نظریه های شخصیت

درماندگی آموخته شده و سبک تبیینی خوشبینانه / بد بینانه : سلیگمن

مارتین سلیگمن درماندگی آموخته شده (learned helplessness) را در آزمایشگاهی که روی سگها در آزمایشگاه اجرا شد، مشاهده کرد. سگها برای گریختن از شوک از روی دیوار عبور نکردند، به جای آن، وقتی شوک ها از طریق کف قسمتی که در آن قرار داشتند وارد می شدند، آنها دراز می کشیدند، ناله می کردند و برای گریختن هیچ تلاشی نمی کردند. او معتقد بود که سگها در مرحله اول آزمایش، یاد گرفته بودند که درمانده هستند.

در وضعیت درماندگی آموخته شده، این برداشت ناشی می شود که ما کنترلی بر محیط خود تداریم و برای تغییر دادن شرایط مان هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. درماندگی آموخته شده به صورت مشابهی در انسان ها نشان داده شده است. درماندگی آموخته شده بعد از اینکه آزمودنی ها الگوی درمانده ای را مشاهده کردند، روی می دهد، مخصوصا زمانی که این آزمودنی ها بین خودشان و الگوها شباهت هایی را می دیدند. آثار شوک غیر قابل گریز در انسان ها از آزمودنی های حیوان نیرومند تر است.

 درماندگی آموخته شده در سالمندان

ساکنان خانه های سالمندان در محیطی اقامت دارند که حق انتخاب نا چیزی دارند. ساکنانی که مقداری کنترل شخصی دریافت کرده بودند، خوشحال تر و از لحاظ بدنی فعال تر بودند. آنها وقت بیشتری را صرف فعالیت های اجتماعی و زمان کمتری را تنها در اتاق خودشان صرف کردند.

درماندگی آموخته شده و سلامت هیجانی

بیمارانی که درک کنترل بیشتری داشتند از بیمارانی که معتقد بودند کنترل کمی بر وضعیت خود دارند، سازگاری بهتری داشتند. این یافته حتی در مورد بیمارانی که شدیدا در اثر وضعیت جسمانی خود ناتوان شده بودند صدق می کرد. افرادی که معتقد بودند مقداری تاثیر بر بیماری و هیجانات خود دارند از آنهایی که وضعیت جسمانی بهتری داشتند، ولی احساس کنترل آنها پایین بود، سازگاری روان شناختی بهتری داشتند.

پژوهش حیوانی در مورد درماندگی اموخته شده

درماندگی آموخته شده می تواند بر سلامت جسمانی تاثیر بگذارد. سلول های تومور بدخیم را به موشها تزریق کردند. اکثر موش هایی که در بچگی یادگرفته بودند درمانده باشند، در بزرگسالی نتوانستند تومور را رد کنند. اکثر موش هایی که هنگام بچگی کنترل را یاد گرفته بودند، در بزرگسالی تومور را رد کردند. درماندگی آموخته شده سیستم ایمنی موش ها را ضعیف می کند.

سبک تبیینی : خوشبینی و بد بینی

سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تتحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر نمی گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل، مفهوم سبک تبیینی (explanatory Style) را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند؛ سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد. ((خوش بین ها افرادی هستند که انتظار دارند اتفاقات خوب برای آنها روی دهند؛ بد بین ها آدم هایی هستند که انتظار دارند اتفاقات بدی برای آنها روی دهند)). افراد دارای سبک تبیینی خوشبینانه از افرادی که سبک تبیینی بدبینانه دارند، سالم تر هستند. تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر میزان خوشبینی فرد تاثیر بگذارند.

بدبینی و افسردگی

بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را اوج بد بینی نامید. افرادی که شدیدا افسرده هستند، معتقدند درمانده اند. آنها برای سعی کردن در انجام دادن هیچ کاری ارزشی قایل نیستند، زیرا انتظار ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.

همه ما وقتی در برخی موقعیت ها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسند، گاهی دچار درماندگی می شویم. به عقیده سلیگمن، تفاوت مهم بین افرادی که از افسردگی موقتی بهبود می یابند و آنهایی که بهبود نمی یابند، سبک تبیینی آنهاست. سبک تبیینی بدبینانه، درماندگی آموخته شده را از کوتاه مدت و موضعی به بلند مدت و کلی تغییر می دهد. وقتی کسی که شکست می خورد، بدبین باشد، درماندگی آموخته شده به افسردگی تمام عیار تبدیل می شود. در خوشبین ها، شکست فقط یاس و نا امیدی مختصر ایجاد می کند.

پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی

ما در طفولیت و اوایل کودکی در برابر این احساس ها خیلی آسیب پذیر هستیم. در این سالهای تکوینی، تجربه درماندگی آموخته شده می تواند ما را برای سبک تبیینی بدبینانه آماده کند. کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی کامل آغاز می کنند، بدون اینکه کنترلی بر محیط خود داشته باشند. وقتی آنها بزرگتر می شوند، به طور فزاینده ای می توانند اوضاع خود را کنترل کنند. آنها می توانند گریه کنند که توجه والدین یا مراقبت کنندگان را به نیازهای آنها جلب می کند. آنها می توانند سینه خیز بروند؛ راه بروند، و صحبت کنند.

درماندگی یا تسلط و کنترل کودک، از طریق این تعامل های اولیه با محیط های مادی و اجتماعی، تعیین خواهد شد. وقتی کودکان پاسخ می دهند، این عمل تغییراتی نظیر غذا، اسباب بازی، یا بغل کردن را به همراه دارد یا امکان دارد هیچ تاثیری بر جای نگذارد. کودکی در سطح ابتدایی بین پاسخ ها و پیامدها ارتباط هایی را بر قرار می کنند.

سبک تبیینی آنها تحت تاثیر عوامل ژنتیک و یادگیری قرار داشت، درماندگی آموخته شده می تواند بعدها در کودکی در پاسخ به خشونت از جانب همسالان، محیط تحصیلی خشن، یا تجربیات منفی دیگر نیز پرورش یابد.

روان شناسی مثبت نگر

روانشناسی مثبت نگر (positive psychology) به خوشبختی، برتری و عملکرد بهینه انسان می پردازد. او از رویکردهای قدیمی به شخصیت که توانمندی و امتیازات انسان را نادیده گرفتند و در عوض، بر نابهنجاری ها، حالت دفاعی، ضعف ها و انگیزش های منفی بر اشکالات انسان به جای محسنات آنها – تمرکز می کنند انتقاد کرده است. بین روان شناسی انسان گرا و روان شناسی مثبت نگر، تفاوت مهمی وجود دارد. روانشناسی مثبت نگر به جای استفاده از روش بسیار ذهنی که مزلو در بررسی افراد خودشکوفا اختیار کرد، بر تحقیق تجربی دقیق متکی است.

روان شناسان به شخصیت خوشبخت با عناوین مختلف، بر حسب سلامتی ذهنی یا رضایت از زندگی اشاره کرده اند و آن را به صورت ارزیابی شناختی از کیفیت تجربه زندگی فرد و برخوردار بودن از عاطفه مثبت تعریف کرده اند. در آمد کافی برای برآورده کردن نیازهای اساسی، ضروری است، ولی شرط کافی و لازم برای خوشبختی نیست. افراد جذاب یا زیبا از افرادی که کمتر جذاب هستند، شادترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

هیجان خواهی : ماروین زاکرمن

هیجان خواهی Sensation seeking ، مولفه ارثی نیرومندی دارد که ابتدا آیزنک به آن اشاره کرد. زاکرمن هیجان خواهی را به این صورت توصیف می کند: میل به ((هیجان ها و تجربیات متنوع، تازه، پیچیده و شدید و تمایل به مخاطره جویی بدنی، اجتماعی، قانونی و مالی به خاطر چنین تجربه ای)).

ارزیابی هیجان خواهی

زاکرمن برای ارزیابی هیجان خواهی مقیاس هیجان خواهی SSS را ساخت که یک پرسشنامه ۴۰ ماده ای است. او چهار مولفه هیجان خواهی را مشخص کرد :

هیجان زدگی و ماجراجویی: میل به انجام دادن فعالیت های بدنی که سرعت، خطر، تازگی و سرپیچی از نیروی جاذبه را در بر داشته باشند، مانند چتر بازی، غواصی و سقوط آزاد.

تجربه جویی : جستجو کردن تجربیات تازه از طریق مسافرت، موسیقی، نقاشی یا سبک زندگی نا همرنگ با جماعت، با افرادی که تمایل مشترکی داشته باشند.

بازداری زدایی : نیاز به رها بودن در فعالیت های اجتماعی بازداری نشده.

حساسیت نسبت به یکنواختی: بیزاری از تجربیات تکراری، کارهای عادی و افراد قابل پیش بینی و واکنش ناخشنودی بی قرار، هنگام روبرو شدن با این گونه موقعیت ها.

نوع به اصطلاح خوب، یا هیجان خواهی غیر تکانشی، مولفه هیجان زدگی و ماجرا جویی را شامل می شود. نوع بد یا هیجان خواهی غیر اجتماعی تکانشی، از نمرات بالا در بازداری زدایی، تجربه جویی و حساسیت نسبت به یکنواختی، و نمرات بالا در مقیاس روان پریش خویی آیزنک تشکیل می شود.

ویژگیهای افراد هیجان خواه

هیجان خواهی در اثر سن تفاوت دارد. به طور کلی افراد جوان تر بیشتر از افراد مسن به مخاطره جویی، ریسک و تجربیات تازه گرایش دارند. در چهار مولفه هیجان خواهی، تفاوت های جنسیت معنی داری یافت شده است. مردان در ماجراجویی و مخاطره جویی، بازداری زدایی و حساسیت نسبت به یکنواختی، نمرات بالاتری گرفتند. زنان در تجربه جویی نمرات بالاتری کسب کردند.

تفاوت های رفتاری

برخی افراد زیاد هیجان خواه، انواع فعالیت ها، اما نه لزوما فعالیت های خطرناک را ترجیح می دهند. امکان دارد این افراد گروه های رویارویی، آموزش مراقبه، و تجربیات تازه دیگر را انتخاب کنند. اما وقتی بر انگیختگی اولیه این تجربیات فروکش می کند، افراد زیاد هیجان خواه معمولا آنها را ادامه نمی دهند، زیرا دیگر سطح مطلوب تحریک را تامین نمی کنند.

افراد زیاد هیجان خواه بیشتر از افراد کم هیجان خواه داروهای غیر مجاز را امتحان می کنند، نوشیدنی های الکلی مصرف می کنند و از مغازه ها دزدی می کنند. آنها به احتمال بیشتری سیگار می کشند، سریع رانندگی می کنند و به آمیزش جنسی مکرر می پردازند.

تفاوت های شخصیت

نمرات SSS مخصوصا در بازداری زدایی، با عامل برون گرایی آیزنک و گرایش های ضد اجتماعی مرتبط با روان پریش خویی، ارتباط داشتند. افراد زیاد هیجان خواه از لحاظ برون گرایی خود محور هستند، بدین معنی که آنها دیگران را فقط به صورت منبع تحریک در نظر می گیرند. آنها با دیگران به صورت محبت آمیز رابطه بر قرار نمی کنند. نمرات هیجان خواهی زیاد با برون گرایی به گونه ای که یونگ آن را توصیف کرد و با تیپ نمای مایرز-بریگز ارزیابی می شود نیز همبستگی دارند.

فرایندهای شناختی

همبستگی ها بین هیجان خواهی و نمرات آزمون هوش به طور کلی مثبت هستند، اما بالا نیستند. آنهایی که در ۳ سالگی در هیجان خواهی نمره بالا گرفتند از آنهایی که نمره پایین گرفتند، در ۱۱ سالگی در آزمون های هوش ۱۲ نمره بالاتر کسب کردند. افراد زیاد هیجان خواه نمرات بهتری در مدرسه نگرفتند. افراد زیاد هیجان خواه توانایی بیشتری برای تفکر ابتکاری دارند، اما همیشه آن را در تکالیف درسی خود آشکار نمی کنند. افرادی که در SSS نمرات بالا می گیرند، مجذوب افکار، گمانه ای، عجیب و غریب، و شبه علمی می شوند. آنها گرایش دارند به تفکر طبق فرایند ثانوی بپردازند. امکان دارد آنها تصورات، رویاها و خیالپردازی های آنچنان واضحی داشته باشند که تمایز بین این محرکهای درونی و دنیای عملی را تیره کند.

ترجیحات شغلی

مردانی که در SSS نمرات بالا گرفتند به حرفه های کمک رسانی مانند روان شناس، پزشک، روان پزشک، مددکار اجتماعی و کشیش، گرایش نشان دادند.

نگرش ها

افراد زیاد هیجان خواه از نظر نگرش های سیاسی و مذهبی از افراد کم هیجان خواه، آزاد اندیش تر هستند. آنها به جای پایبندی به اعتقادات سنتی، به احتمال بیشتری عقاید ملحدانه دارند. این افراد نگرش آسان گیرتری درباره رفتار جنسی دارند.

وراثت در برابر محیط

پژوهش ها مبنای ارثی نیرومندی را برای عامل شخصیت هیجان خواهی نشان داده است. زاکر من تاثیر عوامل موقعیتی یا محیطی را نیز تشخیص داد. یکی از این عوامل، هیجان خواهی والدین است. فرزندان اول و تک فرزندان هر دو جنس، از فرزندان مرتبه بعدی هیجان خواه ترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

نظریه منبع کنترل : راتر

راتر دریافت که برخی افراد معتقدند تقویت کننده ها به اعمال خودشان بستگی دارند در حالی که دیگران باور دارند که تقویت کننده های آنها به وسیله دیگران و نیروهای بیرونی کنترل می شوند. او این مفهوم را منبع کنترل (locus of control) نامید.

افرادی که با عنوان شخصیت های دارای منبع کنترل درونی توصیف شده اند، معتقدند تقویتی که دریافت می کنند تحت کنترل رفتارها و نگرشهای خودشان قرار دارد. آنهایی که از شخصیت منبع کنترل بیرونی برخورداند، تصور می کنند پاداش هایی که می گیرند، دیگران، سرنوشت یا شانس کنترل می کنند.

افراد دارای منبع کنترل درونی معتقدند که بر شرایط خود کاملا کنترل دارند و مطابق با آن رفتار می کنند. این افراد کمتر پذیرای تلاشهای دیگران برای تاثیر گذاشتن بر آنها هستند، به مهارتهای خود اهمیت زیادی می دهند، و نسبت به نشانه های محیطی که برای هدایت کردن رفتار استفاده می کنند، هوشیارترند. آنها از اضطراب کمتر و عزت نفس بالاتر خبر می دهند، در قبال اعمالشان مسئول ترند و از سلامت روانی و جسمانی بیشتری برخوردارند.

ارزیابی منبع کنترل

راتر پرسشنامه مقیاس درونی – بیرونی I-E را ابداع کرد که از ۲۳ جمله گزینه انتخاب اجباری تشکیل شده است. آزمودنی ها از هر جفت ماده آزمون یکی را که آنها را بهتر توصیف می کند، انتخاب می کنند.

تفاوت های سنی و جنسیتی

تلاش برای کنترل کردن محیط بیرونی ما، در کودکی شروع شده و بین ۸ تا ۱۴ سالگی برجسته تر می شود. دختر ها در منبع کنترل درونی نمرات به مراتب بالاتر از پسرها می گیرند. دانشجویان بیشتر جهت گیری درونی دارند تا بیرونی. زمانی که افراد مسن تر می شوند بیشتر درون گرا می شوند که در میان سالی به اوج می رسد. منبع کنترل بیرونی در زنان، بعد از طلاق افزایش می یابد و برگشت به منبع کنترل درونی در پی آن است.

تفاوت های رفتاری

آنهایی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، بیشتر می توانستند با تغییر سازگار شوند و در آزمون های مهارتهای ذهنی، از آنهایی که بیرونی گراتر بودند، نمره بالاتری گرفتند. افرادی که از نظر منبع کنترل درونی بالا هستند، کمتر احتمال دارد که مشکلات هیجانی داشته باشند یا الکلی شوند. دانشجویانی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، از آنهایی که در منبع کنترل بیرونی نمره بالا گرفتند، راحت تر سازگار شدند.

تفاوت ها در سلامت جسمانی

افرادی که جهت گیری درونی دارند، از افرادی که جهت گیری بیرونی دارند، سالمتر هستند. افراد دارای جهت گیری درونی، فشار خون پایین تر و حملات قلبی کمتری دارند. در صورتی که آنها به مشکلات قلبی مبتلا شوند، بهتر از بیمارانی که جهت گیری بیرونی دارند با کارکنان بیمارستان همکاری می کنند و زودتر مرخص می شوند. افرادی که جهت گیری درونی دارند بیشتر مراقب سلامتی خود هستند، به احتمال بیشتری کمر بند ایمنی می بندند و سیگار را ترک می کنند.

پرورش دادن منبع کنترل در کودکی

منبع کنترل در کودکی آموخته می شود و مستقیما با رفتار والدین ارتباط دارد. عقاید کنترل بیرونی توسط کودکانی ابراز می شوند که در خانه های بدون الگوی مردانه بزرگ شده اند. عقاید کنترل بیرونی با تعداد خواهر برادر ها افزایش می یابد. کودکان در خانواده های بزرگ تک والد که زنان سرپرستی آنها را بر عهده دارند، به احتمال بیشتری منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند. کودکانی که مادرشان افسرده هستند و تحصیلات رسمی یا درآمد کن دارند، احتمالا منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند.

تاملاتی درباره منبع کنترل

مفهوم منبع کنترل راتر و مفهوم احساس کارآیی بندورا، هر دو مفهوم به برداشت یا عقیده ما درباره میزان کنترلی که بر رویدادهای زندگی خود داریم و توانایی کنار آمدن با آنها می پردازند. تفاوت عمده بین این دو مفهوم در این است که منبع کنترل می تواند به موقعیت های گوناگون تعمیم یابد، در حالی که احساس کارآیی ویژه موقعیت خاصی است.

پژوهش راتر بسیار دقیق و کنترل شده بوده و او در هر جا که امکان داشته از روش های ارزیابی عینی استفاده کرده است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه سرمشق گیری : آلبرت بندورا

آلبرت بندورا با اسکینر موافق است که رفتار آموخته می شود، ولی شباهت آنها به همین جا ختم می شود. بندورا از تاکید اسکینر بر آزمودنی های حیوان تکی به جای آزمودنی های انسان که با یکدیگر تعامل می کنند، انتقاد می کند. رویکرد بندورا، نظریه یادگیری اجتماعی است که رفتار را به صورتی که در موقعیت اجتماعی شکل می گیرد و تغییر می یابد، بررسی می کند. او بر این موضوع تاکید دارد که تقریبا تمام رفتارها را می توان بدون تجربه کردن مستقیم تقویت، یاد گرفت. رویکرد بندورا یادگیری مشاهده ای (observational learning) نیز نامیده می شود.

ما از طریق تقویت جانشینی (vicarious reinforcement) با مشاهده کردن رفتار دیگران و پیامدهای آن رفتار، یاد می گیریم. این تاکید بر یادگیری مشاهده ای ویژگی برجسته نظریه بندورا است. ویژگی دیگر، برخورد آن با فرایندهای درون شناختی است. ما برای رفتار کردن به همان صورت، تصمیم حساب شده و آگاهانه می گیریم. باید بتوانیم پیامدهای رفتارهایی را که مشاهده می کنیم، پیش بینی و درک کنیم. نظریه او بر پژوهش آزمایشگاهی دقیق با آزمودنی های انسان بهنجار در تعامل اجتماعی، استوار است.

سرمشق گیری : اساس یادگیری مشاهده ای

بندورا اهمیت تقویت مستقیم را به عنوان روشی برای تاثیر گذاشتن بر رفتار، انکار نمی کند، ولی این عقیده را که رفتار فقط می تواند از طریق تقویت مستقیم آموخته یا تغییر یابد ، به چالش می طلبد. او معتقد است شرطی سازی کنشگر برای یادگیری مهارتهایی مانند شنا کردن یا رانندگی روشی نامناسب و بالقوه خطر ناک است. از نظر بندورا اغلب رفتارهای انسان از طریق الگو آموخته می شود.

تحقیقات عروسک بوبو

از طریق سرمشق گیری (modeling) با مشاهده کردن رفتار الگو و تکرار کردن آن رفتار، این امکان وجود دارد که پاسخ هایی را اکتساب کنیم که قبلا هرگز انجام نداده این و پاسخ های موجود را نیرومند یا ضعیف کنیم. کودکانی که رفتار بزرگسالی را مشاهده کردند که به بوبو لگد می زند و آن را کتک می زند، وقتی با عروسک تنها گذاشته شدند، از الگو تقلید کردند.

تحقیقات سرمشق گیری

طبق نظریه بندورا، رفتار کودکان باید رفتار والدین آنها را منعکس کند.

بازداری زدایی

رفتارهایی که فرد معمولا سرکوب یا بازداری می کند، می توانند تحت تاثیر الگو راحت تر انجام شوند. این پدیده که بازداری زدایی (disinhibition) نامیده می شود به ضعیف شدن بازداری از طریق روبرو شدن با الگو اشاره دارد. برای مثال افراد در جمعیت ممکن است دست به شورش زده، شیشه ها را بشکنند و فریاد بکشند.

تاثیرات الگوهای جامعه

ما با والدین به عنوان الگو شروع می کنیم و زبان آنها را یاد می گیرم و با رسوم و رفتارهای قابل قبول فرهنگ، جامعه پذیر می شویم. افراد منحرف از الگوهایی پیروی کرده اند که باقی افراد جامعه آنها را نا مطلوب می دانند. از جمله رفتارهای متعددی که کودکان از طریق سرمشق گیری فرا می گیرند، ترسهای غیر منطقی هستند. البته رفتارهای مثبتی چون توانمندی، جرات، و خوش بینی هم از والدین و الگوهای دیگر آموخته می شوند.

ویژگی های موقعیت سر مشق گیری

سه عاملی که بر سرمشق گیری تاثیر می گذارند :

  • ویژگی های الگوها. ما بیشتر تحت تاثیر فردی قرار می گیریم که به نظر می رسد شبیه ماست تا فردی که با ما تفاوت زیادی دارد. ما از رفتار کسی که هم جنس و همسن ماست بیشتر سرمشق گیری می کنیم. مقام و شهرت الگو نیز عامل مهمی هستند. نوع رفتاری که الگو انجام می دهد بر میزان تقلید تاثیر می گذارد. رفتارهای خصومت آمیز و پرخاشگرانه، مخصوصا توسط کودکان، قویا تقلید می شوند.
  • ویژگی های مشاهده گر. افرادی که اعتماد به نفس پایین دارند از افرادی که اعتماد به نفس بالا دارند، به احتمال خیلی بیشتری از رفتار الگو، تقلید می کنند.
  • پیامدهای پاداش مرتبط با رفتارها. الگویی که مقام بالایی دارد ممکن است باعث شود از رفتار خاصی تقلید کنیم، ولی اگر پاداش ها برای ما معنی دار نباشند، آن رفتار را ادامه نخواهیم داد و به احتمال کمتری در آینده تحت تاثیر آن الگو قرار می گیریم. در تحقیق عروسک بوبو برخی کودکان دیدند که الگو به خاطر کتک زدن عروسک تحسین می شود و سودا و شکلات می گیرد. گروه دیگر دیدند که الگو به خاطر همین رفتار تنبیه کلامی و بدنی می شود. کودکانی که تنبیه را مشاهده کرده بودند پرخاشگری کمتری را به بوبو نشان دادند.

فرایندهای یادگیری مشاهده ای

فرایندهای توجه . پرورش دادن فرایندهای شناختی و مهارتهای ادراکی خود به صورتی که بتوانیم به الگو توجه کامل کرده و او را با دقت کافی درک کنیم تا از رفتار آشکار شده تقلید کنیم. مثال : بیدار ماندن در طول کلاس آموزش رانندگی.

فرایندهای یادداری. برای این کار از فرایندهای شناختی خود برای رمزگردانی یا تشکیل تصاویر ذهنی و توصیفهای کلامی رفتار الگو استفاده می کنیم. مثال : یادداشت برداری از سخنرانی یا فیلم ویدیویی از کسی که اتوموبیل می راند.

فرایندهای تولید. انتقال تصاویر ذهنی یا بازنمایی نمادی کلامی رفتار الگو، به رفتار آشکار خود با تولید کردن بدنی پاسخ ها و دریافت بازخورد از دقت تمرین مستمرمام. مثال : نشستن در اتوموبیل همراه با مربی برای تمرین عوض کردن دنده ها و برخورد نکردن با مخروطهای ترافیک در محوطه پارکینگ مدرسه.

فرایندهای تشویقی و انگیزشی. پی بردن به این که رفتار الگو به پاداش منجر می شود و از این رو ، توقع داشتن که یادگیری و عملکرد موفق ما نیز در مورد همان رفتار، به پیامدهای مشابهی خواهد انجامید. مثال : داشتن این انتظار که وقتی بر مهارتهای رانندگی تسلط یافتیم، در آزمایش رانندگی قبول شده و گواهینامه خواهیم گرفت.

تقویت خود و احساس کارآیی

خود عامل روانی نیست که علت های رفتار را تعیین کند. بلکه، خود یک رشته فرایندها و ساختارهای شناختی است که با تفکر و ادراک ارتباط دارند. دو جنبه مهم خود، تقویت خود و احساس کارایی هستند.

تقویت خود

تقویت خود به اندازه  تقویتی که دیگران اجرا می کنند، اهمیت دارد. ما خود را برای تحقق بخشیدن به معیارها و انتظاراتمان یا فراتر رفتن از آنها تقویت کرده و برای شکست خوردن در آنها تنبیه می کنیم. تقویت خود گردان می تواند مادی باشد مانند یک جفت کفش ژیمیناستیک یا اتوموبیل یا اینکه هیجانی باشد مانند احساس غرور یا خشنودی به خاطر کاری که خوب انجام شده است. تنبیه خود گردان می تواند به صورت شرم، احساس گناه، یا افسردگی به خاطر رفتار نکردن به شیوه ای که دوست داشتیم رفتار کنیم ابراز شود.

تقویت خود شبیه چیزی می باشد که نظریه پردازان دیگر وجدان یا فراخود می نامند. ولی بندورا قبول نداشت که با آنها یکی است. تقویت خود بیشتر رفتارهای ما را تنظیم می کند. رفتار گذشته ما می تواند معیاری برای ارزیابی رفتار حال و مشوقی برای عملکرد بهتر در آینده باشد. وقتی به سطح خاصی از پیشرفت می رسیم، شاید این معیار دیگر ما را به چالش نطلبد، بر انگیخته نکند، یا ارضا نکند، بنابراین معیار خود را بالا می بریم و انتظار بیشتری از خودمان داریم. نا کامی در پیشرفت کردن می تواند به پایین آوردن معیار به سطح واقع بینانه تر منجر شود. افرادی که معیارهای عملکرد غیر واقع بینانه تعیین می کنند – که از الگوهای بسیار با استعداد و موفق انتظارات رفتاری را آموخته اند – ممکن است با وجود شکست های مکرر، به تلاش خود برای تحقق بخشیدن به این انتظارات بیش از حد بالا، ادامه دهند. آنها از لحاظ هیجانی ممکن است خودشان را با احساس های بی ارزشی و افسردگی تنبیه کنند. این احساس های خود ساخته می توانند به رفتارهای خود شکنی مانند سو مصرف الکل و دارو یا روی آوردن به دنیای خیالپردازی منجر شوند. ما معیارهای درونی اولیه خود را از رفتار الگوها، معمولا والدین و آموزگاران یاد می گیریم.

احساس کارایی یا (( اعتقاد داشتن به اینکه می توانید))

احساس کارایی (self-efficacy) در نظام بندورا به احساس های کفایت ، شایستگی و قابلیت در کنار آمدن با زندگی اشاره دارد. افرادی که احساس کارآیی پایین دارند، احساس می کنند که درمانده هستند و نمی توانند رویدادهای زندگی خود را کنترل کنند. آنها معتقدند که هرگونه تلاشی که می کنند بیهوده است.

افرادی که احساس کارآیی بالا دارند معتقدند که می توانند به نحو موثری با وقایع و موقعیت ها برخورد کنند. چون آنها انتظار دارند که در غلبه کردن بر موانع موفق شوند، در کارها استقامت به خرج می دهند و اغلب در سطح بالا عمل می کنند. به توانایی های خود اطمینان بیشتری داشته و خود ناباوری ناچیزی دارند. احساس کارآیی، نیروی اعتقاد داشتن به این است که می توانید آنچه را که می خواهید انجام دهید، به سرانجام برسانید و به موفقیت برسید.

منابع اطلاعات درباره احساس کارآیی

 قضاوت ما درباره احساس کارایی بر چهار منبع اطلاعاتی استوار است : موفقیت عملکرد، تجربیات جانشینی، قانع سازی کلامی و برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی.

موفقیت عملکرد. تجربیات موفقیت آمیز قبلی نشانه مستقیمی را از میزان تسلط و شایستگی ما در اختیار می گذارند. شکست های قبلی احساس کارایی را پایین می آورند.

تجربیات جانشینی. دیدن کسانی که عملکرد موفقیت آمیزی دارند – احساس کارآیی را تقویت می کند، مخصوصا اگر افرادی را که مشاهده می کنیم از نظر توانایی مشابه باشند. اگر آنها می توانند آن را انجام دهند، پس من هم می توانم.

قانع سازی کلامی. یعنی یادآوری کردن به افراد که آنها از توانایی انجام دادن هر کاری که بخواهند انجام دهند، برخوردارند، می تواند احساس کارآیی را بالا ببرد.

برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی. در صورتی که برانگیخته، عصبی، یا دچار سر درد نباشیم، به احتمال بیشتری باور داریم که می توانیم مشکلی را با موفقیت حل کنیم. هر چه بیشتر احساس خونسردی کنیم، کارآیی ما بیشتر می شود. در حالی که هرچه سطح برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی ما بالاتر باشد، احساس کارآیی ما پایین تر است. هر چه بیشتر در موقعیت خاصی احساس ترس، اضطراب، یا تنش کنیم، کمتر احساس می کنیم که قادر به مقابله کردن هستیم.

شرایط خاصی احساس کارآیی را افزایش می دهند :

  1. روبرو کردن افراد با تجربیات موفقیت آمیز به وسیله ترتیب دادن هدفهای دست یافتنی، موفقیت عملکرد را افزایش می دهد.
  2. روبرو کردن افراد با الگوهای مناسبی که عملکرد موفقیت آمیز دارند، تجربیات موفقیت جانشینی را افزایش می دهد.
  3. قانع سازی کلامی، افراد را ترغیب می کند باور کنند که توانایی عملکرد موفقیت آمیز را دارند.
  4. تقویت کردن بر انگیختگی فیزیولوژیکی از طریق رژیم غذایی مناسب، کاهش استرس، و برنامه های ورزشی، نیرو، بنیه و توانایی مقابله کردن را افزایش می دهد.

مراحل سرمشق گیری و احساس کارآیی

کودکی

در کودکی سرمشق گیری به تقلید بلافاصله یا فوری محدود می شود. رفتاری که الگو برداری می شود باید در دامنه رشد حسی – حرکتی کودک باشد. حدود ۲ سالگی، فرایندهای توجه، یادداری و تولید را به قدر کافی پرورش داده اند که رفتار تقلید شده را مدتی بعد از مشاهده آن، نه بلافاصله پس از آن، نشان دهند. کودکان خردسال عمدتا با محرکهای مادی مانند غذا، یا محبت تقویت می شوند. کودکان بزرگتر، تقویت کننده های مثبت مادی را با علایم تایید از جانب الگوهای مهم و تقویت کننده های نا خوشایند را با علایم عدم تایید، تداعی می کنند. سرانجام این پاداش ها و تنبیه ها خود گردان می شوند. احساس کارآیی به تدریج پرورش می یابد. والدین در حالت ایده آل، به فعالیت ها و تلاشهای فرزندان در حال رشد خود برای ارتباط برقرار کردن، پاسخ می دهند و محیط تحریک کننده ای را فراهم می آورند که امکان رشد کردن و کاوش کردن را به کودک می دهد. این تجربیات اولیه کارآیی ساز، بر والدین تمرکز دارند.

مردان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی روابط صمیمانه ای با پدر خود داشته اند. مادر آنها متوقع تر از پدرشان بوده و سطوح عملکرد و موفقیت بالاتری را انتظار داشته است. زنان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی برای سطوح بالای موفقیت از جانب پدر تحت فشار قرار داشته اند.

وقتی دنیای کودک گسترش می یابد، اهمیت تاثیر والدین کاهش می یابد. بندورا نیز مانند آدلر ترتیب تولد در خانواده را با اهمیت می داند. همشیرهای هم جنس بیشتر از همشیر های جنس مخالف رقابت جو هستند.

نوجوانی

کنار آمدن با درخواست ها و فشارهای جدید را در بر دارند که از آگاهی فزاینده درباره مسایل جنسی تا انتخاب دانشگاه و شغل گسترش دارند. موفقیت در این مرحله معمولا به میزان احساس کارآیی پرورش یافته در سال های کودکی بستگی دارد.

بزرگسالی

بندورا بزرگسالی را به دو دوره جوانی و میانسالی تقسیم کرد. دوره جوانی سازگاری هایی مانند ازدواج، پدر مادری و سعی در ترتیب دادن یک شغل را در بر دارد. احساس کارآیی بالا در این دوره برای موفقیت ضرورت دارد.

هنگامی که افراد مشاغل و زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را ارزیابی مجدد می کنند، دوره میانسالی استرس زا می شود. باید مهارت های خود را ارزیابی مجدد کرده و امکانات تازه ای را برای تقویت کردن احساس کارآیی خویش پیدا کنیم.

پیری

تحلیل رفتن توانایی های ذهنی و جسمی، بازنشستگی از کار فعال و کناره گیری از زندگی اجتماعی، دوره تازه ای از ارزیابی خود را می طلبد. پایین بودن احساس کارآیی می تواند بر عملکرد جسمی و ذهنی به صورت نوعی پیشگویی معطوف به مقصود تاثیر بیشتری بگذارد. برای مثال، کاهش اعتماد به نفس در مورد عملکرد جنسی می تواند به کاهش فعالیت جنسی منجر شود. از نظر بندورا، احساس کارآیی، عامل مهمی در تعیین کردن موفقیت یا شکست در طول عمر است.

تغییر رفتار

هدف بندورا، تغییر دادن رفتار های آموخته شده ای بود که جامعه نامطلوب یا نابهنجار می داند. بر جنبه های بیرونی رفتارهای نا مناسب یا مخرب تمرکز دارد، با این باور که آنها نیز مانند تمام رفتارهای دیگر، آموخته شده هستند.

ترس ها و فوبی ها

روشی به نام مشارکت هدایت شده (guided participation) ، مشاهده کردن الگوی زنده و بعد مشارکت کردن با الگو را شامل می شود. برای مثال برای درمان کردن فوبی مار، آزمودنی ها از طریق پنجره مشاهده می بینند که الگوی زنده ای به مار دست می زند. آزمودنی ها همراه با الگو وارد اتاق می شوند و دست زدن به مار را از نزدیک مشاهده می کنند. آزمودنی ها که دستکش پوشده اند، در حالی که الگو سر و دم مار را نگه داشته است، وسط مار را لمس می کنند. سرانجام آنها بدون دستکش مار را لمس می کنند.

در سرمش گیری نا آشکار (Covert modeling) از آزمودنی ها در خواست می شود الگویی را تجسم کنند که با موقعیت ترسناک یا تهدید کننده ای مقابله می کند؛ آنها واقعا الگویی را نمی بینند. از سر مشق گیری نا آشکار برای درمان فوبی مار و بازداری های اجتماعی استفاده شده است. افراد فوبیک در این موقعیت ترس بر انگیز به احساس کارآیی خود شک دارند. آزاد کردن افراد از این ترس ها، محیط آنها را گسترش داده و احساس کارآیی آنها را بالا می برد.

 اضطراب

ترس از درمان پزشکی. برخی افراد به قدری از موقعیت های پزشکی می ترسند که ترس به آنها اجازه نمی دهد در صدد درمان برآیند. فیلم سرمشق گیری در کاستن از اضطراب موثر است. کودکانی که فیلم بیمارستان را دیده بودند در مقایسه با کودکان گروه گواه، بعد از بستری شدن، مشکلات رفتاری کمتری داشتند.

اضطراب آزمون. اضطراب آزمون در برخی دانشجویان به قدری شدید است که عملکرد آنها در امتحان، دانش آنها را از مطالبی که امتحان گرفته می شود، واقعا منعکس نمی کند.

مسایل اختلاقی در تغییر رفتار

مربیان، سیاستمداران و حتی روان شناسان معتقدند که تغییر رفتار، از افراد بهره کشی می کند و آنها را علیه اراده خودشان به بازی می گیرد و کنترل می کند. بندورا معتقد است که این اتهامات گمراه کننده هستند. تغییر رفتار بدون آگاهی درمانجو روی نمی دهد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع بندورا جبرگرایی دو سویه (reciprocal determinism) است. افراد نه اشای ناتوانی هستند که به وسیله نیروهای محیطی کنترل شوند و نه عوامل آزادی هستند که بتوانند به هرچه خواهند، تبدیل بشوند. او مفهوم تقابل سه عاملی (triadic reciprocality) را عنوان کرد که به موجب آن، سه عامل رفتار، فرایند های شناختی، و متغییر های محیطی بر یکدیگر اثر می گذارند. واکنش به محرک ها، مطابق با انتظارات آموخته شده ما، خود انگیخته هستند. ما تاثیرات بالقوه اعمال مان را مشاهده و تعبیر نموده و مشخص می کنیم چه رفتارهایی برای موقعیت خاصی مناسب هستند.

تقویت به طور خودکار رفتار را تغییر نمی دهد. اگر تقویت موجب تغییر می شود، معمولا به این دلیل است که فرد از آنچه تقویت می شود، آگاه است و دوباره انتظار همان تقویت را برای رفتار کردن به آن شیوه دارد.

در رابطه با موضوع طبیعت در برابر تربیت، بندورا اعلام می دارد که بیشتر رفتارها (به جز بازتاب ها) آموخته شده هستند و عوامل ژنتیکی نقش جزیی دارند. با این حال، او قبول دارد که عوامل ارثی مانند تیپ بدن، رسش جسمی و ظاهر می توانند بر تقویت کننده هایی که افراد دریافت می کنند، مخصوصا در کودکی، تاثیر بگذارند.

در نظریه بندورا، تجربیات کودکی مهم هستند. یادگیری کودکی ممکن است از یادگیری در بزرگسالی با نفوذ تر باشد.

ارزیابی در نظریه بندورا

بندورا مانند اسکینر به جای متغییرهای برانگیزنده درونی، بر رفتار تمرکز دارد. اما بندورا بر خلاف اسکینر، عملکرد متغییرهای شناختی را نیز قبول دارد. روش های ارزیابی عبارت بودند از مشاهده مستقیم، پرسشنامه های خود سنجی، و ارزیابی های فیزیولوژیکی.

پژوهش درباره نظریه بندورا

بندورا طرفدار تحقیقات آزمایشگاهی کنترل شده بر طبق روش های دقیق روان شناسی تجربی است.

احساس کارآیی

سن و تفاوت های جنسیت. احساس کارآیی با توجه به سن و جنسیت تفاوت دارد.

نقش احساس کارآیی والدین. نوجوانایی که والدین آنها در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره بالا گرفتند، در مقایسه با نوجوانانی که والدینشنان در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره پایین گرفتند، خودشان نیز در احساس کارایی نمره بالا کسب کردند.

ظاهر جسمانی. ظاهر جسمانی بیشتر از میزان عزت نفس یا سلامتی بر احساس کنترل داشتن بر زندگی تاثیر دارد.

عملکرد تحصیلی. پژوهش بین احساس کارآیی و عملکرد تحصیلی رابطه مثبت معنی داری را نشان می دهد.

انتخاب شغل و عملکرد شغلی. پژوهش نشان داده است که مردان، احساس کارایی خود را برای مشاغلی که به طور سنتی ((مردانه)) و همین طور ((زنانه)) محسوب می شوند، عالی می دانند. در مقابل زنان، احساس کارآیی خود را برای مشاغلی که به اصطلاح زنانه هستند، عالی می دانند.

سلامت جسمانی. احساس کارآیی بر چندین جنبه از سلامت جسمانی نیز تاثیر دارد.

سلامت ذهنی. کودکانی که خود را از نظر کارآیی اجتماعی و تحصیلی پایین ارزیابی کردند، بیشتر از کودکانی که خود را از نظر کارایی بالا ارزیابی کردند، دچار افسردگی شدند.

مقابله کردن با استرس. احساس کارایی بالا و احساس کنترل بر رویدادهای زندگی با توانایی مقابله کردن با استرس و به حداقل رساندن تاثیرات مضر آن بر عملکرد زیستی، رابطه مثبت دارند.

کارآیی جمعی

درست به همان صورتی که امکان دارد فرد احساس کارآیی را پرورش دهد، گروهی از افراد که با هم در کار مشترکی همکاری می کنند تا به هدف های مشترکی برسند نیز ممکن است کارآیی جمعی (collective efficacy) را پرورش دهند.

تاملاتی درباره نظریه بندورا

نظریه یادگیری اجتماعی بر رفتار آشکار تمرکز دارد. منتقدان باور دارند که این تاکید، جنبه های بارز شخصیت انسان مانند انگیزش و هیجان را نادیده می گیرد. رویکرد یادگیری اجتماعی چندین امتیاز دارد. اول اینکه، در این رویکرد عینی و پذیرای روش های تحقیق ازمایشگاهی است که آن را با تاکید جاری در روان شناسی تجربی متناسب می سازد. دوم اینکه، یادگیری مشاهده ای و تغییر رفتار، با جو کارکردی و عمل گرای روان شناسی آمریکا هماهنگ است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه سازه شخصی : جورج کلی

هر کسی یک رشته سازه های شناختی Cognitive construct را درباره محیط به وجود می آورد. ما رویدادها و روابط اجتماعی خود را طبق یک نظام یا الگو تعبیر می کنیم و سازمان می دهیم. ما بر اساس این الگو، درباره خودمان و افراد دیگر و رویدادها، پیش بینی هایی می کنیم و از این پیش بینی ها برای هدایت کردن پاسخ ها و اعمالمان استفاده می کنیم. برای شناخت شخصیت، ابتدا باید الگوهای خودمان، یعنی نحوه ای که دنیای خود را سازمان می دهیم، بشناسیم.

رفتار گرایی افراد را صرفا به صورت پاسخ دهندگان منفعل به رویدادها در محیط شان در نظر می گیرد و روان کاوی، افراد را پاسخ دهندگان منفعل به ناهشیارشان می انگارد. از نظر کلی، افراد نوعی حرکت هستند و ما خود را پیش می رانیم. او نتیجه گرفت که افراد همانند دانشمندان عمل می کنند. کلی معتقد بود روان شناسان با افرادی که مورد بررسی قرار می دهند تفاوتی ندارند. آنچه در مورد یکی کارساز است در مورد دیگری نیز موثر است؛ آنچه یکی را توصیف می کند دیگری را نیز توصیف می نماید. هر دو در این فکر هستند که رویدادهای زندگی خود را پیش بینی و کنترل کنند. ما سازه های شخصی را می سازیم که سعی می کنیم به وسیله آنها رویدادهای زندگی خود را پیش بینی و کنترل کنیم. رویکرد کلی، رویکرد یک متخصص بالینی است که به سازه های هشیاری می پردازد. روان شناسان شناختی به متغییرهای شناختی و رفتاری آشکار علاقه دارند که عمدتا آنها را در موقعیت آزمایشی، نه بالینی، بررسی می کنند. نظریه کلی در بهترین حالت، می تواند پیش درآمد روان شناسی شناختی امروزی محسوب شود.

نظریه سازه شخصی

افراد مانند دانشمندان، با تدوین کردن فرضیه هایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک می کنند و سازمان می دهند. ما رویدادهای زندگی خود را مشاهده می کنیم – واقعیت ها یا اطلاعات تجربه خودمان و آنها را به شیوه مخصوص خودمان تعبیر می کنیم. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ باشد و عینک دیگری سبز رنگ. امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به رنگ شیشه عینکی که نقطه نظر آنها را قاب کرده است، آن را به صورت متفاوتی ببینند. این دیدگاه خاص، این الگوی منحصر به فرد که هر کسی آن را به وجود می آورد، همان چیزی است که کلی نظام سازه نامید.

سازه روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است. ما انتظار داریم که سازه هایمان واقعیت دنیای ما را پیش بینی و توجیه کنند و مطابق با این انتظار رفتار می کنیم.

روش های پیش بینی کردن رویدادهای زندگی

نظریه سازه شخصی کلی به شکل علمی، در قالب یک اصل موضوع اساسی و ۱۱ اصل تبعی ارایه شد.

اصل موضوع اساسی اعلام می دارد که فرایندهای روان شناختی ما به وسیله روش هایی که رویدادها را پیش بینی می کنیم هدایت می شوند. منظور کلی از کلمه فرایندها نوعی انرژی روانی درونی نبود. او معتقد بود که شخصیت فرایندی جاری و متحرک است. فرایندهای روان شناختی ما به وسیله سازه های ما، با شیوه ای که هریک دنیای خویش را تعبیر می کنیم، هدایت می شوند. مفهوم سازی کلی، انتظاری است. ما از سازه ها برای پیش بینی آینده استفاده می کنیم، طوری که درباره پیامدهای اعمالمان، اینکه اگر به صورت خاصی رفتار کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد، عقایدی داریم.

اصل تبعی تعبیر construction corollary

شباهت بین رویدادهای تکراری. هیچ رویداد زندگی یا تجربه ای نمی تواند دقیقا به همان صورتی که بار اول اتفاق افتاده است، تکرار شود. ولی ویژگی ها یا موضوعات مکرر نمایان خواهد شد. برخی از جنبه هایی هستند که قبلا تجربه شده اند. بر اساس همین شباهت هاست که انتظار داریم چگونه با این نوع رویداد در آینده برخورد خواهیم کرد.

اصل تبعی فردیت individuality corollary

تفاوت های فردی در تعبیر کردن رویدادها. چون افراد رویدادها را به صورت متفاوتی تعبیر می کنند، سازه های متفاوتی را تشکیل می دهند.

اصل تبعی سازمان دهی organization corollary

روابط بین سازه ها. ما سازه های خود را بر طبق برداشتی که از روابط متقابل، شباهت ها، و تفاوت های آنها داریم، در یک الگو سازمان می دهیم. معمولا سازه های خود را به صورت سلسله مراتبی سازمان دهی می کنیم، طوری که برخی سازه ها تابع سازه های دیگر هستند. مثال، سازه خوب ممکن است سازه های تابع باهوش و شرافتمند را در بر داشته باشد. اگر با کسی آشنا شویم که با عقیده ما درباره انسان خوب، هماهنگ باشد، انتظار داریم که او از ویژگیهای هوش و معیارهای شرافتمندی نیز برخوردار باشد. معمولا روابط بین سازه ها از خود سازه های خاص با دوام ترند، ولی آنها نیز در معرض تغییر قرار دارند. فردی که احساس می کند توسط کسی که باهوش تر به نظر می رسد مورد بی حرمتی قرار گرفته است امکان دارد سازه باهوش را از مکان تابع سازه خوب بردارد و آن تحت سازه بد قرار دهد.

اصل تبعی دوگانگی dichotomy corollary

دو گزینه متناقض. همه سازه ها دو قطبی یا دوگانه هستند. سازه های ما همیشه باید بر حسب یک جفت گزینه متناقض تشکیل شوند مانند درستی در برابر نا درستی .

اصل تبعی انتخاب Choice corollary

آزادی انتخاب. کلی معتقد بود ما در انتخاب کردن بین گزینه ها، مقداری آزادی عمل داریم و آن را انتخاب بین امنیت و خطر پذیری توصیف کرد. انتخاب امن که شبیه انتخاب های گذشته است، نظام سازه ما را با تکرار کردن تجربیات و رویدادها، بیشتر محدود می کند. انتخاب مخاطره آمیز، نظام سازه ما را با در بر گرفتن تجربیات و رویدادهای تازه، گسترش می دهد. برای مثال چرا یک نفر با وجود اینکه مرتبا با واکنش منفی روبرو می شود، با دیگران پرخاشگرانه رفتار می کند؟ فرد انتخاب کم ریسک می کند و می داند در پاسخ به رفتار پرخاشگرانه چه انتظاری داشته باشد. فرد پرخاشگر نمی داند افراد به رفتار محبت آمیز چه واکنشی نشان خواهند داد، زیرا به ندرت آن را امتحان کرده است. انتخاب های ما بر حسب اینکه چقدر به ما امکان پیش بینی رویدادها را بدهند صورت می گیرند نه بر حسب اینکه چه چیزی برای ما بهتر است.

اصل تبعی دامنه  Range corollary

دامنه مناسب. سازه های شخصی معدودی برای تمام شرایط مناسب هستند. برخی سازه ها را می توان در مورد شماری از موقعیت ها یا افراد به کار برد، در حالی که سازه های دیگر محدودترند و احتمالا برای یک نفر یا یک موقعیت مناسب هستند. دامنه مناسب برای سازه یک مسئله شخصی است. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که سازه وفادار در برابر بی وفا در مورد هرکسی که می شناسیم یا فقط در مورد اعضای خانواده یا سگ ما کاربرد دارد.

اصل تبعی تجربه experience corollary

رو به رو شدن با تجربیات تازه. اگر سازه ای پیش بینی معتبری برای پیامد موقعیت نباشد، در این صورت باید جایگزین یا اصلاح شود. بنابر این وقتی محیط ما تغییر می کند، سازه های خود را ارزیابی و از نو تعبیر می کنیم.

اصل تبعی تعدیل modulation corollary

سازگار شدن با تجربیات جدید. سازه ها از نظر نفوذ پذیری تفاوت دارند. سازه نفوذ پذیر سازه ای است که اجازه می دهد عناصر جدید به دامنه مناسب نفوذ کنند یا در آن پذیرفته شوند. چنین سازه ای پذیرای رویدادها و تجربیات جدید است و می تواند به وسیله آنها اصلاح شده یا گسترش یابد. سازه نفود نا پذیر مانعی در برابر یادگیری و عقاید تازه است.

اصل تبعی چند پارگی fragmentation corollary

رقابت بین سازه ها. درون نظام سازه ما برخی سازه ها با اینکه درون یک الگوی کلی، همزیست هستند، ممکن است نا سازگار باشند. وقتی تجربیات تازه را ارزیابی می کنیم، نظام سازه ما ممکن است تغییر کند. با این حال سازه های جدید لزوما از سازه های قدیمی به دست نمی آیند. سازه جدید ممکن است در موقعیت خاصی با سازه قدیمی سازگار یا هماهنگ باشد، ولی اگر موقعیت تغییر کند، این سازه ها می توانند نا هماهنگ شوند. افراد ممکن است یکدیگر را در یک موقعیت مانند بازی شطرنج به عنوان دوست بپذیرند، اما در موقعیت دیگر، مانند مناظره سیاسی، به صورت دشمن عمل کنند.

اصل تبعی اشتراک Commonality corollary

شباهت افراد در تعبیر کردن رویدادها. چون افراد از نظر شیوه ای که رویدادها را تعبیر می کنند تفاوت دارند، هر کسی سازه های منحصر به فردی را تشکیل می دهد. با این حال، افراد از نظر شیوه ای که رویدادها را تعبیر می کنند شباهت هایی دارند. افراد یک فرهنگ با اینکه با وقایع زندگی متفاوتی رو به رو می شوند، رفتارها و خصوصیات مشابهی دارند.

اصل تبعی اجتماعی بودن sociality corollary

روابط میان فردی. اگر بخواهیم پیش بینی کنیم که چگونه یک نفر رویداد ها را پیش بینی خواهد کرد، باید بدانیم که او چگونه فکر می کند. هرکسی نقشی را در ارتباط با دیگران می پذیرد. ما خودمان را با سازه های دیگران وقف می دهیم.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

کلی برداشت خوشبینانه و حتی دلپذیری از ماهیت انسان رایه داد. ما از اراده آزاد برخوردار بوده و خالق سرنوشت خود هستیم نه قربانی آن. ما کاملا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین نمی شویم، فرایند های ذهنی منطقی ما، نه رویدادهای خاص، بر شکل گیری شخصیت تاثیر دارند. هدف ما تشکیل دادن نظام سازه ای است که ما را قادر می سازد رویدادها را پیش بینی کنیم. کلی در رابطه با مسئله بی همتایی در برابر عمومیت، موضعی میانه رو داشت.

ارزیابی در نظریه کلی

مصاحبه

روش ارزیابی اصل کلی، مصاحبه بود. او نوشت : اگر نمی دانید در ذهن یک نفر چه می گذرد، از او بپرسید، ممکن است به شما بگوید.

طرح های خود وصفی

درخواست از فرد برای نوشتن طرح خود وصفی است. از شما می خواهم طرحی از شخصیت بنویسید انگار که او شخصیت اصلی در یک نمایش است. آن را به صورتی بنویسید که ممکن است یک دوست که او را خیلی خوب می شناسد و شاید بهتر از هر فرد دیگری که واقعا او را می شناسد نوشته باشد.

آزمون خزانه سازه نقش

کلی برای بر ملا کردن سازه هایی که در مورد افراد مهم در زندگی خود به کار می بریم آزمون خزانه نقش را ابداع کرد.

درمان با نقش مشخص

کلی از درمانجویان می خواست یک طرح خود وصفی بنویسند که آنها را به صورت شخصیت اصلی در یک نمایش توصیف کند. درمانگر در درمان با نقش مشخص، طرح نقش مشخصی را آماده می کند که حاوی سازه هایی است که با خود پنداره منفی درمانجو، به صورتی که در طرح خود وصفی آشکار شده است، تفاوت دارند. به درمانجو گفته می شود که این طرح نقش مشخص، درباره شخصیتی خیالی است و از او درخواست می شود این شخصیت را در دفتر درمانجو و بعدا در زندگی روزمره نمایش دهد. از درمانجو انتظار می رود که از طریق این نقش گزاری، نیاز ها و ارزش های شخصی خود را به شخصیت خیالی فرافکنی کند. درمانگر انتظار دارد که درمانجو بفهمد سازه های جدید در طرح نقش مشخص، رویدادها را بهتر از سازه های قدیمی که درمانجو با آنها زندگی می کند پیش بینی کند.

درمانگر همراه با درمانجو این طرح نقش مشخص را بررسی کرد و پرسید آیا این شخصیت شبیه کسی به نظر می رسد که درمانجو مایل است او را بشناسد. از او خواسته شد سعی کند ظرف دو هفته بعد مانند این شخصیت عمل، فکر و صحبت کند.

پژوهش درباره نظریه کلی

تحقیقاتی که با استفاده از آزمون REP اجرا شده اند نشان داده اند که سازه های شخصی با گذشت زمان ثابت می مانند. پیامد نظریه کلی درباره سازه های شخصی به سبک های شناختی مربوط می شود، یعنی تفاوت هایی در نحوه ای که افراد، اشیا و موقعیت های موجود در محیط خود را درک یا تعبیر می کنیم.

تاملاتی درباره نظریه کلی

نظریه شخصیت کلی از نظریه های دیگر به دست نیامد یا بر آنها، متکی نبود. این نظریه از تعبیر او، نظام سازه خود او، و از اطلاعاتی که کاربست بالینی وی تامین کردند پدیدار شد. در نظام کلی انتقادهایی صورت گرفته است. این دیدگاه روی جنبه های عقلانی و منطقی عملکرد انسان تمرکز دارد و به جنبه های هیجانی توجهی نکرده است. از نظر منتقدان، موجود منطقی کلی، آرمانی است که در خیال، نه واقعیت وجود دارد.  دیدگاه کلی نا بیان گر بود و عمدتا به جوانان ایالات های میانی آمریکا محدود بود که در جریان روشن کردن نظام سازه ای بودند تا به آنها کمک کند با زندگی دانشگاهی کنار بیایند. دیدگاه کلی در ایالات متحده محبوبیت ندارد، زیرا شماری از روانشناسان آن را با دیدگاه های رایج بسیار متفاوت می دانندو روان شناسان شخصیت معمولا در قالب مفاهیم آشنای انگیزش و هیجان، نیروهای ناهشیار، سایق ها و نیازها فکر می کنند که هیچ بخشی از نظام کلی را تشکیل نمی دهند. ثانیا کلی کتابها، مقالات یا مورد پژوهی های معدودی را منتشر کرد و وقت خود را بیشتر صرف کار بالینی و آموزش دادن به دانشجویان کارشناسی ارشد کرد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

درمان فرد مدار، نظریه خود شکوفایی : کارل راجرز

راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند. ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند. راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد : گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.

خود و گرایش خود شکوفایی

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند. راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی (Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند. گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است – که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی (organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

دنیای تجربی

ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره (self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود. جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.

گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش (conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برای فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود. تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

ویژگیهای افراد کامل

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشد.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است. ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طرریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

ارزیابی در نظریه راجرز

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند. راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

 

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند. پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

پژوهشهایی درباره نظریه راجرز

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو هشیار از آنها آگاه نبوده ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند. روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

نظریه سلسله مراتب نیازها : مزلو

مزلو معتقد بود در صورتی که نتوانیم بهترین آدم ها را بررسی کنیم- خلاق ترین، سالم ترین و پخته ترین افراد، ماهیت انسان را دست کم می گیریم. نظریه شخصیت مزلو از شرح حال بیماران بالینی به دست نیامده، بلکه از پژوهش درباره بزرگسالان خلاق، مستقل،  خود بسنده و خود شکوفا حاصل شده است. او به این نتیجه رسید که همگی با مجموعه نیازهای غریزی یکسانی متولد شده ایم که ما را قادر می سازد رشد کنیم و استعداد خود را تحقق بخشیم.

رشد شخصیت : سلسله مراتب نیازها

مزلو سلسله مراتبی از ۵ نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت می کنند. این نیازها عبارتند از : نیازهای فیزولوژیکی ( غذا، آب، و میل جنسی)، نیاز به امنیت ، تعلق پذیری و محبت (دوست داشتن و دوست داشته شدن)، احترام، و خود شکوفایی. مزلو این نیازها را مرتبط با غریزه (instictoid) نامید. اما این نیازها می توانند تحت تاثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی، و ترس از عدم تایید قرار گیرند. قبل از اینکه نیازهای سطح بالا تاثیر گذار شوند، باید نیازهای سطح پایین حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشند. بسته به اینکه کدام نیازها ارضا شده باشند فقط یک نیاز بر شخصیت ما غالب خواهد بود. مزلو معتقد بود که ترتیب نیازها می تواند تغییر کند.

ویژگی نیازها

  • هرچه یک نیاز در سطح پایین تر سلسله مراتب باشد، نیرومندی، قدرت و اولویت آن بیشتر است.
  • نیازهای بالاتر بعدا در زندگی آشکار می شوند.
  • نیازهای بالاتر را می توان به تعویق انداخت. مزلو نیازهای پایین تر را نیازهای کمبود (deficiency needs) نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به بهبود سلامت و طول عمر منجر می شود. مزلو نیازهای بالاتر را نیازهای رشد (Growth or being needs) یا هستی نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به خشنودی، شادی و رضایت خاطر منجر می شود.
  • ارضای نیازهای بالاتر به شرایط بیرونی بهتر از ارضای نیازهای پایین تر نیاز دارد.
  • لزومی ندارد نیاز قبلی به طور کامل ارضا شده باشد.

در صورتی که نیازهای فیزیولوژیک ارضا شود دیگر آنها رفتار را هدایت نمی کنند. ولی امکان دارد نیاز به امنیت در بزرگسالان بهنجار بر روی رفتار تاثیر بگذارد. نیازهای تعلق پذیری و محبت می توانند از طریق رابطه صمیمی با همسر، دوست یا روابط اجتماعی ابراز شوند. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیکی است برابر ندانست. او معتقد بود که علت اصلی نا سازگاری هیجانی، نا کامی در ارضا کردن نیاز به عشق و محبت است. ما نیاز داریم که مورد احترام چه از طرف خودمان و چه از طرف دیگران واقع شویم. در صورتی که عزت نفس نداشته باشیم، احساس حقارت، عجز و نومیدی کرده و از توانایی خود برای مقابله کردن چندان مطمئن نیستیم. خود شکوفایی (self-actualization) به حداکثر تحقق استعدادها و توانایی های ما بستگی دارد. اگر کسی خود شکوفا نباشد، بی قرار، نا کام و نا خشنود خواهد بود. آنچه اهمیت دارد، تحقق بخشیدن به استعدادهای خودمان در عالی ترین سطح ممکن است ( یک سوپ درجه یک از یک نقاشی درجه دو خلاق تر است).

برای اینکه نیاز به خود شکوفایی را براورده کنیم، شرایط زیر ضروری هستند:

  • باید از قید و بندهای تحمیل شده توسط جامعه و خودمان آزاد باشیم.
  • نیازهای سطح پایین تر نباید ما را منحرف کنند.
  • باید خود انگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کنیم. (دوست بداریم و دوستمان بدارند)
  • از قوت ها و ضعفها، محاسن و معایب خود آگاهی واقع بینانه ای داشته باشیم.

سلسله مراتب مازلو در مورد افرادی هم مستثنی می باشد. برخی افراد زندگی خود را وقف یک آرمان کرده و مشتاقانه همه چیز را فدای هدف خود می کنند.

نیازهای شناختی

نیازهای شناختی (cognitive needs) به دانستن و فهمیدن مربوط می شوند و از سلسله مراتبی که شرح دادیم خارج هستند. نیاز به دانستن از نیاز به فهمیدن نیرومندتر است. قبل از اینکه نیاز به فهمیدن نمایان شود ابتدا باید نیاز به دانستن حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشد. نیاز به دانستن و فهمیدن در اواخر طفولیت و اوایل کودکی آشکار می شوند و کودکان آنها را به صورت کنجکاوی طبیعی ابراز می کنند چون این نیازها فطری هستند. ناکامی در ارضا کردن نیازهای شناختی زیان بخش است و از رشد و عملکرد کامل شخصیت جلوگیری می کند. سلسله مراتب این دو نیاز با سلسله مراتب پنج نیاز اصلی همپوشی دارد. اگر نتوانیم نیاز به دانستن و فهمیدن را ارضا کنیم، غیر ممکن است خود شکوفا شویم.

بررسی افراد خود شکوفا

مزلو نوع متفاوتی از انگیزش را برای افراد خود شکوفا مطرح کرد که آن را فرا انگیزش (metamotivation) نامید ( گاهی انگیزش B یا هستی نامیده می شود). فرا انگیزش نشان می دهد که این مفهوم از مفهوم سنتی انگیزش در روان شناسی فراتر می رد.

فرا انگیزش

به شرایطی اشاره دارد که به موجب آن، انگیزش به گونه ای که ما آن را می شناسیم نقشی ندارد. افراد خود شکوفا برای تلاش کردن در جهت هدف خاصی بر انگیخته نمی شوند. به جای آن گفته می شود که آنها از درون رشد می کنند.

مزلو انگیزش افرادی را که خودشکوفا نیستند را به صورت وضعیت انگیزش D یا کمبود توصیف کرد. انگیزش D تلاش برای چیز خاصی است که درون ما وجود ندارد. انگیزش D نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت، و احترام را شامل می شود. در مقابل افراد خود شکوفا در حالت فرا انگیزش به دنبال کاهش تنش، ارضا کردن یک کمبود یا تلاش برای هدف خاصی نیستند. هدف آنها غنی کردن زندگی شان با افزایش دادن تنش برای تجربه کردن انواع رویدادهای تحریک کننده و چالش انگیز است.

فرا نیازها (metaneeds) حالتهایی مانند خوبی یا احسان، بی همتایی و کمال هستند. ناکامی در ارضا کردن فرانیازها زیانبار است و نوعی فرا آسیب (metapathology) به وجود می آورد که از رشد کامل شخصیت جلوگیری می کند.

ویژگیهای افراد خود شکوفا

افراد خود شکوفا ۱ درصد از جمعیت یا حتی کمتر را تشکیل می دهند. آنها در برخی ویژگی ها مشترک هستند.

  • درک روشن و کارآمد واقعیت.
  • پذیرش خود، دیگران و طبیعت. آنها سعی نمی کنند خود انگاره خویش را تحریف یا جعل کنند و از شکستهای خود احساس گناه نمی کنند.
  • خود انگیختگی، سادگی، طبیعی بودن. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، رک و طبیعی است. آنها به ندرت هیجانات خود را مخفی می کنند یا برای خوشامد جامعه نقش بازی می کنند. از لحاظ عقاید و آرمانهای خود فردگرا هستند. آنها به قدر کافی احساس امنیت می کنند که خودشان باشند.
  • تمرکز بر مشکلات فراتر از خودشان. افراد خودشکوفا از تلاش جدی خود لذت می برند.
  • احساس جدایی و نیاز به خلوت. افراد خود شکوفا می توانند بدون عوارض زیانبار، انزوا را تجربه کنند و به نظر می رسد بیشتر از کسانی که خودشکوفا نیستند به تنهایی نیاز دارند. این استقلال ممکن است باعث شود که بی اعتنا و غیر دوستانه به نظر برسند، ولی آنها چنین قصدی ندارند.
  • تازگی درک و برداشت. آنها از هر بار وقوع تجربه لذت می برند انگار که برای اولین بار است روی می دهد.
  • تجربیات عرفانی یا اوج. در طول این تجربیات خود متعالی می شود و فرد احساس می کند فوق العاده قوی، مطمئن و مصمم است.
  • علاقه اجتماعی. با اینکه افراد خود شکوفا اغلب از رفتار دیگران آزرده می شوند، ولی با دیگران احساس خویشاوندی کرده و آنها را درک می کنند و دوست دارند به آنها کمک کنند.
  • روابط میان فردی عمیق. جمع دوستان بزرگ ندارند اما روابط دوستی عمیق و بادوامی دارند. افراد خودشکوفا اغلب هواخواهان و طرفدارانی را جلب می کنند.
  • ساختار منش دموکراتیک. آنها مایلند به هرکسی که بتواند چیزی به آنها بیاموزد گوش کنند و به ندرت فخر فروشی می کنند.
  • خلاقیت. آنها آدم های انعطاف پذیر و خود انگیخته هستند و مایل اند اشتباه کنند و از آن درس بگیرند.
  • مقاومت در برابر فرهنگ پذیری. افراد خودشکوفا خودمختار، مستقل، و خود بسنده هستند.

افراد خود شکوفا تقریبا عالی و کامل به نظر می رسند. اما آنها ضعف ها و نقص های انسان را نیز دارند. گاهی می توانند گستاخ، حتی بی رحم باشند و دچار تردیدها، تعارض ها و تنش شوند.

ناکامی در خود شکوفا شدن

هرچه یک نیاز در سلسله مراتب مازلو بالاتر باشد، ضعیف تر است. خود شکوفایی به عنوان بالاترین نیاز، کمترین قدرت را دارد. والدین متخاصم و طرد کننده، تحصیلات نا کافی و روش های فرزند پروری نا مناسب، حفاظت بیش از حد از کودکان و رفتار متضاد- آسان گیری بیش از حد والدین در ناکامی خودشکوفا شدن موثر است. محبت کافی در کودکی و ارضای نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی در دو سال اول زندگی شرط لازم برای خود شکوفایی است. عقده یونس نیز دلیل دیگری برای ناکامی در خود شکوفایی است که به تردید ما نسبت به توانایی هایمان اشاره دارد. ما می ترسیم که اگر برای به حداکثر رساندن استعدادمان دست به کار شویم، موقعیت های تازه ای پیش خواهند آمد که ممکن است نتوانیم با آنها مقابله کنیم. خود شکوفایی به جرات نیاز دارد. خود شکوفا شدن به تلاش، نظم و کنترل کردن خویش نیاز دارد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

برداشت مزلو از شخصیت، انسان گرا و خوشبینانه است. او بجای بیماری بر سلامت روان شناختی، به جای رکود بر رشد، به جای ضعفها و محدودیت ها بر فضیلت ها و استعدادها تمرکز کرد. ما می توانیم اراده آزاد خود را حتی با وجود عوامل زیستی و سرشتی منفی شکل دهیم. ما مسئولی سطحی از رشد شخصیت هستیم که به آن می رسیم. گرچه نیازهای سلسله مرتبی مزلو فطری هستند، ولی رفتارهایی که به وسیله آنها این نیازها را ارضا می کنیم، آموخته شده اند. شخصیت به وسیله تعامل و وراثت و محیط متغییر های شخصی و موقعیتی تعیین می شود. او طرفدار بی همتایی شخصیت بود. انگیزش ها و نیازهای ما همگانی هستند ولی نحوه ای که این نیازها ارضا می شوند از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. حتی با وجود آنکه افراد خود شکوفا ویژگی های مشترکی دارند، رفتار آنها همانند نیستند. خود شکوفایی به عنوان هدف اصلی و ضروری بیانگر اعتقاد مزلو به این است که در صورت فراهم بودن شرایط مناسب، می توانیم به بالاترین سطح عملکرد انسان برسیم. ماهیت انسان ذاتا خوب، شایسته و مهربان است، ولی وجود شرارت را انکار نکرد. او معتقد بود که برخی افراد به قدری شرور هستند که نمی توان آنها را اصلاح کرد. شرارت صفت فطری نیست بلکه حاصل محیط نامناسب است.

ارزیابی در نظریه مزلو

مزلو تحقیق خود را به خاطر کنجکاوی درباره دو نفر که او را تحت تاثیر قرار داده بودند یعنی روت و ورتهایمر آغاز کرد. مزلو سعی کرد این ویژگی ها را در سایر افراد ارزیابی کند. مزلو برای ارزیابی شخصیت آنها از روش های مختلف استفاده کرد. او در مورد شخصیت های تارخی روی مطالب زندگینامه ای کار کرد و سوابق مکتوب را برای یافتن شباهت ها در ویژگی های شخصی بررسی کرد. او در مورد آزمودنی های زنده از مصاحبه، تداعی آزاد و آزمون های فرافکن استفاده کرد.

پرسشنامه جهت گیری شخصی POI

افرادی که این آزمون را انجام می دهند، باید مشخص کنند که از هر جفت بیان، کدامیک بیشتر در مورد آنها صدق می کند.

پژوهش درباره نظریه مزلو

مزلو از مورد پژوهی یا روش های آزمایشی یا همبستگی استفاده نکرد. منتقدان ایراد گرفته اند که روش های او برای بررسی آزمودنی های خودشکوفا دقیق و کنترل شده نبودند. مزلو برنامه کار خود را فقط تحقیقات راهنما نامید.

تحقیقات همبستگی. پرسشنامه جهت گیری شخصی وسیعا برای پژوهش همبستگی مورد استفاده قرار گرفته است.

سلسله مراتب نیازها. در تایید نظریه مزلو، بررسی زنان و مردان دانشجو معلوم کرد که ارضای نیازهای ایمنی، تعلق پذیری و احترام با روان رنجور خویی و افسردگی رابطه منفی دارد.

نیاز تعلق پذیری. این نیاز فقط می تواند از طریق معاشرت با دیگران، از آن مهمتر، پذیرفته شدن توسط دیگران براورده شود.

عزت نفس. پژوهش، موضع مزلو را که اعلام می دارد افرادی که عزت نفس بالا دارند از حرمت نفس و اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند، تایید می کند. عزت نفس می تواند بر نگرش سیاسی و رفتار رای دادن تاثیر بگذارد.

نظریه خود مختاری

افراد از گرایش فطری ابراز کردن تمایلات و به کار بردن استعدادها و قابلیت ها و غلبه کردن بر چالش ها برخوردارند. تمرکز فرد بر انگیزش درونی به خود مختاری کمک می کند، به این صورت که فرد به خاطر علاقه و چالش خود فعالیت، نه به خاطر پاداش بیرونی آن را انجام می دهد. نظریه خود مختاری سه نیاز اصلی را مشخص می کند:

  • شایستگی – نیاز به اینکه احساس کنیم می توانیم بر تکالیف دشوار تسلط یابیم.
  • استقلال – آزادی عمل کردن مطابق با تمایلات، نیازها و ارزش های خودمان.
  • ارتباط – نیاز به احساس کردن ارتباط نزدیک با دیگران.

ارضای این نیازها و تمرکز بر انگیزش درونی، با عزت نفس بالا و خودشکوفایی همبستگی مثبت دارد.

تاملاتی درباره نظریه مزلو

انتقادها از نظریه مزلو، بر روش های تحقیق او و فقدان داده هایی که نظریه او را به صورت آزمایشی تایید کنند تمرکز دارند. نمونه افراد به قدری کوچک است که نمی توان آن را به کل جمعیت تعمیم داد. روش مزلو بی ثبات و مبهم است. او توضیح نداد که چگونه نتایج آزمون را تعبیر یا مطالب زندگی نامه ای را تحلیل کرد. امکان دارد این توصیفات عملا آرمان خود مزلو را از فرد سالم منعکس کنند. انتقاد دیگر بر این است که بر چه اساسی فرض شده که خودشکوفایی فطری است. چرا نمی تواند رفتار آموخته شده و حاصل ترکیب منحصر به فرد تجربیات کودکی باشد؟

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۳ اردیبهشت ۹۴

نظریه پردازان صفت : کتل و آیزنک

هدف ریموند کتل از بررسی شخصیت این بود که پیش بینی کند فرد چه کاری انجام خواهد داد یا چگونه در پاسخ به موقعیت محرک معینی رفتار خواهد کرد. کتل به تغییر دادن رفتار از ناخوشایند به خوشایند یا از نابهنجار به بهنجار که رویکرد برخی از نظریه پردازان دیگر بود، اشاره ای نکرد. آزمودنی های کتل افراد بهنجار بودند. هدف او بررسی کردن شخصیت آنها نه درمان کردن آن بود. سعی در تغییر دادن شخصیت قبل از آگاه شدن از اینکه چه چیزی باید تغییر کند، غیر ممکن یا حداقل نا بخردانه است. رویکرد او کاملا عملی است و بر مشاهدات رفتار و انبوه داده ها استوار است. شاخص رویکرد کتل روش کار او با داده ها بود. او داده های خود را در معرض روش آماری به نام تحلیل عاملی قرار می داد که عبارت است از ارزیابی رابطه بین هر جفت ارزیابی صورت گرفته از یک گروه آزمودنی برای مشخص کردن عوامل مشترک.

در صورتی که صفات شخصیت کسی را بشناسیم می توانیم پیش بینی کنیم که او در موقعیت خاصی چگونه رفتار خواهد کرد.

رویکرد کتل به صفات شخصیت

کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتا دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند روش طبقه بندی کرد.

صفات مشترک و صفات منحصر به فرد

صفت مشترک (common traits) صفتی است که هر کسی تا اندازه ای از آن برخوردار است ولی برخی از افراد بیشتر از دیگران از آنها برخورداند. هوش، برون گرایی، و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. صفات منحصر به فرد (unique traits) یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم اند. صفات منحصر به فرد در تمایلات و نگرشهای ما آشکار هستند.

صفات توانشی، خلقی و پویشی

صفات توانشی (ability traits) تعیین می کنند که ما تا چه اندازه ای به صورت کارآمد برای رسیدن به یک هدف تلاش خواهیم کرد. هوش نوعی صفت توانشی است. صفات خلقی (temperament traits) سبک کلی و حال و هوای هیجانی رفتار ما را توصیف می کنند، برای مثال تا چه اندازه ای جسور، آسان گیر یا تحریک پذیر هستیم. صفات پویشی (dynamic traits) نیروهای بر انگیزنده رفتار هستند. آنها انگیزه ها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند.

صفات سطحی و صفات عمقی

صفات سطحی (surface traits) ویژگیهای شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند، ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند زیرا منبع واحدی آنها را تعیین نمی کند. برای مثال چند عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیر منطقی با هم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجوری را تشکیل دهند. روان رنجور خویی از منبع واحدی حاصل نمی شود. چندان پایدار و دایمی نیستند و بنابراین برای توصیف شخصیت اهمیت چندانی ندارند.

صفات عمقی (source traits) که عوامل یکپارچه شخصیت بوده و پایدار تر و دایمی تر هستند، اهمیت بیشتری دارند. هر صفت عمقی، موجب جنبه هایی از رفتار می شود. صفات عمقی آن دسته از عوامل فردی هستند که از تحلیل عاملی به دست می آیند و برای توجیه کردن صفات سطحی با هم ترکیب می شوند.

صفات سرشتی و صفات محیط ساخته

صفات سرشتی (constitutional traits) از شرایط زیستی ناشی می شوند، ولی لزوما فطری نیستند. مثال، مصرف الکل می تواند به رفتارهایی چون بی احتیاطی، پر حرفی، و گفتار درهم برهم منجر شود.

صفات محیط ساخته (environmental-mold traits) از تاثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل می شوند. این صفات ویژگیها و رفتاری آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند.

صفات عمقی : عوامل بنیادی شخصیت

کتل ۱۶ صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت مشخص کرد. این صفات با آزمون ۱۶PF سنجیده می شود. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارایه داد. ویژگی های شخصیت مرتبط با این صفات به صورت کلماتی بیان می شوند که هنگام توصیف دوستان و خودمون در گفتگوهای روزمره، به کار می بریم. در نظام کتل، صفات عمقی عناصر بنیادی شخصیت هستند.

صفات پویشی : نیروهای برانگیزنده

کتل صفات پویشی را صفات مربوط به انگیزش توصیف کرد. نظریه شخصیتی که تاثیر نیروهای پویا یا بر انگیزنده را نادیده بگیرد، ناقص است. مثل اینکه سعی کنیم موتوری را بدون اشاره به نوع سوختی که آن را می راند توصیف کنیم.

ارگ ها و احساس ها

کتل دو نوع صفت پویشی، بر انگیزنده را معرفی کرد: از ارگ برای اشاره به مفهوم غریزه یا سایق استفاده کرد. ارگ ها منبع انرژی فطری یا نیروی برانگیزنده تمام رفتارها هستند. واحدهای بنیادی انگیزش که ما را به سمت هدف خاصی هدایت می کنند. کتل ۱۱ ارگ را مشخص کرد: خشم، جاذبه، کنجکاوی، نفرت، معاشرتی بودن، گرسنگی، محافظت، امنیت، اتکا به نفس، تسلیم کردن خود، میل جنسی. ارگ صفت عمقی سرشتی است. احساس صفت عمقی محیط ساخته است، زیرا از تاثیرات بیرونی اجتماعی و مادی حاصل می شود. احساس الگویی از نگرش های آموخته شده است که بر جنبه مهمی از زندگی، مانند جامعه، همسر، شغل، مذهب یا سرگرمی فرد تمرکز دارد. ارگ ها و احساس ها رفتار را با انگیزه می کنند، ولی تفاوت مهمی بین آنها این است که ارگ صفت سرشتی و ساختار دایمی شخصیت است. اگ قوی یا ضعیف می شود ولی از بین نمی رود. احساس از یادگیری حاصل می شود، می تواند یادگیری زدایی شده و از بین برود طوری که دیگر برای زندگی فرد اهمیتی نداشته باشد.

تاثیرات وراثت و محیط

وراثت در برخی صفات، نقش عمده ای را بازی می کند. برای مثال ۸۰ درصد هوش و ۸۰ درصد بزدلی در برابر بی باکی را می توان با عوامل ارثی توجیه کرد. کتل نتیجه گرفت که در مجموعه یک سوم شخصیت ما مبنای ژنتیکی دارد و دو سوم به وسیله تاثیرات اجتماعی و محیطی تعیین شده است.

مراحل رشد شخصیت

کتل پیرو فروید نبود اما تعدادی از عقاید فروید را در نظریه خود وارد کرد که اهمیت سالهای اولیه زندگی در شکل گیری شخصیت و اینکه تعارض های دهانی و مقعدی می توانند بر شخصیت تاثیر بگذارند از آن جمله هستند.

طفولیت، تولد تا ۶ سالگی، از شیر گرفتن، آموزش استفاده از توالت، شکل گیری خود، فراخود و نگرش های اجتماعی. کودکی، ۶ تا ۱۴ سالگی، استقلال از والدین و همانند سازی با همسالان. نوجوانی، ۱۴ تا ۲۳ سالگی، تعارض هایی درباره استقلال، ابراز وجود و میل جنسی، امکان دارد اختلالهای هیجانی و بزهکاری ایجاد شوند. پختگی، ۲۳ تا ۵۰ سالگی، احساس رضایت از شغل، زندگی زناشویی و خانواده، ثبات هیجانی افزایش می یابد. اواخر پختگی، ۵۰ تا ۶۵ سالگی، شخصیت در پاسخ به شرایط مادی و اجتماعی تغییر می کند. افراد ارزش های خود را ارزیابی مجدد کرده و خود تازه ای را جستجو می کنند. در این جا شباهت با دیدگاه کارل یونگ درباره دوره میانسالی را می بینید. پیری، ۶۵ سالگی به بعد، سازگاری با فقدان دوستان، شغل و مقام، مرگ همسر، خویشاوندان و احساس فراگیر تنهایی و نا امنی.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

شخصیت چیزی است که پیش بینی کاری را که فرد در موقعیت خاصی انجام خواهد داد امکان پذیر می سازد. برای اینکه رفتار قابل پیش بینی محسوب شود، باید قانونمند و منظم باشد. برداشت کتل از ماهیت انسان خود انگیختگی کمی را می پذیرد. کتل در طرف جبرگرایی قرار دارد. کتل هیچ هدف یا ضروری را که بر رفتار حاکم باشد مطرح نکرد، نه سایقی برای خود شکوفایی که ما را به سمت آینده بکشاند، نه تعارض های روانی – جنسی که ما را از گذشته پیش براند. او به تاثیر رویدادهای اوایل زندگی توجه داشت اما معتقد نبود که نیرو های کودکی شخصیت را برای همیشه تعیین کرده باشند. او تاثیر طبیعت و تربیت را قبول داشت. در رابطه با موضوع بی همتایی – عمومیت موضع میانه ای داشت. واقعیت انتظارات کتل را تحقق نبخشید و سرانجام به این باور رسید که ماهیت انسان و جامعه پس رفته اند.

ارزیابی در نظریه کتل

کتل با استفاده از سه روش ارزیابی که آنها را داده های L ( سوابق زندگی) داده های Q (پرسشنامه ها) و داده های T (آزمون ها) نامید، شخصیت را به صورت عینی ارزیابی کرد. کتل آزمون هایی مانند رورشاخ، TAT و آزمون تداعی واژگان را عینی می دانست، زیرا آنها در برابر جعل کردن مقاوم هستند. آزمون ۱۶ عاملی شخصیت ۱۶PF بر ۱۶ صفت عمقی استوار است. این آزمون برای افراد ۱۶ ساله و بالاتر ساخته شده است.

پژوهشی درباره نظریه کتل

او در روش های تحقیق از سه شیوه بررسی شخصیت نام برد: دو متغییری، بالینی و چند متغییری. او به تاثیر نسبی وراثت و محیط بر شخصیت علاقه مند بود. کتل نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتا توسط وراثت تعیین می شوند. این صفات عمقی عامل F ( جدی در برابر بی خیال)، عامل I (واقع بین در برابر حساس) و عامل Q3 (مهار نشده در برابر مهار شده) هستند. سه صفت دیگر عمدتا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین می شوند: عامل E (سلطه جو در برابر سلطه پذیر)، عامل G (وظیفه شناس در برابر مصلحت آمیز) و عامل Q4 (آرمیده در برابر تنیده). کتل از آزمون ۱۶PF برای مشخص کردن رابطه صفات شخصیت با ثبات زندگی زناشویی نیز استفاده کرد.

تاملاتی درباره نظریه کتل

منتقدان خاطر نشان می سازند که احتمال اینکه ذهنیت بر  نتیجه تحلیل عاملی تاثیر بگذارد وجود دارد. این انتقاد از ضعف های فطری در نظریه کتل حکایت ندارد، بلکه امکان خطای ذهنی در رویکرد تحلیل عاملی وجود دارد. پیچیدگی روش تحلیل عاملی از جمله دلایلی هستند که نظریه او مقبولیت عام نیافته است. او از ناتوانی خود در قانع کردن سایر روان شناسان برای پذیرفتن منطق دیدگاه خویش آگاه بود و از رویکرد خود به عنوان تنها رویکردی که برای بررسی شخصیت ارزش دارد، دفاع کرد. او نه تنها پدر رویکرد صفت به شخصیت محسوب شده است، بلکه یکی از با نفوذترین روان شناسان قرن بیستم انگاشته می شود.

وراثت رفتاری

برخی صفات تحت تاثیر عوامل ارثی قرار دارند. آلپورت و کتل از جمله اولین کسانی بودند که اظهار داشتند عوامل ارثی، شخصیت را شکل می دهند و از نظر اهمیت با عوامل محیطی برابر هستند.

هانس آیزنک

ابعاد شخصیت

او با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیل شده است که با روش تحلیل عاملی به دست می آیند. آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد، ولی این روش را با آزمون های شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنه وسیعی از متغییر ها را در بر می گرفتند تکمیل کرد. نظریه شخصیت او مبتنی بر سه بعد است.

E – برون گرایی در برابر درون گرایی

N – روان رنجور خویی در برابر ثبات هیجانی

P – روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه ( عملکرد فراخود)

صفات و ابعادی که آیزنگ مطرح کرد در طول زندگی از کودکی تا بزرگسالی، با وجود تجربیات اجتماعی و محیطی که هر یک داریم، ثابت می مانند. شرایط ما ممکن است تغییر کند، ولی این ابعاد ثابت می مانند. کودک درون گرا در بزرگسالی درون گرا می ماند. او با اینکه هوش را به عنوان بعدی از شخصیت فهرست نکرد، آن را تاثیر مهمی بر شخصیت دانست. او خاطر نشان کرد فردی که هوشبهر ۱۲۰ دارد از کسی که هوشبهر ۸۰ دارد، شخصیت پیچیده تر و چند بعدی خواهد داشت. ۸۰ درصد هوش ارثی است و فقط ۲۰ درصد حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.

برون گرایی

برون گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، هم نشینی با دیگران را ترجیح می دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره جو، جسور، و سلطه جو هستند. علاوه بر این، معلوم شده کسانی که در بعد برون گرایی پرشنامه شخصیت آیزنک نمره بالا می گیرند، از کسانی که نمره پایین می گیرند، هیجانات خوشایند بیشتری را تجربه می کنند. سطح پایه انگیختگی مغز برون گرایان پایین تر از درون گرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برون گرایان پایین است، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند.  درون گرایان برعکس این ویژگی ها را دارند. از برانگیختگی و تحریک دوری می کنند، زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. درون گرایان حساسیت بیشتری به محرک های سطح پایین نشان می دهند و آستانه درد پایین تری از برون گرایان دارند.

روان رنجور خویی

روان رنجور ها به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیر منطقی و دمدمی توصیف شده اند. امکان دارد آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روان رنجور خویی عمدتا ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روان رنجور خویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوه گر می شود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بعد روان رنجور خویی قرار دارند، متفاوت هستند. روان رنجور ها در موقعیت های پر مشغله ای که مجبورند سخت تر کار کنند، بهتر عمل می کنند. افراد روان رنجور به رویدادهایی که دیگران بی اهمیت می دانند به صورت هیجانی واکنش نشان می دهند.

روان پریش خویی

کسانی که در این بعد نمرات بالا می گیرند: پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد، و خود محور هستند. آنها بی رحم، متخاصم و بی اعتنا به نیازها و احساسات دیگران هستند. در رابطه با سو مصرف الکل و دارو، بیشتر از کسانی که در روان پریش خویی نمره پایین می گیرند، مشکل دارند. آنها می توانند بسیار خلاق نیز باشند. افرادی که در این مقیاس نمره بالا می گیرند والدینی خودکامه و کنترل کننده داشته اند، بنابراین تاثیر بالقوه زیان بار محیط کودکی تایید می شود. مردان معمولا در این بعد نمرات بالا تری نسبت به زنان می گیرند. افرادی که در هر سه بعد نمرات بالا می گیرند احتمالا برای نشان دادن رفتار تبهکارانه آمادگی دارند.

نقش اصلی وراثت

از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتا به وسیله وراثت تعیین می شوند. آیزنک تاثیرات محیطی و موقعیتی بر شخصیت را منتفی ندانست، ولی معتقد بود آنها تاثیر محدودی بر شخصیت دارند.

مدل پنج عاملی : رابرت مک کری و پل کاستا

آنها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کردند که عبارت اند از : روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی (تجربه پذیری)، خوشایندی و وظیفه شناسی. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران، تایید شدند. پرشنامه شخصیت NEO توسط این پژوهشگران ساخته شد. خوشایندی و وظیفه شناسی در مدل مک کری – کاستا می توانند بیان گر انتهای پایین بعد روان پریش خویی آیزنک باشند. خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آدلر همبستگی دارد. این چهار مورد، مولفه ارثی نیرومندتری دارند: روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی، و وظیفه شناسی.

ثبات بین فرهنگی. گرچه در فرهنگ های متعدد عوامل یکسانی مشترک هستند، ولی تفاوت های عمده ای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شده اند. در این پنج عامل تفاوت های جنسی وجود دارد.

ثبات عوامل. این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شده اند. هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند.

همبستگی های هیجانی. برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبتی دارد. روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی دارد. افرادی که در برون گرایی بالا و در روان رنجور خویی پایین هستند برای ثبات هیجانی آمادگی ژنتیکی دارند.

همبستگی های رفتاری. افرادی که از نظر گشودگی بالا هستند، دامنه وسیعی از تمایلات عقلانی دارند و جویای چالش ها هستند. آنها به احتمال بیشتری مشاغل خود را عوض می کنند.

مدل شش عاملی HEXACO : مایکل اشتون و کیبوم لی

آنها مدل شخصیت شش عاملی را ارایه داده اند. ابعاد این مدل شش عاملی را می توان به وسیله دو پرسشنامه خود سنجی ارزیابی کرد: پرسشنامه شخصیت ۱۰۰ ماده ای HEXACO و پرسشنامه ۶۰ ماده ای HEXACO-60 ، هر دو آزمون معتبر و پایا هستند. این شش عامل شخصیت عبارت اند از : صداقت / فروتنی، تهیج پذیری، برون گرایی، خویشایندی، وظیفه شناسی، و تجربه پذیری.

 

تاملاتی درباره رویکرد صفت

وراثت تقریبا ۵۰ درصد از شخصیت را توجیه می کند. محیط خانوادگی مشترک فقط تاثیر جزیی دارد. اگر بخواهیم رشد شخصیت را به طور کامل توجیه کنیم، یافته های بدست آمده از وراثت رفتاری، به بازسازی اقدامات پژوهشی در آینده نیاز دارند. مولفه های گوناگون شخصیت حاصل ساختار ارثی و تجربیات زندگی ما هستند. وظیفه روان شناسان این است که اهمیت نسبی هریک از آنها را تعیین کنند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۷ اردیبهشت ۹۴

گوردون آلپورت

آلپورت در چند نکته، روان کاوی فروید را به چالش کشید. اول اینکه، آلپورت قبول نداشت که نیروهای ناهشیار بر شخصیت بزرگسال بهنجار و پخته حاکم هستند. او معتقد بود که افراد سالم به صورت منطقی و آگاهانه عمل کرده و از نیروهایی که آنها را برانگیخته می کنند، آگاهند و بر آنها کنترل دارند. ناهشیار فقط برای رفتار روان رنجور یا آشفته اهمیت دارد. دوم اینکه، در رابطه با جبرگرایی تاریخی – اهمیت  گذشته در تعیین زمان حال – آلپورت گفت، آنگونه که فروید معتقد بود، ما زندانیان تعارض های کودکی و گذشته نیستیم.  آلپورت نوشت (( افراد مشغول هدایت کردن زندگی خود به سمت آینده هستند، در حالی که روان شناسی عمدتا مشغول ردیابی آنها در گذشته است)). سوم اینکه، آلپورت با گردآوری اطلاعات از شخصیت های نابهنجار، مخالف بود. فروید بین شخصیت بهنجار و نابهنجار پیوستار می دید، آلپورت بین آنها تفاوت آشکار می دید. از نظر آلپورت شخصیت نابهنجار در سطح بچه گانه عمل می کند. ویژگی برجسته دیگر نظریه آلپورت، تاکید او بر بی همتا بودن شخصیت است که صفات هر فرد آن را توصیف می کند. او معتقد بود که شخصیت عمومی یا همگانی نیست، بلکه در هر فردی اختصاصی است.

ماهیت شخصیت

((شخصیت سازمانی پویا درون فرد متشکل از سیستم های روانی – جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین می کنند)). سازمان پویا این بود که گرچه شخصیت همواره تغییر و رشد می کند، ولی این رشد سازمان یافته است نه تصادفی. روانی جسمانی به معنی آن است که شخصیت از ذهن و بدن تشکیل شده که با هم به صورت یک واحد کار می کنند، شخصیت نه کاملا ذهنی و نه کاملا زیستی است. منظور آلپورت از تعیین می کند این است که تمام جنبه های شخصیت، رفتارها و افکار خاص را فعال یا هدایت می کنند. عبارت رفتار و افکار مشخصه بدان معنی است که هر فکری که می کنیم و هر کاری که انجام می دهیم خاص خودمان است. بنابراین، هرکس بی همتاست.

وراثت و محیط

برای حمایت از تاکید خود بر بی همتا بودن شخصیت فرد، اضهار داشت که ما هم وراثت و هم محیط خویش را منعکس می کنیم. وراثت مواد خام را برای شخصیت تامین می کند (هیکل، هوش، خلق و خو) که امکان دارد شرایط محیط ما آنها را شکل داده، گسترش دهد یا محدود کند. با این حال زمینه ژنتیکی ما مسئول بخش عمده ای از بی همتایی ماست. استعداد ژنتیکی ما با محیط اجتماعی ما تعامل می کند و نمی توان دو نفر را یافت که محیط دقیقا یکسانی داشته باشند، حتی دوقولوهای که باهم در یک خانه بزرگ شده اند. نتیجه قطعی، بی همتایی شخصیت است. شخصیت باید به مورد تکی نه یافته های میانگین در بین گروه ها بپردازد.

دو شخصیت مجزا

آلپورت شخصیت را مجزا یا ناپیوسته در نظر داشت. نه تنها هرکسی از دیگران مجزا و متمایز است، بلکه هر فرد بزرگسالی از گذشته خود جداست. امیال و بازتاب های زیستی ابتدایی، رفتار کودک را سوق می دهند در حالی که عملکرد فرد بزرگسال از نظر ماهیت، بیشتر روان شناختی است. دو شخصیت وجود دارد: یکی برای کودکی و دیگری برای بزرگسالی. شخصیت بزرگسالی به وسیله تجربیات کودکی، مقید و محدود نمی شود. او بجای ناهشیار بر هشیار و بجای گذشته، بر حال و آینده تاکید داشت.

صفات شخصیت

صفات شخصیت، آمادگی هایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرک های مختلف می باشد. صفات شیوه های با ثبات و با دوام واکنش نشان دادن به محیط مان است.

او ویژگی های صفات را به صورت زیر خلاصه کرد :

  • صفات شخصیت واقعی هستند و درون هر یک از ما وجود دارند، آنها ساختارهای فرضی یا برچسب هایی نیستند که برای توجیه کردن رفتار ساخته شده باشند.
  • صفات، رفتار را تعیین می کنند یا موجب آن می شوند. آنها صرفا در پاسخ به محرک های خاص بوجود نمی آیند. آنها مارا برای یافتن محرک های مناسب برانگیخته می کنند و برای ایجاد رفتار، با محیط تعامل می کنند.
  • صفات را می توان به صورت تجربی اثبات کرد.
  • صفات به هم مرتبط هستند؛ با اینکه آنها ویژگی های متفاوتی را نشان می دهند، امکان دارد که همپوش باشند.
  • صفات با توجه به موقعیت ها تفاوت دارندو برای مثال امکان دارد کسی که صفت پاکیزگی را در یک موقعیت و صفت بی نظمی را در موقعیتی دیگر نشان دهد.

صفات فردی (individual traits)، منحصر به فرد هستند و منش او را توصیف می کنند. صفات مشترک (common traits)، صفاتی هستند که تعدادی از افراد، مانند اعضای یک فرهنگ، در آن سهیم اند. افراد فرهنگ های مختلف، صفات مشترک متفاوتی دارند. صفات مشترک در معرض تاثیرات اجتماعی، محیطی و فرهنگی قرار دارند.

آمادگی های شخصی

او صفات مشترک را صفات و صفات فردی را آمادگی های شخصی (personal dispositions) نامید. تمام آمادگی های شخصی ما شدت و اهمیت برابری ندارند. امکان دارند آنها صفات بنیادی (cardinal traits)، صفات اصلی (central traits)، یا صفات ثانوی (central traits) باشند.

صفت بنیادی به قدری فراگیر و با نفوذ است که تقربا با هر جنبه از زندگی فرد  ارتباط دارد.آلپورت آن را تمایل حاکم نامید، نیروی قدرتمندی که بر رفتار حاکم است. او به نمونه های سادیسم و میهن پرستی کورکورانه (شوینیسم) اشاره کرد. هرکسی از تمایل حاکم برخوردار نیست و افراد برخوردار ممکن است در هر موقعیتی آن را نشان ندهند. هرکسی چند صفت اصلی دارد، ۵ تا ۱۰ موضوعی که رفتار ما را خیلی خوب توصیف می کنند. مثالهای آلپورت پرخاشجویی، ترحم به حال خود، و بد بینی هستند. صفات ثانوی کمتر از صفات بنیادی و اصلی نمایان می شوند. امکان دارد صفات ثانوی به قدری ضعیف و ناپیدا باشند که فقط یک دوست صمیمی متوجه آن شود. برای مثال آنها می توانند ترجیح دادن نوع خاصی از موسیقی یا غذا را شامل شوند.

انگیزش : خود مختاری کارکردی انگیزه ها

آلپورت در دیدگاه انگیزش خویش، بر تاثیر موقعیت کنونی فرد تاکید کرد. این حالت کنونی فرد است که اهمیت دارد، نه آنچه در گذشته به هنگام آموزش استفاده از توالت، تحصیلات، یا بحران کودکی دیگر روی داده است. فرایندهای شناختی یعنی، برنامه ها و مقاصد هشیار ما- جنبه حیاتی شخصیت ماست.

خودمختاری کارکردی (functional autonomy) . انگیزه های افراد پخته و از لحاظ هیجانی سالم، با تجربیات قبلی که این انگیزه ها ابتدا از آنها پدیدار شدند، ارتباط کارکردی ندارند. نیروهایی که در اوایل زندگی ما را بر انگیخته می کردند، از شرایط اولیه شان خودمختار یا مستقل می شوند. وقتی پخته شده و جا می افتیم، از والدین خود مستقل می شویم. گرچه ارتباط خود را با آنها حفظ می کنیم، ولی از لحاظ کارکردی، دیگر به آنها وابسته نیستیم و آنها دیگر نباید زندگی  ما را کنترل یا هدایت کنند.

برای مثال شخصی که به هدف امنیت مالی رسیده بازهم به همان جدیت کار می کند. انگیزش هدف کار کردن جدی که زمانی وسیله ای برای هدفی خاص بوده اکنون خودش هدف شده است.

خود مختاری کارکردی مستمر

آلپورت دو سطح خود مختاری کارکردی را مطرح کرد: خود مختاری کارکردی مستمر (perseverative functional autonomy) و خود مختاری کارکردی شخصی (propriate functional autonomy).

خود مختاری کارکردی مستمر، که سطح ابتدایی تر است، به رفتارهایی مانند اعتیادها و اعمال جسمانی تکراری نظیر شیوه های عادی انجام دادن برخی تکالیف روزمره مربوط می شود. این رفتارها بدون هرگونه پاداش بیرونی، ادامه یا استمرار می یابند. اعمالی که یک زمانی در خدمت هدفی بودند، ولی دیگر چنین نیستند، به قدری در سطح پایین قرار دارند که نمی توان آنها را جز جدا نشدنی شخصیت دانست. وقتی به موشی که یادگرفته است مازی را برای غذا طی کند غذایی بیش از حد داده شود، بازهم ماز را طی می کند، ولی این بار با هدفی غیر از غذا.

خود مختاری کارکردی شخصی

خود مختاری کارکردی شخصی برای آگاهی یافتن از انگیزش فرد بزرگسال، از خود مختاری کارکردی مستمر مهم تر و ضروری تر است. انگیزه های شخصی منحصر به فرد هستند. خود تعیین می کند که کدام انگیزه ها نگهداری و کدامیک رد خواهند شد. ما انگیزه هایی را نگه می داریم که عزت نفس یا خود انگاره ما را تقویت کنند. بین تمایلات ما و توانایی های ما رابطه مستقیم وجود دارد : ما از انجام دادن کاری که آن را خوب انجام می دهیم، لذت می بریم.

عملکرد شخصی ما فرایندی سازمان دهنده است که خود پنداره ما را حفظ می کند. این تعیین می کند که چگونه دنیا را برداشت کنیم، از تجربیاتمان چه چیزهایی را به یاد آوریم، و چگونه افکار ما هدایت شوند. این فرایندهای ادراکی و شناختی، گزینشی هستند. فرایند سازمان دهنده تحت تاثیر سه اصل زیر قرار دارد :

  • سازمان دادن سطح انرژی
  • مهارت و شایستگی
  • الگو پذیری شخصی

سازمان دادن سطح انرژی (organizing the energy level) توضیح می دهد که چگونه انگیزه های تازه را کسب می کنیم. این انگیزه ها از ضروریات ناشی می شوند، برای اینکه به مصرف انرژی اضافی کمک می کنند، که در غیر این صورت، ممکن است به شیوه های مخرب و زیان بخش ابراز شود.

مهارت و شایستگی (mastery and competence)، به سطحی اشاره دارد که تصمیم می گیریم انگیزه ها را ارضا کنیم. برای ما رسیدن به سطح مناسب، کافی نیست. بزرگسالان سالم و پخته برای انجام دادن بهتر و کارآمدتر کارها برانگیخته می شوند، برای اینکه بر مهارتهای تازه تسلط یابند، و شایستگی خود را بالا ببرند.

الگو پذیری شخصی (propriate pattering)، تلاش برای ثبات و یکپارچگی شخصیت را توصیف می کند. ما فرایندهای ادراکی و شناختی خود را پیرامون خود Self سازمان می دهیم و هرچیزی که خود انگاره ما را تقویت کند نگه می داریم و باقی را رد می کنیم. بنابراین، انگیزه های شخصی ما به ساختار یا الگوی خود وابسته هستند.

تمام رفتارها و انگیزه ها را نمی توان با اصول خود مختاری کارکردی توجیه کرد. برخی رفتارها مانند بازتابها، تثبیت ها، روان رنجوری ها، و رفتارهای ناشی از سایق های زیستی- تحت کنترل انگیزه های خود مختار قرار ندارند.

رشد شخصیت در کودکی : خود بی همتا

آلپورت اصطلاح proprium  یا نفس را بجای self یا ego انتخاب کرد.  نفس آن دسته از جنبه های شخصیت را شامل می شود که برجسته بوده و بنابراین، برای زندگی هیجانی ما مناسب هستند. این جنبه ها برای هریک از ما منحصر به فرد هستند و نگرش ها، ادراک ها و قصدهای ما را یکپارچه می کنند.

مراحل رشد

آلپورت ماهیت و رشد نفس را طبق هفت مرحله از کودکی تا نوجوانی توصیف کرد. قبل از اینکه نفس پایدار شود، کودک خود آگاهی را تجربه نمی کند و هیچ آگاهی از خود ندارد. هنوز ((من)) مجزا از چیزهای دیگر وجود ندارد. کودکان تاثیرات حسی را از محیط بیرونی دریافت می کنند و به صورت خودکار و بازتابی به آنها واکنش نشان می دهند، بدون اینکه خود بین محرک و پاسخ میانجی شود. آلپورت کودکان را به صورت لذت جو، مخرب، خود خواه، نا شکیبا و وابسته توصیف کرد. کودک برای کاهش دادن تنش و به حداکثر رساندن لذت، صرفا توسط بازتاب ها برانگیخته می شود.

سه مرحله اول در رشد نفس، از تولد تا حدود ۴ سالگی ادامه دارند. خود جسمانی (bodily self) زمانی شکل می گیرد که کودکان از آنچه آلپورت (( من بدنی)) نامید آگاه شوند. برای مثال کودکان انگشتان خود را از شیئی که چنگ می زنند، تشخیص می دهند. هویت خود (self- Identity) با درک تداوم هویت مشخص می شود. کودکان تشخیص می دهند با وجود تغییرات در بدن و توانایی های آنها، همان افرادی که بودند، باقی می مانند. هویت خود زمانی بهبود می یابد که کودکان نام خود را یاد گرفته و خود را مجزا از دیگران در نظر بگیرند. عزت نفس (self- esteem) زمانی شکل می گیرد که آنها دریابند می توانند به طور مستقل کارهایی را انجام دهند. کودکان برای ساختن، کاووش کردن و دستکاری کردن اشیا برانگیخته می شوند. رفتارهایی که گاهی می توانند مخرب باشند. اگر والدین نیاز فرزند خود به کاوش کردن را در این مرحله ناکام کنند، در این صورت از پرورش عزت نفس  جلوگیری کرده و احساس خواری و خشم جایگزین آن می شوند.کودکان از موفقیت های خود احساس غرور می کنند. گسترش خود (extension-of-self)، این مرحله و مرحله بعدی در طول ۴ تا ۶ سالگی نمایان می شوند. در این مرحله کودکان اشیا و افرادی را که بخشی از زندگی آنها هستند تشخیص می دهند. خود انگاره، که کودکان خودانگاره های واقعی و آرمانی از خود و رفتارشان تشکیل می دهند و از انتظارات خشنود کننده یا ناکام کننده والدین آگاه می شوند. خود به عنوان حریفی عاقل (self as a rational coper) در طوال ۶ تا ۱۲ سالگی شکل می گیرد. کودکان برای حل کردن مسایل روزمره از عقل و منطق استفاده می کنند. مرحله تلاش شخصی (propriate striving) که در طول نوجوانی شکل می گیرد. نوجوان طرح ریزی هدفها و برنامه های بلند مدت را آغاز می کند.

تعامل های والد فرزند

تعامل اجتماعی ما با والدین مان در طول مراحل رشد نفس اهمیت بسزایی دارد. آنچه اهمیت زیادی دارد، رابطه والد – فرزند به عنوان منبع محبت و امنیت است. انگیزه های کودکی آزاد خواهد بود تا به تلاش های شخصی خودمختار بزرگسالی تبدیل شوند. الگوی آمادگی های شخصی شکل خواهند گرفت و نتیجه آن بزرگسالی پخته و سالم خواهد بود.

در صورتی که نیازهای کودکی ناکام شده باشند، نفس به طور مناسب رشد نخواهد کرد. کودک نا امن، پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار خواهد شد و از رشد روان شناختی او جلوگیری می شود. نتیجه آن بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی عمل می کند. انگیزه های فرد بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی اولیه خود وابسته می مانند. صفات و آمادگی های شخصی رشد نمی کنند و شخصیت مانند دوران کودکی نا متمایز می ماند.

شخصیت بزرگسال سالم

شخصیت سالم از ارگانیزمی که در کودکی تحت تاثیر عوامل زیستی بوده به ارگانیزمی که در بزرگسالی از لحاظ روان شناختی پخته و جا افتاده است تبدیل می شود. انگیزه های ما از کودکی جدا می شوند و به سمت آینده گرایش می یابند. شخصیت بزرگسال از کودکی به وجود می آید، ولی دیگر تحت سلطه سایق های کودکی قرار ندارد. آلپورت بیشتر به رشد روان شناختی مثبت علاقه مند بود. او شش ملاک را برای شخصیت بزرگسال سالم و پخته از لحاظ هیجانی مشخص کرد:

  • خود پنداره اش را به افراد و فعالیت های فراتر از خود گسترش می دهد.
  • با دیگران رابطه صمیمانه برقرار می کند
  • خودپذیری بزرگسال پخته به او کمک می کند به امنیت عاطفی دست یابد.
  • برداشت واقع بینانه ای از زندگی دارد، مهارت های شخصی را پرورش می دهد و خود را نسبت به نوع خاصی از کار متعهد می سازد.
  • شوخ طبع است و نسبت به خویشتن بصیرت دارد.
  • از فلسفه یکپارچه کننده زندگی برخوردار است که مسئول هدایت کردن شخصیت به سمت هدف های آینده است.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

افراد بزرگسال سالم به تعارض های کودکی وابسته نیستند یا به وسیله آنها بر انگیخته نمی شوند. نظریه او دیدگاهی خوشبینانه از بزرگسالان ارائه می دهد که بر زندگی خود کنترل هشیار دارند، در موقعیت های کنونی توجه منطقی می کنند، برای آینده برنامه ریزی می کنند و به طور فعال تشکیل هویت می دهند. درباره موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، موضع معتدلی داشت. در رابطه با موضوع طبیعت – تربیت معتقد بود که وراثت و محیط هر دو بر شخصیت تاثیر دارند. به بی همتایی هر فرد اعتقاد داشت. گرچه صفات مشترک مقداری عمومیت را در رفتار نشان می دهند.

هدف اصلی و ضروری بر خلاف گفته فروید، افزایش دادن تنش است که ما را به جستجو کردن موقعیت ها و چالش های تازه ترغیب می کند. ما به هدف های نیاز داریم تا ما را برانگیخته کنند و سطح مطلوب تنش را در شخصیت نگه دارند.

ارزیابی در نظریه آلپورت

بیشتر از هر نظریه پرداز دیگری درباره روش های ارزیابی شخصیت نوشته است. او گفت شخصیت به قدری پیچیده است که برای ارزیابی آن باید از چندین روش موجه استفاده کنیم. او ۱۱ روش عمده را فهرست کرد:

  • تشخیص سرشتی و فیزیولوژیکی
  • موقعیت، عضویت و نقش فرهنگی
  • مدارک شخصی و مورد پژوهی ها
  • ارزیابی خود
  • تحلیل سلوک
  • ارزیابی ها
  • آزمون ها و مقیاس ها
  • شیوه های فرافکن
  • تحلیل عمیق
  • رفتار بیانگر
  • روش های اجمالی ( ترکیب کردن اطلاعات از چندین منبع به صورت چکیده)

[adrotate banner=”3″]

روش مدرک شخصی

روش مدرک شخصی (personal document technique) بررسی خاطرات، زندگی نامه ها، نامه ها، آثار ادبی و نمونه های دگیر سوابق مکتوب یا شفاهی فرد را برای تعیین کردن تعداد و انواع صفات شخصیت شامل می شود.

بررسی ارزش ها

ارشهای شخصی ما مبنای فلسفه زندگی و وحدت بخش ماست که یکی از شش ملاک برای شخصیت پخته و سالم است. ارزش های ما، صفات شخصیت هستند و تمایلات و انگیزه های نیرومند ما را نشان می دهند. هرکس درجاتی از هر نوع ارزش را دارد، ولی یک یا دو ارزش بر شخصیت حاکم است.

  • ارزش های نظری با کشف حقیقت ارتباط دارند.
  • ارزشهای اقتصادی با سودمندی و عملی بودن ارتباط دارند.
  • ارزش های هنر شناختی با تجربیات هنری، شکل، هماهنگی و زیبایی ارتباط دارد.
  • ارزش های اجتماعی روابط انسانی، نوعدوستی و احسان و نیکو کاری را منعکس می کنند.
  • ارزش های سیاسی به اراده شخصی، نفوذ و مقام و حیثیت در تمام کارها نه فقط در فعالیت های سیاسی، مربوط می شوند.
  • ارزش های مذهبی به مسایل عرفانی و شناختن دنیا در کل مربوط می شوند.

پژوهش درباره نظریه آلپورت

آلپورت از روانشناسانی که اصرار داشتند روش های آزمایشی و همبستگی تنها روش های پژوهش موجه برای بررسی شخصیت هستند، انتقاد کرد. او معتقد بود که تمام جنبه های شخصیت را نمی توان با این روش ها آزمایش کرد. او همچنین با اجرا کردن روش هایی که برای افراد آشفته به کار می رفتند برای افرادی که از لحاظ هیجانی سالم هستند مخالف بود. از نظر آلپورت شخصیت از کودکی جدا می شود و مورد پژوهی را مفید نمی داند. آزمون های فرافکن ممکن است تصویر تحریف شده ای از شخصیت سالم در اختیارمان بگذارند. و اطلاعات مطمئن تر را می توان با درخواست کردن از افراد برای اینکه خودشان را توصیف کنند به دست آورد. آلپورت طرفدار رویکرد فرد نگر بود.

رفتار بیانگر

رفتار بیانگر (expressive behavior)، رفتاری است که صفات شخصیت ما را نشان می دهد و رفتار کنار آمدن (coping behavior) به سمت هدف خاصی گرایش دارد و آگاهانه برنامه ریزی و اجرا می شود. رفتار کنار آمدن به وسیله نیازهایی تعیین می شود که موقعیت آنها را ایجاد می کند و معمولا تغییراتی را در محیط مان به بار می آورد. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر به سختی تغییر می کند، هدف مشخصی ندارد، و معمولا بدون آگاهی ما آشکار می شود. سخنران در دو سطح با شنوندگان ارتباط بر قرار می کند ( رفتار کنار آمدن) محتوای سخنرانی و ( رفتار بیانگر) حرکات، ژست ها و … .

تاملاتی درباره نظره آلپورت

روش پژوهش فرد نگر او با تفکر رایح در روان شناسی امروزی مغایر است. تمرکز آلپورت بر بزرگسالان سالم نیز با موضعی که در آن زمان در روان شناسی رایج بود، که به افراد روان رنجور و روان پریش می پرداخت در تناقض بود. به سختی می توان مفاهیم آلپورت را به اصطلاحات و عملیاتی که مناسب روش آزمایش باشند تبدیل کرد. از مفهوم خود مختاری کارکردی انتقادهایی صورت گرفته است. چگونه یک انگیزه اصلی به انگیزه خود مختار تبدیل می شود.

تاکید آلپورت بر بی همتایی شخصیت به چالش کشیده شده است، زیرا او به قدری انحصاری روی فرد تمرکز کرده که تعمیم دادن از یک فرد به یک فرد دیگر غیر ممکن است. بسیاری از روان شناسان به سختی می توانند نظر آلپورت را درباره ناپیوستگی بین کودک و بزرگسال، حیوان و انسان، بهنجار و نابهنجار قبول کنند. رویکرد او به رشد شخصیت، تاکید بر بی همتایی، و تمرکز بر اهمیت هدف های در کار روان شناسان انسان گرا مانند کارل راجرز و آبراهام مزلو انعکاس یافته است.

تحقیقات آلپورت درباره ابراز هیجانی، در شکل گیری رشته علوم اعصاب شناختی اهمیت زیادی داشته است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

نظریه هویت : اریک اریکسون

اریکسون نظریه فروید را از سه نظر گسترش داد:

الف) او مراحل رشد فروید را گسترش داد. فروید بر کودکی تاکید کرد و اعلام کرد که شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل می گیرد، در حالی که اریکسون معتقد بود شخصیت در طول عمر، در هشت مرحله متوالی، به رشد کردن ادامه می دهد. ب) اریکسون بر خود بیشتر از نهاد تاکید کرد. از نظر اریکسون، خود، بخش مستقل شخصیت است و وابسته به نهاد یا خدمتگزار آن نیست. ج) اریکسون تاثیر عوامل فرهنگی و تاریخی را بر شخصیت تاکید کرد. او معتقد بود که ما به طور کامل تحت کنترل عوامل زیستی فطری در کودکی قرار نداریم.

مراحل روانی اجتماعی رشد شخصیت

رشد شخصیت دارای هشت مرحله است که چهار مرحله اول آن شبیه مراحل رشد روانی-جنسی فروید هستند. تفاوت اصلی این است که اریکسون بر همبسته های روانی – اجتماعی تاکید کرد، در حالی که فروید بر عوامل زیستی تاکید داشت. اریکسون معتقد بود که فرایند رشد تحت تاثیر چیزی قرار دارد که به آن را اصل تکوینی رسش (epigenetic principle of maturation) نامید. نیروهای ارثی، ویژگی های تعیین کننده مراحل رشد هستند. رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد. رشد شخصیت تحت تاثیر عوامل زیستی و اجتماعی، یا متغییر های شخصی و موقعیتی قرار دارد. رشد انسان یک رشته تعارض های شخصی را در بر دارد. امکانات این تعارض ها هنگام تولد به صورت آمادگی های فطری وجود دارد.  هر رویارویی با محیط مان بحران (Crisis) نامیده می شود. این بحران ها تغییر در دیدگاه را ایجاب می کند، و ما را ملزم می دارد تا انرژی غریزی خود را بر طبق نیازهای هر مرحله از چرخه زندگی، متمرکز کنیم. ما به این بحران با یکی از این دو روش پاسخ می دهیم : روش نا سازگارانه (منفی) و روش سازگارانه (مثبت). فقط در صورتی که هر تعارض را حل کرده باشیم شخصیت می تواند به توالی رشد عادی خود ادامه دهد. اگر تعارض در هر مرحله ای حل نشده باقی بماند، کمتر احتمال دارد که بتوانیم با مشکلات بعدی سازگار شویم.

EGO باید روش های مقابله کردن سازگارانه و ناسازگارانه را ادغام کند. برای مثال در طفولیت، اولین مرحله رشد روانی – اجتماعی، می توانیم با پرورش دادن احساس اعتماد یا بی اعتمادی، به بحران درماندگی و وابستگی پاسخ دهیم. به صورت ایده آل، خود در هر مرحله از رشد، عمدتا از نگرش مثبت یا سازگارانه برخوردار خواهد بود، ولی با مقداری نگرش منفی متعادل خواهد شد. نیروهای اساسی (basic strengths) زمانی نمایان می شوند که بحران به صورت رضایت بخشی حل شده باشد. نیروهای اساسی وابسته به هم هستند. تا وقتی نیروهای مربوط به مرحله قبلی تثبیت نشده باشند، نیروی جدید نمی تواند ایجاد شود.

اعتماد در برابر بی اعتمادی

مرحله دهانی حسی رشد روانی- اجتماعی برابر با مرحله دهانی فروید، در سال اول زندگی روی می دهد. کودک خیلی درمانده است. برای بقا، امنیت و محبت، کاملا به مادر یا مراقبت کننده اصلی خود وابسته است. دهان اهمیت زیادی دارد.  رابطه بین کودک و دنیای او صرفا زیستی نیست، بلکه اجتماعی هم هست. تعامل کودک با مادر، تعیین می کند که برای پرداختن به محیط در آینده، آیا نگرش اعتماد در شخصیت او ادغام خواهد شد یا نگرش بی اعتمادی. ما از طریق ارتباط اولیه با مادر یاد می گیریم که از افراد و موقعیت ها در محیط مان، انتظار (( ثبات، تداوم و یکنواختی)) داشته باشیم.  این انتظار نقطه آغاز شکل گیری هویت خود است.

رفتار مادر با کودک باعث پرورش نگرش اعتماد یا بی اعتمادی می شود. اریکسون معتقد بود مادری که شغل خارج از خانه را از سر می گیرد و فرزند خود را به خویشاوندان یا مهد کودک می سپارد، بی اعتمادی را در کودک به وجود می آورد. الگوی اعتماد در برابر بی اعتمادی به عنوان جنبه ای از شخصیت در کودکی تعیین می شود ولی این مشکل می تواند در مرحله بعدی رشد دوباره ظاهر شود. بی اعتمادی کودکی می تواند بعدها در زندگی از طریق مصاحبت با معلم یا دوست با محبت و صبور اصلاح شود. نیروی اساسی امید با حل موفقیت آمیز این بحران در مرحله حسی – دهانی همراه است. امید عبارت است از احساس با دوام اطمینان داشتن، این احساس که با وجود بد بیاری ها، زنده خواهیم ماند.

استقلال در برابر تردید و شرم

در مرحله عضلانی مقعدی (muscular – anal stage) در سال دوم و سوم زندگی، برابر با مرحله مقعدی فروید، کودکان به سرعت توانایی های جسمانی و دهنی گوناگون را پرورش می دهند. آنها یاد می گیرند ارتباط موثر تری برقرار کنند و راه بروند، بالا بروند، هل بدهند، بکشند و شیئی را نگه داشته یا رها کنند. کودکان از این مهارت ها احساس غرور می کنند. مهمترین توانایی نگهداشتن و رها کردن است. نگهداشتن می تواند به صورت محبت آمیز یا خصمانه نشان داده شود. رها کردن می تواند به صورت تخلیه خشم ویرانگر یا بی تفاوتی آرام ابراز شود.

بحران اصلی بین والد و فرزند، به آموزش استفاده از توالت مربوط می شود که به صورت اولین موردی که جامعه سعی دارد یک نیاز غریزی را تنظیم کند، در نظر گرفته شده است. به کودک آموزش داده شده که نگه دارد و فقط در مواقع و مکان های مناسب رها کند. امکان دارد والدین جلوی تلاش کودک را برای نشان دادن استقلالش بگیرند و او را ناکام کنند. کودک احساس خود ناباوری و شرم را در بر قرار کردن رابطه با دیگران پرورش می دهد. با اینکه ناحیه مقعد کانون این مرحله است، اما ابراز این تعارض، بیشتر روانی – اجتماعی است تا زیستی. نیروی اساسی که از استقلال به وجود می آید، اراده است که تصمیم به حق استفاده از آزادی انتخاب و مهار خود در صورت مواجه شدن با درخواست های جامعه را شامل می شود.

ابتکار عمل در برابر احساس گناه

مرحله حرکتی – تناسلی (locomotor –genital stage)، بین ۳ تا ۵ سالگی روی می دهد، شبیه مرحله آلتی فروید است. آنها در خیلی از فعالیت ها میل شدیدی به ابتکار عمل نشان می دهند. ابتکار می تواند به شکل خیالپردازی هم پرورش یابد و به صورت میل به تصاحب کردن والد جنس مخالف و رقابت با والد همجنس آشکار شود. اگر آنها فرزند خود را تنبیه کنند و جلوی این ابتکار عمل را بگیرند، در این صورت کودک احساس گناه را پرورش خواهد داد که بر فعالیت های خودگردان وی در طول زندگی تاثیر خواهد گذاشت. اگر والدین این موقعیت را با محبت و همدلی هدایت کنند، در این صورت کودک آگاه خواهد شد که چه رفتاری مجاز است و چه رفتاری نیست. ابتکار عمل کودک می تواند به سمت هدف های واقع بینانه ای هدایت شود که جامعه آنها را تایید می کند و او را برای پرورش دادن احساس مسئولیت و اصول اخلاقی در بزرگسالی آماده می سازد. به زبان فروید، می توانیم این را فراخود بنامیم. این نیروی اساسی، هدف نامیده می شود که از ابتکار عمل ناشی می شود.

سخت کوشی در برابر حقارت

مرحله نهفتگی رشد روانی – اجتماعی اریکسون که بین ۶ تا ۱۱ سالگی روی می دهد، با دوره نهفتگی فروید مطابقت دارد. در حالت ایده آل کودک در خانه و مدرسه، عادات خوب کار کردن و در خواندن را ( سخت کوشی) عمدتا به عنوان وسیله ای برای کسب تحسین و رضایت خاطر ناشی از انجام دادن موفقیت آمیز یک کار، یاد می گیرد. صرف نظر از فعالیت عای مرتبط با این سن، کودکان با استفاده از توجه متمرکز، پشتکار و پایداری برای انجام دادن کارها، تلاش جدی به خرج می دهند. اگر کودکان سرزنش، مسخره یا طرد شوند، در این صورت احتمالا احساس حقارت و بی کفایتی را پرورش خواهند داد. از سوی دیگر، تحسین و تقویت، احساس های شایستگی را پرورش داده و تلاش مداوم را ترغیب می کند. نیروی اساسی در این مرحله شایستگی است. شایستگی عبارت است از به کار بردن مهارت و هوش در دنبال کردن و کامل کردن تکالیف.

نتیجه بحران در هریک از این چهار مرحله کودکی، به دیگران بستگی دارد.رشد روانی اجتماعی عمدتا تحت تاثیر والدین و معلمان قرار دارد که در این دوره مهم ترین افراد در زندگی ما هستند. در چهار مرحله آخر رشد روانی – اجتماعی، کنترل فزاینده ای بر محیط خود داریم. اینکه آیا خود در این مقطع عمدتا اعتماد، استقلال، ابتکار عمل و سخت کوشی را نشان دهد یا بی اعتمادی، تردید، احساس گناه و حقارت، روند زندگی ما را تعیین خواهد کرد.

انسجام هویت در برابر سردرگمی نقش : بحران هویت

نوجوانی، بین ۱۲ تا ۱۸ سالگی با بحران هویت خود (ego identity) مواجه می شویم و باید آن را حل کنیم. خودانگاره مان را تشکیل می دهیم، یعنی ادغام عقایدمان در مورد خود و درباره اینکه دیگران چه تصوری از ما دارند. اگر این فرایند به نحو رضایت بخشی حل شود، نتیجه آن تصویری منسجم و با ثبات است. تشکیل هویت و پذیرفتن آن، کاری دشوار و اغلب مملو از اضطراب است. افرادی که این مرحله را با احساس هویت خود نیرومند پشت سر می گذارند، با اطمینان و اعتماد کافی به بزرگسالی می رسند. آنهایی که نمی توانند به هویت منسجم دست یابند، دچار بحران هویت (identity crisis) می شوند. آنها سردرگمی نقش را آشکار خواهند ساخت. تاثیر بالقوه نیرومند گروه های همسال بر رشد هویت در نوجوانی اشاره دارد. نیروی اساسی که باید در طول نوجوانی به وجود آید، وفاداری است.

صمیمیت در برابر انزوا

تعارض روانی مهم جوانی ، صمیمیت در برابر انزواست که از پایان نوجوانی تا تقریبا ۳۵ سالگی ادامه دارد. این تعارض در افکار و احساسات جوانان نسبت به متعهد ساختن دائمی خود به یک همسر صمیمی منعکس می شود. احساس صمیمیت مطمئن در کیفیت سایر روابط صمیمانه نیز مشهود است. گرچه آنها از بودن با دیگران لذت می برند، به هنگام تنهایی نیز احساس راحتی می کنند. افرادی که احساس انزوا می کنند، در مورد برقراری روابط صمیمانه تردید دارند زیرا می ترسند هویت خود را از دست بدهند. به جای همکاری به رقابت می پردازند، تفاوت ها را نمی پذیرند و هنگامی که دیگران خیلی با هم صمیمی می شوند به راحتی احساس تهدید می کنند. اریکسون معتقد بود که حل موفقیت آمیز صمیمیت در برابر انزوا، افراد را برای محله میانسالی آماده می سازد که بر زایندگی تمرکز دارد: اهمیت به نسل بعدی و کمک به بهبود جامعه. هم صمیمیت و هم زایندگی در اوایل بزرگسالی پدیدار می شوند. نیروی اساسی که از صمیمیت سال های جوانی حاصل می شود، عشق است که اریکسون آن را مهم ترین امتیاز انسان دانست.

زایندگی در برابر رکود

بزرگسالی تقریبا از ۳۵ تا ۵۵ سالگی – مرحله پختگی است که باید به طور فعال، نسل بعدی را آموزش بدهیم و هدایت کنیم. این نیاز از خانواده نزدیک ما فراتر می رود. وظایف ما بیشتر می شود و نسل های آینده و نوع جامعه ای را که در آن زندگی خواهند کرد؛ در بر می گیرد. تمام نهاد ها خواه تجاری یا دولتی، خدمات اجتماعی یا تحصیلی – فرصت هایی را برای ابراز زایندگی فراهم می کنند. در صورتی که افراد میان سال نتوانند یا نخواهند راه خروجی برای زایندگی پیدا کنند، ممکن است غرق در (( رکود، بی حوصلگی، و فقر میان فردی شوند)). توصیف این مشکلات هیجانی در میانسالی شبیه توصیف یونگ از بحران میانسالی است. امکان دارد این افراد به مرحله شبه صمیمیت واپس روی کرده و خود را به شیوه بچه گانه لوس کنند و شاید آنها به علت اینکه به فکر نیازها و آسایش خودشان هستند از لحاظ جسمی و روانی بی اعتبار و بی ارزش شوند. مراقبت نیروی اساسی ناشی از زایندگی در بزرگسالی است. اریکسون مراقبت را به صورت اهمیت دادن به دیگران تعریف کرد و باور داشت که در نیاز به آموزش دادن، نه تنها برای کمک کردن به دیگران، بلکه برای تحقق بخشیدن به هویت، آشکار می شود.

انسجام خود در برابر نا امیدی

در مرحله آخر رشد روانی – اجتماعی، یعنی پختگی و پیری، با انتخاب بین انسجام خود و نا امیدی روبرو می شویم. کل زندگی خود را ارزیابی می کنیم. تلاش های عمده ما به اتمام رسیده یا نزدیک به اتمام است. ما زندگی خود را بررسی می کنیم و به آن می اندیشیم. اگر با احساس خشنودی و رضایت خاطر به گذشته بنگریم، و با برد و باخت های زندگی کنار آمده باشیم، گفته می شود که از انسجام خود برخورداریم. انسجام خود پذیرفتن جایگاه و گذشته خویش را شامل می شود. اگر خود را با احساس ناکامی مرور کنیم، از فرصت های از دست رفته عصبانی شویم و به خاطر اشتباهاتی که نمی تونند جبران شوند تاسف بخوریم، در این صورت احساس نا امیدی خواهیم کرد. ما از خودمان متنفر خواهیم شد، دیگران را سرزنش خواهیم کرد و از آنچه اتفاق افتاده است، بر آشفته خواهیم شد. افراد سالخورده باید فعال بمانند، در زندگی مشارکت اساسی داشته باشند، و جویای چالش و تحریک از جانب محیط خود باشند. آنها باید خود را در فعالیت هایی نظیر پدر بزرگ – مادر بزرگی، و تمایلات تازه درگیر کنند. بیشتر نامیدی افراد سالخورده در واقع ادامه احساس رکود است. زایندگی مهم ترین عاملی است که در مرحله نهایی به هویت خود کمک می کند. نیروی اساسی مرتبط با آخرین مرحله رشد، خرد است که از انسجام خود حاصل می شود. خرد یکپارچگی تجربه را به نسل های بعدی انتقال می دهد که به بهترین وجه با واژه میراث توصیف می شود.

ضعف هاس اساسی

در هر مرحله که نیروهای اساسی ایجاد می شوند ممکن است ضعف های اساسی نیز به وجود آیند. روش های سازگارانه و نا سازگارانه مقابله کردن با بحران، به صورت نوعی تعادل خلاق در هویت ادغام می شوند. با اینکه خود باید عمدتا از نگرش سازگارانه تشکیل شود، اما سهمی از نگرش منفی را نیز در بر دارد. در رشد نا متعادل، خود فقط یک نگرش سازگارانه یا نا سازگارانه را شامل می شود. اریکسون این حالت را بد رشدی نامید. وقتی یک گرایش مثبت و سازگارانه در خود وجود داشته باشد، به این حالت ناسازگاری گفته می شود. چنانچه فقط نگرش منفی وجود داشته باشد، به این وضعیت بدخیمی گفته می شود. نا سازگاری ها می توانند به روان رنجوری ها و بدخیمی ها به روان پریشی ها منجر شوند. هر دو حالت را می توان از طریق روان کاوی اصلاح کرد. نا سازگاری ها که اختلال های نه چندان شدید هستند، می توانند از طریق فرایند سازگاری مجدد، به کمک تغییرات در محیط، روابط اجتماعی حمایت کننده ، یا سازگاری موفقیت آمیز در مرحله بعدی رشد، برطرف شوند.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

اریکسون برداشت خوشبینانه ای از ماهیت انسان داشت. معتقد بود همگی استعداد رسیدن به امید، هدف، خرد و مزایای دیگر را داریم. ما الزاما بخاطر نیروهای غریزی نباید دچار تعارض، اضطراب و روان رنجوری شویم. نظریه اریکسون به این دلیل خوشبینانه است که با وجود یک بحران برای هر مرحله، احتمال پیامد مثبت را برای شخصیت مطرح می کند. حتی اگر در یک مرحله شکست بخوریم، در مرحله بعدی امید تغییر وجود دارد. ما در طول زندگی می توانیم رشد خود را آگاهانه هدایت کنیم. ما صرفا ثمره تجربیات کودکی نیستیم. در چهار مرحله اول رشد، کنترل کمی داریم، ولی استقلال روز افزون و توانایی انتخاب کردن روش هایی را برای پاسخ دادن به بحران ها و درخواست های جامعه کسب می کنیم. تاثیرات کودکی اهمیت دارند، اما رویدادهای مراحل بعدی، می توانند تجربیات ناخوشایند اولیه را بی اثر کنند.

نظریه اریکسون فقط اندکی جبرگرایانه است. در چهار مرحله، با تجربیاتی مواجه می شویم که از کنترل ما خارج هستند. در چهار مرحله آخر، فرصت بیشتری برای اعمال کردن اراده آزاده داریم. در مجموع اریکسون معتقد بود که یادگیری و تجربه، بیشتر از وراثت بر شخصیت تاثیر دارند. تجربیات روانی – اجتماعی، نه نیروهای زیستی غریزی، تعیین کننده اصلی هستند. هدف نهایی ما، پرورش دادن هویت خود مثبت است که تمام نیروهای اساسی را ادغام می کند.

ارزیابی در نظریه اریکسون

اریکسون با برخی تدوین های نظری فروید موافق بود ولی با روش های ارزیابی شخصیت فروید تفاوت داشتند. اریکسون فایده و حتی ایمنی برخی از روش های فروید را زیر سوال برد و با تخت روان کاوی شروع کرد. کمتر از فروید به روش های ارزیابی رسمی اتکا می کرد. از تداعی آزاد استفاده می کرد اما به ندرت کوشید رویاها را تحلیل کند. او معتقد بود روش های ارزیابی باید با نیازهای منحصر به فرد  هر بیمار مناسب باشند. او از بازی درمانی، بررسی های زندگینامه ای و تحلیل روانی – تاریخی برای ساختن نظریه شخصیت خود استفاده کرد.

تحلیل روانی تاریخی

غیر عادی ترین روش ارزیابی اریکسون، تحلیل روانی تاریخی (psychohistorical analysis) بود. برای توصیف بحران ها و روش های مقابله کردن شخصیت های مهم از چارچوب نظریه شخصیت عمر خود استفاده کرد. او با استفاده از روشی که ذهن گرایی منضبط نامید، دیدگاه آزمودنی را به عنوان دیدگاه خودش می پذیرفت و رویدادهای زندگی را از دید آن فرد ارزیابی می کرد.

آزمون های روان شناختی

او برای ارزیابی شخصیت از آزمون های روان شناختی استفاده نکرد، ولی چند آزمون بر اساس تدوین های او ساخته شده اند. مقیاس هویت خود برای ارزیابی تشکیل هویت خود در نوجوانی ساخته شده است که ۳۲ ماده را در بر دارد که ابعاد کاوش و احساس تعهد را ارزیابی کی کنند. مقیاس زایندگی لایولا نیز پرسشنامه خود سنجی ۲۰ ماده ای، برای ارزیابی میزان زایندگی یا رکود در بزرگسالی است.

پژوهش درباره نظریه اریکسون

روش پژوهش اصلی اریکسون، مورد پژوهی بود.

ساختار های بازی

اریکسون که بر طبق آیین فروید آموزش دیدخ بود، این ساختارهای بازی را در راستای روان کاوی تعبیر کرد و نوشت: به نظر می رسد که تفاوت های جنسی در ساختار فضای بازی، به ریخت شناسی تمایز اندام های تناسلی شباهت دارند: در پسر ها، اندام بیرونی با ویژگی نعوظ پذیری و تهاجمی … در دخترها، اندام های درونی با راه دسترسی از طریق دالانی که به تخمک هایی منتهی میی شود که به صورت راکد، چشم انتظار هستند.

دخترها فضای بسته کوتاه می سازند که افراد در آنها محصور شده اند و پسرها برج می سازند. از اریکسون بخاطر این نگرش، که حکایت دارد زنان قربانی آناتومی خود هستند و شخصیت آنها به وسیله فقدان آلت مردی تعیین می شود، انتقاد شده است. او قبول داشت که تفاوت های موجود در ساختارهای بازی می توانند از آموزش نقش جنسی اجتماعی نیز ناشی شوند، که به موجب آن، دخترها کمتر از پسرها به عمل پرخاشگری و پیشرفت گرایش دارند. پژوهش در آزمودنی های کم سن تر ( ۲ تا ۵ سال) نتیجه متفاوتی از پژوهش وی با آزمودنی های ۱۰ تا ۱۲ ساله را نشان داد و یافته های وی را تایید نکرد. با بیش از ۵۰ سال از تحقیق اریکسون، اغلب کودکان هنوز اسباب بازی های مبتنی بر جنسیت را ترجیح می دهند. معلوم شد والدین فرزندان خود را برای بازی کردن با اسباب بازی متناسب با جنسیت تحسین و آنها را از بازی کردن با اسباب بازی های جنس دیگر بر حذر می دارند.

اعتماد و امنیت

از این موضوع اریکسون، حمایت پژوهشی نیرومندی شده است. بررسی کودکان نشان داد آنهایی که پیوند عاطفی عمیقی با مادر داشتند، در سطح اجتماعی و هیجانی بالاتری عمل کردند. کونجکاوتر، اجتماعی تر و محبوب تر نیز بودن و به احتمال بیشتری در بازی ها رهبر می شدند و حساسیت بیشتری به نیازها و احساس های دیگران نشان می دادند. بررسی ۵۰ بازمانده کشتار همگانی هولوکاست نظر اریکسون را که رویدادهای مثبت در مراحل بعدی می تواند تجربیات منفی اولیه را بی اثر کنند تایید می کند.

مراحل روانی اجتماعی

نتایج پژوهش ها نظریه اریکسون را تایید کردند.

رشد نوجوانی

دستيابي به هويت، بحران هويت و مرحله پرسشگري درباره خود و تعريف خويشتن را پشت سر گذاشته اند. به مواضع فكري خاصي دست يافته و به آنها پايبند و در مورد شغل به تصميم قطعي رسيده اند. باورهاي سياسي و مذهبي خانواده را بررسي و آنچه با هويتش همخوان نبوده را كنار گذاشته اند.

هويت يابي ناقص(ضبط هویت)، نسبت به شغل و جهان بيني خود احساس تعهد مي كنند ولي علايمي از تجربه بحران هويت ديده نمي شود. بي چون و چرا مذهب خانواده خود را پذيرفته اند . بعضي از افراد پايبند به باورهايشان و با روحيه همكاري و برخي ديگر انعطاف ناپذير ( خشك) جزمي و دنباله رو. اگر رويداد مهمي ارزش هاي آنها را به چالش بطلبد احساس سر درگمي مي كنند.

تعليق هويت يابي، اين جوانان در حال تجربه بحران هويت هستند. به دنبال پاسخ براي پرسشهاي خود و گرفتار تعارض بين علايق خود و برنامه هايي كه والدينشان براي آنها در نظر گرفته اند.ممكن است براي مدتي باورهاي مذهبي و سياسي را با شور و شوق فراوان مطرح ولي پس از تامل بيشتر آنها را كنار بگذارند. در بهترين شرايط آدمهاي حساس، اخلاقي و روشنفكر و در بدترين شرايط افرادي اضطراب زده، مردد و جزم انديش به نظر مي رسند.

پراكندگي هويت،  ممكن است در گذشته دچار بهران هويت بوده يا نبوده اند اما در هر صورت به مفهوم يكپارچه اي از خود دست نيافته اند. مثلا مي گويند بدشان نمي آيد به كاري دست بزنند اما عملا كاري نمي كنند. به گفته خودشان علاقه اي به مذهب و سياست ندارند. برخي بدبين و برخي سطحي و گيج و سردرگم هستند.

کسب بیگانگی، دستخوش بحران هویت شده اند، هدف شغلی ندارند، و به عقایدی وابسته هستند که از نظام اجتماعی و اقتصادی عیب جویی می کنند. احساس تعهد آنها به این استدلال، اجازه نمی دهد به شغلی بپردازند که آنها را درگیر نظامی کند که با آن مخالف هستند. آنها در زمان دانشجویی، متفکر، فلسفی، و بدبین هستند

چهار مورد از این وضعیت ها، به ترتیب ( پراکندگی هویت، ضبط هویت، وقفه هویت و کسب هویت، بیانگر حل موفقیت آمیز مسئله هویت هستند. کسانی که نزدیک به کسب هویت هستند یا آن را کسب کرده اند، بیشتر از کسانی که از حل کردن مسئله هویت فاصله دارند، از نیروی خود برخوردارند.

سه عنصر اساسی دوره نوجوانی به صورت زیر مشخص شده اند :

  • تعارض با والدین که با مقاومت شدید در برابر قدرت بزرگسالان مشخص می شود.
  • اختلال خلقی که با زندگی هیجانی دمدمی، نوسانات خلقی و دوره های افسردگی مشخص می شود.
  • رفتارهای مخاطره آمیز که با رفتار بی باک، قانون شکن و ضد اجتماعی که ممکن است به خود و دیگران صدمه بزند، مشخص می شود.

هویت مجازی

در مکان های مجازی شما می توانید هر کسی که دوست دارید باشید، اگر بخواهید می توانید خود را کاملا به صورت دیگری توصیف کنید. این دقیقا همان کاری است که اریکسون ما را ترغیب کرد در نوجوانی انجام دهیم تا هویت های مختلف را آزمایش کنیم. اینترنت می تواند روش امنی را در اختیار برخی نوجوانان قرار دهد تا سعی کنند تشکیل هویت بدهند. همچنین کودکان  و نوجوانانی که در تنهایی و اضطراب اجتماعی نمره بالا می گیرند، خیلی بیشتر از کودکان و نوجوانانی که در تنهایی و اضطراب نمره پایین می گیرند، درباره مسایل شخصی و صمیمی، با دیگران ارتباط آنلاین برقرار می کنند.

جنسیت و هویت خود

عوامل اجتماعی و تاریخی بر تشکیل هویت تاثیر می گذارند که به نوبه خود، ماهیت شخصیت را تحت تاثیر قرار می دهد. دخترهایی که گرایش شغلی دارند، دیرتر ازدواج می کنند. وضعیت برعکسی در مورد مردان گزارش شده است، هرچه هویت شغلی آنها نیرومندتر بود، بیشتر به رابطه قرار ملاقات پایبند بودند. تحکیم هویت، سازگار شدن با ضروریات متغییر دنیای اجتماعی را شامل می شود. تحکیم هویت معمولا در حدود ۲۰ تا ۳۰ سالگی، زمانی که افراد مسئولیت های زندگی زناشویی، خانوادگی و شغلی را می پذیرند، روی می دهد.

بحران هویت

اریکسون معتقد بود که بحران هویت در حدود ۱۲ سالگی آغاز می شود و تقریبا در ۱۸ سالگی به طریقی حل می شود. با این حال امکان دارد بحران هویت در برخی افراد تا مدت ها بعد روی ندهد. دانشگاه می تواند حل بحران هویت را به تعویق اندازد و دوره ای را که جوانان نقش ها و ایدئولوژی های مختلف را امتحان می کنند، طولانی کند. افراد شاغل زود تر از دانشجویان به هویت دست یافته بودند. دانشجویان به مدت طولانی تری در وضعیت وقفه هویت قرار داشتند.

زایندگی

پژوهش ها نشان داده اند که زایندگی در آزمودنی های میانسال با انگیزش قدرت و صمیمیت، همبستگی مثبت دارد. زایندگی در میانسالی با تجربه کردن فرزند پروری محبت آمیز و صمیمانه در کودکی، ارتباط معنا داری دارد. افرادی که در زایندگی بالا بودند، در برون گرایی، وظیفه شناسی، نوعدوستی و تجربه پذیری از افرادی که در زایندگی پایین بودند، نمره بالاتر گرفتند.

پختگی

افراد در مرحله پختگی و پیری رشد روانی – اجتماعی، به زندگی خود فکر کرده و آن را بررسی می کنند و انتخاب های گذشته خود را می پذیرند یا به حال آنها تاسف می خورند. معلوم شد، اغلب خاطرات آنها به سال های دانشجویی و جوانی مربوط می شدند، دوره ای که بیشترین تعداد تصمیم گیری های مهم را در بر داشت که بر روند زندگی آنها تاثیر گذاشته بودند.

هویت قومی

یک جنبه از رشد خود که اریکسون مورد توجه قرار نداد، تاثیر هویت قومی است. انکار کردن عویت نژادی فرد می تواند استرس زا باشد. هویت قومی نیرومند با سلامت روان شناختی، عزت نفس بالا، پیوند های اجتماعی قوی، و انگیزش تحصیلی خوب ارتباط دارد. آنهایی که در هویت نژادی نمره بالا گرفتند، در سلامت ذهن، رضایت از زندگی، و عزت نفس نیز بالا بودند. عزت گروهی (group esteem) یعنی افراد در مورد اینکه اعضای گروه نژادی و قومی خود هستند چه احساسی دارند.

تاملاتی درباره نظریه اریکسون

از جمله خدمات چشمگیر اریکسون به روان شناسی، تایید رشد شخصیت در طول عمر، مفهوم بحران هویت در نوجوانی و وارد کردن تاثیر نیروهای فرهنگی، اجتماعی و زیستی به نظریه اوست.

از نظام او انتقادهایی نیز شده است. برخی به اصطلاحات و مفاهیم مبهم، نتیجه گیری هایی که بدون اطلاعات حمایت کننده گرفته شده اند و بی دقتی کلی اشاره می کنندو اریکسون قبول داشت که این انتقادها وارد هستند و آنها را به گردن خلق و خوی هنرمندانه خود و آموزش ندیدن رسمی در علم انداخت. انتقاد اختصاصی تر به توصیف ناقص مرحله رشد پختگی مربوط می شود که اریکسون سعی کرد آن را اصلاح کند. برخی روان شناسان تردید دارند که رشد شخصیت بعد از ۵۵ سالگی آنگونه که اریکسون با مفهوم انسجام خود توصیف کرد، مثبت باشد. این مرحله برای خیلی از افراد با رنج، فقدان و افسردگی مشخص می شود، حتی در افرادی که نیروی اساسی خرد را پرورش داده اند. به موضع اریکسون درباره تفاوت های جنسی نیز به صورتی که در تعبیر او از پژوهش ساختار بازی آشکار شد، حمله شده است. آنچه که از وجود یا عدم وجود آلت مردی ناشی می شود می داند، می تواند ناشی از تفاوت های فرهنگی یا آموزش نقش جنسی نیز باشد. اریکسون بعدها این احتمالات را تایید کرد.

مراحل رشد اریکسون ممکن است در مورد زنان قابل اجرا نباشد. همچنین برخی معتقدند که نظریه اریکسون در مورد افرادی که در شرایط اقتصادی پایین زندگی می کنند و نمی توانند برای کاوش کردن نقش های مختلف و پرورش دادن هویت از عهده وقفه در نوجوانی برایند، کاربرد نداشته باشد.

اریکسون علاقه چندانی نداشت که به منتقدان خود پاسخ بدهد. عقاید او در محافل حرفه ای و عمومی تایید شده اند. سال ۱۹۷۵ مجله تایم او را با نفوذترین روانکاو زنده نامید. مفاهیم او در آموزش و پرورش، مددکاری اجتماعی، مشاوره شغلی و زناشویی و کاربست بالینی با کودکان و نوجوانان مفید هستند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱ اردبیهشت ۱۳۹۴