گوردون آلپورت

آلپورت در چند نکته، روان کاوی فروید را به چالش کشید. اول اینکه، آلپورت قبول نداشت که نیروهای ناهشیار بر شخصیت بزرگسال بهنجار و پخته حاکم هستند. او معتقد بود که افراد سالم به صورت منطقی و آگاهانه عمل کرده و از نیروهایی که آنها را برانگیخته می کنند، آگاهند و بر آنها کنترل دارند. ناهشیار فقط برای رفتار روان رنجور یا آشفته اهمیت دارد. دوم اینکه، در رابطه با جبرگرایی تاریخی – اهمیت  گذشته در تعیین زمان حال – آلپورت گفت، آنگونه که فروید معتقد بود، ما زندانیان تعارض های کودکی و گذشته نیستیم.  آلپورت نوشت (( افراد مشغول هدایت کردن زندگی خود به سمت آینده هستند، در حالی که روان شناسی عمدتا مشغول ردیابی آنها در گذشته است)). سوم اینکه، آلپورت با گردآوری اطلاعات از شخصیت های نابهنجار، مخالف بود. فروید بین شخصیت بهنجار و نابهنجار پیوستار می دید، آلپورت بین آنها تفاوت آشکار می دید. از نظر آلپورت شخصیت نابهنجار در سطح بچه گانه عمل می کند. ویژگی برجسته دیگر نظریه آلپورت، تاکید او بر بی همتا بودن شخصیت است که صفات هر فرد آن را توصیف می کند. او معتقد بود که شخصیت عمومی یا همگانی نیست، بلکه در هر فردی اختصاصی است.

ماهیت شخصیت

((شخصیت سازمانی پویا درون فرد متشکل از سیستم های روانی – جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین می کنند)). سازمان پویا این بود که گرچه شخصیت همواره تغییر و رشد می کند، ولی این رشد سازمان یافته است نه تصادفی. روانی جسمانی به معنی آن است که شخصیت از ذهن و بدن تشکیل شده که با هم به صورت یک واحد کار می کنند، شخصیت نه کاملا ذهنی و نه کاملا زیستی است. منظور آلپورت از تعیین می کند این است که تمام جنبه های شخصیت، رفتارها و افکار خاص را فعال یا هدایت می کنند. عبارت رفتار و افکار مشخصه بدان معنی است که هر فکری که می کنیم و هر کاری که انجام می دهیم خاص خودمان است. بنابراین، هرکس بی همتاست.

وراثت و محیط

برای حمایت از تاکید خود بر بی همتا بودن شخصیت فرد، اضهار داشت که ما هم وراثت و هم محیط خویش را منعکس می کنیم. وراثت مواد خام را برای شخصیت تامین می کند (هیکل، هوش، خلق و خو) که امکان دارد شرایط محیط ما آنها را شکل داده، گسترش دهد یا محدود کند. با این حال زمینه ژنتیکی ما مسئول بخش عمده ای از بی همتایی ماست. استعداد ژنتیکی ما با محیط اجتماعی ما تعامل می کند و نمی توان دو نفر را یافت که محیط دقیقا یکسانی داشته باشند، حتی دوقولوهای که باهم در یک خانه بزرگ شده اند. نتیجه قطعی، بی همتایی شخصیت است. شخصیت باید به مورد تکی نه یافته های میانگین در بین گروه ها بپردازد.

دو شخصیت مجزا

آلپورت شخصیت را مجزا یا ناپیوسته در نظر داشت. نه تنها هرکسی از دیگران مجزا و متمایز است، بلکه هر فرد بزرگسالی از گذشته خود جداست. امیال و بازتاب های زیستی ابتدایی، رفتار کودک را سوق می دهند در حالی که عملکرد فرد بزرگسال از نظر ماهیت، بیشتر روان شناختی است. دو شخصیت وجود دارد: یکی برای کودکی و دیگری برای بزرگسالی. شخصیت بزرگسالی به وسیله تجربیات کودکی، مقید و محدود نمی شود. او بجای ناهشیار بر هشیار و بجای گذشته، بر حال و آینده تاکید داشت.

صفات شخصیت

صفات شخصیت، آمادگی هایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرک های مختلف می باشد. صفات شیوه های با ثبات و با دوام واکنش نشان دادن به محیط مان است.

او ویژگی های صفات را به صورت زیر خلاصه کرد :

  • صفات شخصیت واقعی هستند و درون هر یک از ما وجود دارند، آنها ساختارهای فرضی یا برچسب هایی نیستند که برای توجیه کردن رفتار ساخته شده باشند.
  • صفات، رفتار را تعیین می کنند یا موجب آن می شوند. آنها صرفا در پاسخ به محرک های خاص بوجود نمی آیند. آنها مارا برای یافتن محرک های مناسب برانگیخته می کنند و برای ایجاد رفتار، با محیط تعامل می کنند.
  • صفات را می توان به صورت تجربی اثبات کرد.
  • صفات به هم مرتبط هستند؛ با اینکه آنها ویژگی های متفاوتی را نشان می دهند، امکان دارد که همپوش باشند.
  • صفات با توجه به موقعیت ها تفاوت دارندو برای مثال امکان دارد کسی که صفت پاکیزگی را در یک موقعیت و صفت بی نظمی را در موقعیتی دیگر نشان دهد.

صفات فردی (individual traits)، منحصر به فرد هستند و منش او را توصیف می کنند. صفات مشترک (common traits)، صفاتی هستند که تعدادی از افراد، مانند اعضای یک فرهنگ، در آن سهیم اند. افراد فرهنگ های مختلف، صفات مشترک متفاوتی دارند. صفات مشترک در معرض تاثیرات اجتماعی، محیطی و فرهنگی قرار دارند.

آمادگی های شخصی

او صفات مشترک را صفات و صفات فردی را آمادگی های شخصی (personal dispositions) نامید. تمام آمادگی های شخصی ما شدت و اهمیت برابری ندارند. امکان دارند آنها صفات بنیادی (cardinal traits)، صفات اصلی (central traits)، یا صفات ثانوی (central traits) باشند.

صفت بنیادی به قدری فراگیر و با نفوذ است که تقربا با هر جنبه از زندگی فرد  ارتباط دارد.آلپورت آن را تمایل حاکم نامید، نیروی قدرتمندی که بر رفتار حاکم است. او به نمونه های سادیسم و میهن پرستی کورکورانه (شوینیسم) اشاره کرد. هرکسی از تمایل حاکم برخوردار نیست و افراد برخوردار ممکن است در هر موقعیتی آن را نشان ندهند. هرکسی چند صفت اصلی دارد، ۵ تا ۱۰ موضوعی که رفتار ما را خیلی خوب توصیف می کنند. مثالهای آلپورت پرخاشجویی، ترحم به حال خود، و بد بینی هستند. صفات ثانوی کمتر از صفات بنیادی و اصلی نمایان می شوند. امکان دارد صفات ثانوی به قدری ضعیف و ناپیدا باشند که فقط یک دوست صمیمی متوجه آن شود. برای مثال آنها می توانند ترجیح دادن نوع خاصی از موسیقی یا غذا را شامل شوند.

انگیزش : خود مختاری کارکردی انگیزه ها

آلپورت در دیدگاه انگیزش خویش، بر تاثیر موقعیت کنونی فرد تاکید کرد. این حالت کنونی فرد است که اهمیت دارد، نه آنچه در گذشته به هنگام آموزش استفاده از توالت، تحصیلات، یا بحران کودکی دیگر روی داده است. فرایندهای شناختی یعنی، برنامه ها و مقاصد هشیار ما- جنبه حیاتی شخصیت ماست.

خودمختاری کارکردی (functional autonomy) . انگیزه های افراد پخته و از لحاظ هیجانی سالم، با تجربیات قبلی که این انگیزه ها ابتدا از آنها پدیدار شدند، ارتباط کارکردی ندارند. نیروهایی که در اوایل زندگی ما را بر انگیخته می کردند، از شرایط اولیه شان خودمختار یا مستقل می شوند. وقتی پخته شده و جا می افتیم، از والدین خود مستقل می شویم. گرچه ارتباط خود را با آنها حفظ می کنیم، ولی از لحاظ کارکردی، دیگر به آنها وابسته نیستیم و آنها دیگر نباید زندگی  ما را کنترل یا هدایت کنند.

برای مثال شخصی که به هدف امنیت مالی رسیده بازهم به همان جدیت کار می کند. انگیزش هدف کار کردن جدی که زمانی وسیله ای برای هدفی خاص بوده اکنون خودش هدف شده است.

خود مختاری کارکردی مستمر

آلپورت دو سطح خود مختاری کارکردی را مطرح کرد: خود مختاری کارکردی مستمر (perseverative functional autonomy) و خود مختاری کارکردی شخصی (propriate functional autonomy).

خود مختاری کارکردی مستمر، که سطح ابتدایی تر است، به رفتارهایی مانند اعتیادها و اعمال جسمانی تکراری نظیر شیوه های عادی انجام دادن برخی تکالیف روزمره مربوط می شود. این رفتارها بدون هرگونه پاداش بیرونی، ادامه یا استمرار می یابند. اعمالی که یک زمانی در خدمت هدفی بودند، ولی دیگر چنین نیستند، به قدری در سطح پایین قرار دارند که نمی توان آنها را جز جدا نشدنی شخصیت دانست. وقتی به موشی که یادگرفته است مازی را برای غذا طی کند غذایی بیش از حد داده شود، بازهم ماز را طی می کند، ولی این بار با هدفی غیر از غذا.

خود مختاری کارکردی شخصی

خود مختاری کارکردی شخصی برای آگاهی یافتن از انگیزش فرد بزرگسال، از خود مختاری کارکردی مستمر مهم تر و ضروری تر است. انگیزه های شخصی منحصر به فرد هستند. خود تعیین می کند که کدام انگیزه ها نگهداری و کدامیک رد خواهند شد. ما انگیزه هایی را نگه می داریم که عزت نفس یا خود انگاره ما را تقویت کنند. بین تمایلات ما و توانایی های ما رابطه مستقیم وجود دارد : ما از انجام دادن کاری که آن را خوب انجام می دهیم، لذت می بریم.

عملکرد شخصی ما فرایندی سازمان دهنده است که خود پنداره ما را حفظ می کند. این تعیین می کند که چگونه دنیا را برداشت کنیم، از تجربیاتمان چه چیزهایی را به یاد آوریم، و چگونه افکار ما هدایت شوند. این فرایندهای ادراکی و شناختی، گزینشی هستند. فرایند سازمان دهنده تحت تاثیر سه اصل زیر قرار دارد :

  • سازمان دادن سطح انرژی
  • مهارت و شایستگی
  • الگو پذیری شخصی

سازمان دادن سطح انرژی (organizing the energy level) توضیح می دهد که چگونه انگیزه های تازه را کسب می کنیم. این انگیزه ها از ضروریات ناشی می شوند، برای اینکه به مصرف انرژی اضافی کمک می کنند، که در غیر این صورت، ممکن است به شیوه های مخرب و زیان بخش ابراز شود.

مهارت و شایستگی (mastery and competence)، به سطحی اشاره دارد که تصمیم می گیریم انگیزه ها را ارضا کنیم. برای ما رسیدن به سطح مناسب، کافی نیست. بزرگسالان سالم و پخته برای انجام دادن بهتر و کارآمدتر کارها برانگیخته می شوند، برای اینکه بر مهارتهای تازه تسلط یابند، و شایستگی خود را بالا ببرند.

الگو پذیری شخصی (propriate pattering)، تلاش برای ثبات و یکپارچگی شخصیت را توصیف می کند. ما فرایندهای ادراکی و شناختی خود را پیرامون خود Self سازمان می دهیم و هرچیزی که خود انگاره ما را تقویت کند نگه می داریم و باقی را رد می کنیم. بنابراین، انگیزه های شخصی ما به ساختار یا الگوی خود وابسته هستند.

تمام رفتارها و انگیزه ها را نمی توان با اصول خود مختاری کارکردی توجیه کرد. برخی رفتارها مانند بازتابها، تثبیت ها، روان رنجوری ها، و رفتارهای ناشی از سایق های زیستی- تحت کنترل انگیزه های خود مختار قرار ندارند.

رشد شخصیت در کودکی : خود بی همتا

آلپورت اصطلاح proprium  یا نفس را بجای self یا ego انتخاب کرد.  نفس آن دسته از جنبه های شخصیت را شامل می شود که برجسته بوده و بنابراین، برای زندگی هیجانی ما مناسب هستند. این جنبه ها برای هریک از ما منحصر به فرد هستند و نگرش ها، ادراک ها و قصدهای ما را یکپارچه می کنند.

مراحل رشد

آلپورت ماهیت و رشد نفس را طبق هفت مرحله از کودکی تا نوجوانی توصیف کرد. قبل از اینکه نفس پایدار شود، کودک خود آگاهی را تجربه نمی کند و هیچ آگاهی از خود ندارد. هنوز ((من)) مجزا از چیزهای دیگر وجود ندارد. کودکان تاثیرات حسی را از محیط بیرونی دریافت می کنند و به صورت خودکار و بازتابی به آنها واکنش نشان می دهند، بدون اینکه خود بین محرک و پاسخ میانجی شود. آلپورت کودکان را به صورت لذت جو، مخرب، خود خواه، نا شکیبا و وابسته توصیف کرد. کودک برای کاهش دادن تنش و به حداکثر رساندن لذت، صرفا توسط بازتاب ها برانگیخته می شود.

سه مرحله اول در رشد نفس، از تولد تا حدود ۴ سالگی ادامه دارند. خود جسمانی (bodily self) زمانی شکل می گیرد که کودکان از آنچه آلپورت (( من بدنی)) نامید آگاه شوند. برای مثال کودکان انگشتان خود را از شیئی که چنگ می زنند، تشخیص می دهند. هویت خود (self- Identity) با درک تداوم هویت مشخص می شود. کودکان تشخیص می دهند با وجود تغییرات در بدن و توانایی های آنها، همان افرادی که بودند، باقی می مانند. هویت خود زمانی بهبود می یابد که کودکان نام خود را یاد گرفته و خود را مجزا از دیگران در نظر بگیرند. عزت نفس (self- esteem) زمانی شکل می گیرد که آنها دریابند می توانند به طور مستقل کارهایی را انجام دهند. کودکان برای ساختن، کاووش کردن و دستکاری کردن اشیا برانگیخته می شوند. رفتارهایی که گاهی می توانند مخرب باشند. اگر والدین نیاز فرزند خود به کاوش کردن را در این مرحله ناکام کنند، در این صورت از پرورش عزت نفس  جلوگیری کرده و احساس خواری و خشم جایگزین آن می شوند.کودکان از موفقیت های خود احساس غرور می کنند. گسترش خود (extension-of-self)، این مرحله و مرحله بعدی در طول ۴ تا ۶ سالگی نمایان می شوند. در این مرحله کودکان اشیا و افرادی را که بخشی از زندگی آنها هستند تشخیص می دهند. خود انگاره، که کودکان خودانگاره های واقعی و آرمانی از خود و رفتارشان تشکیل می دهند و از انتظارات خشنود کننده یا ناکام کننده والدین آگاه می شوند. خود به عنوان حریفی عاقل (self as a rational coper) در طوال ۶ تا ۱۲ سالگی شکل می گیرد. کودکان برای حل کردن مسایل روزمره از عقل و منطق استفاده می کنند. مرحله تلاش شخصی (propriate striving) که در طول نوجوانی شکل می گیرد. نوجوان طرح ریزی هدفها و برنامه های بلند مدت را آغاز می کند.

تعامل های والد فرزند

تعامل اجتماعی ما با والدین مان در طول مراحل رشد نفس اهمیت بسزایی دارد. آنچه اهمیت زیادی دارد، رابطه والد – فرزند به عنوان منبع محبت و امنیت است. انگیزه های کودکی آزاد خواهد بود تا به تلاش های شخصی خودمختار بزرگسالی تبدیل شوند. الگوی آمادگی های شخصی شکل خواهند گرفت و نتیجه آن بزرگسالی پخته و سالم خواهد بود.

در صورتی که نیازهای کودکی ناکام شده باشند، نفس به طور مناسب رشد نخواهد کرد. کودک نا امن، پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار خواهد شد و از رشد روان شناختی او جلوگیری می شود. نتیجه آن بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی عمل می کند. انگیزه های فرد بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی اولیه خود وابسته می مانند. صفات و آمادگی های شخصی رشد نمی کنند و شخصیت مانند دوران کودکی نا متمایز می ماند.

شخصیت بزرگسال سالم

شخصیت سالم از ارگانیزمی که در کودکی تحت تاثیر عوامل زیستی بوده به ارگانیزمی که در بزرگسالی از لحاظ روان شناختی پخته و جا افتاده است تبدیل می شود. انگیزه های ما از کودکی جدا می شوند و به سمت آینده گرایش می یابند. شخصیت بزرگسال از کودکی به وجود می آید، ولی دیگر تحت سلطه سایق های کودکی قرار ندارد. آلپورت بیشتر به رشد روان شناختی مثبت علاقه مند بود. او شش ملاک را برای شخصیت بزرگسال سالم و پخته از لحاظ هیجانی مشخص کرد:

  • خود پنداره اش را به افراد و فعالیت های فراتر از خود گسترش می دهد.
  • با دیگران رابطه صمیمانه برقرار می کند
  • خودپذیری بزرگسال پخته به او کمک می کند به امنیت عاطفی دست یابد.
  • برداشت واقع بینانه ای از زندگی دارد، مهارت های شخصی را پرورش می دهد و خود را نسبت به نوع خاصی از کار متعهد می سازد.
  • شوخ طبع است و نسبت به خویشتن بصیرت دارد.
  • از فلسفه یکپارچه کننده زندگی برخوردار است که مسئول هدایت کردن شخصیت به سمت هدف های آینده است.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

افراد بزرگسال سالم به تعارض های کودکی وابسته نیستند یا به وسیله آنها بر انگیخته نمی شوند. نظریه او دیدگاهی خوشبینانه از بزرگسالان ارائه می دهد که بر زندگی خود کنترل هشیار دارند، در موقعیت های کنونی توجه منطقی می کنند، برای آینده برنامه ریزی می کنند و به طور فعال تشکیل هویت می دهند. درباره موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، موضع معتدلی داشت. در رابطه با موضوع طبیعت – تربیت معتقد بود که وراثت و محیط هر دو بر شخصیت تاثیر دارند. به بی همتایی هر فرد اعتقاد داشت. گرچه صفات مشترک مقداری عمومیت را در رفتار نشان می دهند.

هدف اصلی و ضروری بر خلاف گفته فروید، افزایش دادن تنش است که ما را به جستجو کردن موقعیت ها و چالش های تازه ترغیب می کند. ما به هدف های نیاز داریم تا ما را برانگیخته کنند و سطح مطلوب تنش را در شخصیت نگه دارند.

ارزیابی در نظریه آلپورت

بیشتر از هر نظریه پرداز دیگری درباره روش های ارزیابی شخصیت نوشته است. او گفت شخصیت به قدری پیچیده است که برای ارزیابی آن باید از چندین روش موجه استفاده کنیم. او ۱۱ روش عمده را فهرست کرد:

  • تشخیص سرشتی و فیزیولوژیکی
  • موقعیت، عضویت و نقش فرهنگی
  • مدارک شخصی و مورد پژوهی ها
  • ارزیابی خود
  • تحلیل سلوک
  • ارزیابی ها
  • آزمون ها و مقیاس ها
  • شیوه های فرافکن
  • تحلیل عمیق
  • رفتار بیانگر
  • روش های اجمالی ( ترکیب کردن اطلاعات از چندین منبع به صورت چکیده)

[adrotate banner=”3″]

روش مدرک شخصی

روش مدرک شخصی (personal document technique) بررسی خاطرات، زندگی نامه ها، نامه ها، آثار ادبی و نمونه های دگیر سوابق مکتوب یا شفاهی فرد را برای تعیین کردن تعداد و انواع صفات شخصیت شامل می شود.

بررسی ارزش ها

ارشهای شخصی ما مبنای فلسفه زندگی و وحدت بخش ماست که یکی از شش ملاک برای شخصیت پخته و سالم است. ارزش های ما، صفات شخصیت هستند و تمایلات و انگیزه های نیرومند ما را نشان می دهند. هرکس درجاتی از هر نوع ارزش را دارد، ولی یک یا دو ارزش بر شخصیت حاکم است.

  • ارزش های نظری با کشف حقیقت ارتباط دارند.
  • ارزشهای اقتصادی با سودمندی و عملی بودن ارتباط دارند.
  • ارزش های هنر شناختی با تجربیات هنری، شکل، هماهنگی و زیبایی ارتباط دارد.
  • ارزش های اجتماعی روابط انسانی، نوعدوستی و احسان و نیکو کاری را منعکس می کنند.
  • ارزش های سیاسی به اراده شخصی، نفوذ و مقام و حیثیت در تمام کارها نه فقط در فعالیت های سیاسی، مربوط می شوند.
  • ارزش های مذهبی به مسایل عرفانی و شناختن دنیا در کل مربوط می شوند.

پژوهش درباره نظریه آلپورت

آلپورت از روانشناسانی که اصرار داشتند روش های آزمایشی و همبستگی تنها روش های پژوهش موجه برای بررسی شخصیت هستند، انتقاد کرد. او معتقد بود که تمام جنبه های شخصیت را نمی توان با این روش ها آزمایش کرد. او همچنین با اجرا کردن روش هایی که برای افراد آشفته به کار می رفتند برای افرادی که از لحاظ هیجانی سالم هستند مخالف بود. از نظر آلپورت شخصیت از کودکی جدا می شود و مورد پژوهی را مفید نمی داند. آزمون های فرافکن ممکن است تصویر تحریف شده ای از شخصیت سالم در اختیارمان بگذارند. و اطلاعات مطمئن تر را می توان با درخواست کردن از افراد برای اینکه خودشان را توصیف کنند به دست آورد. آلپورت طرفدار رویکرد فرد نگر بود.

رفتار بیانگر

رفتار بیانگر (expressive behavior)، رفتاری است که صفات شخصیت ما را نشان می دهد و رفتار کنار آمدن (coping behavior) به سمت هدف خاصی گرایش دارد و آگاهانه برنامه ریزی و اجرا می شود. رفتار کنار آمدن به وسیله نیازهایی تعیین می شود که موقعیت آنها را ایجاد می کند و معمولا تغییراتی را در محیط مان به بار می آورد. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر به سختی تغییر می کند، هدف مشخصی ندارد، و معمولا بدون آگاهی ما آشکار می شود. سخنران در دو سطح با شنوندگان ارتباط بر قرار می کند ( رفتار کنار آمدن) محتوای سخنرانی و ( رفتار بیانگر) حرکات، ژست ها و … .

تاملاتی درباره نظره آلپورت

روش پژوهش فرد نگر او با تفکر رایح در روان شناسی امروزی مغایر است. تمرکز آلپورت بر بزرگسالان سالم نیز با موضعی که در آن زمان در روان شناسی رایج بود، که به افراد روان رنجور و روان پریش می پرداخت در تناقض بود. به سختی می توان مفاهیم آلپورت را به اصطلاحات و عملیاتی که مناسب روش آزمایش باشند تبدیل کرد. از مفهوم خود مختاری کارکردی انتقادهایی صورت گرفته است. چگونه یک انگیزه اصلی به انگیزه خود مختار تبدیل می شود.

تاکید آلپورت بر بی همتایی شخصیت به چالش کشیده شده است، زیرا او به قدری انحصاری روی فرد تمرکز کرده که تعمیم دادن از یک فرد به یک فرد دیگر غیر ممکن است. بسیاری از روان شناسان به سختی می توانند نظر آلپورت را درباره ناپیوستگی بین کودک و بزرگسال، حیوان و انسان، بهنجار و نابهنجار قبول کنند. رویکرد او به رشد شخصیت، تاکید بر بی همتایی، و تمرکز بر اهمیت هدف های در کار روان شناسان انسان گرا مانند کارل راجرز و آبراهام مزلو انعکاس یافته است.

تحقیقات آلپورت درباره ابراز هیجانی، در شکل گیری رشته علوم اعصاب شناختی اهمیت زیادی داشته است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱ اردیبهشت ۱۳۹۴