مارتین سلیگمن درماندگی آموخته شده (learned helplessness) را در آزمایشگاهی که روی سگها در آزمایشگاه اجرا شد، مشاهده کرد. سگها برای گریختن از شوک از روی دیوار عبور نکردند، به جای آن، وقتی شوک ها از طریق کف قسمتی که در آن قرار داشتند وارد می شدند، آنها دراز می کشیدند، ناله می کردند و برای گریختن هیچ تلاشی نمی کردند. او معتقد بود که سگها در مرحله اول آزمایش، یاد گرفته بودند که درمانده هستند.
در وضعیت درماندگی آموخته شده، این برداشت ناشی می شود که ما کنترلی بر محیط خود تداریم و برای تغییر دادن شرایط مان هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. درماندگی آموخته شده به صورت مشابهی در انسان ها نشان داده شده است. درماندگی آموخته شده بعد از اینکه آزمودنی ها الگوی درمانده ای را مشاهده کردند، روی می دهد، مخصوصا زمانی که این آزمودنی ها بین خودشان و الگوها شباهت هایی را می دیدند. آثار شوک غیر قابل گریز در انسان ها از آزمودنی های حیوان نیرومند تر است.
درماندگی آموخته شده در سالمندان
ساکنان خانه های سالمندان در محیطی اقامت دارند که حق انتخاب نا چیزی دارند. ساکنانی که مقداری کنترل شخصی دریافت کرده بودند، خوشحال تر و از لحاظ بدنی فعال تر بودند. آنها وقت بیشتری را صرف فعالیت های اجتماعی و زمان کمتری را تنها در اتاق خودشان صرف کردند.
درماندگی آموخته شده و سلامت هیجانی
بیمارانی که درک کنترل بیشتری داشتند از بیمارانی که معتقد بودند کنترل کمی بر وضعیت خود دارند، سازگاری بهتری داشتند. این یافته حتی در مورد بیمارانی که شدیدا در اثر وضعیت جسمانی خود ناتوان شده بودند صدق می کرد. افرادی که معتقد بودند مقداری تاثیر بر بیماری و هیجانات خود دارند از آنهایی که وضعیت جسمانی بهتری داشتند، ولی احساس کنترل آنها پایین بود، سازگاری روان شناختی بهتری داشتند.
پژوهش حیوانی در مورد درماندگی اموخته شده
درماندگی آموخته شده می تواند بر سلامت جسمانی تاثیر بگذارد. سلول های تومور بدخیم را به موشها تزریق کردند. اکثر موش هایی که در بچگی یادگرفته بودند درمانده باشند، در بزرگسالی نتوانستند تومور را رد کنند. اکثر موش هایی که هنگام بچگی کنترل را یاد گرفته بودند، در بزرگسالی تومور را رد کردند. درماندگی آموخته شده سیستم ایمنی موش ها را ضعیف می کند.
سبک تبیینی : خوشبینی و بد بینی
سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تتحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر نمی گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل، مفهوم سبک تبیینی (explanatory Style) را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند؛ سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد. ((خوش بین ها افرادی هستند که انتظار دارند اتفاقات خوب برای آنها روی دهند؛ بد بین ها آدم هایی هستند که انتظار دارند اتفاقات بدی برای آنها روی دهند)). افراد دارای سبک تبیینی خوشبینانه از افرادی که سبک تبیینی بدبینانه دارند، سالم تر هستند. تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر میزان خوشبینی فرد تاثیر بگذارند.
بدبینی و افسردگی
بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را اوج بد بینی نامید. افرادی که شدیدا افسرده هستند، معتقدند درمانده اند. آنها برای سعی کردن در انجام دادن هیچ کاری ارزشی قایل نیستند، زیرا انتظار ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.
همه ما وقتی در برخی موقعیت ها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسند، گاهی دچار درماندگی می شویم. به عقیده سلیگمن، تفاوت مهم بین افرادی که از افسردگی موقتی بهبود می یابند و آنهایی که بهبود نمی یابند، سبک تبیینی آنهاست. سبک تبیینی بدبینانه، درماندگی آموخته شده را از کوتاه مدت و موضعی به بلند مدت و کلی تغییر می دهد. وقتی کسی که شکست می خورد، بدبین باشد، درماندگی آموخته شده به افسردگی تمام عیار تبدیل می شود. در خوشبین ها، شکست فقط یاس و نا امیدی مختصر ایجاد می کند.
پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی
ما در طفولیت و اوایل کودکی در برابر این احساس ها خیلی آسیب پذیر هستیم. در این سالهای تکوینی، تجربه درماندگی آموخته شده می تواند ما را برای سبک تبیینی بدبینانه آماده کند. کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی کامل آغاز می کنند، بدون اینکه کنترلی بر محیط خود داشته باشند. وقتی آنها بزرگتر می شوند، به طور فزاینده ای می توانند اوضاع خود را کنترل کنند. آنها می توانند گریه کنند که توجه والدین یا مراقبت کنندگان را به نیازهای آنها جلب می کند. آنها می توانند سینه خیز بروند؛ راه بروند، و صحبت کنند.
درماندگی یا تسلط و کنترل کودک، از طریق این تعامل های اولیه با محیط های مادی و اجتماعی، تعیین خواهد شد. وقتی کودکان پاسخ می دهند، این عمل تغییراتی نظیر غذا، اسباب بازی، یا بغل کردن را به همراه دارد یا امکان دارد هیچ تاثیری بر جای نگذارد. کودکی در سطح ابتدایی بین پاسخ ها و پیامدها ارتباط هایی را بر قرار می کنند.
سبک تبیینی آنها تحت تاثیر عوامل ژنتیک و یادگیری قرار داشت، درماندگی آموخته شده می تواند بعدها در کودکی در پاسخ به خشونت از جانب همسالان، محیط تحصیلی خشن، یا تجربیات منفی دیگر نیز پرورش یابد.
روان شناسی مثبت نگر
روانشناسی مثبت نگر (positive psychology) به خوشبختی، برتری و عملکرد بهینه انسان می پردازد. او از رویکردهای قدیمی به شخصیت که توانمندی و امتیازات انسان را نادیده گرفتند و در عوض، بر نابهنجاری ها، حالت دفاعی، ضعف ها و انگیزش های منفی بر اشکالات انسان به جای محسنات آنها – تمرکز می کنند انتقاد کرده است. بین روان شناسی انسان گرا و روان شناسی مثبت نگر، تفاوت مهمی وجود دارد. روانشناسی مثبت نگر به جای استفاده از روش بسیار ذهنی که مزلو در بررسی افراد خودشکوفا اختیار کرد، بر تحقیق تجربی دقیق متکی است.
روان شناسان به شخصیت خوشبخت با عناوین مختلف، بر حسب سلامتی ذهنی یا رضایت از زندگی اشاره کرده اند و آن را به صورت ارزیابی شناختی از کیفیت تجربه زندگی فرد و برخوردار بودن از عاطفه مثبت تعریف کرده اند. در آمد کافی برای برآورده کردن نیازهای اساسی، ضروری است، ولی شرط کافی و لازم برای خوشبختی نیست. افراد جذاب یا زیبا از افرادی که کمتر جذاب هستند، شادترند.
منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی
پیمان دوستی
۲۹ اردیبهشت ۹۴