیم، بلکه تقریبا تمامی جنبه های دیگر دوران کودکی خود را نیز به باد فراموشی می سپاریم. دوم اینکه، حتی بیماران تحت روان تحلیلی که گاهی اوقات می توانند به مسائل پشت دیوار واپس رانی دسترسی پیدا کنند، همچنان قادر نیستند اکثر تجربه های چند سال اولیه زندگی خود را به خاطر بیاورند. بنابراین یادزدودگی دوران طفولیت، باید دلیل دیگری هم داشته باشد.

شاختل اظهار داشت که یادزدودگی دوران کودکی در وهله نخست به دلیل شیوه های ادراکی تجربه است. ما به یک تابلو نقاشی نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم (( این تابلو متعلق به پیکاسو است)) و بدین طریق آنچه را که دیده ایم، به خاطر می آوریم. در مقابل تجربه دوران کودکی به طور گسترده ای پیش کلامی است. در نتیجه، چنین تجربه ای نمی تواند از طریق رمزهای کلامی، علامت گذاری و برچسب زده شود و سپس به خاطر آید. شاختل تجربه دوران کودکی را به دو مرحله تقسیم کرد : طفولیت و اوایل کودکی.

طفولیت ( تولد تا یک سالگی)

ما به طور ویژه ای به بعضی از حواس خود متکی هستیم. یکی از این حواس حیاتی چشایی Taste است. نوزادان که اشیای بسیاری را به دهان خود می برند، جوانه های چشایی بیشتری نسبت به بزرگسالان دارند و احتمالا می توانند بر اساس این ویژگی خود، تمایز دقیق تری به عمل آورند. نوزادان همچنین اشیا و افراد را از طریق بوهایشان smells تجربه می کنند. نوزادان مدتها قبل از آنکه چهره مادر را تشخیص دهند، به خوبی قادرند بوی مادر و مزه پستان او را تشخیص دهند.

نوزادان احتمالا از طریق این حواس می توانند بگویند که مادر چه وقت عصبانی و چه وقت آرام است. نوزادان همچنین نسبت به تماس Touch بسیار حساس هستند و برای مثال، نسبت به حالت خلقی مادر که از طریق بغل گرفتن با آرامش یا با تنش آشکار همراه می شود، واکنش نشان می دهند. سرانجام اینکه نوزادان به طرز حساسی، از طریق حس حرارتی thermal sense به درجه حرارت واکنش نشان می دهند.

شاختل این حواس را خود محور autocentric نامید، زیرا این حس ها در درون بدن احساس می شوند. حواس خود محور با حواس دگر محور allocentric برجسته مانند شنوایی Hearing و به ویژه بینایی Sight تفاوت دارند. هنگامی که ما از این دسته حواس استفاده می کنیم، توجه ما به سمت بیرون است. هنگامی که به یک درخت نگاه می کنیم، تمرکز ما اغلب به قسمت بیرونی و روی شی است.

حس های خود محور به شدت با احساس لذت و تنفر ناشی از آرامش یا ناراحتی، همراهند. برای مثال غذای خوب احساس لذت ایجاد می کند و غذای فاسد تنفر به وجود می آورد. در مقابل حواس دگر محور اغلب خنثی هستند. همان طور که فروید گفته است، تجربه خود محور غالب بر نوزاد با اصل لذت گره خورده است.

حافظه بزرگسالان که غالبا کلامی است، برای یادآوری تجربه حواس خود محور، ضعیف است. ما برای توصیف آنچه می بینیم، کلمات مناسب زیادی در چنته داریم، اما برای توصیف آنچه بو می کنیم، می چشیم یا احساس می کنیم، به فقر کلمات دچار می شویم.

دنیای نوزادان که بیشتر دنیایی از بوها و مزه ها و حس های بدنی است، موضوع مناسبی برای توصیفات کلامی و به یادآوردنی نیست. شاختل توجه ویژه ای به حس بویایی داشت. در فرهنگ غرب، با این حس، برخوردی تبعیض آمیز و توام با استهزا صورت گرفته است.

تابوی حس بویایی، احتمالا مربوط به این واقعیت است که بو نخستین حسی است که فضولات در ما فعال می سازند. همچنان که فروید متذکر شده است، به نظر می رسد نوزادان از بوییدن مدفوع خود لذت می برند، اما نهاد های اجتماعی آنها را به طریق دیگری آموزش می دهند. به گفته فروید نتیجه این می شود که کودکان تجربه های مقعدی خاص را سرکوب می کنند. اما کودکان تمایزات کاملا دقیق خود را بر اساس حس بویایی انجام می دهند. در نتیجه تجربه های اولیه آنها از بین می رود، زیرا این تجربه ها در حوزه تجربه های پذیرفتنی قرار نمی گیرد.

اوایل کودکی ( ۱ تا ۵ سالگی)

ما طی دوران طفولیت، عموما از تغییرات درونی یا تحریکات بیرونی، زیاد خوشمان نمی آید. همچنان که فروید گفته است، نوزاد دوست دارد در محیط گرم، آرام و ایمن، مانند شکم مادر قرار گیرد.

اما حدود یک سالگی این سوگیری اساسی کودک، دچار تغییراتی بنیادی می شود. کودکان، توجه نسبتا کمتری به امنیت خویش می کنند؛ به دلیل نیروی رسشی، فعال تر می شوند، و مدام به چیزهای جدید علاقه مند می شوند. آنها هنوز تا حدودی بر حواس خود متکی هستند، مانند هنگامی که اشیا را در درون دهان خود می گذارند. اما اکنون به طور فزاینده ای از حواس دگر محور خود، یعنی شنوایی و به ویژه بینایی سود می برند. آنان از طریق نگاه کردن به اشیای جدید، آنها را مورد بررسی قرار می دهند. نگرش کودک خردسال نسبت به جهان همراه با گشاده رویی است.

کودک این ظرفیت را دارد که هر چیزی را، هرچقدر هم کوچک و کم اهمیت باشد، به شیوه ای نو، خالص و مجذوب کننده، لمس کند. کودکان حین رشد متوجه می شوند که بزرگترها و همسالان خود، معیارها و شیوه های قراردادی خاصی برای توصیف جهان دارند که اجبار زیادی برای پذیرش آنها وجود دارد. کودکان بزرگتر و بزرگسالان، از اینکه به اشیا طوری نگاه کنند که با نگاه دیگران متفاوت باشد، می ترسند.

بدین طریق بزرگسالان فکرر می کنند که جواب همه چیز را می دانند، اما در واقع آنها تنها حول و حوش الگوی قراردادی خویش که در آن هر چیزی آشناست و هیچ چیز عجیب به نظر نمی رسد، همه چیز را می دانند. بنابراین، بزرگسالان تنها قادر به یادآوری خاطراتی هستند که با مقوله های رایج و مرسوم هماهنگ باشد. برای مثال، هنگامی که به سفری می رویم، تعریف ما از این سفر تنها مجموعه ای از کلیشه ها و تکرار مکررات است.

شاختل گفت در میان بزرگسالان، اساسا افراد هنرمند حساس هستند که دیدگاه کودکانه خود را برای دیدن جهان به گونه ای تازه، روشن و بی سابقه حفظ می کنند. تنها هنرمندان استثنایی هستند که می توانند همچون کودکان خردسال، از تماشای حشره ای در حال راه رفتن، بالا و پایین افتادن توپ، یا فرو ریختن آب دچار شگفتی شوند. متاسفانه برای بسیاری از ما (( سن اکتشاف، در اوایل کودکی، عمیقا در زیر سن چیزهای آشنا و عادی، یعنی بزرگسالی، مدفون شده است)).

پس به طور خلاصه، نه تجربه های خودمحور دوران نوزادی و نه تجربه های دگر محور کودک خردسال، در طبقه بندی حافظه دوران بزرگسالی جای می گیرد. دنیای مزه ها، بوها و لمس ها، همچنین تجربه های تازه و نو دوران خردسالی، برای فرد بزرگسال بیگانه است و جایی برای یادآوری ندارد.

کاربردهای ضمنی در تعلیم و تربیت

شاختل از ما می خواهد که صبور باشیم و کنجکاوی جسورانه کودک را تشویق کنیم. اما متسفانه اغلب اوقات، ما آن را خاموش می سازیم. در واقع اغلب اوقات راه حل ساده، جمع کردن تمامی اشیای شکستنی و خطر ناک از جلوی دست بچه است تا کودک راحت تر بتواند به تحرک و کنجکاوی بپردازد. با وجود این، اغلب والدین در این حالت نیز دایم مضطرب و نگران هستند و نتیجه آن می شود که کودکان می آموزند کنجکاوی زیاد در مورد جهان، خطرناک است.

بزرگسالان همچنین با توضیح دادن همه چیز برای کودک، کنجکاوی او را از بین می برند. هنگامی که کودک در مورد شیئی کنجکاو می شود، بزرگسالان اغلب بلافاصله نام آن را به او می گویند و اشاره می کنند که چیز زیادی در مورد این شی وجود ندارد که بدانند. اگر دختر بچه ای فریاد بزند (( هاپو )) و با هیجان سگی را نشان دهد، پدر می گوید (( بله آن سگ است)) و سپس کودک را مجبور می کند تا به قدم زدن با او ادامه دهد. پدر به بچه آموزش می دهد که همان کلمه سگ، همه مفاهیم رایج و قراردادی در مورد آن حیوان را توضیح می دهد.

ارزشیابی

به عقیده فروید، بزرگترین تراژدی زندگی ما این است که در اجتماع زندگی می کنیم و بیشتر تمایلات خود را سرکوب می کنیم. اریکسون اظهار می دارد که طی اجتماعی شدن، نیروهای بالقوه برای خود مختاری، ابتکار و سایر نیروها، اغلب به نحوی کاهش می یابند. شاختل در این مورد معتقد است که ما چیزهای بسیار زیادی را از دست می دهیم. ما نه تنها سایق هایمان را سرکوب می کنیم یا حتی نیروهای ایگو از جمله خود مختاری را محدود می سازیم، بلکه تمامی شیوه های تجربه کردن را نیز از دست می دهیم.

منبع: نظریه های رشد کرین و لورا برک

پیمان دوستی

۷ خرداد ۹۴

درخودماندگی ( اوتیسم) : مطالعه بتلهایم

نشانگان در خود ماندگی

در خود ماندگی (اوتیسم) نخستین آشفتگی شخصیتی شدید است که اغلب در دومین سال زندگی بروز پیدا می کند. کودکان در خود مانده از نظر جسمی سالمند، اما منزوی و گوشه گیر هستند و از تعامل با انسان ها پرهیز می کنند. با این حال به نظر می رسد که آنها در تمام مدت متوجه افراد هستند. اغلب آنها صحبت نمی کنند و هنگامی هم که صحبت می کنند، دچار پژواک گویی می شوند. آنها همچنی اختلال مختلف دیگری نظیر خود تحریکی self stimulation از خود نشان می دهند، مثلا یک زیر سیگاری را به دفعات زیاد می چرخانند. در موارد اندکی نیز رفتار خود تخریبی self destructive behavior مانند گاز گرفتن دست ها را به ویژه زمانی که آنها را از نظر جسمی حرکت بدهد از خود بروز می دهند.

علت بیماری در خودماندگی (اوتیسم) هنوز ناشناخته است. بتلهایم از جمله کسانی است که معتقدند در خود ماندگی نتیجه تعاملات اولیه با محیط اجتماعی، یعنی والدین و مرقبان است. در رشد بهنجار، نوزادان از همان ابتدا از حس خود مختاری در خود برخوردار می شوند. اما در موارد مبتلا به در خود ماندگی، نوزاد دارای این احساس می شود که به احتمال زیاد، اعمالش به اضطراب، بی تفاوتی یا بی قراری منجر می شود. در نتیجه کودک عمل خود مختارانه را رها می سازد. بتلهایم اعتقاد داشت که احساس نوزادان این است که آنها نا خواسته هستند و مراقبان آنها ترجیح می دهند که آنها زنده نباشند. آنها تصمیم می گیرند هیچ کاری انجام ندهند و هیچ چیز نباشند.

بتلهایم اغلب والدین را مسبب در خودماندگی (اوتیسم) کودکان می دانست و آنها را مورد سرزنش قرار می داد، اما معتقد بود تفاوتهای ذاتی بین والد و کودک نیز ممکن است نقش زیادی را در این اختلال ایفا کند.

درمان

عشق و پرستاری

یکی از جنبه های مهم ایجاد فضایی سرشار از عشق، پرستاری و محافظت است؛ فضایی که احتمال بروز هرگونه احساسات کودکان درخود مانده را که باعث می شود آرزوی تخریب خودشان را داشته باشند، از بین ببرد.

خود مختاری

مهم ترین کار برای این کودکان، این است که آنها باید در خود احساس خود مختاری به وجود بیاورند و این خود مختاری زمانی اصیل است که کودکان از درون به آن برسند. آنچه مشاوران می توانند انجام دهند، این است که شرایط مناسبی توام با عشق و احترام برای کودکان فراهم آورند و سپس امیدوار باشند که کودکان به اندازه کافی به آنها اعتماد خواهند کرد تا اولین گام ها را خودشان بردارند. اغلب اوقات اولین تلاش کودکان برای ابراز وجود، حول و حوش مسئله دفع است. آنها از طریق بازی نمادی سعی می کنند تا تعارضات اولین مراحل رشد، یعنی مراحل دهانی را بار دیگر تجربه کنند و بر آنها فایق آیند.

نگرش نسبت به نشانه ها

بتلهایم خاطر نشان کرد که در کودکان این نشانه ها ( برای مثال خود تحریکی و شکلک های بخصوص) به طور خود به خود برای رهایی یافتن و حتی تا حدی چیره شدن بر تنش ها به وجود می آیند. اگر ما این نشانه ها را ناجور و کم اهمیت تلقی کنیم و مثلا کودک را دلسرد کنیم تا آنها را کنار بگذارند، آن گاه نمی توانیم احترام و توجه خودمان را به این کودکان منتقل کنیم.

گاهی اوقات نشانه های کودکان در بر گیرنده رفتار خود تخریبی است؛ کودکان سعی می کنند تا خود را زخمی سازند و به خود آسیب برسانند. در این گونه موارد، درمانگر مداخله می کند. اما در مورد سایر نشانه ها، تا جایی که امکان دارد، باید به آنها احترام گذاشته شود، زیرا این نشانه ها جز ساختارهای خود مختارانه کودکان هستند.

پدیدار شناسی

کار بتلهایم، رویکردی پدیدار شناسانه داشته است. در روان شناسی به طور کلی به این معناست که پیشداوری خودمان را در مورد اینکه دیگران به شیوه مرسوم رفتار می کنند، کنار بگذاریم و سعی کنیم تا وارد دنیای منحصر به فرد دیگران شویم. بتلهایم معتقد بود مادامی که دیگران صرفا علاقه مند هستند تا کودکان درخودمانده، دنیا را مانند آنها ببینند، آنها هرگز حالت های دفاعی خود را رها نمی کنند.

کودک درخودمانده باید احساس کند که ما در دنیای خصوصی او، با او هستیم، نه اینکه بارها و بارها، پیش خود بیندیشد که هر کس از من می خواهد تا دنیای خود را کنار بگذارم و وارد دنیای او شوم.

خلاصه

از دیدگاه بتلهایم درمان باید شامل مقدار زیادی عشق و دلسوزی و مراقبت برای کودکان در خود مانده باشد تا آنها را قادر سازد به دیگران اعتماد کنند و جرات پیدا کنند تا در جهت اعمال مستقلانه گام هایی بردارند. این کودکان تنها هنگامی پیشرفت می کنند که به آنها به عنوان انسان، توجه کامل شود و این شامل احترام گذاشتن به نشانه ها و علایم آنها به عنوان بزرگترین اقدام برای تسکین ناراحتی هایشان است. سرانجام اینکه آنها تنها هنگامی می توانند وضعیت در خود ماندگی (اوتیسم) را تغییر دهند که مسئولان مدرسه به طریقی با کودکان ارتباط برقرار کنند که از آنها نخواهند تا وارد دنیای آنان شوند، بلکه تلاش کنند تا تجربه منحصر به فرد کودک را درک کنند.

منبع: نظریه های رشد کرین و لورا برک

پیمان دوستی

۶ خرداد ۹۴

نظریه تفرد / جدایی : ماهلر

ماهلر نشان داد که نوزاد چگونه در رابطه ای انسانی، با دیگران، به فردی مستقل و جدا تبدیل می شود و در این فرایند، ماهلر ابعاد جهانی زندگی انسان را روشن می سازد.

مروری بر مفاهیم و روش ها

لئوکانر اظهار داشت بسیاری از نشانه های نا شناخته، در قالب سندرمی می گنجند که او آن را در خود ماندگی اوایل طفولیت (اوتیسم) نامید. در خود ماندگی، اختلالی نسبتا نادر است که در آن کودکان به صورتی افراطی منزوی هستند و از دیگران فاصله می گیرند. آنها اغلب از تماس چشمی و نگاه مستقیم به دیگران خودداری می کنند. کودکان در خودمانده، نشانه های دیگری را هم از خود ظاهر می سازند که شامل مشکلات زبانی است. تقریبا نیمی از آنها خاموش هستند و آنهایی هم که صحبت می کنند، اغلب به پژواک گویی echolalia (تکرار بیهوده اصوات) می پردازند. اگر از این کودکان بپرسید (( اسم شما چیست؟)) آنها جواب خواهند داد : (( اسم شما چیست؟)).

ماهلر اختلالی را مطرح کرد که در سه یا چهار سالگی یا کمی دیرتر ظاهر می شود. در این اختلال، کودکان به گونه ای با پرستار خویش ارتباط بر قرار کرده اند که می ترسند خودشان را از آنان جدا سازند. ماهلر این اختلال را روان پریشی همزیستی symbiotic psychosis نامید. ماهلر عنوان می کند که رشد طبیعی با یک مرحله در خود ماندگی ( اوتیستیک) بهنجار آغاز می شود؛ نوزاد به طور ذاتی روی بسیاری از محرک ها تمرکز می کند یا آنها را دفع می کند. سپس به مرحله همزیستی پیشرفت می کند؛ نوزاد اکنون به شکل کامل تری به احساسات بیرونی توجه دارد، اما با این خطای حسی که با مادر یکی است و از او جدا نیست. پس از آن با حمایت مادر، به طور فزاینده ای مستقل می شود، بویژه وقتی که کودکی نوپا می شود.

در مورد روان پریشی همزیستی، کودک از مرحله همزیستی عبور می کند؛ اما از رابطه با دیگران، به احساس آرامش و حمایت اساسی دست نمی یابد. همچنانکه مستقل تر می شود، جدایی هایی را تجربه می کند، اما به قدری احساس ناراحتی می کند که به ناچار سعی می کند تا بار دیگر، به خطای حسی یکی بودن با مادر خود رو آورد. کودکان مبتلا به روان پریشی همزیستی گاهی اوقات به مرحله در خود ماندگی برگشت می کنند.

مراحل رشد بهنجار

ماهلر معتقد بود مراحل رشد طبیعی با یکدیگر همپوشی دارند. هر مرحله به طریقی پایدار می مانند. اما موفقیت در رشد مربوط به هر مرحله، به طور طبیعی در زمان های ویژه ای به هنگام نوزادی و اوایل کودکی رخ می دهد.

مرحله در خود ماندگی بهنجار ( تولد تا یک ماهگی)

نوزاد تا یک ماهگی اغلب نصف روز را به خوابیدن و نصف دیگر آن را به بیداری صرف می کند؛ او اساسا هنگامی بیدار می شود که گرسنه است، یا آنکه تنش های درونی دیگر، او را تحریک می کنند. دوره های کوتاهی وجود دارند که نوزادان نسبت به محیط خود، کاملا هوشیار هستند، اما در اغلب اوقات بر اساس حس های درونی خود- نه موضوعات و احساسات بیرونی – عمل می کنند.

مرحله همزیستی بهنجار ( یک تا ۵ ماهگی)

نوزاد از محرک هایی که از مادر دریافت می کند، مانند لمس کردن نقاط مختلف بدن او، بوی مادر، صدای او و شیوه در آغوش گرفتن او، احساس لذت بیشتری می کند. اما نوزاد نمی داند که این احساسات از او جدا هستند. او هنوز در وضعیتی وهم آلود زندگی می کند و تحت تاثیر این خطای حسی است که او و مادرش یکی هستند.

اولین علامت واضح که نشان دهنده لذت بردن کودک از حس های بیرونی در این مرحله است و اساسا توسط مادر تجربه می شود، لبخند اجتماعی نوزاد است. در دومین ماه از زندگی، نوزاد خیره شدن به چهره مادر را آغاز می کند. آنگاه به چهره مادر نگاه می کند و اولین لبخند اجتماعی در او ظاهر می شود. احتمالا او تنها کسی است که متقابلا به چشمان نوزاد خیره می شود و به او لبخند می زند. خیره شدن متقابل عمیق، مشخصه افرادی است که عاشق یکدیگرند. خیره شدن متقابل به یکدیگر، با خنده های متقابل و تقلیدهای مادر از صدای نوزاد، همگی خطای حسی نوزاد را درباره یکی بودن با مادر تقویت می کند. حالت همزیستی دوران نوزادی حس قدرت مطلق است.

ماهلر متوجه شده بود که مادران نمی توانند درک کاملا همدلانه ای داشته باشند؛ در واقع خود نوزادان هستند که تا حدودی می آموزند که به مادران خود در این زمینه کمک کنند. اوقاتی وجود دارد که نوزادان به ناچار، سردی، مزه های بد، تنش، گرسنگی، صداهای بلند، اغتشاش، نور زیاد و مواردی از این قبیل را تجربه می کنند. بنابراین به ناچار نه تنها با آرامش در آغوش مادر خویش جای می گیرند، بلکه گاهی اوقات به محرک های اضطراب زا واکنش نشان می دهند و این اولین گام در جدایی از مادر و متمایز شدن از اوست.

نوزاد به مادر کاملا راضی کننده نیاز ندارد بلکه به مادی به اندازه کافی خوب یا مادی با فداکاری معمولی نیاز دارد. حس همزیستی لذت بخش، یعنی احساس وحدت با مادر باعث می شود تا در نوزاد، حسی که ماهلر آن را لنگر ایمن نامیده است، ایجاد شود.

مرحله تفرد / جدایی

خورده مرحله تمایز ( ۵ تا ۹ ماهگی). ماهلر معتقد بود نوزاد به طور رسشی به سمت عملکرد مستقلانه و کشف دنیایی وسیع تر رانده می شود. تا ۵ ماهگی نوزاد به محیط اطراف مادر نگاه کرده و می داند که مادر با دیگران متفاوت است. بنابراین، به مادر و افراد آشنا لبخند می زند، اما در برابر افراد غریبه چنین کاری را نمی کند. در ۵ ماهگی بررسی های نوزاد متمرکز تر، طولانی تر و فعال تر می شود. در حدود ۶ ماهگی، نوزادان از مادر فاصله می گیرند تا بهتر بتوانند به او نگاه کنند. در همان حین که نوزادان به مادر نگاه می کنند، صورت و بدن او را لمس می کنند و چیزهایی مانند عینک یا سنجاق سینه مادر را برای بررسی کردن، به دست می گیرند. نوزادان همچنین الگوی بازرسی پشت سر را آغاز می کنند، یعنی به صورت فعالانه، مادر را با افراد دیگر یا اشیا مقایسه می کنند.

نوزاد بیشتر یک شخص مستقل است که به گونه ای فعالانه، مادر خویش و دنیای خارج را بررسی می کند. ماهلر عنوان کرد که نوزاد، از تخم بیرون آمده است.

نوزادان همچنین افراد غریبه را، هم از طریق بینایی و هم لامسه، مورد بررسی قرار می دهند. آنها اغلب این عمل را به حالتی سرد و سنگین انجام می دهند که از شیوه شادمانه آنها در هنگام بررسی مادر، متفاوت است. ماهلر این رفتار را شیوه های بازرسی نامیده است. معمولا در ۷ ماهگی بسیاری از نوزادان، ترس از غریبه را از خود نشان می دهند. این حالت در کودکانی بیشتر شیوع دارد که دوره همزیستی آنها به سخت ترین شکل طی شده است. این نوزادان در روابط بین فردی که با دیگران دارند، اعتماد اساسی اولیه و انتظارات مثبت را در خود ایجاد نکرده اند.

ماهلر دریافت که اضطراب جدایی در این سنین، شکلی از سرزندگی اندک، یعنی یک خلق گرفته کلی را به وجود می آورد. این مسئله بدین شکل تفسیر می شود که نوزاد به درون خویش باز می گردد که در واقع این عمل را برای حفظ تصویر مادر غایب در درون خویش انجام می دهد.

پس طی این مرحله، نوزاد به سمت دنیای بیرون و دور شدن از مادر حرکت می کند. دوفرایند در این مرحله به شکلی هوشمند، دخیل هستند. یکی از آنها جدایی است که اساسا افزایش فاصله از مادر است. دیگری تفرد است که شامل عملکردهایی از ایگو است که در وارسی جهان به طور ادراکی، به خاطر آوردن اینکه مادر و اشیا کجا هستند و ایجاد تصویری از مراجع قدرت نقش دارند.

تمرین کردن اولیه ( ۹ تا ۱۲ ماهگی) . مرحله تمرین کردن با توانایی نوزاد برای سینه خیز رفتن آغاز می شود. نوزاد اغلب تا حدی از مادر فاصله می گیرد، اما مادر برایش نقطه اتکا در خانه است. همان طور که اینزورث مشاهده کرد، نوزاد چیزهای جدید را در محیط خود مورد بررسی قرار می دهد و اغلب بسیار مجذوب آنها می شود اما قبل از اینکه به جستجوی بیشتر بپردازد، محیط خود را کنترل می کند تا از حضور مادرش مطمئن شود.

در این بررسی ها و کاوش های نوزاد، نگرش مادر بسیار مهم است. مادران ممکن است از بررسی و کاوش های کودک خود مضطرب شوند و دوگانه عمل کنند و از این لحاظ که نقطه اتکا مطمئنی در خانه باشند، مشکل داشته باشند. آنها ممکن است سعی کنند در فعالیت های کودک اختلال ایجاد کنند و اضطراب خود را به کودک منتقل سازند.

تکمیل خرده مرحله تمرین کردن ( ۱۲ تا ۱۵ ماهگی) . ماهلر بر قدرت سایق ذاتی جنبش و کنجکاوی تاکید می کرد. نوزادی که اکنون نوپا شده است، از توانایی خود برای حرکت کردن به اطراف و بررسی جهان پیرامون خود، ذوق زده می شود و از کشفیات خود، لذت واقعی بدست می آورد. گویی تمام جهان برای کنجکاوی های آنها ساخته شده است. جنبه برجسته این مرحله، زمانی است که کودک درگیری عاشقانه ای با دنیا دارد.

نزدیکی خواهی ( ۱۵ تا ۲۴ ماهگی). کودکان در این مرحله به شدت از مادر و نیاز خویش به او آگاه هستند. ماهلر معتقد بود این تغییر به وسیله رشد شناختی که پیاژه توصیف کرده است، حادث می شود. برای کودک نوپا این موضوع آشکار می شود که دنیا وسیله سرگرمی او نیست و اینکه او در حقیقت فرد کوچک و نسبتا درمانده ای است. از نظر مراحل اریکسون کودم در چنین وضعیتی، تجربه کردن شک را آغاز می کند. در چند ماه بعد، کودک وارد یک بحران می شود. او در میان اهداف متضاد، احساس فشار می کند. او میخواهد خود مختاری خویش را حفظ و اعمال کند، اما از سوی دیگر مادرش را نیز دوست دارد. در یک لحظه او به صراحت به هر خواسته والدین خود جواب ( نه ) می دهد، و در لحظه ای دیگر به مادر خود می چسبد یا او را دنبال می کند.

رفتار کودک معمولا آشفته کننده و توام با توقع زیاد است و اغلب به نظر می رسد که کودک خود نیز نمی داند واقعا چه چیز می خواهد. اگر مادر درک کند که رفتار کودک ناشی از رشد بهنجار است و دوره ان به سر خواهد رسید، منتظر خواهد ماند.

آغاز ثبات شی هیجانی و تثبیت فردیت ( ۲۴ تا ۳۰ ماهگی). کودک چگونه می تواند میان نیازهای متضاد خویش ، یعنی خود مختاری و پرستاری مادر، توازن ایجاد کند؟ کودک می تواند این کار را از طریق ایجاد تصویر درونی مثبتی از مادر، که می تواند حتی در غیاب مادر نیز به آن دسترسی داشته باشد، به بهترین نحو انجام دهد. این تصویر درونی ثبات شی هیجانی نامیده می شود. برای رسیدن به ثبات شی دو شرط لازم است. نخست اینکه کودک باید به ثبات شی، مفهومی که پیاژه مطرح کرده است دست یابد. دوم اینکه کودک به چیزی نیاز دارد که اریکسون آن را اعتماد اساسی می نامید؛ یعنی این حس که مادر شخصی قابل اعتماد و قابل پیش بینی است و هنگامی که او نیاز داشته باشد، می تواند به مادر اتکا کند.

فرایند درون سازی پیچیده است، اما کودک این کار را اط طریق بازی های وانمود سازی به صورتی گسترده انجام می دهد. کودک در بازی های خود ، اشیایی را به عنوان نماد والدین، خودش و سایر افراد، قرار می دهد و در ساختار روانی خود، تصویر مستحکمی از مادر می سازد. انجام چنین کاری همیشه ساده نیست، زیرا کودک ممکن است تا حدی از طرف مادر با فشار روبرو شود.

اگر تجربه های مثبت به اندازه کافی باشند، ثبات شی هیجانی، همچنین هسته عزت نفس، ظهور خواهد یافت. این موارد از رشد ادامه می یابند و در سال های بعد ممکن است تغییر کنند.

ارزشیابی

ماهلر نظریه فروید را به سمت یک جهت گیری بین فردی سوق داد. منتقدین ماهلر را به دلیل اطلاق حالتهای مرضی دوران طفولیت مورد انتقاد قرار داده اند. یعنی اینکه ماهلر ابتدا سعی کرده است تا حالت های مرضی ( درخود ماندکی) را درک کند و سپس آنها را در یک دوره طفولیت بهنجار در نظر بگیرد. در واقع آنها معتقدند که تحلیل فیلم های بسیار دقیقی که از تعاملات مادر- نوزاد گرفته شده، نشان می دهند که نوزاد علاقه مندی زیادی به واقعیت بیرونی دارد و این توانایی را نیز دارد تا آن را خارج از خویش، احساس کند.

منبع: نظریه های رشد کرین و لورا برک

پیمان دوستی

۶ خرداد ۹۴

هنری موری

هنری موری رویکردی را به شخصیت طراحی کرد که نیروهای هشیار و ناهشیار؛ تاثیر گذشته، حال و آینده؛ و تاثیر عوامل فیزیولوژیکی و جامعه شناختی را در بر می گیرد. موری تحت تاثیر روان کاوی فروید قرار داشته است. اما برداشت های او از این پدیده ها منحصر به فرد است.

نظام او را باید به جای طبقه بندی در وفا داران فروید، با نوفرویدی ها طبقه بندی کرد. دو ویژگی برجسته نظام موری، رویکرد پیشرفته او به نیازهای انسان و داده هایی است که نظریه خود را بر آنها استوار کرد.

داده های او از افراد بهنجار به دست آمده اند. همچنین برخی از داده ها به جای اینکه از مورد پژوهی ها به دست آمده باشند، از روش آزمایشگاهی حاصل شده اند.

اصل عمده نظریه موری، وابستگی فرایند های شناختی به فرایندهای فیزیولوژیکی است. تغییر دادن سطح تنش ناشی از نیاز، برای شخصیت اهمیت دارد. ما تنش به وجود می آوریم تا از کاهش دادن آن رضایت خاطر کسب کنیم.

سه بخش اصلی شخصیت عبارتند از نهاد، فراخود و خود. نهاد تکانه های ابتدایی و غیر اخلاقی به علاوه گرایش به همدلی، تقلید و همانند سازی را در بر دارد. فراخود به وسیله والدین، گروه های همسال و عوامل فرهنگی شکل می گیرد. خود، آگاهانه تصمیم می گیرد و جهت رفتار را تعیین می کند.

نیازها ساختارهای فرضی مبتنی بر عوامل فیزیولوژیکی هستند که از فرایندهای درونی یا رویدادهای محیط ناشی می شوند. نیازها سطحی از تنش را بر انگیخته می کنند که باید کاهش یابد؛ بنابر این، آنها رفتار را نیرومند و هدایت می کنند. نیازهای می توانند نخستین باشند ( احشایی زاد) که در این صورت، از فرایند های جسمانی درونی ناشی می شوند یا ثانوی باشند ( روان زاد) که به رضایت خاطر روانی و هیجانی مربوط می شوند. نیازهای خود جوش خود انگیخته بوده و به موضوعات محیطی وابسته نیستند؛ نیازهای واکنشی، مستلزم پاسخ به موضوع محیطی خاصی هستند.

غلبه نیاز، فوریت یا اصرار آن است. آمیختگی نیازها به نیازهایی اشاره دارد که بتوانند با یک رفتار یا مجموعه ای از رفتارها ارضا شوند. تابعیت، موقعیتی را شامل می شود که در آن یک نیاز برای کمک کردن به ارضای نیازی دیگر، فعال می شود.

فشار، به فشاری اشاره دارد که موضوعات محیطی یا رویدادهای کودکی برای رفتار کردن به شیوه ای خاص آن را ایجاد می کند. تما آمیزه ای از عوامل شناختی ( نیازها) و عوامل محیطی ( فشارها) است.

عقده ها الگوهایی هستند که در پنج مرحله رشد کودکی تشکیل می شوند و رشد بزرگسالی را به صورت ناهشیار هدایت می کنند.

عقده فضای بسته، وجود امن درون رحم، که سه نوع آن عبارتند از عقده فضای بسته ساده ( میل به متندن زیر پتو برای مدت طولانی بعد از بیدار شدن) ، نوع بدون حمایت که بر احساس های نا امنی و درماندگی تمرکز دارد ( فرد از مکان های باز، سقوط کردن، یا هر موقعیتی که تازگی و تغییر را در بر داشته باشد، بترسد) و نوع ضد فضای بسته بر مبنای نیاز به گریختن از شرایط مقید کننده شبه رحم استوار است.( به صورت ترس از خفه شدن و حبس را شامل می شود و به صورت ترجیح دادن مکان های باز، هوای تازه، مسافرت، تحرک، تغییر و تازگی آشکار می شود).

عقده دهانی، لذت شهوانی از مکیدن غذا در حال در آغوش بودن. جلوه های رفتاری این عقده عبارتند از مکیدن، بوسیدن، خوردن، نوشیدن و تشنه محبت، همدلی، حفاظت و عشق بودن. عقده پرخاشگری دهانی، رفتارهای دهانی و پرخاشگرانه را شامل می شود ( گاز گرفتن، فریاد زدن، کنایه زنی). عقده طرد دهانی شامل استفراغ کردن، ایرادی بودن درباره غذا، کم خوردن، ترسیدن از آلودگی دهان (مثلا از بوسیدن)، میل به انزوا و اجتناب از وابستگی به دیگران.

عقده مقعدی، لذت ناشی از عمل دفع را شامل می شود. در حالت عقده طرد مقعدی، در مورد عمل دفع، شوخی مقعدی، و مواد شبیه مدفوع، مانند کثافت، گچ و خاک رس دل مشغولی وجود دارد. پرخاشگری اغلب بخشی از این عقده است و در پرت کردن چیزها، شلیک کردن با تفنگ و ترکاندن مواد منفجره نشان داده می شود. افراد دارای این عقده ممکن است کثیف و نا منظم باشند. عقده نگهداری مقعدی به صورت انباشته کردن، ذخیره کردن و جمع کردن چیزها و پاکیزگی، و نظم و ترتیب جلوه گر می شود.

عقده میزراهی، لذت همراه با ادرار کردن را شامل می شود.(بلند پروازی شدید، عزت نفس تحریف شده، خودنمایی، شب ادراری، هوس های جنسی و خود شیفتگی). این عقده ایکاروس نیز نامیده می شود. افراد دارای این عقده هدف های بلند پروازانه دارند و رویاهای آنها با شکست ضایع می شود.

عقده اختگی عبارت است از لذت تناسلی و خیالپردازی درباره اینکه امکان دارد آلت مردی قطع شود. (این ترس از استمنای کودک و تنبیه والدین که ممکن است همراه آن باشد ناشی می شود). موری با فروید مخالف بود که ترس از اختگی مایه اضطراب در مردان بزرگسال است.

به عقیده موری، هدف اصلی در زندگی، کاهش دادن تنش است. گرچه ما از مقداری اراده آزاد برخورداریم، بخش عمده شخصیت به وسیله نیازها و محیط تعیین می شود. هر فردی بی همتاست و با این حال، به دیگران شباهت هایی دارد. موری در مورد ماهیت انسان، نگرش خوشبینانه ای داشت که به سمت آینده گرایش دارد.

موری و کریستینا مورگان بر اساس مفهوم فرافکنی فروید TAT را ساختند. کسانی که نیاز زیاد به پیشرفت دارند معمولا از طبقه متوسط هستند، حافظه آنها برای تکالیف نا تمام بهتر است، در فعالیتهای دانشگاهی و اجتماعی فعال ترند و در برابر فشارهای اجتماعی مقاوم تر هستند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲ خرداد ۹۴

آزادی یا امنیت، تعارض بنیادی انسان : اریک فروم

ما به صورت انعطاف ناپذیر، توسط نیروهای غریزی زیستی شکل نمی گیریم. فروم معتقد بود که شخصیت تحت تاثیر نیروهای اجتماعی و فرهنگی که در محدوده فرهنگ بر انسان تاثیر می گذارند و نیروهای کلی که در طول تاریخ بر بشریت تاثیر گذاشته اند، قرار دارد.

فروم شخصیت را به صورت گسترده تری در نظر گرفت. ما می توانیم ریشه های تنهایی، انزوا و پوچی انسان امروزی را در رویدادهای تاریخی بیابیم. برای اینکه در زندگی معنی پیدا کنیم، باید از این احساس های انزوای ما شدیدتر شده است. آزادی خیلی زیاد دردسر شده است، وضعیت ناگواری که سعی می کنیم از آن بگریزیم. تعارض های شخصی ما از انواع جوامعی که می سازیم ناشی می شوند. با این حال ، محکوم به رنج کشیدن نیستیم. فروم در مورد توانایی ما در شکل دادن به شخصیت و حل کردن مشکلاتمان خوشبین بود.

آزادی یا امنیت : تعارض بنیادی انسان

اریک فروم معتقد بود که هرچه انسان ها در طول تاریخ آزادی بیشتری به دست آوردند، بیشتر احساس تنهایی و انزوا کردند. هرچه انسان ها آزادی کمتری داشتند، احساس تعلق پذیری و امنیت آنها بیشتر بود. در قرون وسطی، دورانی که آزادی فردی کم بود، آخرین دوره امنیت و تعلق پذیری بود، زیرا جایگاه هر فرد در جامعه مشخص بود.

سه مکانیزم روانی گریز از آزادی خیلی زیاد و از تنهایی و پوچی همراه با آن عبارتند از : خودکامگی، ویرانگری و پیروی بی اراده.

رشد فرد در کودکی به رشد نوع بشر در طول تاریخ شباهت دارد. وقتی کودکان بزرگ می شوند استقلال و آزادی بیشتری کسب می کنند که به قیمت امنیت پیوندهایی که با مادر داشته اند تمام می شود. کودکان سعی می کنند از طریق رابطه همزیستی، کناره گیری ویرانگری، یا عشق ، از این آزادی بگریزند.

شش نیاز روان شناختی که از قطبیت بین انگیزه برای امنیت و انگیزه برای آزادی ناشی می شوند عبارتند از : ارتباط، تعالی، ریشه دار بودن، هویت، معیار، جهت یابی و هدفی برای ایثار، و برانگیختگی و تحریک.

تیپ های شخصیت به صورت جهت گیری های بی ثمر و ثمر بخش دسته بندی شده اند. جهت گیری های بی ثمر عبارتند از : تیپ های گیرنده، بهره کش، محتکر و بازاری. تیپ های گیرنده برای ارضای نیازهای خود به دیگران وابسته اند. تیپ های بهره کش، آنچه را که نیاز دارند از دیگران می گیرند. تیپ های محتکر، امنیت را از آنچه که بتوانند انباشته و پس انداز کنند به دست می آورند. تیپ های بازاری خود را به صورت کالاهایی می بینند که باید بسته بندی شده و فروخته شوند. تیپ های ثمر بخش، بیان گر هدف اصلی رشد انسان هستند : رسیدن به خود پرورانی.

تیپ های مرده گرا(بی ثمر) عاشق مرگ، قدرت و تکنولوژی هستند؛ تیپ های زنده گرا (ثمر بخش) عاشق زندگی و رشد هستند؛ تیپ های مال پرست (بی ثمر) خود را با اموالی که دارند توصیف می کنند؛ و تیپ های هستی گرا (ثمر بخش) بر همکاری، تقسیم کردن و زندگی کردن ثمر بخش با دیگران تمرکز دارند.

برداشت فروم از ماهیت انسان خوشبینانه است. ما از توانایی شکل دادن به شخصیت و جامعه خود برخورداریم. هدف نهایی و اساسی زندگی، تحقق بخشیدن به استعدادها و قابلیت هایمان است.

پژوهش فروم بر مشاهدات روان کاوی استوار بود که نمی توان آنها را تکرار یا اثبات کرد. از نظریه او بخاطر نا دیده گرفتن تحولاتی که پس از فروید در روان کاوی صورت گرفتند، استفاده از اصطلاحات مبهم و ارائه دادن تصویری آرمانی از قرون وسطی، انتقاد شده است. اهمیت او به تاکید وی بر نیروهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی در شکل دادن شخصیت مربوط می شود.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲ خرداد ۹۴

درماندگی آموخته شده و سبک تبیینی خوشبینانه / بد بینانه : سلیگمن

مارتین سلیگمن درماندگی آموخته شده (learned helplessness) را در آزمایشگاهی که روی سگها در آزمایشگاه اجرا شد، مشاهده کرد. سگها برای گریختن از شوک از روی دیوار عبور نکردند، به جای آن، وقتی شوک ها از طریق کف قسمتی که در آن قرار داشتند وارد می شدند، آنها دراز می کشیدند، ناله می کردند و برای گریختن هیچ تلاشی نمی کردند. او معتقد بود که سگها در مرحله اول آزمایش، یاد گرفته بودند که درمانده هستند.

در وضعیت درماندگی آموخته شده، این برداشت ناشی می شود که ما کنترلی بر محیط خود تداریم و برای تغییر دادن شرایط مان هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. درماندگی آموخته شده به صورت مشابهی در انسان ها نشان داده شده است. درماندگی آموخته شده بعد از اینکه آزمودنی ها الگوی درمانده ای را مشاهده کردند، روی می دهد، مخصوصا زمانی که این آزمودنی ها بین خودشان و الگوها شباهت هایی را می دیدند. آثار شوک غیر قابل گریز در انسان ها از آزمودنی های حیوان نیرومند تر است.

 درماندگی آموخته شده در سالمندان

ساکنان خانه های سالمندان در محیطی اقامت دارند که حق انتخاب نا چیزی دارند. ساکنانی که مقداری کنترل شخصی دریافت کرده بودند، خوشحال تر و از لحاظ بدنی فعال تر بودند. آنها وقت بیشتری را صرف فعالیت های اجتماعی و زمان کمتری را تنها در اتاق خودشان صرف کردند.

درماندگی آموخته شده و سلامت هیجانی

بیمارانی که درک کنترل بیشتری داشتند از بیمارانی که معتقد بودند کنترل کمی بر وضعیت خود دارند، سازگاری بهتری داشتند. این یافته حتی در مورد بیمارانی که شدیدا در اثر وضعیت جسمانی خود ناتوان شده بودند صدق می کرد. افرادی که معتقد بودند مقداری تاثیر بر بیماری و هیجانات خود دارند از آنهایی که وضعیت جسمانی بهتری داشتند، ولی احساس کنترل آنها پایین بود، سازگاری روان شناختی بهتری داشتند.

پژوهش حیوانی در مورد درماندگی اموخته شده

درماندگی آموخته شده می تواند بر سلامت جسمانی تاثیر بگذارد. سلول های تومور بدخیم را به موشها تزریق کردند. اکثر موش هایی که در بچگی یادگرفته بودند درمانده باشند، در بزرگسالی نتوانستند تومور را رد کنند. اکثر موش هایی که هنگام بچگی کنترل را یاد گرفته بودند، در بزرگسالی تومور را رد کردند. درماندگی آموخته شده سیستم ایمنی موش ها را ضعیف می کند.

سبک تبیینی : خوشبینی و بد بینی

سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تتحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر نمی گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل، مفهوم سبک تبیینی (explanatory Style) را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند؛ سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد. ((خوش بین ها افرادی هستند که انتظار دارند اتفاقات خوب برای آنها روی دهند؛ بد بین ها آدم هایی هستند که انتظار دارند اتفاقات بدی برای آنها روی دهند)). افراد دارای سبک تبیینی خوشبینانه از افرادی که سبک تبیینی بدبینانه دارند، سالم تر هستند. تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر میزان خوشبینی فرد تاثیر بگذارند.

بدبینی و افسردگی

بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را اوج بد بینی نامید. افرادی که شدیدا افسرده هستند، معتقدند درمانده اند. آنها برای سعی کردن در انجام دادن هیچ کاری ارزشی قایل نیستند، زیرا انتظار ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.

همه ما وقتی در برخی موقعیت ها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسند، گاهی دچار درماندگی می شویم. به عقیده سلیگمن، تفاوت مهم بین افرادی که از افسردگی موقتی بهبود می یابند و آنهایی که بهبود نمی یابند، سبک تبیینی آنهاست. سبک تبیینی بدبینانه، درماندگی آموخته شده را از کوتاه مدت و موضعی به بلند مدت و کلی تغییر می دهد. وقتی کسی که شکست می خورد، بدبین باشد، درماندگی آموخته شده به افسردگی تمام عیار تبدیل می شود. در خوشبین ها، شکست فقط یاس و نا امیدی مختصر ایجاد می کند.

پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی

ما در طفولیت و اوایل کودکی در برابر این احساس ها خیلی آسیب پذیر هستیم. در این سالهای تکوینی، تجربه درماندگی آموخته شده می تواند ما را برای سبک تبیینی بدبینانه آماده کند. کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی کامل آغاز می کنند، بدون اینکه کنترلی بر محیط خود داشته باشند. وقتی آنها بزرگتر می شوند، به طور فزاینده ای می توانند اوضاع خود را کنترل کنند. آنها می توانند گریه کنند که توجه والدین یا مراقبت کنندگان را به نیازهای آنها جلب می کند. آنها می توانند سینه خیز بروند؛ راه بروند، و صحبت کنند.

درماندگی یا تسلط و کنترل کودک، از طریق این تعامل های اولیه با محیط های مادی و اجتماعی، تعیین خواهد شد. وقتی کودکان پاسخ می دهند، این عمل تغییراتی نظیر غذا، اسباب بازی، یا بغل کردن را به همراه دارد یا امکان دارد هیچ تاثیری بر جای نگذارد. کودکی در سطح ابتدایی بین پاسخ ها و پیامدها ارتباط هایی را بر قرار می کنند.

سبک تبیینی آنها تحت تاثیر عوامل ژنتیک و یادگیری قرار داشت، درماندگی آموخته شده می تواند بعدها در کودکی در پاسخ به خشونت از جانب همسالان، محیط تحصیلی خشن، یا تجربیات منفی دیگر نیز پرورش یابد.

روان شناسی مثبت نگر

روانشناسی مثبت نگر (positive psychology) به خوشبختی، برتری و عملکرد بهینه انسان می پردازد. او از رویکردهای قدیمی به شخصیت که توانمندی و امتیازات انسان را نادیده گرفتند و در عوض، بر نابهنجاری ها، حالت دفاعی، ضعف ها و انگیزش های منفی بر اشکالات انسان به جای محسنات آنها – تمرکز می کنند انتقاد کرده است. بین روان شناسی انسان گرا و روان شناسی مثبت نگر، تفاوت مهمی وجود دارد. روانشناسی مثبت نگر به جای استفاده از روش بسیار ذهنی که مزلو در بررسی افراد خودشکوفا اختیار کرد، بر تحقیق تجربی دقیق متکی است.

روان شناسان به شخصیت خوشبخت با عناوین مختلف، بر حسب سلامتی ذهنی یا رضایت از زندگی اشاره کرده اند و آن را به صورت ارزیابی شناختی از کیفیت تجربه زندگی فرد و برخوردار بودن از عاطفه مثبت تعریف کرده اند. در آمد کافی برای برآورده کردن نیازهای اساسی، ضروری است، ولی شرط کافی و لازم برای خوشبختی نیست. افراد جذاب یا زیبا از افرادی که کمتر جذاب هستند، شادترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

هیجان خواهی : ماروین زاکرمن

هیجان خواهی Sensation seeking ، مولفه ارثی نیرومندی دارد که ابتدا آیزنک به آن اشاره کرد. زاکرمن هیجان خواهی را به این صورت توصیف می کند: میل به ((هیجان ها و تجربیات متنوع، تازه، پیچیده و شدید و تمایل به مخاطره جویی بدنی، اجتماعی، قانونی و مالی به خاطر چنین تجربه ای)).

ارزیابی هیجان خواهی

زاکرمن برای ارزیابی هیجان خواهی مقیاس هیجان خواهی SSS را ساخت که یک پرسشنامه ۴۰ ماده ای است. او چهار مولفه هیجان خواهی را مشخص کرد :

هیجان زدگی و ماجراجویی: میل به انجام دادن فعالیت های بدنی که سرعت، خطر، تازگی و سرپیچی از نیروی جاذبه را در بر داشته باشند، مانند چتر بازی، غواصی و سقوط آزاد.

تجربه جویی : جستجو کردن تجربیات تازه از طریق مسافرت، موسیقی، نقاشی یا سبک زندگی نا همرنگ با جماعت، با افرادی که تمایل مشترکی داشته باشند.

بازداری زدایی : نیاز به رها بودن در فعالیت های اجتماعی بازداری نشده.

حساسیت نسبت به یکنواختی: بیزاری از تجربیات تکراری، کارهای عادی و افراد قابل پیش بینی و واکنش ناخشنودی بی قرار، هنگام روبرو شدن با این گونه موقعیت ها.

نوع به اصطلاح خوب، یا هیجان خواهی غیر تکانشی، مولفه هیجان زدگی و ماجرا جویی را شامل می شود. نوع بد یا هیجان خواهی غیر اجتماعی تکانشی، از نمرات بالا در بازداری زدایی، تجربه جویی و حساسیت نسبت به یکنواختی، و نمرات بالا در مقیاس روان پریش خویی آیزنک تشکیل می شود.

ویژگیهای افراد هیجان خواه

هیجان خواهی در اثر سن تفاوت دارد. به طور کلی افراد جوان تر بیشتر از افراد مسن به مخاطره جویی، ریسک و تجربیات تازه گرایش دارند. در چهار مولفه هیجان خواهی، تفاوت های جنسیت معنی داری یافت شده است. مردان در ماجراجویی و مخاطره جویی، بازداری زدایی و حساسیت نسبت به یکنواختی، نمرات بالاتری گرفتند. زنان در تجربه جویی نمرات بالاتری کسب کردند.

تفاوت های رفتاری

برخی افراد زیاد هیجان خواه، انواع فعالیت ها، اما نه لزوما فعالیت های خطرناک را ترجیح می دهند. امکان دارد این افراد گروه های رویارویی، آموزش مراقبه، و تجربیات تازه دیگر را انتخاب کنند. اما وقتی بر انگیختگی اولیه این تجربیات فروکش می کند، افراد زیاد هیجان خواه معمولا آنها را ادامه نمی دهند، زیرا دیگر سطح مطلوب تحریک را تامین نمی کنند.

افراد زیاد هیجان خواه بیشتر از افراد کم هیجان خواه داروهای غیر مجاز را امتحان می کنند، نوشیدنی های الکلی مصرف می کنند و از مغازه ها دزدی می کنند. آنها به احتمال بیشتری سیگار می کشند، سریع رانندگی می کنند و به آمیزش جنسی مکرر می پردازند.

تفاوت های شخصیت

نمرات SSS مخصوصا در بازداری زدایی، با عامل برون گرایی آیزنک و گرایش های ضد اجتماعی مرتبط با روان پریش خویی، ارتباط داشتند. افراد زیاد هیجان خواه از لحاظ برون گرایی خود محور هستند، بدین معنی که آنها دیگران را فقط به صورت منبع تحریک در نظر می گیرند. آنها با دیگران به صورت محبت آمیز رابطه بر قرار نمی کنند. نمرات هیجان خواهی زیاد با برون گرایی به گونه ای که یونگ آن را توصیف کرد و با تیپ نمای مایرز-بریگز ارزیابی می شود نیز همبستگی دارند.

فرایندهای شناختی

همبستگی ها بین هیجان خواهی و نمرات آزمون هوش به طور کلی مثبت هستند، اما بالا نیستند. آنهایی که در ۳ سالگی در هیجان خواهی نمره بالا گرفتند از آنهایی که نمره پایین گرفتند، در ۱۱ سالگی در آزمون های هوش ۱۲ نمره بالاتر کسب کردند. افراد زیاد هیجان خواه نمرات بهتری در مدرسه نگرفتند. افراد زیاد هیجان خواه توانایی بیشتری برای تفکر ابتکاری دارند، اما همیشه آن را در تکالیف درسی خود آشکار نمی کنند. افرادی که در SSS نمرات بالا می گیرند، مجذوب افکار، گمانه ای، عجیب و غریب، و شبه علمی می شوند. آنها گرایش دارند به تفکر طبق فرایند ثانوی بپردازند. امکان دارد آنها تصورات، رویاها و خیالپردازی های آنچنان واضحی داشته باشند که تمایز بین این محرکهای درونی و دنیای عملی را تیره کند.

ترجیحات شغلی

مردانی که در SSS نمرات بالا گرفتند به حرفه های کمک رسانی مانند روان شناس، پزشک، روان پزشک، مددکار اجتماعی و کشیش، گرایش نشان دادند.

نگرش ها

افراد زیاد هیجان خواه از نظر نگرش های سیاسی و مذهبی از افراد کم هیجان خواه، آزاد اندیش تر هستند. آنها به جای پایبندی به اعتقادات سنتی، به احتمال بیشتری عقاید ملحدانه دارند. این افراد نگرش آسان گیرتری درباره رفتار جنسی دارند.

وراثت در برابر محیط

پژوهش ها مبنای ارثی نیرومندی را برای عامل شخصیت هیجان خواهی نشان داده است. زاکر من تاثیر عوامل موقعیتی یا محیطی را نیز تشخیص داد. یکی از این عوامل، هیجان خواهی والدین است. فرزندان اول و تک فرزندان هر دو جنس، از فرزندان مرتبه بعدی هیجان خواه ترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

نظریه منبع کنترل : راتر

راتر دریافت که برخی افراد معتقدند تقویت کننده ها به اعمال خودشان بستگی دارند در حالی که دیگران باور دارند که تقویت کننده های آنها به وسیله دیگران و نیروهای بیرونی کنترل می شوند. او این مفهوم را منبع کنترل (locus of control) نامید.

افرادی که با عنوان شخصیت های دارای منبع کنترل درونی توصیف شده اند، معتقدند تقویتی که دریافت می کنند تحت کنترل رفتارها و نگرشهای خودشان قرار دارد. آنهایی که از شخصیت منبع کنترل بیرونی برخورداند، تصور می کنند پاداش هایی که می گیرند، دیگران، سرنوشت یا شانس کنترل می کنند.

افراد دارای منبع کنترل درونی معتقدند که بر شرایط خود کاملا کنترل دارند و مطابق با آن رفتار می کنند. این افراد کمتر پذیرای تلاشهای دیگران برای تاثیر گذاشتن بر آنها هستند، به مهارتهای خود اهمیت زیادی می دهند، و نسبت به نشانه های محیطی که برای هدایت کردن رفتار استفاده می کنند، هوشیارترند. آنها از اضطراب کمتر و عزت نفس بالاتر خبر می دهند، در قبال اعمالشان مسئول ترند و از سلامت روانی و جسمانی بیشتری برخوردارند.

ارزیابی منبع کنترل

راتر پرسشنامه مقیاس درونی – بیرونی I-E را ابداع کرد که از ۲۳ جمله گزینه انتخاب اجباری تشکیل شده است. آزمودنی ها از هر جفت ماده آزمون یکی را که آنها را بهتر توصیف می کند، انتخاب می کنند.

تفاوت های سنی و جنسیتی

تلاش برای کنترل کردن محیط بیرونی ما، در کودکی شروع شده و بین ۸ تا ۱۴ سالگی برجسته تر می شود. دختر ها در منبع کنترل درونی نمرات به مراتب بالاتر از پسرها می گیرند. دانشجویان بیشتر جهت گیری درونی دارند تا بیرونی. زمانی که افراد مسن تر می شوند بیشتر درون گرا می شوند که در میان سالی به اوج می رسد. منبع کنترل بیرونی در زنان، بعد از طلاق افزایش می یابد و برگشت به منبع کنترل درونی در پی آن است.

تفاوت های رفتاری

آنهایی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، بیشتر می توانستند با تغییر سازگار شوند و در آزمون های مهارتهای ذهنی، از آنهایی که بیرونی گراتر بودند، نمره بالاتری گرفتند. افرادی که از نظر منبع کنترل درونی بالا هستند، کمتر احتمال دارد که مشکلات هیجانی داشته باشند یا الکلی شوند. دانشجویانی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، از آنهایی که در منبع کنترل بیرونی نمره بالا گرفتند، راحت تر سازگار شدند.

تفاوت ها در سلامت جسمانی

افرادی که جهت گیری درونی دارند، از افرادی که جهت گیری بیرونی دارند، سالمتر هستند. افراد دارای جهت گیری درونی، فشار خون پایین تر و حملات قلبی کمتری دارند. در صورتی که آنها به مشکلات قلبی مبتلا شوند، بهتر از بیمارانی که جهت گیری بیرونی دارند با کارکنان بیمارستان همکاری می کنند و زودتر مرخص می شوند. افرادی که جهت گیری درونی دارند بیشتر مراقب سلامتی خود هستند، به احتمال بیشتری کمر بند ایمنی می بندند و سیگار را ترک می کنند.

پرورش دادن منبع کنترل در کودکی

منبع کنترل در کودکی آموخته می شود و مستقیما با رفتار والدین ارتباط دارد. عقاید کنترل بیرونی توسط کودکانی ابراز می شوند که در خانه های بدون الگوی مردانه بزرگ شده اند. عقاید کنترل بیرونی با تعداد خواهر برادر ها افزایش می یابد. کودکان در خانواده های بزرگ تک والد که زنان سرپرستی آنها را بر عهده دارند، به احتمال بیشتری منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند. کودکانی که مادرشان افسرده هستند و تحصیلات رسمی یا درآمد کن دارند، احتمالا منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند.

تاملاتی درباره منبع کنترل

مفهوم منبع کنترل راتر و مفهوم احساس کارآیی بندورا، هر دو مفهوم به برداشت یا عقیده ما درباره میزان کنترلی که بر رویدادهای زندگی خود داریم و توانایی کنار آمدن با آنها می پردازند. تفاوت عمده بین این دو مفهوم در این است که منبع کنترل می تواند به موقعیت های گوناگون تعمیم یابد، در حالی که احساس کارآیی ویژه موقعیت خاصی است.

پژوهش راتر بسیار دقیق و کنترل شده بوده و او در هر جا که امکان داشته از روش های ارزیابی عینی استفاده کرده است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه سرمشق گیری : آلبرت بندورا

آلبرت بندورا با اسکینر موافق است که رفتار آموخته می شود، ولی شباهت آنها به همین جا ختم می شود. بندورا از تاکید اسکینر بر آزمودنی های حیوان تکی به جای آزمودنی های انسان که با یکدیگر تعامل می کنند، انتقاد می کند. رویکرد بندورا، نظریه یادگیری اجتماعی است که رفتار را به صورتی که در موقعیت اجتماعی شکل می گیرد و تغییر می یابد، بررسی می کند. او بر این موضوع تاکید دارد که تقریبا تمام رفتارها را می توان بدون تجربه کردن مستقیم تقویت، یاد گرفت. رویکرد بندورا یادگیری مشاهده ای (observational learning) نیز نامیده می شود.

ما از طریق تقویت جانشینی (vicarious reinforcement) با مشاهده کردن رفتار دیگران و پیامدهای آن رفتار، یاد می گیریم. این تاکید بر یادگیری مشاهده ای ویژگی برجسته نظریه بندورا است. ویژگی دیگر، برخورد آن با فرایندهای درون شناختی است. ما برای رفتار کردن به همان صورت، تصمیم حساب شده و آگاهانه می گیریم. باید بتوانیم پیامدهای رفتارهایی را که مشاهده می کنیم، پیش بینی و درک کنیم. نظریه او بر پژوهش آزمایشگاهی دقیق با آزمودنی های انسان بهنجار در تعامل اجتماعی، استوار است.

سرمشق گیری : اساس یادگیری مشاهده ای

بندورا اهمیت تقویت مستقیم را به عنوان روشی برای تاثیر گذاشتن بر رفتار، انکار نمی کند، ولی این عقیده را که رفتار فقط می تواند از طریق تقویت مستقیم آموخته یا تغییر یابد ، به چالش می طلبد. او معتقد است شرطی سازی کنشگر برای یادگیری مهارتهایی مانند شنا کردن یا رانندگی روشی نامناسب و بالقوه خطر ناک است. از نظر بندورا اغلب رفتارهای انسان از طریق الگو آموخته می شود.

تحقیقات عروسک بوبو

از طریق سرمشق گیری (modeling) با مشاهده کردن رفتار الگو و تکرار کردن آن رفتار، این امکان وجود دارد که پاسخ هایی را اکتساب کنیم که قبلا هرگز انجام نداده این و پاسخ های موجود را نیرومند یا ضعیف کنیم. کودکانی که رفتار بزرگسالی را مشاهده کردند که به بوبو لگد می زند و آن را کتک می زند، وقتی با عروسک تنها گذاشته شدند، از الگو تقلید کردند.

تحقیقات سرمشق گیری

طبق نظریه بندورا، رفتار کودکان باید رفتار والدین آنها را منعکس کند.

بازداری زدایی

رفتارهایی که فرد معمولا سرکوب یا بازداری می کند، می توانند تحت تاثیر الگو راحت تر انجام شوند. این پدیده که بازداری زدایی (disinhibition) نامیده می شود به ضعیف شدن بازداری از طریق روبرو شدن با الگو اشاره دارد. برای مثال افراد در جمعیت ممکن است دست به شورش زده، شیشه ها را بشکنند و فریاد بکشند.

تاثیرات الگوهای جامعه

ما با والدین به عنوان الگو شروع می کنیم و زبان آنها را یاد می گیرم و با رسوم و رفتارهای قابل قبول فرهنگ، جامعه پذیر می شویم. افراد منحرف از الگوهایی پیروی کرده اند که باقی افراد جامعه آنها را نا مطلوب می دانند. از جمله رفتارهای متعددی که کودکان از طریق سرمشق گیری فرا می گیرند، ترسهای غیر منطقی هستند. البته رفتارهای مثبتی چون توانمندی، جرات، و خوش بینی هم از والدین و الگوهای دیگر آموخته می شوند.

ویژگی های موقعیت سر مشق گیری

سه عاملی که بر سرمشق گیری تاثیر می گذارند :

  • ویژگی های الگوها. ما بیشتر تحت تاثیر فردی قرار می گیریم که به نظر می رسد شبیه ماست تا فردی که با ما تفاوت زیادی دارد. ما از رفتار کسی که هم جنس و همسن ماست بیشتر سرمشق گیری می کنیم. مقام و شهرت الگو نیز عامل مهمی هستند. نوع رفتاری که الگو انجام می دهد بر میزان تقلید تاثیر می گذارد. رفتارهای خصومت آمیز و پرخاشگرانه، مخصوصا توسط کودکان، قویا تقلید می شوند.
  • ویژگی های مشاهده گر. افرادی که اعتماد به نفس پایین دارند از افرادی که اعتماد به نفس بالا دارند، به احتمال خیلی بیشتری از رفتار الگو، تقلید می کنند.
  • پیامدهای پاداش مرتبط با رفتارها. الگویی که مقام بالایی دارد ممکن است باعث شود از رفتار خاصی تقلید کنیم، ولی اگر پاداش ها برای ما معنی دار نباشند، آن رفتار را ادامه نخواهیم داد و به احتمال کمتری در آینده تحت تاثیر آن الگو قرار می گیریم. در تحقیق عروسک بوبو برخی کودکان دیدند که الگو به خاطر کتک زدن عروسک تحسین می شود و سودا و شکلات می گیرد. گروه دیگر دیدند که الگو به خاطر همین رفتار تنبیه کلامی و بدنی می شود. کودکانی که تنبیه را مشاهده کرده بودند پرخاشگری کمتری را به بوبو نشان دادند.

فرایندهای یادگیری مشاهده ای

فرایندهای توجه . پرورش دادن فرایندهای شناختی و مهارتهای ادراکی خود به صورتی که بتوانیم به الگو توجه کامل کرده و او را با دقت کافی درک کنیم تا از رفتار آشکار شده تقلید کنیم. مثال : بیدار ماندن در طول کلاس آموزش رانندگی.

فرایندهای یادداری. برای این کار از فرایندهای شناختی خود برای رمزگردانی یا تشکیل تصاویر ذهنی و توصیفهای کلامی رفتار الگو استفاده می کنیم. مثال : یادداشت برداری از سخنرانی یا فیلم ویدیویی از کسی که اتوموبیل می راند.

فرایندهای تولید. انتقال تصاویر ذهنی یا بازنمایی نمادی کلامی رفتار الگو، به رفتار آشکار خود با تولید کردن بدنی پاسخ ها و دریافت بازخورد از دقت تمرین مستمرمام. مثال : نشستن در اتوموبیل همراه با مربی برای تمرین عوض کردن دنده ها و برخورد نکردن با مخروطهای ترافیک در محوطه پارکینگ مدرسه.

فرایندهای تشویقی و انگیزشی. پی بردن به این که رفتار الگو به پاداش منجر می شود و از این رو ، توقع داشتن که یادگیری و عملکرد موفق ما نیز در مورد همان رفتار، به پیامدهای مشابهی خواهد انجامید. مثال : داشتن این انتظار که وقتی بر مهارتهای رانندگی تسلط یافتیم، در آزمایش رانندگی قبول شده و گواهینامه خواهیم گرفت.

تقویت خود و احساس کارآیی

خود عامل روانی نیست که علت های رفتار را تعیین کند. بلکه، خود یک رشته فرایندها و ساختارهای شناختی است که با تفکر و ادراک ارتباط دارند. دو جنبه مهم خود، تقویت خود و احساس کارایی هستند.

تقویت خود

تقویت خود به اندازه  تقویتی که دیگران اجرا می کنند، اهمیت دارد. ما خود را برای تحقق بخشیدن به معیارها و انتظاراتمان یا فراتر رفتن از آنها تقویت کرده و برای شکست خوردن در آنها تنبیه می کنیم. تقویت خود گردان می تواند مادی باشد مانند یک جفت کفش ژیمیناستیک یا اتوموبیل یا اینکه هیجانی باشد مانند احساس غرور یا خشنودی به خاطر کاری که خوب انجام شده است. تنبیه خود گردان می تواند به صورت شرم، احساس گناه، یا افسردگی به خاطر رفتار نکردن به شیوه ای که دوست داشتیم رفتار کنیم ابراز شود.

تقویت خود شبیه چیزی می باشد که نظریه پردازان دیگر وجدان یا فراخود می نامند. ولی بندورا قبول نداشت که با آنها یکی است. تقویت خود بیشتر رفتارهای ما را تنظیم می کند. رفتار گذشته ما می تواند معیاری برای ارزیابی رفتار حال و مشوقی برای عملکرد بهتر در آینده باشد. وقتی به سطح خاصی از پیشرفت می رسیم، شاید این معیار دیگر ما را به چالش نطلبد، بر انگیخته نکند، یا ارضا نکند، بنابراین معیار خود را بالا می بریم و انتظار بیشتری از خودمان داریم. نا کامی در پیشرفت کردن می تواند به پایین آوردن معیار به سطح واقع بینانه تر منجر شود. افرادی که معیارهای عملکرد غیر واقع بینانه تعیین می کنند – که از الگوهای بسیار با استعداد و موفق انتظارات رفتاری را آموخته اند – ممکن است با وجود شکست های مکرر، به تلاش خود برای تحقق بخشیدن به این انتظارات بیش از حد بالا، ادامه دهند. آنها از لحاظ هیجانی ممکن است خودشان را با احساس های بی ارزشی و افسردگی تنبیه کنند. این احساس های خود ساخته می توانند به رفتارهای خود شکنی مانند سو مصرف الکل و دارو یا روی آوردن به دنیای خیالپردازی منجر شوند. ما معیارهای درونی اولیه خود را از رفتار الگوها، معمولا والدین و آموزگاران یاد می گیریم.

احساس کارایی یا (( اعتقاد داشتن به اینکه می توانید))

احساس کارایی (self-efficacy) در نظام بندورا به احساس های کفایت ، شایستگی و قابلیت در کنار آمدن با زندگی اشاره دارد. افرادی که احساس کارآیی پایین دارند، احساس می کنند که درمانده هستند و نمی توانند رویدادهای زندگی خود را کنترل کنند. آنها معتقدند که هرگونه تلاشی که می کنند بیهوده است.

افرادی که احساس کارآیی بالا دارند معتقدند که می توانند به نحو موثری با وقایع و موقعیت ها برخورد کنند. چون آنها انتظار دارند که در غلبه کردن بر موانع موفق شوند، در کارها استقامت به خرج می دهند و اغلب در سطح بالا عمل می کنند. به توانایی های خود اطمینان بیشتری داشته و خود ناباوری ناچیزی دارند. احساس کارآیی، نیروی اعتقاد داشتن به این است که می توانید آنچه را که می خواهید انجام دهید، به سرانجام برسانید و به موفقیت برسید.

منابع اطلاعات درباره احساس کارآیی

 قضاوت ما درباره احساس کارایی بر چهار منبع اطلاعاتی استوار است : موفقیت عملکرد، تجربیات جانشینی، قانع سازی کلامی و برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی.

موفقیت عملکرد. تجربیات موفقیت آمیز قبلی نشانه مستقیمی را از میزان تسلط و شایستگی ما در اختیار می گذارند. شکست های قبلی احساس کارایی را پایین می آورند.

تجربیات جانشینی. دیدن کسانی که عملکرد موفقیت آمیزی دارند – احساس کارآیی را تقویت می کند، مخصوصا اگر افرادی را که مشاهده می کنیم از نظر توانایی مشابه باشند. اگر آنها می توانند آن را انجام دهند، پس من هم می توانم.

قانع سازی کلامی. یعنی یادآوری کردن به افراد که آنها از توانایی انجام دادن هر کاری که بخواهند انجام دهند، برخوردارند، می تواند احساس کارآیی را بالا ببرد.

برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی. در صورتی که برانگیخته، عصبی، یا دچار سر درد نباشیم، به احتمال بیشتری باور داریم که می توانیم مشکلی را با موفقیت حل کنیم. هر چه بیشتر احساس خونسردی کنیم، کارآیی ما بیشتر می شود. در حالی که هرچه سطح برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی ما بالاتر باشد، احساس کارآیی ما پایین تر است. هر چه بیشتر در موقعیت خاصی احساس ترس، اضطراب، یا تنش کنیم، کمتر احساس می کنیم که قادر به مقابله کردن هستیم.

شرایط خاصی احساس کارآیی را افزایش می دهند :

  1. روبرو کردن افراد با تجربیات موفقیت آمیز به وسیله ترتیب دادن هدفهای دست یافتنی، موفقیت عملکرد را افزایش می دهد.
  2. روبرو کردن افراد با الگوهای مناسبی که عملکرد موفقیت آمیز دارند، تجربیات موفقیت جانشینی را افزایش می دهد.
  3. قانع سازی کلامی، افراد را ترغیب می کند باور کنند که توانایی عملکرد موفقیت آمیز را دارند.
  4. تقویت کردن بر انگیختگی فیزیولوژیکی از طریق رژیم غذایی مناسب، کاهش استرس، و برنامه های ورزشی، نیرو، بنیه و توانایی مقابله کردن را افزایش می دهد.

مراحل سرمشق گیری و احساس کارآیی

کودکی

در کودکی سرمشق گیری به تقلید بلافاصله یا فوری محدود می شود. رفتاری که الگو برداری می شود باید در دامنه رشد حسی – حرکتی کودک باشد. حدود ۲ سالگی، فرایندهای توجه، یادداری و تولید را به قدر کافی پرورش داده اند که رفتار تقلید شده را مدتی بعد از مشاهده آن، نه بلافاصله پس از آن، نشان دهند. کودکان خردسال عمدتا با محرکهای مادی مانند غذا، یا محبت تقویت می شوند. کودکان بزرگتر، تقویت کننده های مثبت مادی را با علایم تایید از جانب الگوهای مهم و تقویت کننده های نا خوشایند را با علایم عدم تایید، تداعی می کنند. سرانجام این پاداش ها و تنبیه ها خود گردان می شوند. احساس کارآیی به تدریج پرورش می یابد. والدین در حالت ایده آل، به فعالیت ها و تلاشهای فرزندان در حال رشد خود برای ارتباط برقرار کردن، پاسخ می دهند و محیط تحریک کننده ای را فراهم می آورند که امکان رشد کردن و کاوش کردن را به کودک می دهد. این تجربیات اولیه کارآیی ساز، بر والدین تمرکز دارند.

مردان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی روابط صمیمانه ای با پدر خود داشته اند. مادر آنها متوقع تر از پدرشان بوده و سطوح عملکرد و موفقیت بالاتری را انتظار داشته است. زنان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی برای سطوح بالای موفقیت از جانب پدر تحت فشار قرار داشته اند.

وقتی دنیای کودک گسترش می یابد، اهمیت تاثیر والدین کاهش می یابد. بندورا نیز مانند آدلر ترتیب تولد در خانواده را با اهمیت می داند. همشیرهای هم جنس بیشتر از همشیر های جنس مخالف رقابت جو هستند.

نوجوانی

کنار آمدن با درخواست ها و فشارهای جدید را در بر دارند که از آگاهی فزاینده درباره مسایل جنسی تا انتخاب دانشگاه و شغل گسترش دارند. موفقیت در این مرحله معمولا به میزان احساس کارآیی پرورش یافته در سال های کودکی بستگی دارد.

بزرگسالی

بندورا بزرگسالی را به دو دوره جوانی و میانسالی تقسیم کرد. دوره جوانی سازگاری هایی مانند ازدواج، پدر مادری و سعی در ترتیب دادن یک شغل را در بر دارد. احساس کارآیی بالا در این دوره برای موفقیت ضرورت دارد.

هنگامی که افراد مشاغل و زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را ارزیابی مجدد می کنند، دوره میانسالی استرس زا می شود. باید مهارت های خود را ارزیابی مجدد کرده و امکانات تازه ای را برای تقویت کردن احساس کارآیی خویش پیدا کنیم.

پیری

تحلیل رفتن توانایی های ذهنی و جسمی، بازنشستگی از کار فعال و کناره گیری از زندگی اجتماعی، دوره تازه ای از ارزیابی خود را می طلبد. پایین بودن احساس کارآیی می تواند بر عملکرد جسمی و ذهنی به صورت نوعی پیشگویی معطوف به مقصود تاثیر بیشتری بگذارد. برای مثال، کاهش اعتماد به نفس در مورد عملکرد جنسی می تواند به کاهش فعالیت جنسی منجر شود. از نظر بندورا، احساس کارآیی، عامل مهمی در تعیین کردن موفقیت یا شکست در طول عمر است.

تغییر رفتار

هدف بندورا، تغییر دادن رفتار های آموخته شده ای بود که جامعه نامطلوب یا نابهنجار می داند. بر جنبه های بیرونی رفتارهای نا مناسب یا مخرب تمرکز دارد، با این باور که آنها نیز مانند تمام رفتارهای دیگر، آموخته شده هستند.

ترس ها و فوبی ها

روشی به نام مشارکت هدایت شده (guided participation) ، مشاهده کردن الگوی زنده و بعد مشارکت کردن با الگو را شامل می شود. برای مثال برای درمان کردن فوبی مار، آزمودنی ها از طریق پنجره مشاهده می بینند که الگوی زنده ای به مار دست می زند. آزمودنی ها همراه با الگو وارد اتاق می شوند و دست زدن به مار را از نزدیک مشاهده می کنند. آزمودنی ها که دستکش پوشده اند، در حالی که الگو سر و دم مار را نگه داشته است، وسط مار را لمس می کنند. سرانجام آنها بدون دستکش مار را لمس می کنند.

در سرمش گیری نا آشکار (Covert modeling) از آزمودنی ها در خواست می شود الگویی را تجسم کنند که با موقعیت ترسناک یا تهدید کننده ای مقابله می کند؛ آنها واقعا الگویی را نمی بینند. از سر مشق گیری نا آشکار برای درمان فوبی مار و بازداری های اجتماعی استفاده شده است. افراد فوبیک در این موقعیت ترس بر انگیز به احساس کارآیی خود شک دارند. آزاد کردن افراد از این ترس ها، محیط آنها را گسترش داده و احساس کارآیی آنها را بالا می برد.

 اضطراب

ترس از درمان پزشکی. برخی افراد به قدری از موقعیت های پزشکی می ترسند که ترس به آنها اجازه نمی دهد در صدد درمان برآیند. فیلم سرمشق گیری در کاستن از اضطراب موثر است. کودکانی که فیلم بیمارستان را دیده بودند در مقایسه با کودکان گروه گواه، بعد از بستری شدن، مشکلات رفتاری کمتری داشتند.

اضطراب آزمون. اضطراب آزمون در برخی دانشجویان به قدری شدید است که عملکرد آنها در امتحان، دانش آنها را از مطالبی که امتحان گرفته می شود، واقعا منعکس نمی کند.

مسایل اختلاقی در تغییر رفتار

مربیان، سیاستمداران و حتی روان شناسان معتقدند که تغییر رفتار، از افراد بهره کشی می کند و آنها را علیه اراده خودشان به بازی می گیرد و کنترل می کند. بندورا معتقد است که این اتهامات گمراه کننده هستند. تغییر رفتار بدون آگاهی درمانجو روی نمی دهد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع بندورا جبرگرایی دو سویه (reciprocal determinism) است. افراد نه اشای ناتوانی هستند که به وسیله نیروهای محیطی کنترل شوند و نه عوامل آزادی هستند که بتوانند به هرچه خواهند، تبدیل بشوند. او مفهوم تقابل سه عاملی (triadic reciprocality) را عنوان کرد که به موجب آن، سه عامل رفتار، فرایند های شناختی، و متغییر های محیطی بر یکدیگر اثر می گذارند. واکنش به محرک ها، مطابق با انتظارات آموخته شده ما، خود انگیخته هستند. ما تاثیرات بالقوه اعمال مان را مشاهده و تعبیر نموده و مشخص می کنیم چه رفتارهایی برای موقعیت خاصی مناسب هستند.

تقویت به طور خودکار رفتار را تغییر نمی دهد. اگر تقویت موجب تغییر می شود، معمولا به این دلیل است که فرد از آنچه تقویت می شود، آگاه است و دوباره انتظار همان تقویت را برای رفتار کردن به آن شیوه دارد.

در رابطه با موضوع طبیعت در برابر تربیت، بندورا اعلام می دارد که بیشتر رفتارها (به جز بازتاب ها) آموخته شده هستند و عوامل ژنتیکی نقش جزیی دارند. با این حال، او قبول دارد که عوامل ارثی مانند تیپ بدن، رسش جسمی و ظاهر می توانند بر تقویت کننده هایی که افراد دریافت می کنند، مخصوصا در کودکی، تاثیر بگذارند.

در نظریه بندورا، تجربیات کودکی مهم هستند. یادگیری کودکی ممکن است از یادگیری در بزرگسالی با نفوذ تر باشد.

ارزیابی در نظریه بندورا

بندورا مانند اسکینر به جای متغییرهای برانگیزنده درونی، بر رفتار تمرکز دارد. اما بندورا بر خلاف اسکینر، عملکرد متغییرهای شناختی را نیز قبول دارد. روش های ارزیابی عبارت بودند از مشاهده مستقیم، پرسشنامه های خود سنجی، و ارزیابی های فیزیولوژیکی.

پژوهش درباره نظریه بندورا

بندورا طرفدار تحقیقات آزمایشگاهی کنترل شده بر طبق روش های دقیق روان شناسی تجربی است.

احساس کارآیی

سن و تفاوت های جنسیت. احساس کارآیی با توجه به سن و جنسیت تفاوت دارد.

نقش احساس کارآیی والدین. نوجوانایی که والدین آنها در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره بالا گرفتند، در مقایسه با نوجوانانی که والدینشنان در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره پایین گرفتند، خودشان نیز در احساس کارایی نمره بالا کسب کردند.

ظاهر جسمانی. ظاهر جسمانی بیشتر از میزان عزت نفس یا سلامتی بر احساس کنترل داشتن بر زندگی تاثیر دارد.

عملکرد تحصیلی. پژوهش بین احساس کارآیی و عملکرد تحصیلی رابطه مثبت معنی داری را نشان می دهد.

انتخاب شغل و عملکرد شغلی. پژوهش نشان داده است که مردان، احساس کارایی خود را برای مشاغلی که به طور سنتی ((مردانه)) و همین طور ((زنانه)) محسوب می شوند، عالی می دانند. در مقابل زنان، احساس کارآیی خود را برای مشاغلی که به اصطلاح زنانه هستند، عالی می دانند.

سلامت جسمانی. احساس کارآیی بر چندین جنبه از سلامت جسمانی نیز تاثیر دارد.

سلامت ذهنی. کودکانی که خود را از نظر کارآیی اجتماعی و تحصیلی پایین ارزیابی کردند، بیشتر از کودکانی که خود را از نظر کارایی بالا ارزیابی کردند، دچار افسردگی شدند.

مقابله کردن با استرس. احساس کارایی بالا و احساس کنترل بر رویدادهای زندگی با توانایی مقابله کردن با استرس و به حداقل رساندن تاثیرات مضر آن بر عملکرد زیستی، رابطه مثبت دارند.

کارآیی جمعی

درست به همان صورتی که امکان دارد فرد احساس کارآیی را پرورش دهد، گروهی از افراد که با هم در کار مشترکی همکاری می کنند تا به هدف های مشترکی برسند نیز ممکن است کارآیی جمعی (collective efficacy) را پرورش دهند.

تاملاتی درباره نظریه بندورا

نظریه یادگیری اجتماعی بر رفتار آشکار تمرکز دارد. منتقدان باور دارند که این تاکید، جنبه های بارز شخصیت انسان مانند انگیزش و هیجان را نادیده می گیرد. رویکرد یادگیری اجتماعی چندین امتیاز دارد. اول اینکه، در این رویکرد عینی و پذیرای روش های تحقیق ازمایشگاهی است که آن را با تاکید جاری در روان شناسی تجربی متناسب می سازد. دوم اینکه، یادگیری مشاهده ای و تغییر رفتار، با جو کارکردی و عمل گرای روان شناسی آمریکا هماهنگ است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴