نظریه پردازان صفت : کتل و آیزنک

هدف ریموند کتل از بررسی شخصیت این بود که پیش بینی کند فرد چه کاری انجام خواهد داد یا چگونه در پاسخ به موقعیت محرک معینی رفتار خواهد کرد. کتل به تغییر دادن رفتار از ناخوشایند به خوشایند یا از نابهنجار به بهنجار که رویکرد برخی از نظریه پردازان دیگر بود، اشاره ای نکرد. آزمودنی های کتل افراد بهنجار بودند. هدف او بررسی کردن شخصیت آنها نه درمان کردن آن بود. سعی در تغییر دادن شخصیت قبل از آگاه شدن از اینکه چه چیزی باید تغییر کند، غیر ممکن یا حداقل نا بخردانه است. رویکرد او کاملا عملی است و بر مشاهدات رفتار و انبوه داده ها استوار است. شاخص رویکرد کتل روش کار او با داده ها بود. او داده های خود را در معرض روش آماری به نام تحلیل عاملی قرار می داد که عبارت است از ارزیابی رابطه بین هر جفت ارزیابی صورت گرفته از یک گروه آزمودنی برای مشخص کردن عوامل مشترک.

در صورتی که صفات شخصیت کسی را بشناسیم می توانیم پیش بینی کنیم که او در موقعیت خاصی چگونه رفتار خواهد کرد.

رویکرد کتل به صفات شخصیت

کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتا دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند روش طبقه بندی کرد.

صفات مشترک و صفات منحصر به فرد

صفت مشترک (common traits) صفتی است که هر کسی تا اندازه ای از آن برخوردار است ولی برخی از افراد بیشتر از دیگران از آنها برخورداند. هوش، برون گرایی، و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. صفات منحصر به فرد (unique traits) یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم اند. صفات منحصر به فرد در تمایلات و نگرشهای ما آشکار هستند.

صفات توانشی، خلقی و پویشی

صفات توانشی (ability traits) تعیین می کنند که ما تا چه اندازه ای به صورت کارآمد برای رسیدن به یک هدف تلاش خواهیم کرد. هوش نوعی صفت توانشی است. صفات خلقی (temperament traits) سبک کلی و حال و هوای هیجانی رفتار ما را توصیف می کنند، برای مثال تا چه اندازه ای جسور، آسان گیر یا تحریک پذیر هستیم. صفات پویشی (dynamic traits) نیروهای بر انگیزنده رفتار هستند. آنها انگیزه ها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند.

صفات سطحی و صفات عمقی

صفات سطحی (surface traits) ویژگیهای شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند، ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند زیرا منبع واحدی آنها را تعیین نمی کند. برای مثال چند عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیر منطقی با هم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجوری را تشکیل دهند. روان رنجور خویی از منبع واحدی حاصل نمی شود. چندان پایدار و دایمی نیستند و بنابراین برای توصیف شخصیت اهمیت چندانی ندارند.

صفات عمقی (source traits) که عوامل یکپارچه شخصیت بوده و پایدار تر و دایمی تر هستند، اهمیت بیشتری دارند. هر صفت عمقی، موجب جنبه هایی از رفتار می شود. صفات عمقی آن دسته از عوامل فردی هستند که از تحلیل عاملی به دست می آیند و برای توجیه کردن صفات سطحی با هم ترکیب می شوند.

صفات سرشتی و صفات محیط ساخته

صفات سرشتی (constitutional traits) از شرایط زیستی ناشی می شوند، ولی لزوما فطری نیستند. مثال، مصرف الکل می تواند به رفتارهایی چون بی احتیاطی، پر حرفی، و گفتار درهم برهم منجر شود.

صفات محیط ساخته (environmental-mold traits) از تاثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل می شوند. این صفات ویژگیها و رفتاری آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند.

صفات عمقی : عوامل بنیادی شخصیت

کتل ۱۶ صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت مشخص کرد. این صفات با آزمون ۱۶PF سنجیده می شود. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارایه داد. ویژگی های شخصیت مرتبط با این صفات به صورت کلماتی بیان می شوند که هنگام توصیف دوستان و خودمون در گفتگوهای روزمره، به کار می بریم. در نظام کتل، صفات عمقی عناصر بنیادی شخصیت هستند.

صفات پویشی : نیروهای برانگیزنده

کتل صفات پویشی را صفات مربوط به انگیزش توصیف کرد. نظریه شخصیتی که تاثیر نیروهای پویا یا بر انگیزنده را نادیده بگیرد، ناقص است. مثل اینکه سعی کنیم موتوری را بدون اشاره به نوع سوختی که آن را می راند توصیف کنیم.

ارگ ها و احساس ها

کتل دو نوع صفت پویشی، بر انگیزنده را معرفی کرد: از ارگ برای اشاره به مفهوم غریزه یا سایق استفاده کرد. ارگ ها منبع انرژی فطری یا نیروی برانگیزنده تمام رفتارها هستند. واحدهای بنیادی انگیزش که ما را به سمت هدف خاصی هدایت می کنند. کتل ۱۱ ارگ را مشخص کرد: خشم، جاذبه، کنجکاوی، نفرت، معاشرتی بودن، گرسنگی، محافظت، امنیت، اتکا به نفس، تسلیم کردن خود، میل جنسی. ارگ صفت عمقی سرشتی است. احساس صفت عمقی محیط ساخته است، زیرا از تاثیرات بیرونی اجتماعی و مادی حاصل می شود. احساس الگویی از نگرش های آموخته شده است که بر جنبه مهمی از زندگی، مانند جامعه، همسر، شغل، مذهب یا سرگرمی فرد تمرکز دارد. ارگ ها و احساس ها رفتار را با انگیزه می کنند، ولی تفاوت مهمی بین آنها این است که ارگ صفت سرشتی و ساختار دایمی شخصیت است. اگ قوی یا ضعیف می شود ولی از بین نمی رود. احساس از یادگیری حاصل می شود، می تواند یادگیری زدایی شده و از بین برود طوری که دیگر برای زندگی فرد اهمیتی نداشته باشد.

تاثیرات وراثت و محیط

وراثت در برخی صفات، نقش عمده ای را بازی می کند. برای مثال ۸۰ درصد هوش و ۸۰ درصد بزدلی در برابر بی باکی را می توان با عوامل ارثی توجیه کرد. کتل نتیجه گرفت که در مجموعه یک سوم شخصیت ما مبنای ژنتیکی دارد و دو سوم به وسیله تاثیرات اجتماعی و محیطی تعیین شده است.

مراحل رشد شخصیت

کتل پیرو فروید نبود اما تعدادی از عقاید فروید را در نظریه خود وارد کرد که اهمیت سالهای اولیه زندگی در شکل گیری شخصیت و اینکه تعارض های دهانی و مقعدی می توانند بر شخصیت تاثیر بگذارند از آن جمله هستند.

طفولیت، تولد تا ۶ سالگی، از شیر گرفتن، آموزش استفاده از توالت، شکل گیری خود، فراخود و نگرش های اجتماعی. کودکی، ۶ تا ۱۴ سالگی، استقلال از والدین و همانند سازی با همسالان. نوجوانی، ۱۴ تا ۲۳ سالگی، تعارض هایی درباره استقلال، ابراز وجود و میل جنسی، امکان دارد اختلالهای هیجانی و بزهکاری ایجاد شوند. پختگی، ۲۳ تا ۵۰ سالگی، احساس رضایت از شغل، زندگی زناشویی و خانواده، ثبات هیجانی افزایش می یابد. اواخر پختگی، ۵۰ تا ۶۵ سالگی، شخصیت در پاسخ به شرایط مادی و اجتماعی تغییر می کند. افراد ارزش های خود را ارزیابی مجدد کرده و خود تازه ای را جستجو می کنند. در این جا شباهت با دیدگاه کارل یونگ درباره دوره میانسالی را می بینید. پیری، ۶۵ سالگی به بعد، سازگاری با فقدان دوستان، شغل و مقام، مرگ همسر، خویشاوندان و احساس فراگیر تنهایی و نا امنی.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

شخصیت چیزی است که پیش بینی کاری را که فرد در موقعیت خاصی انجام خواهد داد امکان پذیر می سازد. برای اینکه رفتار قابل پیش بینی محسوب شود، باید قانونمند و منظم باشد. برداشت کتل از ماهیت انسان خود انگیختگی کمی را می پذیرد. کتل در طرف جبرگرایی قرار دارد. کتل هیچ هدف یا ضروری را که بر رفتار حاکم باشد مطرح نکرد، نه سایقی برای خود شکوفایی که ما را به سمت آینده بکشاند، نه تعارض های روانی – جنسی که ما را از گذشته پیش براند. او به تاثیر رویدادهای اوایل زندگی توجه داشت اما معتقد نبود که نیرو های کودکی شخصیت را برای همیشه تعیین کرده باشند. او تاثیر طبیعت و تربیت را قبول داشت. در رابطه با موضوع بی همتایی – عمومیت موضع میانه ای داشت. واقعیت انتظارات کتل را تحقق نبخشید و سرانجام به این باور رسید که ماهیت انسان و جامعه پس رفته اند.

ارزیابی در نظریه کتل

کتل با استفاده از سه روش ارزیابی که آنها را داده های L ( سوابق زندگی) داده های Q (پرسشنامه ها) و داده های T (آزمون ها) نامید، شخصیت را به صورت عینی ارزیابی کرد. کتل آزمون هایی مانند رورشاخ، TAT و آزمون تداعی واژگان را عینی می دانست، زیرا آنها در برابر جعل کردن مقاوم هستند. آزمون ۱۶ عاملی شخصیت ۱۶PF بر ۱۶ صفت عمقی استوار است. این آزمون برای افراد ۱۶ ساله و بالاتر ساخته شده است.

پژوهشی درباره نظریه کتل

او در روش های تحقیق از سه شیوه بررسی شخصیت نام برد: دو متغییری، بالینی و چند متغییری. او به تاثیر نسبی وراثت و محیط بر شخصیت علاقه مند بود. کتل نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتا توسط وراثت تعیین می شوند. این صفات عمقی عامل F ( جدی در برابر بی خیال)، عامل I (واقع بین در برابر حساس) و عامل Q3 (مهار نشده در برابر مهار شده) هستند. سه صفت دیگر عمدتا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین می شوند: عامل E (سلطه جو در برابر سلطه پذیر)، عامل G (وظیفه شناس در برابر مصلحت آمیز) و عامل Q4 (آرمیده در برابر تنیده). کتل از آزمون ۱۶PF برای مشخص کردن رابطه صفات شخصیت با ثبات زندگی زناشویی نیز استفاده کرد.

تاملاتی درباره نظریه کتل

منتقدان خاطر نشان می سازند که احتمال اینکه ذهنیت بر  نتیجه تحلیل عاملی تاثیر بگذارد وجود دارد. این انتقاد از ضعف های فطری در نظریه کتل حکایت ندارد، بلکه امکان خطای ذهنی در رویکرد تحلیل عاملی وجود دارد. پیچیدگی روش تحلیل عاملی از جمله دلایلی هستند که نظریه او مقبولیت عام نیافته است. او از ناتوانی خود در قانع کردن سایر روان شناسان برای پذیرفتن منطق دیدگاه خویش آگاه بود و از رویکرد خود به عنوان تنها رویکردی که برای بررسی شخصیت ارزش دارد، دفاع کرد. او نه تنها پدر رویکرد صفت به شخصیت محسوب شده است، بلکه یکی از با نفوذترین روان شناسان قرن بیستم انگاشته می شود.

وراثت رفتاری

برخی صفات تحت تاثیر عوامل ارثی قرار دارند. آلپورت و کتل از جمله اولین کسانی بودند که اظهار داشتند عوامل ارثی، شخصیت را شکل می دهند و از نظر اهمیت با عوامل محیطی برابر هستند.

هانس آیزنک

ابعاد شخصیت

او با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیل شده است که با روش تحلیل عاملی به دست می آیند. آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد، ولی این روش را با آزمون های شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنه وسیعی از متغییر ها را در بر می گرفتند تکمیل کرد. نظریه شخصیت او مبتنی بر سه بعد است.

E – برون گرایی در برابر درون گرایی

N – روان رنجور خویی در برابر ثبات هیجانی

P – روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه ( عملکرد فراخود)

صفات و ابعادی که آیزنگ مطرح کرد در طول زندگی از کودکی تا بزرگسالی، با وجود تجربیات اجتماعی و محیطی که هر یک داریم، ثابت می مانند. شرایط ما ممکن است تغییر کند، ولی این ابعاد ثابت می مانند. کودک درون گرا در بزرگسالی درون گرا می ماند. او با اینکه هوش را به عنوان بعدی از شخصیت فهرست نکرد، آن را تاثیر مهمی بر شخصیت دانست. او خاطر نشان کرد فردی که هوشبهر ۱۲۰ دارد از کسی که هوشبهر ۸۰ دارد، شخصیت پیچیده تر و چند بعدی خواهد داشت. ۸۰ درصد هوش ارثی است و فقط ۲۰ درصد حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.

برون گرایی

برون گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، هم نشینی با دیگران را ترجیح می دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره جو، جسور، و سلطه جو هستند. علاوه بر این، معلوم شده کسانی که در بعد برون گرایی پرشنامه شخصیت آیزنک نمره بالا می گیرند، از کسانی که نمره پایین می گیرند، هیجانات خوشایند بیشتری را تجربه می کنند. سطح پایه انگیختگی مغز برون گرایان پایین تر از درون گرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برون گرایان پایین است، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند.  درون گرایان برعکس این ویژگی ها را دارند. از برانگیختگی و تحریک دوری می کنند، زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. درون گرایان حساسیت بیشتری به محرک های سطح پایین نشان می دهند و آستانه درد پایین تری از برون گرایان دارند.

روان رنجور خویی

روان رنجور ها به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیر منطقی و دمدمی توصیف شده اند. امکان دارد آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روان رنجور خویی عمدتا ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روان رنجور خویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوه گر می شود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بعد روان رنجور خویی قرار دارند، متفاوت هستند. روان رنجور ها در موقعیت های پر مشغله ای که مجبورند سخت تر کار کنند، بهتر عمل می کنند. افراد روان رنجور به رویدادهایی که دیگران بی اهمیت می دانند به صورت هیجانی واکنش نشان می دهند.

روان پریش خویی

کسانی که در این بعد نمرات بالا می گیرند: پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد، و خود محور هستند. آنها بی رحم، متخاصم و بی اعتنا به نیازها و احساسات دیگران هستند. در رابطه با سو مصرف الکل و دارو، بیشتر از کسانی که در روان پریش خویی نمره پایین می گیرند، مشکل دارند. آنها می توانند بسیار خلاق نیز باشند. افرادی که در این مقیاس نمره بالا می گیرند والدینی خودکامه و کنترل کننده داشته اند، بنابراین تاثیر بالقوه زیان بار محیط کودکی تایید می شود. مردان معمولا در این بعد نمرات بالا تری نسبت به زنان می گیرند. افرادی که در هر سه بعد نمرات بالا می گیرند احتمالا برای نشان دادن رفتار تبهکارانه آمادگی دارند.

نقش اصلی وراثت

از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتا به وسیله وراثت تعیین می شوند. آیزنک تاثیرات محیطی و موقعیتی بر شخصیت را منتفی ندانست، ولی معتقد بود آنها تاثیر محدودی بر شخصیت دارند.

مدل پنج عاملی : رابرت مک کری و پل کاستا

آنها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کردند که عبارت اند از : روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی (تجربه پذیری)، خوشایندی و وظیفه شناسی. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران، تایید شدند. پرشنامه شخصیت NEO توسط این پژوهشگران ساخته شد. خوشایندی و وظیفه شناسی در مدل مک کری – کاستا می توانند بیان گر انتهای پایین بعد روان پریش خویی آیزنک باشند. خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آدلر همبستگی دارد. این چهار مورد، مولفه ارثی نیرومندتری دارند: روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی، و وظیفه شناسی.

ثبات بین فرهنگی. گرچه در فرهنگ های متعدد عوامل یکسانی مشترک هستند، ولی تفاوت های عمده ای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شده اند. در این پنج عامل تفاوت های جنسی وجود دارد.

ثبات عوامل. این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شده اند. هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند.

همبستگی های هیجانی. برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبتی دارد. روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی دارد. افرادی که در برون گرایی بالا و در روان رنجور خویی پایین هستند برای ثبات هیجانی آمادگی ژنتیکی دارند.

همبستگی های رفتاری. افرادی که از نظر گشودگی بالا هستند، دامنه وسیعی از تمایلات عقلانی دارند و جویای چالش ها هستند. آنها به احتمال بیشتری مشاغل خود را عوض می کنند.

مدل شش عاملی HEXACO : مایکل اشتون و کیبوم لی

آنها مدل شخصیت شش عاملی را ارایه داده اند. ابعاد این مدل شش عاملی را می توان به وسیله دو پرسشنامه خود سنجی ارزیابی کرد: پرسشنامه شخصیت ۱۰۰ ماده ای HEXACO و پرسشنامه ۶۰ ماده ای HEXACO-60 ، هر دو آزمون معتبر و پایا هستند. این شش عامل شخصیت عبارت اند از : صداقت / فروتنی، تهیج پذیری، برون گرایی، خویشایندی، وظیفه شناسی، و تجربه پذیری.

 

تاملاتی درباره رویکرد صفت

وراثت تقریبا ۵۰ درصد از شخصیت را توجیه می کند. محیط خانوادگی مشترک فقط تاثیر جزیی دارد. اگر بخواهیم رشد شخصیت را به طور کامل توجیه کنیم، یافته های بدست آمده از وراثت رفتاری، به بازسازی اقدامات پژوهشی در آینده نیاز دارند. مولفه های گوناگون شخصیت حاصل ساختار ارثی و تجربیات زندگی ما هستند. وظیفه روان شناسان این است که اهمیت نسبی هریک از آنها را تعیین کنند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۷ اردیبهشت ۹۴