دکتر پیمان دوستی

نظریه سازه شخصی : جورج کلی

هر کسی یک رشته سازه های شناختی Cognitive construct را درباره محیط به وجود می آورد. ما رویدادها و روابط اجتماعی خود را طبق یک نظام یا الگو تعبیر می کنیم و سازمان می دهیم. ما بر اساس این الگو، درباره خودمان و افراد دیگر و رویدادها، پیش بینی هایی می کنیم و از این پیش بینی ها برای هدایت کردن پاسخ ها و اعمالمان استفاده می کنیم. برای شناخت شخصیت، ابتدا باید الگوهای خودمان، یعنی نحوه ای که دنیای خود را سازمان می دهیم، بشناسیم.

رفتار گرایی افراد را صرفا به صورت پاسخ دهندگان منفعل به رویدادها در محیط شان در نظر می گیرد و روان کاوی، افراد را پاسخ دهندگان منفعل به ناهشیارشان می انگارد. از نظر کلی، افراد نوعی حرکت هستند و ما خود را پیش می رانیم. او نتیجه گرفت که افراد همانند دانشمندان عمل می کنند. کلی معتقد بود روان شناسان با افرادی که مورد بررسی قرار می دهند تفاوتی ندارند. آنچه در مورد یکی کارساز است در مورد دیگری نیز موثر است؛ آنچه یکی را توصیف می کند دیگری را نیز توصیف می نماید. هر دو در این فکر هستند که رویدادهای زندگی خود را پیش بینی و کنترل کنند. ما سازه های شخصی را می سازیم که سعی می کنیم به وسیله آنها رویدادهای زندگی خود را پیش بینی و کنترل کنیم. رویکرد کلی، رویکرد یک متخصص بالینی است که به سازه های هشیاری می پردازد. روان شناسان شناختی به متغییرهای شناختی و رفتاری آشکار علاقه دارند که عمدتا آنها را در موقعیت آزمایشی، نه بالینی، بررسی می کنند. نظریه کلی در بهترین حالت، می تواند پیش درآمد روان شناسی شناختی امروزی محسوب شود.

نظریه سازه شخصی

افراد مانند دانشمندان، با تدوین کردن فرضیه هایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک می کنند و سازمان می دهند. ما رویدادهای زندگی خود را مشاهده می کنیم – واقعیت ها یا اطلاعات تجربه خودمان و آنها را به شیوه مخصوص خودمان تعبیر می کنیم. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ باشد و عینک دیگری سبز رنگ. امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به رنگ شیشه عینکی که نقطه نظر آنها را قاب کرده است، آن را به صورت متفاوتی ببینند. این دیدگاه خاص، این الگوی منحصر به فرد که هر کسی آن را به وجود می آورد، همان چیزی است که کلی نظام سازه نامید.

سازه روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است. ما انتظار داریم که سازه هایمان واقعیت دنیای ما را پیش بینی و توجیه کنند و مطابق با این انتظار رفتار می کنیم.

روش های پیش بینی کردن رویدادهای زندگی

نظریه سازه شخصی کلی به شکل علمی، در قالب یک اصل موضوع اساسی و ۱۱ اصل تبعی ارایه شد.

اصل موضوع اساسی اعلام می دارد که فرایندهای روان شناختی ما به وسیله روش هایی که رویدادها را پیش بینی می کنیم هدایت می شوند. منظور کلی از کلمه فرایندها نوعی انرژی روانی درونی نبود. او معتقد بود که شخصیت فرایندی جاری و متحرک است. فرایندهای روان شناختی ما به وسیله سازه های ما، با شیوه ای که هریک دنیای خویش را تعبیر می کنیم، هدایت می شوند. مفهوم سازی کلی، انتظاری است. ما از سازه ها برای پیش بینی آینده استفاده می کنیم، طوری که درباره پیامدهای اعمالمان، اینکه اگر به صورت خاصی رفتار کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد، عقایدی داریم.

اصل تبعی تعبیر construction corollary

شباهت بین رویدادهای تکراری. هیچ رویداد زندگی یا تجربه ای نمی تواند دقیقا به همان صورتی که بار اول اتفاق افتاده است، تکرار شود. ولی ویژگی ها یا موضوعات مکرر نمایان خواهد شد. برخی از جنبه هایی هستند که قبلا تجربه شده اند. بر اساس همین شباهت هاست که انتظار داریم چگونه با این نوع رویداد در آینده برخورد خواهیم کرد.

اصل تبعی فردیت individuality corollary

تفاوت های فردی در تعبیر کردن رویدادها. چون افراد رویدادها را به صورت متفاوتی تعبیر می کنند، سازه های متفاوتی را تشکیل می دهند.

اصل تبعی سازمان دهی organization corollary

روابط بین سازه ها. ما سازه های خود را بر طبق برداشتی که از روابط متقابل، شباهت ها، و تفاوت های آنها داریم، در یک الگو سازمان می دهیم. معمولا سازه های خود را به صورت سلسله مراتبی سازمان دهی می کنیم، طوری که برخی سازه ها تابع سازه های دیگر هستند. مثال، سازه خوب ممکن است سازه های تابع باهوش و شرافتمند را در بر داشته باشد. اگر با کسی آشنا شویم که با عقیده ما درباره انسان خوب، هماهنگ باشد، انتظار داریم که او از ویژگیهای هوش و معیارهای شرافتمندی نیز برخوردار باشد. معمولا روابط بین سازه ها از خود سازه های خاص با دوام ترند، ولی آنها نیز در معرض تغییر قرار دارند. فردی که احساس می کند توسط کسی که باهوش تر به نظر می رسد مورد بی حرمتی قرار گرفته است امکان دارد سازه باهوش را از مکان تابع سازه خوب بردارد و آن تحت سازه بد قرار دهد.

اصل تبعی دوگانگی dichotomy corollary

دو گزینه متناقض. همه سازه ها دو قطبی یا دوگانه هستند. سازه های ما همیشه باید بر حسب یک جفت گزینه متناقض تشکیل شوند مانند درستی در برابر نا درستی .

اصل تبعی انتخاب Choice corollary

آزادی انتخاب. کلی معتقد بود ما در انتخاب کردن بین گزینه ها، مقداری آزادی عمل داریم و آن را انتخاب بین امنیت و خطر پذیری توصیف کرد. انتخاب امن که شبیه انتخاب های گذشته است، نظام سازه ما را با تکرار کردن تجربیات و رویدادها، بیشتر محدود می کند. انتخاب مخاطره آمیز، نظام سازه ما را با در بر گرفتن تجربیات و رویدادهای تازه، گسترش می دهد. برای مثال چرا یک نفر با وجود اینکه مرتبا با واکنش منفی روبرو می شود، با دیگران پرخاشگرانه رفتار می کند؟ فرد انتخاب کم ریسک می کند و می داند در پاسخ به رفتار پرخاشگرانه چه انتظاری داشته باشد. فرد پرخاشگر نمی داند افراد به رفتار محبت آمیز چه واکنشی نشان خواهند داد، زیرا به ندرت آن را امتحان کرده است. انتخاب های ما بر حسب اینکه چقدر به ما امکان پیش بینی رویدادها را بدهند صورت می گیرند نه بر حسب اینکه چه چیزی برای ما بهتر است.

اصل تبعی دامنه  Range corollary

دامنه مناسب. سازه های شخصی معدودی برای تمام شرایط مناسب هستند. برخی سازه ها را می توان در مورد شماری از موقعیت ها یا افراد به کار برد، در حالی که سازه های دیگر محدودترند و احتمالا برای یک نفر یا یک موقعیت مناسب هستند. دامنه مناسب برای سازه یک مسئله شخصی است. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که سازه وفادار در برابر بی وفا در مورد هرکسی که می شناسیم یا فقط در مورد اعضای خانواده یا سگ ما کاربرد دارد.

اصل تبعی تجربه experience corollary

رو به رو شدن با تجربیات تازه. اگر سازه ای پیش بینی معتبری برای پیامد موقعیت نباشد، در این صورت باید جایگزین یا اصلاح شود. بنابر این وقتی محیط ما تغییر می کند، سازه های خود را ارزیابی و از نو تعبیر می کنیم.

اصل تبعی تعدیل modulation corollary

سازگار شدن با تجربیات جدید. سازه ها از نظر نفوذ پذیری تفاوت دارند. سازه نفوذ پذیر سازه ای است که اجازه می دهد عناصر جدید به دامنه مناسب نفوذ کنند یا در آن پذیرفته شوند. چنین سازه ای پذیرای رویدادها و تجربیات جدید است و می تواند به وسیله آنها اصلاح شده یا گسترش یابد. سازه نفود نا پذیر مانعی در برابر یادگیری و عقاید تازه است.

اصل تبعی چند پارگی fragmentation corollary

رقابت بین سازه ها. درون نظام سازه ما برخی سازه ها با اینکه درون یک الگوی کلی، همزیست هستند، ممکن است نا سازگار باشند. وقتی تجربیات تازه را ارزیابی می کنیم، نظام سازه ما ممکن است تغییر کند. با این حال سازه های جدید لزوما از سازه های قدیمی به دست نمی آیند. سازه جدید ممکن است در موقعیت خاصی با سازه قدیمی سازگار یا هماهنگ باشد، ولی اگر موقعیت تغییر کند، این سازه ها می توانند نا هماهنگ شوند. افراد ممکن است یکدیگر را در یک موقعیت مانند بازی شطرنج به عنوان دوست بپذیرند، اما در موقعیت دیگر، مانند مناظره سیاسی، به صورت دشمن عمل کنند.

اصل تبعی اشتراک Commonality corollary

شباهت افراد در تعبیر کردن رویدادها. چون افراد از نظر شیوه ای که رویدادها را تعبیر می کنند تفاوت دارند، هر کسی سازه های منحصر به فردی را تشکیل می دهد. با این حال، افراد از نظر شیوه ای که رویدادها را تعبیر می کنند شباهت هایی دارند. افراد یک فرهنگ با اینکه با وقایع زندگی متفاوتی رو به رو می شوند، رفتارها و خصوصیات مشابهی دارند.

اصل تبعی اجتماعی بودن sociality corollary

روابط میان فردی. اگر بخواهیم پیش بینی کنیم که چگونه یک نفر رویداد ها را پیش بینی خواهد کرد، باید بدانیم که او چگونه فکر می کند. هرکسی نقشی را در ارتباط با دیگران می پذیرد. ما خودمان را با سازه های دیگران وقف می دهیم.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

کلی برداشت خوشبینانه و حتی دلپذیری از ماهیت انسان رایه داد. ما از اراده آزاد برخوردار بوده و خالق سرنوشت خود هستیم نه قربانی آن. ما کاملا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین نمی شویم، فرایند های ذهنی منطقی ما، نه رویدادهای خاص، بر شکل گیری شخصیت تاثیر دارند. هدف ما تشکیل دادن نظام سازه ای است که ما را قادر می سازد رویدادها را پیش بینی کنیم. کلی در رابطه با مسئله بی همتایی در برابر عمومیت، موضعی میانه رو داشت.

ارزیابی در نظریه کلی

مصاحبه

روش ارزیابی اصل کلی، مصاحبه بود. او نوشت : اگر نمی دانید در ذهن یک نفر چه می گذرد، از او بپرسید، ممکن است به شما بگوید.

طرح های خود وصفی

درخواست از فرد برای نوشتن طرح خود وصفی است. از شما می خواهم طرحی از شخصیت بنویسید انگار که او شخصیت اصلی در یک نمایش است. آن را به صورتی بنویسید که ممکن است یک دوست که او را خیلی خوب می شناسد و شاید بهتر از هر فرد دیگری که واقعا او را می شناسد نوشته باشد.

آزمون خزانه سازه نقش

کلی برای بر ملا کردن سازه هایی که در مورد افراد مهم در زندگی خود به کار می بریم آزمون خزانه نقش را ابداع کرد.

درمان با نقش مشخص

کلی از درمانجویان می خواست یک طرح خود وصفی بنویسند که آنها را به صورت شخصیت اصلی در یک نمایش توصیف کند. درمانگر در درمان با نقش مشخص، طرح نقش مشخصی را آماده می کند که حاوی سازه هایی است که با خود پنداره منفی درمانجو، به صورتی که در طرح خود وصفی آشکار شده است، تفاوت دارند. به درمانجو گفته می شود که این طرح نقش مشخص، درباره شخصیتی خیالی است و از او درخواست می شود این شخصیت را در دفتر درمانجو و بعدا در زندگی روزمره نمایش دهد. از درمانجو انتظار می رود که از طریق این نقش گزاری، نیاز ها و ارزش های شخصی خود را به شخصیت خیالی فرافکنی کند. درمانگر انتظار دارد که درمانجو بفهمد سازه های جدید در طرح نقش مشخص، رویدادها را بهتر از سازه های قدیمی که درمانجو با آنها زندگی می کند پیش بینی کند.

درمانگر همراه با درمانجو این طرح نقش مشخص را بررسی کرد و پرسید آیا این شخصیت شبیه کسی به نظر می رسد که درمانجو مایل است او را بشناسد. از او خواسته شد سعی کند ظرف دو هفته بعد مانند این شخصیت عمل، فکر و صحبت کند.

پژوهش درباره نظریه کلی

تحقیقاتی که با استفاده از آزمون REP اجرا شده اند نشان داده اند که سازه های شخصی با گذشت زمان ثابت می مانند. پیامد نظریه کلی درباره سازه های شخصی به سبک های شناختی مربوط می شود، یعنی تفاوت هایی در نحوه ای که افراد، اشیا و موقعیت های موجود در محیط خود را درک یا تعبیر می کنیم.

تاملاتی درباره نظریه کلی

نظریه شخصیت کلی از نظریه های دیگر به دست نیامد یا بر آنها، متکی نبود. این نظریه از تعبیر او، نظام سازه خود او، و از اطلاعاتی که کاربست بالینی وی تامین کردند پدیدار شد. در نظام کلی انتقادهایی صورت گرفته است. این دیدگاه روی جنبه های عقلانی و منطقی عملکرد انسان تمرکز دارد و به جنبه های هیجانی توجهی نکرده است. از نظر منتقدان، موجود منطقی کلی، آرمانی است که در خیال، نه واقعیت وجود دارد.  دیدگاه کلی نا بیان گر بود و عمدتا به جوانان ایالات های میانی آمریکا محدود بود که در جریان روشن کردن نظام سازه ای بودند تا به آنها کمک کند با زندگی دانشگاهی کنار بیایند. دیدگاه کلی در ایالات متحده محبوبیت ندارد، زیرا شماری از روانشناسان آن را با دیدگاه های رایج بسیار متفاوت می دانندو روان شناسان شخصیت معمولا در قالب مفاهیم آشنای انگیزش و هیجان، نیروهای ناهشیار، سایق ها و نیازها فکر می کنند که هیچ بخشی از نظام کلی را تشکیل نمی دهند. ثانیا کلی کتابها، مقالات یا مورد پژوهی های معدودی را منتشر کرد و وقت خود را بیشتر صرف کار بالینی و آموزش دادن به دانشجویان کارشناسی ارشد کرد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

درمان فرد مدار، نظریه خود شکوفایی : کارل راجرز

راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند. ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند. راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد : گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.

خود و گرایش خود شکوفایی

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند. راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی (Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند. گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است – که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی (organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

دنیای تجربی

ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره (self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود. جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.

گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش (conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برای فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود. تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

ویژگیهای افراد کامل

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشد.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است. ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طرریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

ارزیابی در نظریه راجرز

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند. راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

 

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند. پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

پژوهشهایی درباره نظریه راجرز

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو هشیار از آنها آگاه نبوده ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند. روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای مرتبط با پیری و شناختی

 عملکرد های شناختی، پردازش کردن افکار، توانایی حافظه، و توانایی توجه داشتن را شامل می شوند. این نوع اختلال از علتهای گوناگونی مانند آسیب مغزی، بیماری، یا قرار گرفتن در معرض مواد سمی ( احتمالا از جمله داروها) ناشی می شود. نام رسمی برای این گروه از اختلالها عبارت است از : دلیریوم، زوال عقل، اختلالهای یادزدایشی و سایر اختلالهای شناختی. مجموعه نشانگانی با مبنای جسمانی گوناگون، از اسکیزوفرنی و اختلالهای شخصیت تقلید می کنند. متمایز کردن نشانه هایی که با اختلال روانی ارتباط دارند از آنهایی که در پاسخ به اختلالی جسمانی ایجاد می شوند بسیار دشوار است.

دلیریوم حالتی موقتی است که طی آن افراد تیره شدن هشیاری را تجربه می کنند به طوری که نمی دانند چه چیزی در اطراف آنها اتفاق افتاده و قادر نیستند تمرکز یا توجه کنند. به علاوه آنها دچار تغییرات شناختی می شوند، به طوری که حافظه آنها آشفته می شود و گمگشته می شوند. فرد در حالت دلیریوم ممکن است فراموش کند ناهار چه خورده است یا نداند چه روزی از هفته یا حتی چه ماهی از سال است. گفتار درهم و بر هم گسیخته است. امکان دارد این افراد به هذیانها، یا توهمات به علاوه آشفتگیهای هیجانی مانند اضطراب، سرخوشی یا تحریک پذیری هم دچار شوند. افراد دلیریوس می توانند کارهایی انجام دهند که خطر جسمانی دارند، مانند راه رفتن در ترافیک یا افتادن از پله ها. عوامل متعددی می توانند موجب دلیریوم شوند که مسمومیت یا ترک مواد، جراحت وارده به سر، تب بالا و کمبود ویتامین از آن جمله هستندو افراد در هر سنی می توانند دچار دلیریوم شوند. معمولا شروع ناگهانی دارد، حداکثر ظرف یک دوره چند روزه ایجاد می شود، و مدت آن کوتاه است و به ندرت بیش از یک ماه ادامه می یابد. فرد دلیریوس ظرف یک روز انواع آشفتگیهای هیجانی، مانند اضطراب، ترس، افسردگی، تحریک پذیری، سرخوشی، بی قراری اشکال در فکر کردن به طور شفاف و حساسیت زیاد نسبت به محرکهای شنیداری یا دیداری را تجربه می کند. با ادامه یافتن دلیریوم، نشانه ها هنگام صبح کاهش می یابند و شبها بدتر می شوند و خواب فرد با رویاهای واضح یا کابوسها آشفته می شود. اختلالهای روانی – حرکتی همراه با دلیریوم را به صورت بیش فعال یا کم فعال متمایز می کنند.

اختلالهای یادزدایشی

نقصان حافظه علتهای زیستی هم دارد؛ به این اختلالها، اختلالهای یادزدایشی (amnestic disorder) گفته می شود. افراد مبتلا به این اختلال به نقصان حافظه ای دچار می شوند که با نا توانی در یادآوری اطلاعات از پیش آموخته شده یا اختلال در توانایی یادگیری اطلاعات جدید مشخص می شود. این اختلال موجب آشفتگی زیاد می شود و کاهش نسبت به سطح عملکرد قبلی را نشان می دهد. این اختلال حافظه منحصرا در دوره دلیریوم یا زوال عقل روی نمی دهد.

زوال عقل

زوال عقل (dementia) نوعی اختلال شناختی است که نارساییهای فراگیر و پیش رونده در حافظه و یادگیری اطلاعات تازه، توانایی بر قرار کردن ارتباط، قضاوت و هماهنگی حرکتی را شامل می شود. افراد مبتلا علاوه بر تغییرات شناختی، دستخوش تغییراتی در شخصیت و حالت هیجانی می شوند. علت اصلی زوال عقل، آسیب مغزی شدید و پیش رونده است. شرایط جسمانی دیگری که می توانند موجب زوال عقل شوند عبارت اند از: بیماریهای غروقی، ایدز، ضربه مغزی، مواد روان گردان و اختلالهای گوناگون عصبی. زوال عقل در افراد کلیه سنین از جمله کودکان یافت می شود. اما مشهورترین آنها آلزایمر است.

ویژگیهای زوال عقل

نشانه های زوال عقل با فراموشکاری خفیف شروع می شوند که فقط اندکی محسوس و آزارنده است. اگر اختلال زیربنایی مغز را که موجب زوال عقل می شود نتوان درمان کرد، نشانه های فرد به طور فزاینده ای آشکار و ناراحت کننده می شوند.

نقصان حافظه. اختلال جزیی در حافظه است. سرانجام فرد مبتلا نمی تواند هیچ اطلاعات جدیدی را نگهدارد. به مرور زمان افراد مبتلا به این اختلال حتی نمی توانند واقعیت های اساسی را درباره خود و زندگی شان به یاد آورندو

زبان پریشی، کنش پریشی و ادراک پریشی. زبان پریشی (aphasia) به از دست دادن توانایی استفاده از زبان اشاره دارد. دو نوع زبان پریشی ورنیکه فرد می تواند کلمات را تولید کند، اما توانایی درک کردن آنها را از دست می دهد، به طوری که بیانهای کلامی او معنی ندارد. زبان پریشی بروکا در تولید زبان اشکال دارد، اما توانایی درک زبان او سالم است. چنین فردی قواعد ساختن جمله را می داند و می تواند معنی زبان را درک کند، اما قادر نیست جملات کاملی را تولید کند. فرد مبتلا به کنترل پریشی (apraxia)توانایی انجام دادن حرکات موزون بدن را که قبلا می توانست بدون مشکل انجام دهد، از دست داده است. ادراک پریشی (agnosia) عبارت است از ناتوانی در تشخیص دادن اشیا یا تجربیات آشنا، به رغم توانایی درک عناصر اصلی آنها.

اختلال در عملکرد اجرایی. عملکرد اجرایی (executive functioning)، تواناییهای شناختی، مانند تفکر انتزاعی، برنامه ریزی، سازمان دهی و انجام دادن رفتارها را شامل می شود.

بیماری آلزایمر

چند خرده تیپ بیماری آلزایمر توسط ویژگی های بارز آنها مشخص شده اند. (۱) همراه با دلیریوم (۲) همراه با هذیانها (۳) همراه با خلق افسرده (۴) ساده. افراد مبتلا به این اختلال به چند نارسایی شناختی که با نقصان حافظه آشکار می شود، دچار می شوند و حداقل یکی از اختلالهای شناختی زیر را نشان می دهند ( الف) اختلال زبان (ب) اختلال در توانایی انجام دادن فعالیتهای حرکتی (ج) ناتوانی در تشخیص دادن یا شناسایی کردن اشیا (د) اختلال در عملکرد اجرایی، مانند برنامه ریزی، سازمان دهی یا ادراک انتزاعی. روند این اختلال با شروع تدریجی و ادامه یافتن تنزل شناختی مشخص می شود. این نارساییهای شناختی اختلال قابل ملاحظه ای ایجاد می کنند و در مقایسه با سطح قبلی عملکرد، تنزل را نشان می دهند. این نارساییها ناشی از اختلالهای دیگر، بیماریهای جسمانی دیگر، یا مصرف مواد نیستند و منحصرا در دوره دلیریوم روی نمی دهند.

زوال عقل ناشی از بیماریهای دیگر

زوال عقل می تواند از انواع بیماریهای جسمانی، از جمله بیماریهای عفونی مانند سیفیلیس عصبی، التهاب مغز ( انسفالیت)، مننژیت ناشی از سل، یا عفونت های موضعی در مغز ناشی شود. افراد مبتلا به زوال عقل ناشی از ایدز فراموشکار می شوند و نمی توانند تمرکز نموده یا مسایل را حل کنند. اختلالهای حرکتی، نشانه هایی مانند لرزش، عدم تعادل، و از دست دادن هماهنگی حرکتی را شامل می شوند. نشانه های روانی، هذیانها و توهمات را در بر دارند.

بیماری پیک، بیماری نسبتا نادر و به تدریج تباه کننده ای است که بر قطعه های پیشانی و گیجگاهی قشر مخ تاثیر می گذارد. علت این بیماری تراکم نوروهای رسوبات پروتوئین غیر عادی به نام اجسام پیک است. افراد مبتلا به این اختلال علاوه بر داشتن مشکلات حافظه، از لحاظ اجتماعی بازداری زدا می شوند و به صورت ما مناسب و تکانشی یا بی احساس و بی انگیزه رفتار می کنند. آنها قبل از اینکه دچار مشکلات حافظه شوند، دستخوش تغییرات شخصیت می شوند.

بیماری پارکینسون عبارت است از تباهی نورونی عقده های پایه، ساختارهای زیر قشری که جنبش های حرکتی را کنترل می کنند. تباهی مناطق پراکنده قشر مخ نیز می تواند روی دهد. در تمام افراد مبتلا به پارکینسون زوال عقل روی نمی دهد. اما ۶۰% که عمدتا مسن هستند را در بر می گیرد. بیماری پارکینسون معمولا پیش رونده است و بارزترین ویژگی آن اختلالهای حرکتی گوناگون است. عضلات فرد خشک می شوند و او به سختی می تواند حرکت را آغاز کند، نشانه ای که به آن ناجنبی (akinesia) می گویند. کند شدن کلی فعالیت حرکتی به کند جنبی (bradykinesa) معروف است.

زوال عقل جسم لوی (lewy body dementia) به بیماری پارکینسون خیلی شباهت دارد، به طوری که فرد مبتلا به این بیماری، به تدریج حافظه، زبان، توانایی محاسبه و استدلال به علاوه سایر عملکردهای ذهنی عالی را از دست می دهد. پیشروی این بیماری از آلزایمر سریع تر است.

زوال عقل پیشانی- گیجگاهی (frontotemporal dementia) به جای اینکه افت حافظه را در بر گیرد، تغییرات در شخصیت مانند بی احساسی، فقدان بازداری، وسواسی بودن، و از دست دادن قضاوت ایجاد می شود. سرانجام فرد نسبت به عادات شخصی بی توجه می شود و توانایی ارتباط بر قرار کردن را از دست می دهد. شروع این زوال عقل آهسته و پنهان است.

بیماری هانتینگتون از دست دادن کنترل حرکتی را شامل می شود، اما اختلال عصبی تباه کننده ای است که می تواند بر شخصیت و عملکرد شناختی تاثیر بگذارد. هانتینگتون نوعی بیماری ژنتیکی است که نابهنجاری در کروموزوم ۴ را شامل می شود که باعث می گردد پروتوئینی که اکنون به هانتینگتون معروف است، انباشته شود و به سطح مسموم کننده برسد. نشانه های این بیماری معمولا در افراد ۴۰ تا ۵۰ ساله آشکار می شوند، اما گاهی در ۲۰ سالگی هم نمایان می شوند.

بیماری کروتزفلد ژاکوب نوعی بیناری عصبی نادر است که تصور می شود علت آن عاملی عفونی باشد که به انباشتهای غیر عادی پروتوئین در مغز منجر می شود. از جمله نشانه های مقدماتی آن خستگی، اختلال اشتها، مشکلات خواب و مشکلات تمرکز هستند. با پیشرفت بیماری، فرد به طور فزاینده ای علایم زوال عقل را نشان می دهد و سرانجام می میرد. اساس این بیماری، آسیب گسترده ای است که به بیماری مغز اسفنجی شکل معروف است. بدین معنی که سوراخهای بزرگی در بافت مغز ایجاد می شوند.

زوال عقل عروقی (vascular dementia) بیماری قلبی عروقی است که تامین خون برای مغز را تحت تاثیر قرار می دهد. زوال عقل می تواند سکته به دنبال داتشه باشد که در این صورت شروع ناگهانی زوال عقل  عروقی نامیده می شود. اما رایج ترین نوع زوال عقل عروقی، زوال عقل مالتی انفارکت MID است که توسط حملات موقتی ایجاد می شود که به موجب آن بسته شدن شریان یا ترکیدن آن، جریان خون را به مغز متوقف می کند. وارد شدن آسیب به شریان، نورونهای مجاور را از خون و اکسیژن محروم می کند، در نتیجه این نورونها می میرند. افراد مبتلا به زوال عقل عروقی به اختلال حافظه و یکی از موارد زیر دچار می شوند : (۱) زبان پریشی (۲) کنش پریشی (۳) ادراک پریشی (۴) اختلال در عملکرد اجرایی. افراد مبتلا به زوال عقل عروقی نابهنجاریهای جسمانی خاصی مانند مشکلات راه رفتن و ضعف در دستها و پاها نشان می دهند.

شبه زوال عقل یا زوال عقل کاذب، تغییرات شناختی را شامل می شود. افسردگی می تواند به نشانه هایی منجر شود که به نشانه های مراحل اولیه بیماری آلزایمر شباهت دارند. متمایز کردن شبه زوال عقل از بیماری آلزایمر مهم است، زیرا افسردگی را می توان با موفقیت درمان کرد. افراد افسرده از اختلال شناختی کاملا آگاه هستند و اغلب از نقص حافظه خود شکایت دارند. در مقابل فردی که به بیماری آلزایمر مبتلاست، معمولا سعی می کند جدی بودن اختلال خود را پنهان کند یا آن را کوچک جلوه دهد یا در صورتی که نتواند این نقص را پنهان کند، آن را توجیه نماید. در افراد سالخورده افسرده، تغییرات خلقی قبل از نقصان حافظه روی می دهد؛ در افراد مبتلا به بیماری آلزایمر، برعکس آن مصداق دارد.

نظریه ها و درمان بیماری آلزایمر

همه نظریه های مربوط به علت آلزایمر روی نابهنجاریهای زیستی تمرکز می کنند که سیستم عصبی را در بر می گیرند –  مخصوصا دو نوع تغییرات مغزی. نوع اول تشکیل گره خوردگیهای رشته های عصبی است که به موجب آن، رشته های نازک به هم پیچیده ای از پروتوئین که تراکم زیادی دارند، جایگزین مواد سلولی نورونها می شوند. تغییر دوم عبارت است از ایجاد رسوبات آمیلیود که دسته هایی از نورونهای مرده یا در حال مردن هستند که با تکه های مولکولهای پروتوئین مخلوط شده اند. پژوهشگران علاوه بر توجیهات زیستی رو عوامل محیطی دخیل در بیماری آلزایمر و نقش برخی رفتارها در پیشگیری از ایجاد این بیماری نیز تاکید کرده اند. گرچه این بیماری درمانی ندارد، اما پژوهشگران سعی دارند داروهایی مانند عناصر آنتی کلونیستراز را پیدا کنند که نشانه های آن را تسکین دهد. در عین حال متخصصان روی اصلاح کردن فنون رفتاری برای کنترل کردن نشانه ها تمرکز کرده اند و به راهبردهایی برای کاهش دادن فشار بر مراقبان توجه خاصی مبذول داشته اند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۱۰ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای مرتبط با رشد

عقب ماندگی ذهنی

عقب ماندگی ذهنی (mental retardation) اختلالی که از کودکی نمایان می شود، و با هوشبهر ۷۰ یا کمتر مشخص می شود. تقریبا ۱ درصد جمعیت به عقب ماندگی ذهنی مبتلا هستند و در مردان شایع تر است. آنها حداقل در دو زمینه زیر، نارساییها یا اختلالهایی در عملکرد انطباقی دارند: ارتباط، مراقبت شخصی، زندگی در خانه، مهارت های اجتماعی / میان فردی، استفاده از امکانات جامعه، خود گردانی، مهارتهای تحصیلی مفید، کار، اوقات فراغت، سلامتی و ایمنی. میزان شدت آن، خفیف، متوسط، شدید یا عمیق است.

عقب ماندگی ذهنی می تواند از اختلال ارثی یا از رویداد یا بیماری ای که در طول رشد، از لقاح گرفته تا نوجوانی اتفاق افتاده است، ناشی شود. برخی از انواع آن به صورت ژنتیکی منتقل می شود. مخاطرات محیطی عبارت اند از : قرار گرفتن در معرض داروها یا مواد شیمیایی سمی، سو تغذیه مادر، و عفونت های مادر در مدت مراحل حساس رشد جنین ( ۳ ماه اول حاملگی). مشکلاتی مانند عفونت ها، بی اکسیژنی و واردن شدن صدمه به مغز هنگام زایمان می تواند موجب بروز عقب ماندگی شوند. تولد زود رس نیز می تواند با عقب ماندگی ذهنی ارتباط داشته باشد. بعد از تولد و در طول دوره کودکی عقب ماندگی ذهنی می تواند از بیماریها، صدمات وارد شده به سر در اثر تصادفات یا بدرفتاری با کودک، قرار گرفتن در معرض مواد سمی، مانند سرب یا منو اکسید کربن ناشی شود.

نشانگان الکل جنینی (FAS) یک مجموعه تقایص تولد جسمانی و ذهنی است که از مصرف الکل توسط مادر در طول حاملگی ناشی می شود. آنها فقدان هماهنگی حرکتی، ناتوانی در تمرکز کردن و اختلالهای گفتاری و شنیداری دارند. وزن انها هنگام تولد کم و دارای قد کوتاهتری هستند. خیلی از آنها نابهنجاریهای خاصی در صورت دارند که چشمها، بینی، چانه و ناحیه میانی صورت را در بر می گیرند.

تغذیه نا مناسب در سالهای اولیه، مخصوصا در سال اول زندگی می تواند موجب عقب ماندگی ذهنی شود. مراقبت نا مناسب والدین یا فرزند پروری بی دقت می تواند به ناکامی در رشد کردن منجر شود.

درمان. برای عقب ماندگی ذهنی درمانی وجود ندارد، اما مداخله به موقع می تواند رشد عقلانی و جسمانی افراد مبتلا به این اختلال را بهبود بخشد. مداخله های رفتاری بسیار مفید هستند. والدین می توانند با پاداش دادن به کودک برای رفتارهای مناسب و پاسخدهی منفی به رفتارهای نا مناسب در این مداخله شرکت کنند. به جز PKU علتهای ژنتیکی دیگر عقب ماندگی ذهنی را نمی توان اصلاح کرد اما از عقب ماندگی ذهنی با علت محیطی می توان پیشگیری کرد.

اختلالهای رشد فراگیر

اختلالهایی که تمام جنبه های وجود کودک را فرا می گیرند. به علت ماهیت فراگیر این اختلالها، آنها را اختلالهای رشد فراگیر (pervasive developmental disorders) می نامند که با اختلال شدید در چند زمینه رشد مشخص می شوند. شایع ترین آنها اختلال اوتیستیک است که با اختلال زیاد در توانایی برقراری ارتباط و ارتباط هیجانی فرد با دیگران مشخص می شود. اختلال رت فقط در جنس مونث روی می دهد، کودک تا ۵ ماهگی به طور طبیعی رشد می کند، اما بین ۵ ماهگی تا ۴ سالگی، تغییراتی حاکی از اختلالهای عصب شناختی و شناختی روی می دهند. رشد سر کودک کند می شود؛ این با فقدان مهارتهای یدی و به دنبال آن، حرکات دست غیر عادی ( مانند مالیدن دستها)، فقدان آمیزش اجتماعی با دیگران، حرکات راه رفتن و تنه نا هماهنگ، کندی روانی – حرکتی و اختلال شدید در زبان همراه می شود. اختلال از هم پاشیدگی کودکی (childhood disintegrative disorder) تا ۲ سالگی کودک به طور طبیعی رشد می کند، اما قبل از ۱۰ سالگی، زبان و مهارتهای حرکتی، همین طور سایر عملکردهای انطباقی، از جمله کنترل ادرار و مدفوع را از دست می دهد. در تعامل اجتماعی و ارتباطی کودک نیز اختلال شدیدی روی می دهد که با الگوهای تکراری و کلیشه ای رفتار، تمایلات، و فعالیت ها همراه است. اختلال آسپرگر رشد شناختی و زبان را به خوبی حفظ می کنند اما از نظر تعامل اجتماعی به شدت مختل می شوند. آنها الگوهای رفتار، تمایلات و فعالیت های مقید، تکراری و کلیشه ای را پرورش می دهند. اختلال آسپرگر با اختلال اوتیستیک تفاوتهای فاحشی دارد.

اختلالهای یادگیری، ارتباطی و مهارتهای حرکتی

تاخیر یا کاستی در یک زمینه عملکرد، مانند مهارتهای تحصیلی، زبان و گفتار یا هماهنگی حرکتی است. اغلب آنها با پریشانی هیجانی ارتباط دارند و می توانند در زندگی روزمره و روابط اجتماعی فرد اختلال جدی ایجاد کنند.

اختلالهای یادگیری

اختلال یادگیری (learning disorder) عبارت است از تاخیر یا نارسایی در مهارت تحصیلی و فرد خیلی پایین تر از سطح سنی، هوشی و تحصیلی که از سایر افراد قابل مقایسه انتظار می رود عمل می کند. آنها در سه زمینه ریاضیات، نگارش و خواندن آشکار می شوند. فرد مبتلا به اختلال ریاضیات در تکالیف و مفاهیم ریاضی اشکال دارد. امکان دارد در مهارتهای زبانی، مهارتهای ادراکی، مهارتهای توجه و مهارتهای ریاضی اختلالهایی وجود داشته باشد. در اختلال بیان نوشتاری، نگارش فرد با املای غلط، خطاهای دستوری یا نقطه گذاری و بی نظمی پاراگرافها مشخص می شود که در خیلی از مواد درسی، مشکلات جدی برای کودکان به بار می آورد. اختلال خواندن که معمولا خوانش پریشی نامیده می شود، نوعی اختلال یادگیری است که به موجب آن، فرد هنگام خواندن کلمه ها را حذف، تحریف یا جایگزین می کند و به صورت آهسته و مردد می خواند.

اختلالهای ارتباطی

اختلالهای ارتباطی، اختلالهایی هستند که با آشفتگی در بیان یا فهمیدن زبان مشخص می شوند. تقریبا نیمی از مبتلایان به اختلالهای روانی مانند اختلال اضطرابی مبتلا هستند. اختلال زبان بیانی (expressive language disorder) نوعی اختلال رشدی است که با مشکلاتی در بیان کلامی مشخص می شود. کودکان مبتلا به این اختلال، نمی توانند خود را به صورت متناسب با گروه سنی شان بیان کنند. این حالت می تواند به کار بردن واژگان محدود و غلط، صحبت کردن با جملات کوتاه با ساختارهای دستوری ساده شده، حذف شدن کلمات یا عبارتها و کنار هم قرار دادن کلمات به ترتیب غیر عادی باشد. در برخی از کودکان این اختلالها مربوط به رشد هستند و در سایر کودکان بر اثر بیماری جسمانی یا مشکل عصب شناختی ناشی از وارد شدن ضربه به سر اکتساب می شود. اختلال زبان دریافتی بیانی مخلوط (mixed receptive – expressive language disorder) هم در بیان کردن و هم در فهمیدن انواع خاصی از کلمات یا عبارات، مانند دستورالعمل ها، یا در حالت شدیدتر، در واژگان اصلی یا کل جملات مشکل دارند. این اختلال نیز می تواند مربوط به رشد یا اکتسابی باشد. اختلال واج شناسی (phonological disorder) اصوات گفتاری را جایگزین و حذف، یا آنها را غلط ادا می کند. لکنت زبان (stuttering) عبارت است از اختلال در حالت گفتار روان که با ادا کردن کلمات به صورت تکرار یا طولانی کردن اصوات، کلمات بریده بریده، جلوگیری کردن از اصوات، جایگزین کردن کلمات برای اجتناب نمودن از کلمات دشوار و ادای کلمات با فشار اضافی مشخص می شود.

اختلالهای مهارتهای حرکتی

اختلال هماهنگی حرکتی مربوط به رشد (developmental coordination disorder) که با اختلالی محسوس در رشد هماهنگی حرکتی مشخص می شود. عدم هماهنگی حرکتی شدید کودکان مبتلا با معلولیت رشدی دیگر ( مانند فلج مغزی) ارتباطی ندارد. آنها در مراحل اولیه زندگی در سینه خیز رفتن، راه رفتن و نشستن مشکل دارند. هنگامی که آنها رشد می کنند، سایر تکالیف مرتبط با سن نیز پایین تر از متوسط است. آنها نمی توانند بند کفش را ببندند، توپ بازی کنند، معمایی را کامل کنند، یا حتی به طور خوانا بنویسند.

نظریه ها و درمان اختلالهای یادگیری، ارتباطی، و مهارتهای حرکتی

نابهنجاریهای عصب شناختی مقبول ترین توجیه برای اختلالهای یادگیری، و مهارتهای حرکتی است. مناطق مغزی درگیر در درک دیداری، گویایی و زبان  نمی توانند اطلاعات را ادغام کنند. اختلال در سیستم عصبی مرکزی که به نارساییهایی در پردازش شناختی منجر می شود می تواند به آشفتگیهای اجتماعی و هیجانی جدی بینجامد. محیط مدرسه معمولا مکان اصلی درمان اختلالهای مربوط به رشد است. شاید مهمترین موضوع این باشد که باید به توانمندیهای کودک توجه شود به طوری که بتواند احساس موفقیت و افزایش عزت نفس کند.

اختلالهای کاستی توجه و رفتار ایذایی

اختلال کاستی توجه / بیش فعالی (ADHD)

اختلالی است که شامل بی توجهی و بیش فعالی تکانشگری می شود. هر یک از دو عنصر این اختلال برچسب ملاک رفتاری تعریف می شود. بی توجهی با رفتارهایی چون بی دقتی، فراموشکاری در فعالیتهای روزمره، و سایر مشکلات مربوط به توجه می شود. نشانه های جدی قبل از ۷ سالگی آغاز می شود و حداقل در دو زمینه اختلال ایجاد می کند. بی توجهی با الگویی مشخص می شود که حداقل شش نشانه زیر را در بر دارد و دست کم ۶ ماه ادامه می یابد. (۱) از روی بی دقتی مرتکب اشتباهاتی می شوند یا نمی تواند به جزییات توجه کند(۲) در حفظ کردن توجه مشکل دارد (۳) وقتی با او صحبت می کنند گوش نمی کند (۴) از دستور العملها و مسئولیتها پیروی نمی کند (۵) در سازمان دادن تکالیف مشکل دارد (۶) از انجام دادن تکالیفی که به تلاش ذهنی مداوم نیاز دارند، خودداری می کند (۷) وسایل لازم برای تکالیف را گم می کند (۸) به راحتی حواسش پرت می شود (۹) اغلب فراموش کار است. بیش فعالی و تکانشگری با حداقل شش نشانه زیر مشخص می شود که دست کم به مدت ۶ ماه ادامه یافته باشد. بیش فعالی با نشانه های زیر مشخص می شود : (۱) اغلب بی قرار است و وول می خورد (۲) اغلب به طور نا مناسبی صندلی اش را ترک می کند(۳) اغلب در شرایط نا مناسب، به اطراف می دود یا به شدت جست و خیز می کند. (۴) اغلب در بازی کردن یا پرداختن به فعالیت های اوقات فراغت مشکل دارد (۵) اغلب در حالت جنب و جوش است و طوری عمل می کند که گویی موتوری او را می راند (۶) اغلب پر حرفی می کند. تکانشگری با نشانه های زیر مشخص می شود : (۱) اغلب قبل از اینکه سوالها به اتمام برسند، پاسخ ها را می پراند (۲) در منتظر ماندن برای نوبت مشکل دارد (۳) اغلب برای دیگران مزاحمت تولید می کند.

انواع این اختلال عبارت اند از: نوع ترکیبی، نوع عمدتا بی توجه و نوع عمدتا بیش فعال – تکانشی

اختلال سلوک

اختلال سلوک (conduct disorder) اختلالی که با تجاوز مکرر و مستمر به حقوق دیگران مشخص می شود. رفتارهای بزهکارانه آنها دزدی، مدرسه گریزی، فرار کردن از خانه، دروغ گویی، آتش افروزی، سرقت، کیف زنی، بد رفتاری جسمانی با انسانها و حیوانات و تجاوز جنسی است. خیلی از آنها به سو مصرف دارو و الکل نیز دچار هستند. آنها هنجارهای اجتماعی و حقوق دیگران را زیر پا می گذارند.

اختلال لجبازی و نافرمانی

اختلال لجبازی و نافرمانی (oppositional defiant disorder) الگوی رفتار منفی، خصمانه و نا فرمان نشان می دهند که به مشکلات خانوادگی یا تحصیلی مهمی منجر می شود. این اختلال از تمرد و نا فرمانی معمولی کودکی و نوجوانی خیلی شدید تر است. آنها زودرنج، دلخور ستیزه جو، مغرور و حق به جانب هستند. دیگران را سرزنش می کنند یا اصرار دارند که آنها قربانی شرایط هستند. معمولا بین ۸ تا ۱۲ سالگی نمایان می شود. در برخی موارد اختلال لجبازی و نا فرمانی به اختلال سلوک تبدیل می شود. افراد مبتلا به این اختلال به علت الگوی رفتاری منفی، خصمانه و نافرمان دچار آشفتگی مهمی می شوند. این الگو حداقل ۶ ماه ادامه می یابد.

نظریه ها و درمان ADHD و  اختلالهای رفتار ایذایی

کاستی توجه و بیش فعالی مرتبط با ADHD، حاکی است که این مشکلات نابهنجاری در رشد مغز را که عملکردهای شناختی را در بر دارد شامل می شوند. ADHD مولفه ژنتیکی نیرومندی دارد. پژوهشگران در ژنهایی که گیرنده های دوپامین را تنظیم می کنند، نابهنجاریهای ژنتیکی پیدا کرده اند. علاوه بر وراثت، صدمع مغزی اکتسابی، قرار گرفتن در معرض مواد سمی و بیماریهای عفونی از آن جمله هستند. این اختلال در چهار زمینه عملکرد نمایان می شود : (۱) حافظه فعال غیر کلامی (۲) درونی کردن گفتگو با خود (۳) خودگردانی خلق (۴) بازسازی توانایی تقسیم کردن رفتارهای مشاهده شده به اجزای تشکیل دهنده که بتوان آنها را در رفتارهای جدیدی که به سمت یک هدف گرایش دارند دوباره ترکیب کرد.

عوامل اجتماعی فرهنگی هم در تشدید نشانه ها نقش دارند. خیلی از کودکان مبتلا به این اختلال در محیط های خانوادگی آشفته بزرگ شده اند و در مدرسه تجربیات شکست داشته اند. از سوی دیگر رفتار ایذایی این اختلال می تواند در مشکلات خانوادگی و تحصیلی دخالت داشته باشد. درمان معمولا شامل داروهایی می شود که به درصد زیادی از کودکان مبتلا به این اختلال کمک موثری کرده اند. داروهای آرام کننده این کودکان، داروهای محرک هستند. ریتالین داروی محرکی که عموما برای درمان ADHD تجویز می شود، کنترل توجه، کنترل تکانه، توانایی کار کردن روی تکالیف بدون حواسپرتی و بازدهی تحصیلی کودک را به طرز موفقیت آمیزی بهبود می بخشد. برخی کودکان، وقتی که این دارو را مصرف می کنند  مشکل خوابیدن و کاهش اشتها دارند. عوارض جانبی جدی ار به انقباضهای بدنی و بیان کلامی غیر  قابل کنترل، به علاوه توقف رشد موقتی مربوط می شود. بزرگسالان مبتلا که با ریتالین درمان می شوند در معرض خطر معتاد شدن به این دارو قرار دارند.

فنون رفتاری بر این فرض استوارند که بیش فعالی رفتار آموخته شده است که می توان آن را از طریق روشهای مناسب تقویت، با آموزش دادن کنترل شخصی و تغییر دادن محیط، یادگیری زدایی کرد. هیچ روشی به تنهایی همه راه حل ها را در اختیار نمی گذارد.

اختلال اضطراب جدایی

در برخی کودکان اضطراب نیروی بسیار قدرتمند و اخلالگری می شود. آنها نمی توانند بدون وحشت خانه را ترک کنند، به والدینشان می چسبند، هنگام روبرو شدن با غریبه ها سکوت می کنند، یا درباره آسیب دیدن به طور وسواس گونه ای نگران می شوند. در اغلب موارد، اضطراب در کودکان طبق ملاکهای بزرگسالان تشخیص داده می شود. کودکان مبتلا به اختلال اضطراب جدایی (separation anxiety disorder) در مورد جدایی از خانه یا مراقبان، اضطراب شدید و بی تناسبی دارند. این اختلال قبل از ۱۸ سالگی آغاز می شود، دست کم به مدت ۴ هفته در رابطه با جدایی از خانه و افرادی که به آنها دلبسته هستند دچار اضطراب شدیدی می شوند که از لحاظ رشد، نا مناسب است :

آنها ناراحتی شدید و مکرر زمانی که انتظار جدایی از خانه یا مظاهر مهم دلبستگی را دارند، نشان می دهند. نگراند که برای مظاهر اصلی دلبستگی اتفاق ناگواری روی دهد یا این افراد را از دست بدهند. به علت ترس از جدایی، اکراه یا خود داری از رفتن به مکان هایی مانند مدرسه دارند. آنها از به خواب رفتن بدون در کنار مظهر دلبستگی بودن اکراه دارند. کابوسهای مکرر آنها محتوای جدایی دارند و شکایتهای مکرر درباره نشانه های جسمانی به هنگامی که جدایی انتظار می رود دارند.

نظریه ها و درمان اختلال اضطراب جدایی

برخی از کودکان مبتلا به اختلال اضطراب جدایی، سابقه خانوادگی اختلال وحشتزدگی دارند. امکان دارد برای ابتلا به اختلال اضطراب جدایی، آمادگی زیستی وجود داشته باشد. از دیدگاه روان پویشی و سیستمهای خانواده، اختلالهای اضطرابی حاصل عقب ماندن و ناتوانی کودک در آموختن نحوه غلبه کردن بر تکالیف رشدی جدایی از والدین است. درمانهای رفتاری، مانند اکثر اختلالهای کودکی، در مورد این اختلال نیز موثر واقع می شوند. این فنون، حساسیت زدایی منظم، مواجهه طولانی و سرمشق گیری را شامل می شوند.

سایر اختلالهایی که از کودکی سرچشمه می گیرند

این اختلالها عمدتا در بزرگسالی ناپدید می شوند، اما نشانه های آنها می توانند ادامه یابند و بر سلامت روانی و عملکرد اجتماعی فرد تاثیر عمیقی بر جای بگذارند.

اختلالهای خوردن کودکی

هرزه خواری (pica) اختلالی که معمولا با عقب ماندگی ذهنی ارتباط دارد، مواد غیر قابل خوردن مانند رنگ، نخ، مو، مدفوع حیوانات و کاغذ را می خورند. اختلال تغذیه نوباوگی یا اوایل کودکی فرد به طور مستمر نمی تواند چیزی بخورد که این به کاهش وزن و ناتوانی در کسب افزایش وزن منجر می شود. اختلال نوشخوار (Rumination disorder) که به موجب آن، نو باوه یا کودک نشخوار می کند یا غذا را بعد از بلعیده شدن دوباره می جود. هر یک از این اختلالها حداقل یک ماه ادامه می یابند و با ناراحتی معده موقتی ارتباطی ندارد.

اختلالهای تیک

تیک (tic) نوعی حرکت یا بیان کلامی مکرر غیر ارادی است. از جمله موارد تیک حرکتی، پلک زدن، انقباضهای صورت، و بالا انداختن شانه هستند. از جمله تیکهای صوتی می توان سرفه کردن، غرغر کردن، خرخر کردن، حرفهای مستهجن زدن و نچ نچ کردن را نام برد. اختلال توره (tourett’s disorder) ترکیبی از حرکات مزمن و تیکهای صوتی است. این اختلال بیشتر در مردان گزارش شده است. این اختلال به تدریج شروع می شود، معمولا با یک تیک تنها، مانند پلک زدن و به مرور زمان به رفتارهای پیچیده ای تبدیل می شود. آنها معمولا سر و گاهی قسمت های بالا تنه خود را به صورت غیر قابل کنترل حرکت می دهند. آنها بیانات کلامی دارند که به نظر دیگران خیلی عجیب می رسد. درصد کوچکی از افراد مبتلا به اختلال تورت، کلمات مستهجن بر زبان می آورند. این اختلال معمولا همیشگی است. جوانان مبتلا معمولا به نشانه های روانی دیگری نیز مبتلا هستند که شایع ترین آنها نشانه های وسواس فکری – عملی، مشکلات گفتاری و مشکلات توجه است.

اختلالهای دفع

افراد مبتلا برای توالت رفتن آموزش ندیده اند. در بی اختیاری دفع (encopresis) ، کودکی که حداقل ۴ سال دارد، بارها در لباس خودش یا در مکانی نا مناسب مدفوع می کند. کودکان مبتلا به بی اختیاری ادرار (enuresis) بعد از سنی که از آنها انتظار می رود خودشان را نگهدارند، در لباس یا تخت خود ادرار می کنند. این رویداد حداقل دو بار در هفته  برای دست کم ۳ ماه متوالی در کودکانی که حداقل ۵ سال دارند، صورت می گیرد.

اختلال دلبستگی واکنشی

اختلال دلبستگی واکنشی نوباوگی یا کودکی (reactive attachment disorder of infancy or childhood) آشفتگی شدید در توانایی برقرار کردن رابطه با دیگران است. برخی در شرایط مناسب، تعامل اجتماعی را آغاز نمی کنند یا به آن پاسخ نمی دهند. سایر کودکان تصویر نشانه بسیار متفاوتی دارند. به افراد غریبه آشنایی نا مناسب نشان می دهند. احتمالا والدین یا مراغبان در سالهای اولیه رشد به نیازهای عاطفی یا جسمانی کودک بی توجهی کرده اند و کودک نمی تواند دلبستگی با ثباتی را پرورش دهد.

اختلال حرکت کلیشه ای

افراد مبتلا به اختلال حرکت کلیشه ای (stereotypic movement disorder) به رفتارهای تکراری ظاهرا تحریک شده مانند دست تکان دادن، تکان دادن بدن، سرکوبش، گازگرفتن خود و بریدن بدن خود می پردازند.

لالی گزینشی

در لالی گزینشی، فرد آگاهانه در برخی موقعیتها، معمولا زمانی که انتظار تعامل می رود، مثلا در مدرسه، از صحبت کردن خود داری می کند. این اختلال برای حداقل یک ماه نمایان می شود.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۱۷ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای شخصیت

صفت شخصیت الگوی با دوام درک کردن محیط و دیگران، برقرار کردن رابطه با آنها، و فکر کردن به آنهاست، الگویی که در قالب ساخت روانی فرد تثبیت شده است.

ماهیت اختلالهای شخصیت

اختلال شخصیت (personality disorder) عبارت است از الگوی ناسازگارانه و بادوام تجربه درونی و رفتار که به زمان نوجوانی یا جوانی بر می گردد، و حداقل در دو زمینه زیر آشکار می شود: (۱) شناخت (۲) هیجان پذیری (۳) عملکرد میان فردی و (۴) کنترل تکانه. این الگوی انعطاف ناپذیر، در موقعیتهای فردی و اجتماعی مختلف مشهود است و موجب پریشانی یا اختلال می شود. اختلالهای شخصیت مجموعه ای از الگوهای رفتار گوناگون و پیچیده هستند. آنها در دور معیوبی گرفتار می شوند که در آن، سبک شخصی آشفته شان دیگران را بیزار نموده و از این رو، شیوه های برقراری ارتباط مشکل آفرین آنها را تشدید می کند. اختلالهای شخصیت کل ساختار موجودیت فرد را در بر می گیرند. آنها دشوار ترین اختلالهای روانی برای درمان هستند. تشخیص دادن اختلال شخصیت به این علت دشوار است که خیلی از اختلالهای شخصیت ویژگیهای مشابهی دارند. DSM-IV-TR یک رشته تشخیص مجزا را  شامل می شود که به سه گروه دسته بندی می شوند. گروه الف) اختلالهای شخصیت پارانوید، اسکیزوئید و اسکیزوتایپی که در ویژگیهای رفتار عجیب و غریب و غیر عادی مشترک هستند. گروه ب) اختلالهای شخصیت ضد اجتماعی، مرزی، نمایشی، و خود شیفته که بیش از حد نمایشی، هیجانی، دمدمی یا غیر قابل پیش بینی هستند. در گروه ج) اختلالهای شخصیت اجتنابی، وابسته و وسواسی قرار دارند که رفتارهای مضطرب و بیمناک را شامل می شوند.

اختلال شخصیت ضد اجتماعی

صفات شخصیتی که با تشخیص اختلال شخصیت ضد اجتماعی (antisocial personality disorder) سازگار باشند که با بی اعتنایی به معیارهای اخلاقی یا قانونی جامعه مشخص می شود.

ویژگیهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی

عبارات  پسیکوپات یا سوسیوپات برای اشاره به افرادی است که دارای صفاتی هستند که با عنوان اختلال شخصیت ضد اجتماعی از آنها یاد می شود. پنیل آن را نوعی دیوانگی دانست که طی آن فرد در حالی که تفکر منطقی خود را حفظ می کند، رفتارهای تکانشی و حتی اخلالگر نشان می دهد. اختلال شخصیت ضد اجتماعی به طرز نگران کننده ای شایع است. کلکی یک رشته ملاکهایی را برای پسیکوپاتی تعیین کرد. این تیپ شخصیت، با ۱۲ ویژگی ملاکهای تشخیص فعلی را تشکیل می دهند. فقدان ندامت یا شرم از صدمه زدن به دیگران، قضاوت نامناسب و ناتوانی در درس گرفتن از تجربه، خود خواهی شدید و ناتوانی در عشق ورزیدن، فقدان پاسخدهی هیجانی به دیگران، تکانشگری (رفتار عجیب و غریب و ناخوشایند) ، فقدان دلشوره، غیر قابل اعتماد بودن و ریاکاری. پوشش این رفتارهای تهاجمی و زننده، یک لایه جذاب سطحی و هوش ظاهری است.

فهرست پسیکوپاتی دو عامل دارد: صفات اصلی شخصیت عبارت اند از: چرب زبانی و جذابیت سطحی، احساس ارزشمندی بزرگمنشانه، گرایش به دروغگویی بیمارگون، فقدان همدلی با دیگران، فقدان ندامت و عدم تمایل به پذیرفتن مسئولیت اعمال خویشتن. صفت سبک زندگی ضد اجتماعی بر محور تکانشگری می چرخد، خصوصیتی که می تواند به رفتارهایی منجر شود که در سبک زندگی نا استوار، بزهکاری نوجوانی، مشکلات رفتاری زود هنگام، نداشتن هدفهای واقع بینانه بلند مدت، و نیاز به تحریک مستمر جلوه گر می شوند.

همه افراد دارای شخصیت پسایکوپاتیک، ملاکهای تشخیص اختلال ضد اجتماعی را براورده نمی کنند. این ملاکها، بی توجهی فراگیر به حقوق دیگران را شامل می شوند که در رفتارهایی چون قانون شکنی، فریبکاری و تکانشگری بروز می کند. افراد مبتلا به صورت تکانشی، پرخاشگرانه و بی ملاحظه رفتار می کنند بدون اینکه علایمی از ندامت نشان دهند. گاهی آنها برای اینکه خود را از وضعیت دشواری نجات دهند تظاهر به ندامت می کنند. برخی بجای اینکه ظاهرا پرخاشگر باشند، سخنگوی آرامی هستند که قادرند با خوشایند جلوه دادن خودشان، هر آنچه را که می خواهند به دست آورند.

متمایز کردن اختلال شخصیت ضد اجتماعی از رفتار ضد اجتماعی بزرگسال که به رفتار غیر قانونی یا غیر اخلاقی، مانند دزدی کردن، دروغ گفتن و تقلب کردن کردن اشاره دارد، حایز اهمیت است. اصطلاح ضد اجتماعی و تبهکار را نیز باید از یکدیگر متمایز کرد. همه افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی تبهکار نیستند. مشکلات آنها در کودکی آغاز می شوند و تا بزرگسالی ادامه می یابند. آمار تبهکاری از کاهش رفتار ضد اجتماعی با افزایش سن خبر می دهند. این تشخیص برای افراد بزرگسالی مقرر می شود که هنگام کودکی شواهدی از اختلال سلوک نشان داده اند و از ۱۵ سالگی، الگوی فراگیر بی احترامی به حقوق دیگران و نقض کردن حقوق آنها داشته اند.

دیدگاه های زیستی. نارساییهای در قطعه پیش پیشانی قشر مخ علت احتمالی این اختلال می باشد. این مناطق مغزی در برنامه ریزی برای فعالیتهای آینده و در نظر گرفتن اعمال شخص دخالت دارند. این نابهنجاریهای مغزی ممکن است علتهای ژنتیکی داشته باشند. دانشمندان تردید دارند که آیا این رفتارها آموخته شده است یا به صورت ژنتیکی اکتساب شده است اما بررسی الگوهای وراثت نشان می دهد تبهکاری و پسایکوپاتی تا اندازه ای ارثی هستند. دخالت نسبی محیط مشترک و نوع ارثی مشترک تاثیر گذار است.

دیدگاه های روان شناختی. فرضیه بی باکی در دیدگاه کلی تری به نام فرضیه تعدیل پاسخ تحول یافته است که اعلام می دارد افراد سایکوپاتیک نمی توانند اطلاعاتی را که با اهداف اصلی آنها ارتباط ندارند، پردازش کنند. طبق این فرضیه افراد سایکوپاتیک زمانی می توانند اجتناب کردن از تنبیه را یاد بگیرند که این هدف اصلی آنها باشد. ناتوانی در فکر کردن به نیازهای دیگران زمانی که فرد بر تمایلات شخصی خودش تمرکز دارد، این می تواند پشیمان نبودن سایکوپات را نیز از صدمه زدن به قربانیان توجیه کند. دیدگان روان شناختی دیگری، عزت نفس پایین را عامل سببی در اختلال شخصیت ضد اجتماعی می داند.آنها در کودکی احساس می کنند نیاز دارند شایستگی خودشان را با پرداختن به اعمال پرخاشگرانه ثابت کنند.

دیدگاههای اجتماعی فرهنگی. بر عوامل موجود در خانواده، محیط اولیه و تجربیات اجتماعی شدن تاکید می کنند که می توانند افراد را به سمت پرورش سبک زندگی سایکوپاتیک سوق دهند. نا سازگاری بین پدر و مادر علت پرورش رفتار ضد اجتماعی در کودکان است. انضباط بی ثبات می تواند خیلی مشکل ساز باشد. زمانی که والدین بین خشونت نا معقول و آسان گیری شدید تردید نشان می دهند، درباره اینکه چه چیزی درست یا غلط است یا چه چیزی مقبول یا نا مقبول است، پیامهای گیج کننده ای به کودک ارسال می کنند. کودکان دارای چنین والدینی نمی توانند بین اعمالشان، بد یا خوب و پیامدها، رابطه برقرار کنند. رابطه سو استفاده از کودک با پرورش اختلال شخصیت ضد اجتماعی، کانون توجه پژوهشهای مهمی شده است.

درمان اختلال شخصیت ضد اجتماعی. افراد مبتلا به این اختلال به راحتی تغییر نمی کنند. آنها بعید است که به طور ارادی در صدد کمک حرفه ای برآیند، زیرا دلیلی برای تغییر کردن نمی بینند. درمانگر باید مراقب باشد بی جهت خوش بین نباشد. این افراد فقط در صورتی رفتارشان را تغییر می دهند که متوجه شوند آنچه انجان داده اند، غلط است. هدف درمان آن است که آنها را واداشت تا نسبت به خود و موقعیتشان احساس بدتری کنند. باید ابتدا از رویکرد مواجهه دادن استفاده کرد. باید درمانگر نشان دهد ظاهر سازیها و سر هم بندی کردنهای درمانجو را باور نمی کند  و در عین حال مرتبا ماهیت رفتار خود خواهانه و خود شکن درمانجو را به وی انعکاس دهد.

اختلال شخصیت مرزی

اختلال شخصیت مرزی (borderline personality disorder) با الگوی فراگیر بی ثباتی که در روابط، خلق و درک هویت از همه بیشتر مشهود است، مشخص می شود.

تصور می شد این افراد یک جایی در مرز بین روان رنجوری و روان پریشی، دور و بر اسکیزوفرنی، عمل می کنند. افراد مبتلا اغلب دچار نوع خاصی از افسردگی می شوند که با احساس پوچی و هیجان پذیری منفی متغییر مشخص می شود. ناگهان روابط عمیق و پر توقعی با دیگران بر قرار می کنند و دیگران را به صورت کاملا خوب یا کاملا بد برداشت می کنند. پدیده ای که دو نیمگی (splitting) نامیده می شود. شدت نا مناسب روابط آنها به تجربیات مکرر پریشانی و خشم منجر می شود. در واقع خشم و خصومت، ویژگیهای بادوان در خیلی از افراد مبتلا به این اختلال هستند. اغلب در مورد هویت خودشان یا اینکه واقعا کیستند دچار سردرگمی می شوند. عدم اطمینان آنها درباره اینکه کیستند، به صورت تغییرات ناگهانی در گزینه های زندگی، مانند برنامه های شغلی، ارزشها، هدفها، و نوع دوستان جلوه گر می شود. مشکلات دیگر در زمینه جهت گیری جنسی روی می دهند. امکان دارد این افراد بین مشخص کردن جهت گیری همجنس گرا و دگر جنس گرا جابجا شوند و شاید به مرحله ای برسند که ناگهان در جنسیت خودشان تجدید نظر کنند. احساسهای مزمن کسالت و بی حوصلگی باعث می شوند افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی به دنبال تحریک باشند. امکان دارد آنها برای رفع کسالت، به رفتارهای تکانشی، مانند بی قید و بندی جنسی، ولخرجیهای نسنجیده، رانندگی بی پروا، پرخوری، سو مصرف مواد یا دزدی از فروشگاه ها بپردازند. هیجان ناشی از این فعالیت ها، آنها را سرزنده می کند. خلق آنها مانند رفتارشان بی ثبات است. آنها بین حالتهای هیجانی شدید در نوسان هستند، یک روز احساس می کنند در اوج هستند، روز بعد احساس افسردگی، اضطراب و تحریک پذیری می کنند. آنها تلاشهای جنون آمیزی برای اجتناب کردن از ترک شدن واقعی یا خیالی به همراه تفکر پارانوید گاه و بی گاه مرتبط با استرس یا نشانه های تجزیه ای نشان  می دهند.

احساسهای افراطی می تواند آنها را به صورت خطرناکی به سمت تفکر خودکشی گرا یا رفتار جرح خویشتن سوق دهد. گاهی آنها رفتار خودکشی گونه دارند و ژستی برای جلب توجه به خود می گیرند. امکان دارد آنها با چاقو یا تیغ عملا به خودشان صدمه وارد کنند. گاهی این رفتار امتحانی برای زنده بودن آنهاست. دیدن خون و درد جسمانی، آنها را مطمئن می کند که بدنشان محتوی دارد. برخی از این افراد وقتی قسمتی از بدنشان را می برند احساس درد نمی کنند. آنها ممکن است نشانه های شدید افسردگی، اضطراب، تکانشگری و تجزیه را شامل شوند. خیلی از آنها سوابق سو استفاده شدن جنسی در کودکی دارند. خطر خودکشی در افرادی که توانایی مسئله گشایی ضعیفی دارند یا سازگاری اجتماعی پایینی دارند بیشتر است. خیلی از آنها بیشتر اوقات شدیدا عصبانی هستند. معمولا آغاز گر خشم آنها احساس طرد شدگی یا بی توجهی است و بعد از طغیانهای خشم شاید احساس شرمندگی و گناه کنند و متقاعد شود که ماهیت پلید دارند. در خیلی از آنها یک تعارض میان فردی نهفته مداوم وجود دارد و پیش بینی ناپذیری، وابستگی و دمدمی بودن آنها افرادی را که به آنها نزدیک هستند دور می کنند. آنها ممکن است به حالت شبه روان پریشی موقتی دچار شوند که با تفکر هذیانی یا نشانه های تجزیه ای مشخص می شود که در این صورت، بستری شدن را ایجاب می کند.

اغلب افراد مبتلا به این اختلال زن هستند. پژوهشگران احتمال عوامل زیستی مختلف و تجربیات زندگی متفاوت را که ممکن است نا برابری جنسیتی بین این اختلالها را در بزرگسالی توجیه کنند، بررسی کرده اند. زنان به علت واکنش خاص جنسیتی به اندروفینها برای ابتلا به ویژگیهای مرزی آمادگی دارند. آنها احتمال کمی دارد که فلش بک کرده و سایر خاطرات مزاحم آسیب خود را تجربه کنند در عوض نشانه های آنها معمولا با شخصیت کلی آنها هماهنگ هستند.

نظریه ها و درمان اختلال شخصیت مرزی

مدل زیستی – روانی – اجتماعی برای این اختلال کاملا مناسب است. این اختلال از ترکیب سرشت آسیب پذیر، تجربیات آسیب زا در کودکی و رویداد یا مجموعه رویدادهای آغازگر در بزرگسالی به وجود می آید. اغلب نظریه های مربوط به این اختلال، روان شناختی هستند.

دیدگاه زیستی. سو استفاده جنسی در کودکی می تواند گذرگاههای نودرآدرنالین زا را بیش از حد حساس کند. هیپوکامپ آنها ۱۶ درصد و بادامه آنها ۸ درصد کوچکتر از آزمودنیهای گواه سالم بود.

دیدگاههای روان شناختی. آسیب اوایل کودکی، شالوده رویکردهای روان شناختی به آگاهی یافتن از اختلال شخصیت مرزی را تشکیل می دهد. به نظر می رسد بین درجه ای که فرد در کودکی آسیب دیده یا مورد بی توجهی قرار گرفته است، و احتمال مبتلا شدن به اختلال شخصیت مرزی، رابطه مستقیمی وجود داشته باشد. نارساییهایی در شکل گیری خود، آسیب شناسی زیر بنایی این اختلال است. رویکردهای شناختی – رفتاری به آگاهی یافتن از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بر افکار نا سازگارانه آنها تاکید می ورزند. افراد مبتلا به این اختلال تفکر خود را نسبت به خودشان و دیگران دو نیمه می کنند؛ به عبارت دیگر، آنها بر حسب همه یا هیچ فکر می کنند.

دیدگاههای اجتماعی فرهنگی. فشارهایی که جامعه کنونی بر خانواده ها و افراد وارد می آورد، می تواند فرزند پروری نارسا را تشدید کند و موجب این اختلال شود.

درمان اختلال شخصیت مرزی. به علت تغییر پذیری و بی ثباتی به سختی می توانند درمان را تا رسیدن به بهبودی ادامه دهند. از درمانجو انتظار می رود درباره افکار، مشکلات خود در عملکرد، و رفتار مورد انتظار، صحبت کند. روش مواجه کردن و روش حمایتی روش های رایج درمان این اختلال هستند. روش دیگر روش دیالکتیکی DBT است. راهبرد درمانگر این است که بین پذیرفتن درمانجویان آنگونه که هستند و مواجه کردن رفتار آزارنده آنها برای کمک به تغییر کردنشان نوسان کند. گرچه هیچ دارویی نمی تواند اختلال شخصیت مرزی را به نحو موثری درمان کند اما داروهای ضد افسردگی، ضد روان پریشی، ضد تشنج، لیتیوم و داروهای آرام بخش ضعیف موثر است.

اختلال شخصیت نمایشی

برخی افراد تمایل دارند خودشان را به صورت بسیار شور انگیز و دراماتیک ابراز کنند. چنانچه این تمایلات به صورت افراطی صورت گیرند، مبنای اختلال شخصیت نمایشی (histrionic personality disorder) را تشکیل می دهند. افراد مبتلا در رفتار روزمره شان، ویژگیهای نمایشی را نشان می دهند. آنچه افراد مبتلا به این اختلال را از آنهایی که هیجان پذیری مناسب نشان می دهند متمایز می کند، ماهیت زودگذر حالتهای هیجانی آنها و این واقعیت است که برای فریب دادن دیگران و نه نشان دادن احساسات واقعی شان، از هیجانهای افراطی استفاده می کنند. این اختلال بیشتر در زنان تشخیص داده می شود. آنها به ظاهرشان بیش از حد توجه دارند. آنها به احتمال زیاد سبک دلبستگی نا ایمن دارند.

ویژگی های تشخیصی اختلال شخصیت نمایشی

این تشخیص برای کسانی که حداقل پنج مورد زیر را داشته باشند مقرر می شود.

  • وقتی کانون توجه نیستند ناراحت می شوند.
  • تعاملهای آنها با وسوسه جنسی نا مناسب یا رفتار تحریک آمیز مشخص می شوند.
  • ابراز هیجانهای آنها به سرعت تغییر می کند و سطحی است.
  • برای جلب کردن توجه از ظاهر بدنی استفاده می کنند.
  • گفتار آنها شدیدا کلی و فاقد جزییات است.
  • آنها خودنما و نمایشی هستند و در ابراز هیجان مبالغه می کنند.
  • بسیار تلقین پذیر هستند.
  • روابط را صمیمانه تر از آنچه واقعا هستند، سو تعبیر می کنند.

اختلال شخصیت خودشیفته

افراد مبتلا به اختلال شخصیت خود شیفته (narcissistic personality disorder) درک غیر واقع بینانه و کاذبی از اهمیت خود دارند، صفتی که به خود بزرگ بینی معروف است. از دیگران توقع دارند آنها را تحسین نموده و همه آرزوها و درخواستهای آنها را برآورده کنند، اما به نیازهای دیگران اعتنایی ندارند. آنها آرزوهای زیادی برای زندگی خودشان دارند و از کسانی که به نظر آنها موفق تر، زیبا تر و باهوشتر هستند به شدت می رنجند. به رغم اینکه آنها خود والا بینی خویش را به نمایش می گذارند، اما اغلب دچار خود نا باوری هستند. آنها اعتقاد دارند که به قدری استثنایی هستند که فقط باید با آدمهای استثنایی ارتباط داشته باشند که بتوانند آنها را درک کنند. آنها به چند تیپ خود شیفته نخبه گرا (elitist) که احساس قدرت و افتخار می کنند و تمایل دارند مقام و موفقیتهای خود را به رخ دیگران بکشند و از هر فرصتی برای مشهور شدن استفاده می کند ، عاشق پیشه (amorous) تمایل دارد از لحاظ جنسی اغواگر باشد با این حال از صمیمیت واقعی اجتناب می کند، غیر اخلاقی (unprincipled) بی وجدان، فریبکار، خود پسند و استثمار گر هستند و رفتاری شبیه صد اجتماعی ها دارند. و جبرانی (compensatory) که منفی گرا هستند و می خواهند احساسات عمیق حقارت را خنثی کنند. آنها می کوشند توهمات برتر بودن و استثنایی بودن ایجاد کنند، تقسیم می شوند.

روانکاوی فروید، خودشیفتگی را ناکامی در فراتر رفتن از مراحل اولیه رشد روانی-جنسی در نظر می گیرد. نظریه های جدید تر روابط شی، روی تاثیر رابطه آشفته والد- فرزند برد رشد درک خویشتن کودک تاکید می کنند. هر کودکی نیاز دارد تا والدینش دستاوردهای او را تاکیید کنند و به آنها پاسخ های مثبت بدهند. آنها نا ایمن می شوند و خود کاذبی را به وجود می آورند که به طور متزلزلی بر عقاید خود بزرگ بینی و غیر واقع بینانه در مورد شایستگی و جذابیت آنها استوار است.

نظریه پردازان شناختی رفتاری معتقدند افراد مبتلا به اختلال شخصیت خود شیفته، در مورد خودشان، عقاید نا سازگارانه ای دارند، از جمله اینکه معتقدند آدمهای استثنایی هستند که باید بهتر از آدمهای معمولی با آنها برخورد شود. آنها احساسات دیگران را درک نمی کنند یا اهمیتی به آنها نمی دهند، زیرا خودشان را برتر از دیگران می دانند.

رویکرد روان پویشی به درمان افراد مبتلا به این اختلال بر این نظر استوار است که آنها فاقد تجربیات اولیه تحسین شدن هستند. هدف درمان این است که تجربه رشدی اصلاحی تامین شود، به این صورت که درمانگر برتی حمایت کردن از تلاش درمانجو در رسیدن به شهرت و تحسین شدن با او همدلی می کند، اما در عین حال می کوشد وی را به سمت این درک واقع بینانه تر هدایت کند که هیچ کس بی عیب نیست. هرچه درمانگر درمانجو را بیشتر به رسمیت بشناسد و حمایتش کند، او کمتر خود بزرگ بین و خود محور می شود.

درمان شناختی رفتاری به سمت کاهش دادن خود بزرگ بینی درمانجو و تقویت کردن توانایی او در بر قرار کردن رابطه با دیگران گرایش دارد. به جای اینکه درمانگر سعی کند درمانجو را متقاعد کند کمتر خود خواه باشد، می کوشد به او نشان دهد که راههای بهتری هم برای رسیدن به هدف های شخصی مهم وجود دارند.

اختلال شخصیت پارانوید

افراد مبتلا شدیدا به دیگران مشکوک اند و همیشه در برابر خطر یا آسیب احتمالی حالت دفاعی دارند. نگرش آنها نسبت به دنیا بسیار کوتاه بینانه است، زیرا همواره به دنبال آن هستند که انتظاراتشان مبنی بر اینکه دیگران از آنها سو استفاده خواهند کرد، تایید شوند. حتی در صورت عدم وجود شواهد قانع کننده ممکن است همسر خود را به خیانت متهم کنند. طبق چهار مورد یا بیشتر نسبت به دیگران بی اعتمادی و سو ظن فراگیر دارند و انگیزه های آنها را بدخواهانه تعبیر می کنند. سو ظن نا موجه مبنی بر اینکه دیگران می خواهند آنها را استثمار کنند، به آنها آسیب برسانند، یا آنها را فریب دهند. اشتغال ذهنی به تردیدهای نا موجه درباره وفادار بودن یا قابل اعتماد بودن دیگران و عدم تمایل به درمیان گذاشتن اسرار با دیگران از ترس اینکه آنها این اطلاعات را علیه ایشان مورد استفاده قرار می دهند. آنها گرایش به برداشت کردن معانی تحقیر آمیز یا تهدید کننده پنهان از اظهارات یا رویدادهای بی زیان دارند. همچنین گرایش به به دلی گرفتن کینه ها، برداشت حملات شخصی که برای دیگران آشکار نیست و گرایش به پاسخ دادن با حملات متقابل خشم آلود، سو ظنهای نا موجه مکرر نسبت به وفادار بودن همسر یا شریک جنسی از ویژگی های این اختلال می باشد. آنها درخواست کمک حرفه ای را رد می کنند زیرا قبول ندارند دچار مشکل هستند، و در موارد نادری اگر در صدد درمان برآیند، خشکی و حالت دفاعی آنها اجازه نمی دهد هرگونه تغییر با دوام ایجاد شود.

نظریه روان پویشی ، اختلال شخصیت پارانوید را به صورت نوعی نگریستن به دنیا توجیه می کنند که به موجب آن، فرد قویا به مکانیزم دفاعی فرافکنی متکی است، بدین معنی که دیگران، نه خود فرد به گونه ای تصور می شوند که انگیزه های منفی یا زیان آور دارند.

نظریه پردازان شناختی رفتاری فرد مبتلا را به صورت کسی در نظر می گیرند که فرضهای اشتباهی در مورد دنیا دارد و مشکلات و اشتباهات شخصی را به دیگران نسبت می دهد. آنها سه فرض اشتباه دارند : ((آدمها بدخواه و فریبکارند)) ، (( همه اگر فرصت پیدا کنند به تو حمله می کنند)) و (( اگر گوش به زنگ باشی می توانی در امان بمانی)).

درمان از دیدگاه شناختی رفتاری پیروی می کند به این صورت اجرا می شود که فرضهای اشتباه درمانجو را در جوی که احساس اعتماد کند، بی اثر می کنند. مواجه سازی نتیجه عکس می دهد و درمانجو آن را حمله دیگری تعبیر می کند. مداخله مفید دیگر این است که به درمانجو کمک شود از  نقطه نظر دیگری آگاهتر شود و روش جسورانه تری را در تعارض با دیگران پرورش دهد.

اختلال شخصیت اسکیزوید

اختلال شخصیت اسکیزوید، اسکیزوتایپی و اختلال اسکیزوفرنی، اختلالهای طیف اسکیزوفرنی را تشکیل می دهند. اختلال شخصیت اسکیزوید با بی تفاوتی نسبت به روابط اجتماعی و جنسی و دامنه بسیار محدود تجربه و ابراز هیجانی مشخص می شود. افراد مبتلا ترجیح می دهند به جای بودن با دیگران تنها باشند و به نظر می رسند به پذیرفته شدن یا عزیز بودن، حتی توسط اعضای خانواده شان هیچ تمایلی ندارند. عدم تمایل به روابط نزدیک یا لذت بردن از آن، ترجیح نیرومند برای فعالیت های انفرادی، عدم تمایل یا تمایل کم به داشتن تجربیات جنسی با دیگری از ویژگی های آنهاست. همچنین از فعالیت ها لذت نمی برند یا فعالیت های ناچیزی برای آنها لذت بخش است، به جز خویشاوندان نزدیک دوست صمیمی یا محرم راز ندارند، نسبت به تحسین یا انتقاد بی تفاوت بوده و سردی هیجانی، کناره گیری، یا هیجان پذیری سطحی دارند.

نارسایی مربوط به تغذیه در دوره پیش از تولد، عامل مخاطره آمیزی برای ابتلا به این اختلال در ۱۸ سالگی است. اسکیزوفرنی نیز در مردانی که مادرانشان متحمل سو تغذیه شده بودند شایع تر است.

درمانگر باید از تعیین هدفهایی که به صورت غیر واقع بینانه ای عالی هستند، اجتناب کند؛ زیرا پیشروی با این افراد کند و دامنه آن محدود است. باید به این افراد کمک کرد سبک ارتباطی خود را تغییر دهند. درمانگر می تواند از فنون بازی نقش و مواجهه واقعی استفاده کند.

اختلال شخصیت اسکیزوتایپی

افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتایپی الگوهای فراگیر نارساییهای اجتماعی و میان فردی نشان می دهند که با ناراحتی شدید از روابط یا قابلیت اندکی برای آن مشخص می شود و به تحریفهای شناختی یا ادراکی و رفتارهای عجیب و غریب مبتلا هستند : افکار عطفی ، عقاید عجیب و غریب یا تفکر سحر آمیز که بر رفتارشان تاثیر می گذارند ( مانند اعتقاد به خواندن فکر دیگران)، تجربه های ادراکی غیر عادی، از جمله هذیانهای جسمانی، تفکر و گفتار عجیب و غریب، سوظن یا اندیشه پردازی پارانوید، عاطفه نا مناسب یا محدود، رفتار یا وظع ظاهر عجیب و غریب، فقدان دوستان نزدیک یا افراد محرم راز به جز خویشاوندان نزدیک و اضطراب اجتماعی شدید که به ترسهای پارانوید مربوط است از ویژگیهای این افراد می باشد. نشانه های اختلال شخصیت اسکیزوتایپی، بیانگر شکل نهفته اسکیزوفرنی بوده و در برابر ابتلا به روان پریشی آسیب پذیر هستند.

آنها از برخی نابهنجاری های زیستی مانند نارساییهای حافظه، بطن های بزرگ مغز و نابهنجاریهای حرکات چشم برخوردارند. در مناطق مربوط به تالاموس مغز، داخل ساختارهایی که درگیر انتقال اطلاعات حسی به نواحی قرینه در قشر مخ هستند، تفاوت های ظریفی وجود دارد. آنها به تحریفهای شناختی و ادراکی دچار هستند و به داروهای ضد روان پریشی نورولپتیک جواب می دهند.

اختلال شخصیت اجتنابی

اگر کسی همیشه از موقعیتهای اجتماعی بترسد، از هرگونه آمیزش با دیگران بیمناک باشد و از احتمال شرمنده شدن در انظار وحشت داشته باشد، به اختلال شخصیت اجتنابی (avoidant personality disorder) مبتلاست. آنها از فعالیتهایی که مستلزم تماس میان فردی هستند به علت ترس از انتقاد یا عدم تایید یا طرد اجتناب می کنند. فقط در صورتی با دیگران در آمیخته می شوند که مطمئن شوند دوستش دارند. آنها ترس از شرمنده یا تمسخر شدن دارند و روابط صمیمانه با دیگران برقرار نمی کنند. اشتغال ذهنی به طرد شدن یا مورد انتقاد قرار گرفتن در موقعیت های اجتماعی، کمرویی در موقعیتهای میان فردی جدید به علت احساس بی کفایتی، خود را از لحاظ اجتماعی نالایق، از لحاظ شخصی فاقد جذابیت یا پست تر از دیگران دانستن و بی میلی در خطر کردنهای شخصی یا انجام دادن فعالیتهای جدید به علت ترس از شرمنده شدن از دیگر ویژگیهای آنهاست.

اختلال شخصیت اجتنابی در یک پیوستار از صفت شخصیت بهنجار کمرویی تا اختلال فوبی اجتماعی گسترش دارد. وجود درون گرایی و نشانه های افسردگی، آن را از فوبی اجتماعی متمایز می سازد.

مدل شناختی رفتاری مواجهه تدریجی با موقعیتهای اجتماعی به طور فزاینده تهدید کننده و آموزش دادن مهارتهای خاص برای بهبود بخشیدن به روابط صمیمی را شامل می شود. پیشرفت به درمان فقط به جو اعتمادی که ایجاد می شود بستگی دارد.

اختلال شخصیت وابسته

افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته (dependent personality disorder) نیاز فراگیر و افراطی به مراقبت شدن دارند، که به رفتار سلطه پذیر، وابستگی و ترس از جدایی منجر می شود. آنها اشکال در تصمیم گیریهای روزمره بدون توصیه و اطمینان خاطر دارند. نیاز به دیگران برای پذیرفتن مسئولیت اغلب زمینه های زندگی، اشکال در ابراز مخالفت با دیگران به علت ترس از دست دادن حمایت یا تایید، اشکال در آغاز کردن برنامه ها یا تکالیف به علت اعتماد به نفس پایین در قضاوت یا تواناییها از ویژگیهای این اختلال می باشد. همچنین آنها گرایش به کسب محبت دیگران به صورت افراطی تا حدی که برای انجام دادن کارهایی که ناخوشایند هستند، داوطلب می شوند و احساس ناراحتی یا درماندگی به هنگام تنهایی به علت ترس از اینکه نتوانند از خودشان مراقبت کنند دارند. آنها بلافاصله بعد از قطع شدن یک رابطه نزدیک، به دنبال رابطه دیگری برای مراقبت و حمایت شدن می گردند و اشتغال ذهنی به ترس از رها شدن به حال خویش برای مراقبت کردن از خودشان دارند.

نظریه روان پویشی افراد مبتلا را به این صورت در نظر می گیرد که ارضای مفرط یا نادیده گرفتن نیازهای وابستگی آنها توسط والدین باعث شده است که به مرحله دهانی رشد برگشت کنند یا در این حالت تثبیت شوند. نظریه پردازان روابط شی این افراد را به صورت دلبسته نا ایمن در نظر می گیرند که همواره از رها شدن می ترسند. والدین آنها در عامل کنترل نمرات بالا و در عامل استقلال نمرات پایینی کسب می کنند.

رویکرد شناخی رفتاری اعلام می دارد که بی جرات بودن و نگرانی از تصمیم گیری های مستقل از ویژگیهای اصلی این اختلال هستند. آنها باور دارند که بی کفایت و درمانده اند.

برخلاف سایر اختلال های شخصیت بر درمان آنها خوشبینی های زیادی وجود دارد. روان درمانی مبتنی بر اصول شناختی رفتاری روشهای ساخت داری را برای درمانجو تدارک می بیند تا به کمک آنها برای انجام دادن فعالیتهای روزمره اش استقلال بیشتری را تمرین کند. درمانجو کمبود مهارتهای خود را شناسایی می کند و توانایی های لازم برای انجام دادن این مهارتها را فرا می گیرد.

اختلال شخصیت وسواسی

در این اختلال فرد به نوعی از وسواس های فکری یا عملی مبتلاست اما علاوه بر این افراد مبتلا بسیار کمال گرا و انعطاف نا پذیر هستند. آنها به الگوی فراگیر اشتغال ذهنی به نظم و ترتیب، کمال گرایی و کنترل ذهنی و میان فردی، به بهای از دست دادن انعطاف پذیری و گشاده رویی و کارآیی مبتلا هستند. اشتغال ذهنی به جزییات، مقررات، نظم، سازمان دهی یا برنامه ها تا بدان حد که هدف اصلی فعالیت از بین می رود در رفتار آنها مشاهده می شود. آنها دارای کمال گرایی هستند که کامل کردن تکالیف را مختل می کند. آنها پای بندی شدیدی به کار و بار آوری به طوری که سرگرمیهای اوقات فراغت و روابط دوستی را نادیده گرفته می شوند ( نه به علت نیاز مالی) دارند. گرایش به وظیفه شناسی افراطی، درستکار بودن و انعطاف نا پذیری درباره مسائل اخلاقی، پاکدامنی یا ارزشها ( نه به علت فرهنگ یا مذهب) از دیگر ویژگی های آنهاست. ویژگیهای دیگر افراد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی ناتوانی در دور انداختن اشیا فرسوده یا بی ارزش، اکراه در واگذار کردن تکالیف به دیگران مگر اینکه آنها با روش دقیق انجام دادن کارها موافق باشند، شیوه خرج کردن تنگ نظرانه در مورد خود و دیگران، و خشکی و لجاجت است. همین طور زندگی روزمره این افراد تحت سلطه نگرانی متعصبانه در مورد برنامه ها قرار دارد. کمال گرایی آنها به جای اینکه سازنده باشد خود شکن است. این اختلال در مردان بیشتر از زنان شایع است.

فروید باور داشت که سبک وسواسی بیانگر تثبیت در مرحله مقعدی رشد روانی جنسی یا برگشت به این مرحله است. از دیدگاه شناختی رفتاری افراد مبتلا به این اختلال درباره کامل بودن و اجتناب از اشتباهات انتظارات غیر واقع بینانه ای دارند. فرد مبتلا به توجیه کردن عقلانی گرایش دارد. روش توقف فکر که به درمانجو آموزش می دهند مقدار زمانی را که در نگرانی فکورانه سپری می کنند را کاهش دهند در این اختلال موثر است.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پيمان دوستي

۱۵ ارديبهشت ۹۴

نظریه سلسله مراتب نیازها : مزلو

مزلو معتقد بود در صورتی که نتوانیم بهترین آدم ها را بررسی کنیم- خلاق ترین، سالم ترین و پخته ترین افراد، ماهیت انسان را دست کم می گیریم. نظریه شخصیت مزلو از شرح حال بیماران بالینی به دست نیامده، بلکه از پژوهش درباره بزرگسالان خلاق، مستقل،  خود بسنده و خود شکوفا حاصل شده است. او به این نتیجه رسید که همگی با مجموعه نیازهای غریزی یکسانی متولد شده ایم که ما را قادر می سازد رشد کنیم و استعداد خود را تحقق بخشیم.

رشد شخصیت : سلسله مراتب نیازها

مزلو سلسله مراتبی از ۵ نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت می کنند. این نیازها عبارتند از : نیازهای فیزولوژیکی ( غذا، آب، و میل جنسی)، نیاز به امنیت ، تعلق پذیری و محبت (دوست داشتن و دوست داشته شدن)، احترام، و خود شکوفایی. مزلو این نیازها را مرتبط با غریزه (instictoid) نامید. اما این نیازها می توانند تحت تاثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی، و ترس از عدم تایید قرار گیرند. قبل از اینکه نیازهای سطح بالا تاثیر گذار شوند، باید نیازهای سطح پایین حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشند. بسته به اینکه کدام نیازها ارضا شده باشند فقط یک نیاز بر شخصیت ما غالب خواهد بود. مزلو معتقد بود که ترتیب نیازها می تواند تغییر کند.

ویژگی نیازها

  • هرچه یک نیاز در سطح پایین تر سلسله مراتب باشد، نیرومندی، قدرت و اولویت آن بیشتر است.
  • نیازهای بالاتر بعدا در زندگی آشکار می شوند.
  • نیازهای بالاتر را می توان به تعویق انداخت. مزلو نیازهای پایین تر را نیازهای کمبود (deficiency needs) نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به بهبود سلامت و طول عمر منجر می شود. مزلو نیازهای بالاتر را نیازهای رشد (Growth or being needs) یا هستی نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به خشنودی، شادی و رضایت خاطر منجر می شود.
  • ارضای نیازهای بالاتر به شرایط بیرونی بهتر از ارضای نیازهای پایین تر نیاز دارد.
  • لزومی ندارد نیاز قبلی به طور کامل ارضا شده باشد.

در صورتی که نیازهای فیزیولوژیک ارضا شود دیگر آنها رفتار را هدایت نمی کنند. ولی امکان دارد نیاز به امنیت در بزرگسالان بهنجار بر روی رفتار تاثیر بگذارد. نیازهای تعلق پذیری و محبت می توانند از طریق رابطه صمیمی با همسر، دوست یا روابط اجتماعی ابراز شوند. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیکی است برابر ندانست. او معتقد بود که علت اصلی نا سازگاری هیجانی، نا کامی در ارضا کردن نیاز به عشق و محبت است. ما نیاز داریم که مورد احترام چه از طرف خودمان و چه از طرف دیگران واقع شویم. در صورتی که عزت نفس نداشته باشیم، احساس حقارت، عجز و نومیدی کرده و از توانایی خود برای مقابله کردن چندان مطمئن نیستیم. خود شکوفایی (self-actualization) به حداکثر تحقق استعدادها و توانایی های ما بستگی دارد. اگر کسی خود شکوفا نباشد، بی قرار، نا کام و نا خشنود خواهد بود. آنچه اهمیت دارد، تحقق بخشیدن به استعدادهای خودمان در عالی ترین سطح ممکن است ( یک سوپ درجه یک از یک نقاشی درجه دو خلاق تر است).

برای اینکه نیاز به خود شکوفایی را براورده کنیم، شرایط زیر ضروری هستند:

  • باید از قید و بندهای تحمیل شده توسط جامعه و خودمان آزاد باشیم.
  • نیازهای سطح پایین تر نباید ما را منحرف کنند.
  • باید خود انگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کنیم. (دوست بداریم و دوستمان بدارند)
  • از قوت ها و ضعفها، محاسن و معایب خود آگاهی واقع بینانه ای داشته باشیم.

سلسله مراتب مازلو در مورد افرادی هم مستثنی می باشد. برخی افراد زندگی خود را وقف یک آرمان کرده و مشتاقانه همه چیز را فدای هدف خود می کنند.

نیازهای شناختی

نیازهای شناختی (cognitive needs) به دانستن و فهمیدن مربوط می شوند و از سلسله مراتبی که شرح دادیم خارج هستند. نیاز به دانستن از نیاز به فهمیدن نیرومندتر است. قبل از اینکه نیاز به فهمیدن نمایان شود ابتدا باید نیاز به دانستن حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشد. نیاز به دانستن و فهمیدن در اواخر طفولیت و اوایل کودکی آشکار می شوند و کودکان آنها را به صورت کنجکاوی طبیعی ابراز می کنند چون این نیازها فطری هستند. ناکامی در ارضا کردن نیازهای شناختی زیان بخش است و از رشد و عملکرد کامل شخصیت جلوگیری می کند. سلسله مراتب این دو نیاز با سلسله مراتب پنج نیاز اصلی همپوشی دارد. اگر نتوانیم نیاز به دانستن و فهمیدن را ارضا کنیم، غیر ممکن است خود شکوفا شویم.

بررسی افراد خود شکوفا

مزلو نوع متفاوتی از انگیزش را برای افراد خود شکوفا مطرح کرد که آن را فرا انگیزش (metamotivation) نامید ( گاهی انگیزش B یا هستی نامیده می شود). فرا انگیزش نشان می دهد که این مفهوم از مفهوم سنتی انگیزش در روان شناسی فراتر می رد.

فرا انگیزش

به شرایطی اشاره دارد که به موجب آن، انگیزش به گونه ای که ما آن را می شناسیم نقشی ندارد. افراد خود شکوفا برای تلاش کردن در جهت هدف خاصی بر انگیخته نمی شوند. به جای آن گفته می شود که آنها از درون رشد می کنند.

مزلو انگیزش افرادی را که خودشکوفا نیستند را به صورت وضعیت انگیزش D یا کمبود توصیف کرد. انگیزش D تلاش برای چیز خاصی است که درون ما وجود ندارد. انگیزش D نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت، و احترام را شامل می شود. در مقابل افراد خود شکوفا در حالت فرا انگیزش به دنبال کاهش تنش، ارضا کردن یک کمبود یا تلاش برای هدف خاصی نیستند. هدف آنها غنی کردن زندگی شان با افزایش دادن تنش برای تجربه کردن انواع رویدادهای تحریک کننده و چالش انگیز است.

فرا نیازها (metaneeds) حالتهایی مانند خوبی یا احسان، بی همتایی و کمال هستند. ناکامی در ارضا کردن فرانیازها زیانبار است و نوعی فرا آسیب (metapathology) به وجود می آورد که از رشد کامل شخصیت جلوگیری می کند.

ویژگیهای افراد خود شکوفا

افراد خود شکوفا ۱ درصد از جمعیت یا حتی کمتر را تشکیل می دهند. آنها در برخی ویژگی ها مشترک هستند.

  • درک روشن و کارآمد واقعیت.
  • پذیرش خود، دیگران و طبیعت. آنها سعی نمی کنند خود انگاره خویش را تحریف یا جعل کنند و از شکستهای خود احساس گناه نمی کنند.
  • خود انگیختگی، سادگی، طبیعی بودن. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، رک و طبیعی است. آنها به ندرت هیجانات خود را مخفی می کنند یا برای خوشامد جامعه نقش بازی می کنند. از لحاظ عقاید و آرمانهای خود فردگرا هستند. آنها به قدر کافی احساس امنیت می کنند که خودشان باشند.
  • تمرکز بر مشکلات فراتر از خودشان. افراد خودشکوفا از تلاش جدی خود لذت می برند.
  • احساس جدایی و نیاز به خلوت. افراد خود شکوفا می توانند بدون عوارض زیانبار، انزوا را تجربه کنند و به نظر می رسد بیشتر از کسانی که خودشکوفا نیستند به تنهایی نیاز دارند. این استقلال ممکن است باعث شود که بی اعتنا و غیر دوستانه به نظر برسند، ولی آنها چنین قصدی ندارند.
  • تازگی درک و برداشت. آنها از هر بار وقوع تجربه لذت می برند انگار که برای اولین بار است روی می دهد.
  • تجربیات عرفانی یا اوج. در طول این تجربیات خود متعالی می شود و فرد احساس می کند فوق العاده قوی، مطمئن و مصمم است.
  • علاقه اجتماعی. با اینکه افراد خود شکوفا اغلب از رفتار دیگران آزرده می شوند، ولی با دیگران احساس خویشاوندی کرده و آنها را درک می کنند و دوست دارند به آنها کمک کنند.
  • روابط میان فردی عمیق. جمع دوستان بزرگ ندارند اما روابط دوستی عمیق و بادوامی دارند. افراد خودشکوفا اغلب هواخواهان و طرفدارانی را جلب می کنند.
  • ساختار منش دموکراتیک. آنها مایلند به هرکسی که بتواند چیزی به آنها بیاموزد گوش کنند و به ندرت فخر فروشی می کنند.
  • خلاقیت. آنها آدم های انعطاف پذیر و خود انگیخته هستند و مایل اند اشتباه کنند و از آن درس بگیرند.
  • مقاومت در برابر فرهنگ پذیری. افراد خودشکوفا خودمختار، مستقل، و خود بسنده هستند.

افراد خود شکوفا تقریبا عالی و کامل به نظر می رسند. اما آنها ضعف ها و نقص های انسان را نیز دارند. گاهی می توانند گستاخ، حتی بی رحم باشند و دچار تردیدها، تعارض ها و تنش شوند.

ناکامی در خود شکوفا شدن

هرچه یک نیاز در سلسله مراتب مازلو بالاتر باشد، ضعیف تر است. خود شکوفایی به عنوان بالاترین نیاز، کمترین قدرت را دارد. والدین متخاصم و طرد کننده، تحصیلات نا کافی و روش های فرزند پروری نا مناسب، حفاظت بیش از حد از کودکان و رفتار متضاد- آسان گیری بیش از حد والدین در ناکامی خودشکوفا شدن موثر است. محبت کافی در کودکی و ارضای نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی در دو سال اول زندگی شرط لازم برای خود شکوفایی است. عقده یونس نیز دلیل دیگری برای ناکامی در خود شکوفایی است که به تردید ما نسبت به توانایی هایمان اشاره دارد. ما می ترسیم که اگر برای به حداکثر رساندن استعدادمان دست به کار شویم، موقعیت های تازه ای پیش خواهند آمد که ممکن است نتوانیم با آنها مقابله کنیم. خود شکوفایی به جرات نیاز دارد. خود شکوفا شدن به تلاش، نظم و کنترل کردن خویش نیاز دارد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

برداشت مزلو از شخصیت، انسان گرا و خوشبینانه است. او بجای بیماری بر سلامت روان شناختی، به جای رکود بر رشد، به جای ضعفها و محدودیت ها بر فضیلت ها و استعدادها تمرکز کرد. ما می توانیم اراده آزاد خود را حتی با وجود عوامل زیستی و سرشتی منفی شکل دهیم. ما مسئولی سطحی از رشد شخصیت هستیم که به آن می رسیم. گرچه نیازهای سلسله مرتبی مزلو فطری هستند، ولی رفتارهایی که به وسیله آنها این نیازها را ارضا می کنیم، آموخته شده اند. شخصیت به وسیله تعامل و وراثت و محیط متغییر های شخصی و موقعیتی تعیین می شود. او طرفدار بی همتایی شخصیت بود. انگیزش ها و نیازهای ما همگانی هستند ولی نحوه ای که این نیازها ارضا می شوند از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. حتی با وجود آنکه افراد خود شکوفا ویژگی های مشترکی دارند، رفتار آنها همانند نیستند. خود شکوفایی به عنوان هدف اصلی و ضروری بیانگر اعتقاد مزلو به این است که در صورت فراهم بودن شرایط مناسب، می توانیم به بالاترین سطح عملکرد انسان برسیم. ماهیت انسان ذاتا خوب، شایسته و مهربان است، ولی وجود شرارت را انکار نکرد. او معتقد بود که برخی افراد به قدری شرور هستند که نمی توان آنها را اصلاح کرد. شرارت صفت فطری نیست بلکه حاصل محیط نامناسب است.

ارزیابی در نظریه مزلو

مزلو تحقیق خود را به خاطر کنجکاوی درباره دو نفر که او را تحت تاثیر قرار داده بودند یعنی روت و ورتهایمر آغاز کرد. مزلو سعی کرد این ویژگی ها را در سایر افراد ارزیابی کند. مزلو برای ارزیابی شخصیت آنها از روش های مختلف استفاده کرد. او در مورد شخصیت های تارخی روی مطالب زندگینامه ای کار کرد و سوابق مکتوب را برای یافتن شباهت ها در ویژگی های شخصی بررسی کرد. او در مورد آزمودنی های زنده از مصاحبه، تداعی آزاد و آزمون های فرافکن استفاده کرد.

پرسشنامه جهت گیری شخصی POI

افرادی که این آزمون را انجام می دهند، باید مشخص کنند که از هر جفت بیان، کدامیک بیشتر در مورد آنها صدق می کند.

پژوهش درباره نظریه مزلو

مزلو از مورد پژوهی یا روش های آزمایشی یا همبستگی استفاده نکرد. منتقدان ایراد گرفته اند که روش های او برای بررسی آزمودنی های خودشکوفا دقیق و کنترل شده نبودند. مزلو برنامه کار خود را فقط تحقیقات راهنما نامید.

تحقیقات همبستگی. پرسشنامه جهت گیری شخصی وسیعا برای پژوهش همبستگی مورد استفاده قرار گرفته است.

سلسله مراتب نیازها. در تایید نظریه مزلو، بررسی زنان و مردان دانشجو معلوم کرد که ارضای نیازهای ایمنی، تعلق پذیری و احترام با روان رنجور خویی و افسردگی رابطه منفی دارد.

نیاز تعلق پذیری. این نیاز فقط می تواند از طریق معاشرت با دیگران، از آن مهمتر، پذیرفته شدن توسط دیگران براورده شود.

عزت نفس. پژوهش، موضع مزلو را که اعلام می دارد افرادی که عزت نفس بالا دارند از حرمت نفس و اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند، تایید می کند. عزت نفس می تواند بر نگرش سیاسی و رفتار رای دادن تاثیر بگذارد.

نظریه خود مختاری

افراد از گرایش فطری ابراز کردن تمایلات و به کار بردن استعدادها و قابلیت ها و غلبه کردن بر چالش ها برخوردارند. تمرکز فرد بر انگیزش درونی به خود مختاری کمک می کند، به این صورت که فرد به خاطر علاقه و چالش خود فعالیت، نه به خاطر پاداش بیرونی آن را انجام می دهد. نظریه خود مختاری سه نیاز اصلی را مشخص می کند:

  • شایستگی – نیاز به اینکه احساس کنیم می توانیم بر تکالیف دشوار تسلط یابیم.
  • استقلال – آزادی عمل کردن مطابق با تمایلات، نیازها و ارزش های خودمان.
  • ارتباط – نیاز به احساس کردن ارتباط نزدیک با دیگران.

ارضای این نیازها و تمرکز بر انگیزش درونی، با عزت نفس بالا و خودشکوفایی همبستگی مثبت دارد.

تاملاتی درباره نظریه مزلو

انتقادها از نظریه مزلو، بر روش های تحقیق او و فقدان داده هایی که نظریه او را به صورت آزمایشی تایید کنند تمرکز دارند. نمونه افراد به قدری کوچک است که نمی توان آن را به کل جمعیت تعمیم داد. روش مزلو بی ثبات و مبهم است. او توضیح نداد که چگونه نتایج آزمون را تعبیر یا مطالب زندگی نامه ای را تحلیل کرد. امکان دارد این توصیفات عملا آرمان خود مزلو را از فرد سالم منعکس کنند. انتقاد دیگر بر این است که بر چه اساسی فرض شده که خودشکوفایی فطری است. چرا نمی تواند رفتار آموخته شده و حاصل ترکیب منحصر به فرد تجربیات کودکی باشد؟

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۳ اردیبهشت ۹۴

اسکیزوفرنی و اختلالهای مربوط

اختلالهای روان پریشی از چند نظر تفاوت مهمی با یکدیگر دارند، اما ویژگی مشترک آنها این است که فرد، واقعیت مربوط به دنیا و خود را به صورت شدیدا آشفته تجربه می کند. افراد مبتلا به اختلالهای روان پریشی، مشکل فکر کردن و صحبت کردن به صورت منسجم دارند و ممکن است تصاویر ذهنی یا صداهای واضحی توجه آنها را منحرف و احتمالا آزارشان دهد. ترس و اجتنبابی که این رفتارها در دیگران ایجاد می کند، پریشانی افرادی را که به دوره های روان پریشی مبتلا می شوند، وخیم تر می کند.

                                                                                     ویژگیهای اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی اختلالی است که با نشانه های متعدد که آشفتگی در محتوای فکر، حالت فکر، ادراک، عاطفه، درک خود، انگیزش، رفتار و عملکرد میان فردی را شامل می شوند. تصور می رفت این اختلال، که زوال عقل پیش رس (dementia praecox) خوانده می شد، تباهی مغز است که در سن جوانی آغاز می شود و سرانجام به تجزیه کل شخصیت می انجامد. بلولر اسکیزوفرنی را به جای یک هستی واحد، به صورت مجموعه ای از اختلالها در نظر داشت. چهار ویژگی اصلی این اختلال که او مشخص کرد، هنوز با عنوان چهار A بلولر نامیده می شوند :

  • تداعی : اختلال فکر که در گفتار درهم و برهم و گسیخته مشاهده می شود.
  • عاطفه: اختلال در تجربه و ابراز هیجان. برای مثال، خنده بی جا در موقعیتی غم انگیز.
  • دودلی : ناتوانی در تصمیم گیری یا وفاکردن به آن.
  • اوتیسم: گرایش به حفظ کردن سبک غیر عادی تفکر و رفتار خود محور.

نشانه هایی که برای تشخیص اسکیزوفرنی وجود دارند عبارت اند از: شنیدن صداهایی که درباره اعمال فرد اظهار نظر می کنند و اعتقاد به اینکه عاملی بیرونی افکار را به ذهن فرد فرو می کند. این نشانه ها به تنهایی معتبر نبوده زیرا با اختلالهایی به غیر از اسکیزوفرنی، مانند اختلالهای خلقی ارتباط دارند.

مراحل اسکیزوفرنی

مرحله فعال نشانه ها، مانند هذیانها، توهمات، گفتار آشفته، رفتار آشفته، و نشانه های منفی ( مانند خاموشی و سکوت یا فقدان ابتکار عمل) در مدت این دوره ۶ ماهه روی می دهد. اغلب موارد، اما نه همه آنها، مرحله پیش نشانه ای دارند، دوره ای قبل از مرحله فعال که طی آن عملکرد اجتماعی و میان فردی شخص به تدریج رو به وخامت می گذارد. این مرحله با چند رفتار ناسازگارانه، مانند انزوای اجتماعی، ناتوانی در کار کردن به صورت ثمر بخش، نا متعارف بودن، نظافت شخصی نا مناسب، تهیج پذیری بی جا، فکر و رفتار عجیب، عقاید غیر عادی، تجربیات ادراکی عجیب و غریب، و کاهش انرژی و ابتکار عمل مشخص می شود. در خیلی از افراد ، مرحله فعال، مرحله باقی مانده را به دنبال دارد، که طی آن، ادامه علائم آشفتگی شبیه رفتارهای مرحله پیش نشانه ای وجود دارد. در طول مدت این آشفتگی، در کار، روابط و مراقبت شخصی، به مشکلات جدی دچار می شوند.

ویژگی های تشخیص اسکیزوفرنی

افراد مبتلا به این اختلال دچار آشفتگی ای می شوند که حداقل ۶ ماه ادامه می یابد و دست کم ۱ ماه نشانه های فعال را شامل می شود که حداقل دو مورد زیر را در بر دارند : هذیانها، توهمات،  گفتار آشفته، رفتار آشفته یا کاتاتونیک، یا نشانه های منفی مانند عاطفه سطحی یا بی انگیزشی شدید.

آنها برای مدت زمان قابل ملاحظه ای بعد از شروع نشانه ها، دچار کژ کاریهایی در کار، روابط، یا مراقبت شخصی می شوند. این نشانه ها ناشی از اختلال دیگر، بیماری جسمانی، یا مصرف مواد نیستند.

نشانه های اسکیزوفرنی

دامنه ای از طبقات را از آشفتگیهای شدید در محتوای فکر تا رفتارهای غیر عادی در بر می گیرند.

آشفتگی محتوای فکر: هذیانها. هذیانها، یا عقاید غلطی که عمیقا تحکیم شده اند، شایع تریم آشفتگی محتوای فکر مرتبط با اسکیزوفرنی هستند. آشفتگی در ادراک: توهمات. توهمات ادراکهای کاذبی هستند که یکی از پنج حواس را شامل می شود. آنها برای فرد مبتلا واقعی هستند. آشفتگی تفکر، زبان و ارتباط : گفتار آشفته. تفکر آنها فاقد انسجام و منطق است. زبان آنها می تواند تا حد غیر قابل درک تحریف شده باشد یا با لحجه های عجیبی صحبت کنند. رفتار آشفته. ممکن است به صورت غیر عادی و ناراحت کننده ای حرکت کند، برای مثال حرکت دایره وار دست یا علایم آشفتگی کاتاتونیک را نشان دهد. نشانه های منفی. بی تفاوتی عاطفی، فقدان تکلم و بی ارادگی هستند. کژکاری اجتماعی و شغلی. آنها تعامل های مشکل آفرین و آشفته دارند.

انواع اسکیزوفرنی

در صورتی که نشانه بارز در فرد مبتلا به اسکیزوفرنی رفتارهای حرکتی غیر عادی باشد، این فرد مبتلا به اسکیزوفرنی نوع کاتاتونیک تشخیص داده می شود. اسکیزوفرنی نوع آشفته(disorganized)  با ترکیبی از نشانه ها، از جمله گفتار آشفته، رفتار آشفته و عاطفه سطحی یا نا مناسب مشخص می شود. اسکیزوفرنی نوع پارانوید به یک یا چند هذیان غیر عادی اشتغال ذهنی دارند یا در ارتباط با موضوع آزار و اذیت شدن توهمات شنیداری دارند، بدون اینکه گفتار یا رفتار آشفته ای داشته باشند. این توهمات معمولا با محتوای هذیانها ارتباز دارند، با وجود این، عملکرد شناختی و عاطفه طبیعی هستند. به علت این که مضنون و اهل جر و بحث هستند، مشکلات میان فردی زیادی دارند.

وقتی کسی مجموعه ای از نشانه های اسکیزوفرنی، مانند هذیانها، توهمات، گسیختگی و رفتار آشفته را نشان می دهد، اما ملاکهای لازم را برای پارانوید، کاتاتونیک و آشفته را براورده نمی ساز، از تشخیص اسکیزوفرنی نوع متمایز (undifferentiated)استفاده می شود. برخی افراد ممکن است دیگر نشانه های روان پریشی بارز نداشته باشند، ولی هنوز برخی از علایم مداوم این اختلال را نشان می دهند. ممکن است تعدادی از نشانه ها مانند کندی هیجانی، انزوای اجتماعی، رفتار غیر عادی یا تفکر غیر منطقی را حفظ کرده باشند. این افراد مبتلا به اسکیزوفرنی نوع باقی مانده(residual)  تشخیص داده می شوند.

روند اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی ممکن است یکی از چند روند یا الگو را به خود بگیرد. در موارد بسیار حاد، فرد به طور مستمر ، نشانه های مثبت را بدون کاهش، تجربه می کند. سایر افراد دوره های نشانه های مثبت دارند، اما بین این دوره ها فقط نشانه های منفی واضح هستند. در برخی موارد، افرادی که فقط یک دوره اسکیزوفرنی داشته اند، می توانند باقی عمر خود را بدون برگشت این اختلال بگذرانند. این افراد در حال تقلیل محسوب می شوند.  براوردهای بهبودی از اسکیزوفرنی، از ۲۰ درصد افراد تا ۶۷ درصد نوسان دارد، به طوری که این براوردها بسته به اینکه بهبودی چگونه تعریف شده باشد، فرق می کند. جنسیت و سن فرد در تعیین پیش آگاهی نقش مهمی دارند، اما رفتارهای فرد، مانند مصرف کردن داروی ضد روان پریشی بلافاصله بعد از شروع نشانه و دنبال کردن برنامه درمان نیز اهمیت دارند. مردان به احتمال زیاد بین ۱۸ تا ۲۵ سالگی به این اختلال مبتلا می شوند، در حالی که معمولا سن شروع در زنان بین ۲۵ تا ۳۵ سالگی است. زنان به احتمال بیشتری هذیانهای پارانوید، توهمات و نشانه های عاطفی شدید دارند در حالی که مردان به احتمال زیاد دچار نشانه های منفی، مانند عاطفه سطحی و انزوای اجتماعی می شوند. فرهنگ با تشخیص اسکیزوفرنی رابطه پیچیده دارد.

سایر اختلالهای روان پریشی

اختلالهای شبه اسکیزوفرنی سه ویژگی مشترک دارند : (۱) هر یک نوعی روان پریشی است که بریدن جدی از واقعیت را نشان می دهد (۲) علت اصلی آن اختلال ضعف شناختی نیست ( مانند آلزایمر) (۳) آشفتگی خلقی نشانه اصلی نیست. هر اختلال جنبه های مشابه با ویژگی های خاص اسکیزوفرنی دارد اما جنبه های دیگر اختلال، مانند علت و روند فرض شده آن، آن را از اسکیزوفرنی می کند. هر یک از اختلالهای شبه اسکیزوفرنی، مجموعه متفاوتی از علت های مطرح شده، تصویر نشانه، و روش درمان توصیه شده دارد.

اختلال روان پریشی کوتاه مدت

اختلال روان پریشی کوتاه مدت (brief psychotic disorder)، اختلالی که با شروع نشانه های روان پریشی که کمتر از یک ماه ادامه می یابند مشخص می شود. این نشانه ها اغلب واکنشی هستند، بعد از یک رویداد یا رشته رویدادهای استرس زا ظاهر می شوند و سرانجام فرد عملکرد عادی خود را از سر می گیرد. عامل استرس زا از نظر خود شخص بسیار ناراحت کننده است. بعضی از افراد بدون هیچ عامل استرس زای مشخصی، برای مدت کوتاهی روان پریش می شوند. نوع دیگری از اختلال روان پریشی کوتاه مدت، زنانی را شامل می شود که شروع پس زایمانی دارند. اغلب موارد نتیجه عوامل روانی هستند نه زیستی، اما احتمال دارد بعضی افراد برای این اختلال آمادگی زیستی داشته باشند. ممکن است طوری رفتار کنند که کاملا با شخصیت آنها مغایر باشد. درمان معمولا از ترکیب دارو و روان درمانی تشکیل می شود. اغلب به داروهای ضد اضطراب یا ضد روان پریشی نیاز دارند. ماهیت مداخله روان شناختی به ماهیت عامل استرس زا بستگی دارد.

اختلال اسکیزوفرنیفورم

افراد مبتلا به اسکیزوفرنیفورم نشانه های روان پریشی دارند که به جز مدت، اساسا مانند نشانه هایی هستند که در اسکیزوفرنی یافت می شوند. این اختلال ۱ تا ۶ ماه ادامه می یابند و اگر بیشتر از ۶ ماه ادامه یابند تشخیص اسکیزوفرنی داده می شود. عوامل زیستی در تعیین اینکه فرد مبتلا شود نقش مهمی دارند. افراد مبتلا بطن های مغز بزرگتر از معمول دارند، پدیده ای که در اسکیزوفرنی هم مشاهده شده است. خویشاوندان افراد مبتلا به احتمال بیشتری به آن دچار هستند. اغلب افراد مبتلا به اسکیزوفرنیفورم به دارو نیاز دارند. در برخری افراد نشانه ها خود به خود از بین می روند. در مواردی که نشانه ها به طرز خطرناکی از کنترل خارج هستند، درمان با تشنج برقی می تواند بهبود سریع به بار آورد. افراد مبتلا به این اختلال می توانند از روان درمانی هم بهره مند شوند.

اختلال اسکیزوافکتیو

اختلال اسکیزوافکتیو برای افرادی مقرر می شود که دوره افسردگی اساسی، دوره منیک، یا دوره مخلوط را در همان زمانی تجربه می کنند که ملاکهای تشخیصی اسکیزوفرنی را برآورده می سازند. در طول مدت نشانه های فعال، یک دوره حداقل ۲ هفته ای وجود دارد که در این مدت فرد نشانه های خلقی بارز ندارد، بلکه همچنان نشانه های روان پریشی، مانند توهمات و هذیانها را دارد. نشانه های مثبت و منفی در این اختلال وجود دارد. اختلال اسکیزوافکتیو به احتمال خیلی زیاد به ترکیب نشانه های اسکیزوفرنی و اختلال خلقی اشاره دارد که نمی توان آنها را به وضوح جدا کرد. مداخله دارویی به صورت کوشش و خطا می باشد که لیتیوم، داروهای ضد افسردگی، و داروی ضد روان پریشی را به تنهایی یا به صورت ترکیبات مختلف شامل می شود.

اختلالهای هذیانی

افراد مبتلا به اختلالهای هذیانی (delusional disorders) یک نشانه روان پریشی بارز دارند – سیستم منظم عقاید کاذب بدون کیفیت غیر عادی که دست کم ۱ ماه ادامه می یابند. آنها به جز توهمات بساوایی یا بویایی مرتبط با موضوع هذیانی، هرگز نشانه های اسکیزوفرنیک نداشته اند. عملکرد آنها عمدتا بی عیب است، رفتارشان نیز غیر عادی نیست. اگر همراه با هذیانها آشفتگیهای خلقی روی داده باشند، مدت آنها کوتاه بوده است. پنج نوع اختلال هذیانی وجود دارد. نوع شهوانی این هذیان را دارند که فردی، معمولا بسیار مشهور، عمیقا عاشق آنهاست. نوع عظمت با این هذیان مشخص می شود که فرد آدم بسیار مهمی است. نوع حسادت با این هذیان مشخص می شود که شریک جنسی فرد خیانت کار است. افراد مبتلا به نوع گزند و آسیب معتقدند که تحت سرکوب و آزار قرار دارند. و افراد مبتلا به نوع تنی معتقدند که بیماری هولناکی دارند یا اینکه در حال مردن هستند.

اختلال روان پریشی مشترک

در اختلال روان پریشی مشترک (shared psychotic disorder) یک یا چند نفر در نتیجه رابطه نزدیک با فردی روان پریش که هذیانی است، سیستم هذیانی پرورش می دهند. معمولا در این اختلال دو نفر درگیر هستند و اصطلاح حماقت یا جنون دو نفره برای این جفت به کار برده می شود. گاهی سه نفر یا بیشتر یا کل اعضای یک خانواده درگیر هستند. این اختلال خیلی نادر است، اغلب موارد را دو خواهر تشکیل می دادند. در درجه بعدی، فراوانی به صورت ترکیبات مادر فرزند، پدر فرزند، شوهر همسر است. گاهی این اختلال بین دو دوست یا عشاق نیز یافت می شود. آنها خود را آشفته نمی دانند و خیلی کم در صدد درمان بر می آیند. مداخله موثر، جدا کردن این دو نفر است که در این صورت گاهی فرد سلطه پذیر آزادانه تر می تواند به بحث منطقی درباره این رابطه بپردازد.

نظریه ها و درمان اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی مجموعه ای از نشانه های اخلالگر و تاثر انگیز را در بر دارد. هنوز درباره ماهیت و علت های آن بی خبریم، متخصصان هنوز ملاکهای تشخیصی مطمئن و معتبری برای اسکیزوفرنی ندارند. اصطلاح اختلالهای طیف اسکیزوفرنیک (schizophrenic spectrum disorders) به اختلالهای شبه اسکیزوفرنی اشاره دارد که از اختلالهای شخصیت ( مانند اسکیزوید و اسکیزوتایپی) تا برخی از اختلالهای روان پریشی ( مانند اختلال هذیانی، اختلال اسکیزوفرنیفرم و اختلال اسکیزوافکتیو) نوسان دارد. در دو انتهای این طیف، اسکیزوفرنی و اختلالهای خلقی با ویژگیهای روان پریشی قرار دارند. بین این دو قطب، اختلال شخصیت اسکیزوتایپی، روان پریشی های دیگر بدون ویژگیهای خلقی بارز و اختلال اسکیزوافکتیو قرار دارند.

افراد برای ابتلا به اسکیزوفرنی آمادگی زیستی دارند، اما این اختلال فقط در صورتی که شرایط محیطی خاصی فراهم باشند پدیدار می شود. هیچ نظریه واحدی این اختلال را به طور کامل توجیه نمی کند.

دیدگاههای زیستی. مغز افراد مبتلا به اسکیزوفرنی بطنهای بزرگتری دارد. بزرگ شدن مغز معمولا با پلاسیدگی مغز و تحلیل رفتن بافت مغز همراه است. کاهش حجم مغز در قطعه های پیشانی و گیجگاهی همین طور در مراکز تقویت کننده در تالاموس که اطلاعات حسی را به قشر مخ منتقل می کنند، خیلی بارز است. طبق آنچه فرضیه دوپامین نامیده شده است، هذیانها، توهمات و کاستیهای توجه که در اسکیزوفرنی مشاهده می شوند، می توانند ناشی از بیش فعالی نورونهایی باشند که از طریقق انتقال دوپامین با یکدیگر ارتباط بر قرار می کنند. این فرضیه از دو دلیل بدست آمد. دلیل اول این بود که داروهای ضد روان پریشی با مسدود کردن گیرنده های دوپامین، فراوانی توهمان و هذیانها را کاهش می دهند. دلیل دوم این بود که داروهای خاصی که از لحاظ زیست – شیمیایی به دوپامین ربط دارند، نشانه های روان پریشی را افزایش می دهند. اکنون اعتقاد بر این است که نابهنجاری در گیرنده دوپامین خاص به نام گیرنده D2 در اسکیزوفرنی دخالت دارند. نابهنجاریهایی در سیستم انتقال دهنده سروتونین از آنچه قبلا تصور می شود نقش مهمتری در اسکیزوفرنی دارند. نابهنجاریهایی در نورونهای GABA مدارهای پیش پیشانی مغز در ایجاد اختلالهای شناختی مرتبط با اسکیزوفرنی نقش دارند.

هرچه یک خویشاوند به فرد مبتلا به اسکیزوفرنی نزدیکتر باشد، احتمال تطابق بیشتر است. دو قلوهای یک تخمکی بیشترین تطابق را دارند، نزدیک به ۹۰ درصد و هرچه خویشاوندان دورتر باشند، تطابق کمتری دارند.

عوامل استرس زای زیستی و آسیب پذیری. طبق مدل بیماری پذیری – استرس، افراد آسیب پذیری نسبت به اسکیزوفرنی را به ارث می برند و این آسیب پذیری زمانی جلوه گر می شود که فرد با عوامل استرس زای محیطی مواجه شده باشد. این آسیب پذیری زیر بنایی را اسکیزوتایپی نامیده اند.

دیدگاه روان شناختی. اگر بتوان رفتارهای اسکیزوفرنیک را یادگیری زدایی کرد، پس این نظریه پردازان خواهند گفت همین رفتارها را می توان از طریق فرایند یادگیری فرا گرفت. احتمالا این فرایند یادگیری معیوب در کودکی آغاز می شود. بی توجهی کودک ممکن است از تجربه تنبیه توسط دیگران ناشی شده باشد، پناه بردن به عالم درونی افکار و خیالات برای کودک تقویت کننده تر می شود. سرانجام سایر کودکان، والدین و معلمان به این کودکان برچسب عجیب و غریب یا غیر عادی می زنند. این برچسب زدن سرانجام منجر می شود به اینکه فرد اسکیزوفرنیک نامیده شود و دور معیوب آغاز شود. طبق این نظریه، بعد از اینکه به فرد برچسب زده شد، طوری رفتار می کند که با این برچسب هماهنگ باشد. ممکن است رفتارهای آشفته سهوا در بیمارستانهای روانی تقویت شوند.

دیدگاه اجتماعی فرهنگی . روی سیستم نفشها، تعاملها و الگوهای ارتباطی در محیط خانواده که فرد مبتلا به اسکیزوفرنی در آن پرورش می یابد، تاکید می ورزند. آنها محیط های اولیه خود را به صورت پر استرس به یاد می آورند. طبقه اجتماعی و درآمد نیز در رابطه با اسکیزوفرنی بررسی شده اند.

درمان اسکیزوفرنی

درمان باید بر اساس رویکردی چند جنبه ای استوار باشد. مدلهای جامع فعلی عبارت اند از: درمانهای زیستی، مداخله های روان شناختی عمدتا به شکل فنون رفتاری، و مداخله های اجتماعی – فرهنگی که بر محیط درمانی و خانواده تمرکز دارند. چند طبقه داروهای ضد روان پریشی وجود دارند که آرام بخشهای عمده یا داروهای نورولپتیک نیز نامیده می شوند. طبقه کم قدرت داروها مانند تورازین و ملاریل، داروهای میان قدرت مثل استلازین و ناوین و داروهای پر قدرت هالودول و پرولیکسیم را در بر می گیرند. برای بیماری که شدیدا بی قرار است داروی کم قدرت تجویز می کنند زیرا داروهای کم قدرت، آرام بخش ترند. یکی از مشکل سازترین عوارض مصرف طولانی مدت داروهای نورولپتیک، اختلال عصبی تغییر ناپذیر به نام حرکت پریشی دیررس است . افراد مبتلا به حرکت پریشی دیررس، به حرکات غیر ارادی در قسمتهای مختلف بدن، از جمله دهان، زبان، لبها، انگشتان، دستها، پاها و تنه دچار می شوند. این حرکات غیر ارادی می توانند توانایی فرد را در راه رفتن، نفس کشیدن، خوردن و صحبت کردن شدیدا مختل کنند، به طوری که دیده شدن در چنین حالتی بسیار خجالت آور است. کلوزاریل نوعی مسدود کننده سروتونین است که شیوه عمل زیستی شیمیایی آن با داروهای نورولپتیک تفاوت دارد.  در درمانهای روانشناختی روی نشانه هایی تمرکز می کنند که در سازگاری و عملکرد اجتماعی اختلال ایجاد می نمایند. همچین از اقتصاد ژتونی به این صورت که اگر رفتار آنها مناسب باشد یا نباشد ژتون بدست می آورد یا از دست می دهد، استفاده می شود. او ممکن است برای مرخصی آخر هفته به ۱۰ ژتون و برای رفتن به ساندویچ فروشی بیمارستان به ۲ ژتون نیاز داشته باشد.

دیدگاه زیستی روانی اجتماعی. یک واقعیت روشن است: افراد صرفا در نتیجه دوران کودکی آشفته به اسکیزوفرنی مبتلا نمی شوند. عوامل زیستی قطعا نقش دارند، گو اینکه ماهیت و مقدار دقیق این نقش هنوز روشن نیست. ما می دانیم که ساختار و عملکرد مغز افراد مبتلا به اسکیزوفرنی در مقایسه با دیگران متفاوت هستند. این را هم می دانیم که به احتمال زیاد، افراد مبتلا به اسکیزوفرنی خویشاوندان مبتلا به این اختلال دارند، و هرچه خویشاوند نزدیکتر باشد، میزان تطابق بیشتر است.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۱۲ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای خلقی

تقریبا هرکسی دستخوش نوسانات خلقی ادواری می شود.افراد مبتلا به اختلالهای خلقی (mood disorders) که شامل شعف هستند به شیوه ای که از شخصیت آنها به دور است، و احتمالا به صورت بی بند و بار کنترل نشده عمل می کنند. در اختلالهای خلقی که افسردگی جدی را شامل می شوند، افراد دچار عذاب آنچنان شدیدی می شوند که احساس می کنند فلج شده اند متمایل به خود کشی هستند.

ویژگیهای کلی اختلالهای خلقی

اختلال خلقی عبارت است از آشفتگی در حالت هیجانی، یا خلق فرد. ممکن است افراد این آشفتگی را به صورت افسردگی شدید، شعف شدید، یا آمیزه ای از این حالتهای هیجانی تجربه کنند. در نوعی اختلال خلقی به نام اختلال دو قطبی (bipolar disorder) فرد تجربیات هیجانی مخالف قطب افسردگی، یعنی احساس های شعف به نام سرخوشی دارد. دوره (episode) یعنی محدوده زمانی که در طول آن، نشانه های خاص و شدید اختلال مشهود هستند. در برخی موارد این دوره خیلی طولانی و شدید و شاید ۲ سال یا بیشتر باشد. تعدادی از روش های مشخص کردن دوره خلقی به شرح زیر است:

اولا، شدت دوره را به صورت خفیف، متوسط، یا شدید مشخص می کنند. ثانیا، متخصص بالینی مشخص می کند که آیا این اولین دوره است یا بازگشت نشانه هاست و اینکه بین دوره ها کاملا بهبود یافته است یا نه. ثالثا، شاخصها می توانند ماهیت نشانه های برجسته را نیز منعکس کنند. برای مثال برخی افراد در وسط دوره خلقی، حرکات بدنی ای دارند که کاملا غیر عادی و احتمالا عجیب غریب هستند. صفت کاتاتونیک حالتها و حرکات عجیب بدن مانند بی تحرکی، خشکی، یا فعالیت حرکتی بی هدف و شدید را توصیف می کند. شاخص دیگر مربوط به آشفتگی خلقی زنان در ماه بعد از زایمان مربوط می شود.

اختلالهای افسردگی

اختلال افسردگی اساسی (major depressive disorder) دوره های نشانه های افسردگی حاد اما کوتاه مدت را شامل می شود. اختلال افسرده خویی (dysthymic disorder) افسردگی مزمن اما نه چندان شدید است. این نشانه های افسردگی ملایم حداقل دو سال در بزرگسالان و یک سال یا قدری بیشتر در کودکان ادامه دارد.

ویژگیهای دوره افسردگی اساسی

خلق ملول را در بر دارد که شدت آن از نا امیدیهای معمولی و  هیجانهای غم انگیز گاه و بیگاه زندگی روزمره بیشتر است. این ملالت می تواند به صورت دلتنگی شدید یت بی علاقگی زیاد به جنبه های قبلا لذت بخش زندگی پدیدار شود. چنانچه افسردگی پس از مرگ عزیز بیش از ۲ ماه باشد، اختلال خلقی محسوب می شود. خیلی از دوره های افسردگی اساسی را رویداد خاصی به وجود نمی آورد. افراد مبتلا احساس می کنند در هم کوفته و سر در گم هستند. زندگی فرد به علت اختلالی که در کار و خانواده او ایجاد می گردد به آشوب کشیده می شود. فرد مبتلا خسته و بی رمق است و کند شدن حرکات جسمانی را تجربه می کند که کندی روانی حرکتی (psychomotor retardation) نام دارد. برخی نشانه بی قراری روانی حرکتی (psychomotor agitation) نشان می دهند. در صورتی که این رفتار عجیب و غریب افراطی باشند، با کاتاتونیک توصیف می شوند. آنها گزارش داده اند قبل از نشانه های تمام عیار افسردگی، گاهی به مدت چند ماه به طور محسوس مضطرب و اندکی افسرده بوده اند. بعد از شروع دوره به مدت ۲ هفته یا چند ماه دچار نشانه های آن می شوند. اغلب آنها در صورت عدم درمان بعد از ۶ ماه دوره خود را می گذرانند و اغلب افراد به عملکرد طبیعی بر می گردد.

ویژگی های تشخیص دوره افسردگی اساسی

فرد در اغلب مواقع ظرف مدت ۲ هفته حداقل پنج مورد از نشانه های زیر را تجربه می کند که بیانگر تغییر در مقایسه با عملکرد قبلی هستند و حداقل یکی از دو مورد اول باید وجود داشته باشد.

  • خلق افسرده
  • کاهش علاقه یا لذت نسبت به همه یا اغلب فعالیتهای روزمره.
  • کاهش قابل ملاحظه و غیر عمدی وزن یا کاهش یا افزایش اشتها.
  • بی خوابی یا خواب زدگی.
  • خستگی یا از دست دادن انرژی.
  • احساس بی ارزشی یا گناه بی مورد.
  • مشکل تمرکز یا بی تصمیمی.
  • افکار مکرر مرگ یا گرایش به خودکشی.
  • نشانه ها بخشی از دوره آمیخته(منیک/دپرسیو) نیستند و ناشی از بیماری جسمانی، مصرف مواد، یا داغدیدگی نمی باشند.
  • نشانه ها پریشانی یا اختلال قابل ملاحظه ای به بار می آورند.

انواع افسردگی

افرادی که دوره افسردگی شان ویژگی های مالیخولیایی(melancholic features) دارند علاقه خود را به اغلب فعالیتها از دست می دهند یا به سختی می توانند به رویدادهایی در زندگی شان که معمولا لذت بخش هستند واکنش نشان دهند. برای آنها صبح زمان بسیار سختی از روز است. آنها ممکن است صبح خیلی زودتر از حد معمول از خواب بیدار شوند، هنگام صبح احساس دلتنگی بیشتری کنند و در طول روز با چند نشانه دیگر، نظیر بی قراری یا کندی روانی – حرکتی، اختلالهای اشتهای قابل توجه و گناه شدید یا بی مورد دست به گریبان باشند. افرادی که دوره های آنها الگوی فصلی (seasonal pattern) را نشان می دهند، هر سال در زمان یکسانی، معمولا به مدت ۲ ماه در پاییز یا زمستان دچار دوره افسردگی می شوند، اما بعدا به عملکرد طبیعی بر می گردند. تغییر در ریتم های زیستی مرتبط با تغییرات فصلی در مقدار نور روز، موجب افسردگی در این افراد می شود. در واقع این نوع اختلال افسردگی اساسی بیشتر در افرادی که در نواحی دور از استوا، مانند ایالتهای شمالی، زندگی می کنند که آفتاب کمتر است، تشخیص داده می شود. در افراد سالخورده نشانه های افسردگی بیشتر به صورت تنی آشکار می شود.

اختلال افسرده خویی

افسردگی غمگینی را شامل می شود که به اندازه دوره اساسی عمیق یا شدید نیست. آنها دست کم به مدت ۲ سال، به برخی از نشانه هایی که افراد مبتلا به افسردگی اساسی تجربه می کنند، مانند اختلال در اشتها، خواب آشفتگی، انرژی کم یا خستگی، عزت نفس پایین، تمرکز ضعیف، مشکل تصمیم گیری و احساس نا امیدی دچار هستند. با این حال این نشانه ها شدید نیستند. آنها از دیگران کناره گیری می کنند، بیشتر اوغات غصه دار و در خود فرو رفته هستند یا احساس گناه می کنند و به دیگران با خشم و تندخویی واکنش نشان می دهند. هیچ گاه به فاصله بیش از ۲ ماه فارغ از نشانه نیستند. آنها معمولا به اختلالهای روانی جدی دیگر نیز مبتلا هستند. تعداد قابل ملاحظه ای اختلال شخصیت هم دارند. سایرین احتمالا به اختلال سو مصرف مواد یا الکل دچار می شوند. در کودکان و نوجوانان طول دوره افسردگی فقط ۱ سال است و افسردگی آنها بیشتر به صورت تحریک پذیری شدید و مزمن جلوه گر می شود. این اختلال در زنان شایع تر از مردان است. افسرده خویی در افراد سالخورده بیشتر در عملکرد جسمانی می باشد.

اختلالهای در برگیرنده تناوبهایی در خلق

اختلالهای دو قطبی (BIPOLAR dis order)، تجربه شدید و بسیار اخلال گر شعف افراطی، یا سرخوشی را شامل می شود که احتمالا جای خود را به دوره های افسردگی اساسی می دهد. ابراز تمام عیار نشانه های افراطی که تفکر، رفتار و تهیج پذیری بسیار شدید را شامل می شوند و عملکرد اجتماعی یا شغلی را مختل می کنند، دوره منیک نام دارد. در این دوره ها، عزت نفس و بزرگ منشی کاذب، کاهش نیاز به خواب، پر حرفی بیش از حد، پرش افکار یا شتاب افکار، حواسپرتی، افزایش فعالیت هدفمند یا بی قراری روانی – حرکتی، درگیری افراطی در فعالیت های لذتبخشی که عواقب بالقوه دردناکی دارد. افرادی که دوره های منیک دارند، حتی در صورتی که دوره افسردگی نداشته باشند به اختلال دو قطبی تشخیص داده می شوند. در برخی موارد، فرد مبتلا دستخوش نشانه های روان پریشی نظیر هذیانها و توهمات می شود. امکان دارد فرد دوره مختلط را نیز تجربه کند که با دوره حداقل یک هفته ای مشخص می شود که طی آن، نشانه های دوره منیک و دوره افسردگی اساسی با هم به صورت تناوب سریع، روی می دهند.  اختلال دو قطبی نوع I، روند بالینی را شرح می دهد که به موجب آن، فرد یک یا چند دوره منیک را تجربه می کند و احتمالا و نه لزوما، یک یا چند دوره افسردگی را نیز تجربه می کند. اختلال دو قطبی نوع II، به معنی آن است که فرد یک یا چند دوره افسردگی اساسی و دست کم یک دوره هیپومنیک داشته است. آنها هیچ گاه دوره منیک تمام عیار را تجربه نکرده اند. اختلال دو قطبی خیلی کمتر از افسردگی اساسی شایع است. اولین دوره در مردان به احتمال زیاد منیک است، اما در زنان به احتمال بیشتری دوره افسردگی اساسی است. زنان در مدت پس زایمانی بیشتر از مواقع دیگر زندگی شان در معرض خطر ابتلا به دوره منیک هستند. این اختلال عموما در ۲۰ تا ۳۰ سالگی پدیدار می شود. اغلب دوره های منیک بعدی درست قبل یا فورا بعد از دوره افسردگی اساسی روی می دهند. فاصله بین دوره ها با افزایش سن کاهش می یابد. اغلب افراد بین دوره ها طبیعی عمل و احساس می کنند، با این حال، تقریبا یک چهارم خلق بی ثبات دارند و در کنار آمدن با دیگران، هم در خانه و هم در محیط کار، با مشکلاتی مواجه می شوند.

اختلال ادواری خویی (cyclothymic disorder) تناوبهایی را بین ملالت و حالتهای کوتاهتر و نه چندان شدید و کمتر اخلالگر سرخوشی شامل می شود که دوره های هیپومنیک (مانی خفیف) نامیده می شود. این دوره حداقل ۴ روز ادامه دارد که آشکارا با خلق طبیعی تفاوت دارد و برای دیگران قابل مشاهده است. در آنها ویژگی های روان پریشی وجود ندارد و این دوره به قدر کافی شدید نیست که اختلال جدی به بار آورد یا بستری شدن را ایجاب کند. آنها شاید مدعی باشند که دوره های افزایش انرژی آنها دوره های خوشایند خلاقیت هستند. دیگران آنها را دمدمی و نا مطمئن می دانند. آنها شدیدا در معرض خطر ابتلا به اخلال دو قطبی تمام عیار قرار دارند.

نظریه ها و درمان اختلالهای خلقی

دیدگاههای زیستی

وراثت، در خانواده هایی که پدر یا مادر به اختلال خلقی مبتلاست تقریبا ۳۰% فرزندان در معرض خطر ابتلا به آن قرار دارند. تقریبا نیمی از نوسان در افسردگی را نمی توان با وراثت توجیه کرد.  برای افسردگی سه عنصر محیطی : تجربیات مربوط به اضطراب و آسیب پذیری در کودکی، الگوهای برون ریزی و یاس و نامیدی، و مشکلات روابط میان فردی شناسایی شده است.

عوامل زیست شیمیایی. قدیمی ترین نظریه در این راسته فرضیه کاته کولامین بود که اعلام داشت کمبود نوراپی نفرین موجب افسردگی و وفور نوراپی نفرین موجب مانی می شود. فرضیه ایندول آمین اعلام می دارد کمبود سروتونین در نشانه های رفتاری افسردگی دخالت دارد. مشکلی که این فرضیه ها دارند این است که داروهای ضد افسردگی تاثیر فوری ندارد، حداقل ۲ هفته طول می کشد که این داروها تاثیر درمانی بگذارند، در حالی که انتقال عصب شیمیایی را در کمتر از یک روز تغییر می دهند. در مغز افراد مبتلا به افسردگی، کاهش سطج GABA یافت شده است.

دیدگاه های روان شناختی

نظریه های روان پویشی. آنها به موضوع های ضایعه یا فقدان و احساسهای طرد پرداخته اند. این نظریه ها روی فرایندهای درون روانی به عنوان اساس اختلالهای خلقی تمرکز کردند و بر فقدان تاکید کمتری دارند. جان بالبی معتقد بود الگوهای دلبستگی کودکی در افسردگی بزرگسالی تاثیر دارند.

نظریه های رفتاری و شناختی، افراد افسرده به این علت از زندگی کنار می کشند که دیگر مشوقهایی برای فعال بودن ندارند. فقدان تقویت مثبت که او به آن عادت کرده است می تواند او را به حالت افسردگی سوق دهد. مهارتهای اجتماعی معیوب به علت دریافت نکردن تقویت مثبت در افسردگی دخالت دارد. دریافت نفع ثانوی در افسرده ماندن تاثیر دارد. رویدادهای زندگی استرس زا به دلیل مختل کردن الگوهای مهم و خودکار رفتار در افسردگی دخالت دارد. مدل درماندگی آموخته شده، اعلام می کند افراد افسرده خود را قادر به تاثیر گذاری بر محیطشان نمی بینند. مثلث شناختی، دیدگاه های منفی به خود، دنیا و آینده است. تحریف های شناختی، یعنی خطاهایی که افراد افسرده هنگام نتیجه گیری از تجربیاتشان مرتکب می شوند.

دیدگاههای اجتماعی فرهنگی و میان فردی، به علت اینکه بد بینی و خود خوار شماری مداوم آنها باعث می شود دیگران احساس گناه و افسردگی کنند، چرخه ای ایجاد می شود. در نتیجه دیگران با انتقاد و طرد واکنش نشان می دهند که این، نگرش منفی فرد افسرده به را به دنیا بیشتر تقویت می کند. در نظریه میان فردی، ناکامی فرد در فراگیری مهارتهای لازم برای بر قرار کردن روابط صمیمانه رضایتبخش در کودکی است. بعد از اینکه افسردگی فرد تثبیت شد، مهارتهای اجتماعی نا مناسب و ارتباط معیوب آن را حفظ می کنند که به طرد شدن بیشتر توسط دیگران می انجامد. چرخه افسردگی، فقدان تعامل اجتماعی، و ضعف مهارت های اجتماعی است که نظریه میان فردی آن را مشکل اصلی افسردگی می داند. میزان افسردگی در زنان دو برابر مردان است.

درمان

درمان زیستی. لیتیوم برای افراد مبتلا به اختلال دو قطبی تجویز می شود. لیتیوم می تواند عوارض جانبی مانند اختلالهای خفیف در سیستم عصبی مرکزی، ناراحتیهای معدی – روده ای  و عوارض قلبی جدی داشته باشد. داروهای ضد افسردگی سه حلقه ای، بازدارنده های مونو آمین اکسیداز MAOIS و بازدارنده های جذب مجدد گزینشی سروتونین SSRIs هستند. درمان های روان شناختی مانند فنون رفتاری شناختی، و مداخله اجتماعی فرهنگی و میان فردی نیز در درمان افسردگی استفاده می شود.

خودکشی

همه خود کشی ها به قصد خاتمه دادن به زندگی صورت نمی گیرند. برخی از اقدامات خود کشی در خواست کمک توسط افرادی است که باور دارند تنها راهی که می توانند از دیگران کمک بگیرند، دست زدن به اقدام خطرناک است. آنها قصد خودکشی خود را به اطلاع دیگران می رسانند تا از این طریق بتوانند نجات یابند.

زنان بیشتر مبادرت به خودکشی می کنند، اما اقدامات خود را به اندازه مردان به نتیجه نمی رسانند. ۹۰ درصد بزرگسالانی که اقدام به خود کشی می کنند به اختلال روانی قابل تشخیصی مبتلا هستند. گرایش به خود کشی، ویژگی بارز در تعدادی اختلال شخصیت نیز هست.

دیدگاه زیستی. شواهدی از نابهنجاری در سیستم های انتقال دهنده عصبی، از جمله GABA ، سروتونین و آدرنالین وجود دارد.

دیدگاه روان شناختی. اقدام خاتمه دادن به زندگی را تلاشی برای ارتباط میان فردی می داند. بک می گوید: خودکشی ابراز نا امیدی از زندگی است که آغازگر آن، برداشت فرد از حل نشدنی بودن استرس است. جدایی ها و مناقشات میان فردی، رویدادهای بسیار رایج ظرف ۲۴ ساعت قبل از خودکشی هستند.

دیدگاه اجتماعی فرهنگی. علت اصلی خود کشی احساس بیگانگی با جامعه است.

ارزیابی و درمان خودکشی گرایی

وقتی کسی که به خودکشی گرایش دارد، احساس می کند که خیلی تنهاست، داشتن افرادی در کنار خود احساس انزوا را کاهش می دهد. درمانجو قول می دهد هروقت که دستخوش تکانه خود کشی شد با درمانگر تماس بگیرد. اگر درمانجو با این شرایط موافقت نکند، بستری کردن بیمار در نظر گرفته می شود. درمانگر می تواند از فنون شناختی – رفتاری استفاده کند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه پردازان صفت : کتل و آیزنک

هدف ریموند کتل از بررسی شخصیت این بود که پیش بینی کند فرد چه کاری انجام خواهد داد یا چگونه در پاسخ به موقعیت محرک معینی رفتار خواهد کرد. کتل به تغییر دادن رفتار از ناخوشایند به خوشایند یا از نابهنجار به بهنجار که رویکرد برخی از نظریه پردازان دیگر بود، اشاره ای نکرد. آزمودنی های کتل افراد بهنجار بودند. هدف او بررسی کردن شخصیت آنها نه درمان کردن آن بود. سعی در تغییر دادن شخصیت قبل از آگاه شدن از اینکه چه چیزی باید تغییر کند، غیر ممکن یا حداقل نا بخردانه است. رویکرد او کاملا عملی است و بر مشاهدات رفتار و انبوه داده ها استوار است. شاخص رویکرد کتل روش کار او با داده ها بود. او داده های خود را در معرض روش آماری به نام تحلیل عاملی قرار می داد که عبارت است از ارزیابی رابطه بین هر جفت ارزیابی صورت گرفته از یک گروه آزمودنی برای مشخص کردن عوامل مشترک.

در صورتی که صفات شخصیت کسی را بشناسیم می توانیم پیش بینی کنیم که او در موقعیت خاصی چگونه رفتار خواهد کرد.

رویکرد کتل به صفات شخصیت

کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتا دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند روش طبقه بندی کرد.

صفات مشترک و صفات منحصر به فرد

صفت مشترک (common traits) صفتی است که هر کسی تا اندازه ای از آن برخوردار است ولی برخی از افراد بیشتر از دیگران از آنها برخورداند. هوش، برون گرایی، و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. صفات منحصر به فرد (unique traits) یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم اند. صفات منحصر به فرد در تمایلات و نگرشهای ما آشکار هستند.

صفات توانشی، خلقی و پویشی

صفات توانشی (ability traits) تعیین می کنند که ما تا چه اندازه ای به صورت کارآمد برای رسیدن به یک هدف تلاش خواهیم کرد. هوش نوعی صفت توانشی است. صفات خلقی (temperament traits) سبک کلی و حال و هوای هیجانی رفتار ما را توصیف می کنند، برای مثال تا چه اندازه ای جسور، آسان گیر یا تحریک پذیر هستیم. صفات پویشی (dynamic traits) نیروهای بر انگیزنده رفتار هستند. آنها انگیزه ها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند.

صفات سطحی و صفات عمقی

صفات سطحی (surface traits) ویژگیهای شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند، ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند زیرا منبع واحدی آنها را تعیین نمی کند. برای مثال چند عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیر منطقی با هم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجوری را تشکیل دهند. روان رنجور خویی از منبع واحدی حاصل نمی شود. چندان پایدار و دایمی نیستند و بنابراین برای توصیف شخصیت اهمیت چندانی ندارند.

صفات عمقی (source traits) که عوامل یکپارچه شخصیت بوده و پایدار تر و دایمی تر هستند، اهمیت بیشتری دارند. هر صفت عمقی، موجب جنبه هایی از رفتار می شود. صفات عمقی آن دسته از عوامل فردی هستند که از تحلیل عاملی به دست می آیند و برای توجیه کردن صفات سطحی با هم ترکیب می شوند.

صفات سرشتی و صفات محیط ساخته

صفات سرشتی (constitutional traits) از شرایط زیستی ناشی می شوند، ولی لزوما فطری نیستند. مثال، مصرف الکل می تواند به رفتارهایی چون بی احتیاطی، پر حرفی، و گفتار درهم برهم منجر شود.

صفات محیط ساخته (environmental-mold traits) از تاثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل می شوند. این صفات ویژگیها و رفتاری آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند.

صفات عمقی : عوامل بنیادی شخصیت

کتل ۱۶ صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت مشخص کرد. این صفات با آزمون ۱۶PF سنجیده می شود. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارایه داد. ویژگی های شخصیت مرتبط با این صفات به صورت کلماتی بیان می شوند که هنگام توصیف دوستان و خودمون در گفتگوهای روزمره، به کار می بریم. در نظام کتل، صفات عمقی عناصر بنیادی شخصیت هستند.

صفات پویشی : نیروهای برانگیزنده

کتل صفات پویشی را صفات مربوط به انگیزش توصیف کرد. نظریه شخصیتی که تاثیر نیروهای پویا یا بر انگیزنده را نادیده بگیرد، ناقص است. مثل اینکه سعی کنیم موتوری را بدون اشاره به نوع سوختی که آن را می راند توصیف کنیم.

ارگ ها و احساس ها

کتل دو نوع صفت پویشی، بر انگیزنده را معرفی کرد: از ارگ برای اشاره به مفهوم غریزه یا سایق استفاده کرد. ارگ ها منبع انرژی فطری یا نیروی برانگیزنده تمام رفتارها هستند. واحدهای بنیادی انگیزش که ما را به سمت هدف خاصی هدایت می کنند. کتل ۱۱ ارگ را مشخص کرد: خشم، جاذبه، کنجکاوی، نفرت، معاشرتی بودن، گرسنگی، محافظت، امنیت، اتکا به نفس، تسلیم کردن خود، میل جنسی. ارگ صفت عمقی سرشتی است. احساس صفت عمقی محیط ساخته است، زیرا از تاثیرات بیرونی اجتماعی و مادی حاصل می شود. احساس الگویی از نگرش های آموخته شده است که بر جنبه مهمی از زندگی، مانند جامعه، همسر، شغل، مذهب یا سرگرمی فرد تمرکز دارد. ارگ ها و احساس ها رفتار را با انگیزه می کنند، ولی تفاوت مهمی بین آنها این است که ارگ صفت سرشتی و ساختار دایمی شخصیت است. اگ قوی یا ضعیف می شود ولی از بین نمی رود. احساس از یادگیری حاصل می شود، می تواند یادگیری زدایی شده و از بین برود طوری که دیگر برای زندگی فرد اهمیتی نداشته باشد.

تاثیرات وراثت و محیط

وراثت در برخی صفات، نقش عمده ای را بازی می کند. برای مثال ۸۰ درصد هوش و ۸۰ درصد بزدلی در برابر بی باکی را می توان با عوامل ارثی توجیه کرد. کتل نتیجه گرفت که در مجموعه یک سوم شخصیت ما مبنای ژنتیکی دارد و دو سوم به وسیله تاثیرات اجتماعی و محیطی تعیین شده است.

مراحل رشد شخصیت

کتل پیرو فروید نبود اما تعدادی از عقاید فروید را در نظریه خود وارد کرد که اهمیت سالهای اولیه زندگی در شکل گیری شخصیت و اینکه تعارض های دهانی و مقعدی می توانند بر شخصیت تاثیر بگذارند از آن جمله هستند.

طفولیت، تولد تا ۶ سالگی، از شیر گرفتن، آموزش استفاده از توالت، شکل گیری خود، فراخود و نگرش های اجتماعی. کودکی، ۶ تا ۱۴ سالگی، استقلال از والدین و همانند سازی با همسالان. نوجوانی، ۱۴ تا ۲۳ سالگی، تعارض هایی درباره استقلال، ابراز وجود و میل جنسی، امکان دارد اختلالهای هیجانی و بزهکاری ایجاد شوند. پختگی، ۲۳ تا ۵۰ سالگی، احساس رضایت از شغل، زندگی زناشویی و خانواده، ثبات هیجانی افزایش می یابد. اواخر پختگی، ۵۰ تا ۶۵ سالگی، شخصیت در پاسخ به شرایط مادی و اجتماعی تغییر می کند. افراد ارزش های خود را ارزیابی مجدد کرده و خود تازه ای را جستجو می کنند. در این جا شباهت با دیدگاه کارل یونگ درباره دوره میانسالی را می بینید. پیری، ۶۵ سالگی به بعد، سازگاری با فقدان دوستان، شغل و مقام، مرگ همسر، خویشاوندان و احساس فراگیر تنهایی و نا امنی.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

شخصیت چیزی است که پیش بینی کاری را که فرد در موقعیت خاصی انجام خواهد داد امکان پذیر می سازد. برای اینکه رفتار قابل پیش بینی محسوب شود، باید قانونمند و منظم باشد. برداشت کتل از ماهیت انسان خود انگیختگی کمی را می پذیرد. کتل در طرف جبرگرایی قرار دارد. کتل هیچ هدف یا ضروری را که بر رفتار حاکم باشد مطرح نکرد، نه سایقی برای خود شکوفایی که ما را به سمت آینده بکشاند، نه تعارض های روانی – جنسی که ما را از گذشته پیش براند. او به تاثیر رویدادهای اوایل زندگی توجه داشت اما معتقد نبود که نیرو های کودکی شخصیت را برای همیشه تعیین کرده باشند. او تاثیر طبیعت و تربیت را قبول داشت. در رابطه با موضوع بی همتایی – عمومیت موضع میانه ای داشت. واقعیت انتظارات کتل را تحقق نبخشید و سرانجام به این باور رسید که ماهیت انسان و جامعه پس رفته اند.

ارزیابی در نظریه کتل

کتل با استفاده از سه روش ارزیابی که آنها را داده های L ( سوابق زندگی) داده های Q (پرسشنامه ها) و داده های T (آزمون ها) نامید، شخصیت را به صورت عینی ارزیابی کرد. کتل آزمون هایی مانند رورشاخ، TAT و آزمون تداعی واژگان را عینی می دانست، زیرا آنها در برابر جعل کردن مقاوم هستند. آزمون ۱۶ عاملی شخصیت ۱۶PF بر ۱۶ صفت عمقی استوار است. این آزمون برای افراد ۱۶ ساله و بالاتر ساخته شده است.

پژوهشی درباره نظریه کتل

او در روش های تحقیق از سه شیوه بررسی شخصیت نام برد: دو متغییری، بالینی و چند متغییری. او به تاثیر نسبی وراثت و محیط بر شخصیت علاقه مند بود. کتل نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتا توسط وراثت تعیین می شوند. این صفات عمقی عامل F ( جدی در برابر بی خیال)، عامل I (واقع بین در برابر حساس) و عامل Q3 (مهار نشده در برابر مهار شده) هستند. سه صفت دیگر عمدتا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین می شوند: عامل E (سلطه جو در برابر سلطه پذیر)، عامل G (وظیفه شناس در برابر مصلحت آمیز) و عامل Q4 (آرمیده در برابر تنیده). کتل از آزمون ۱۶PF برای مشخص کردن رابطه صفات شخصیت با ثبات زندگی زناشویی نیز استفاده کرد.

تاملاتی درباره نظریه کتل

منتقدان خاطر نشان می سازند که احتمال اینکه ذهنیت بر  نتیجه تحلیل عاملی تاثیر بگذارد وجود دارد. این انتقاد از ضعف های فطری در نظریه کتل حکایت ندارد، بلکه امکان خطای ذهنی در رویکرد تحلیل عاملی وجود دارد. پیچیدگی روش تحلیل عاملی از جمله دلایلی هستند که نظریه او مقبولیت عام نیافته است. او از ناتوانی خود در قانع کردن سایر روان شناسان برای پذیرفتن منطق دیدگاه خویش آگاه بود و از رویکرد خود به عنوان تنها رویکردی که برای بررسی شخصیت ارزش دارد، دفاع کرد. او نه تنها پدر رویکرد صفت به شخصیت محسوب شده است، بلکه یکی از با نفوذترین روان شناسان قرن بیستم انگاشته می شود.

وراثت رفتاری

برخی صفات تحت تاثیر عوامل ارثی قرار دارند. آلپورت و کتل از جمله اولین کسانی بودند که اظهار داشتند عوامل ارثی، شخصیت را شکل می دهند و از نظر اهمیت با عوامل محیطی برابر هستند.

هانس آیزنک

ابعاد شخصیت

او با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیل شده است که با روش تحلیل عاملی به دست می آیند. آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد، ولی این روش را با آزمون های شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنه وسیعی از متغییر ها را در بر می گرفتند تکمیل کرد. نظریه شخصیت او مبتنی بر سه بعد است.

E – برون گرایی در برابر درون گرایی

N – روان رنجور خویی در برابر ثبات هیجانی

P – روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه ( عملکرد فراخود)

صفات و ابعادی که آیزنگ مطرح کرد در طول زندگی از کودکی تا بزرگسالی، با وجود تجربیات اجتماعی و محیطی که هر یک داریم، ثابت می مانند. شرایط ما ممکن است تغییر کند، ولی این ابعاد ثابت می مانند. کودک درون گرا در بزرگسالی درون گرا می ماند. او با اینکه هوش را به عنوان بعدی از شخصیت فهرست نکرد، آن را تاثیر مهمی بر شخصیت دانست. او خاطر نشان کرد فردی که هوشبهر ۱۲۰ دارد از کسی که هوشبهر ۸۰ دارد، شخصیت پیچیده تر و چند بعدی خواهد داشت. ۸۰ درصد هوش ارثی است و فقط ۲۰ درصد حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.

برون گرایی

برون گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، هم نشینی با دیگران را ترجیح می دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره جو، جسور، و سلطه جو هستند. علاوه بر این، معلوم شده کسانی که در بعد برون گرایی پرشنامه شخصیت آیزنک نمره بالا می گیرند، از کسانی که نمره پایین می گیرند، هیجانات خوشایند بیشتری را تجربه می کنند. سطح پایه انگیختگی مغز برون گرایان پایین تر از درون گرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برون گرایان پایین است، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند.  درون گرایان برعکس این ویژگی ها را دارند. از برانگیختگی و تحریک دوری می کنند، زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. درون گرایان حساسیت بیشتری به محرک های سطح پایین نشان می دهند و آستانه درد پایین تری از برون گرایان دارند.

روان رنجور خویی

روان رنجور ها به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیر منطقی و دمدمی توصیف شده اند. امکان دارد آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روان رنجور خویی عمدتا ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روان رنجور خویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوه گر می شود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بعد روان رنجور خویی قرار دارند، متفاوت هستند. روان رنجور ها در موقعیت های پر مشغله ای که مجبورند سخت تر کار کنند، بهتر عمل می کنند. افراد روان رنجور به رویدادهایی که دیگران بی اهمیت می دانند به صورت هیجانی واکنش نشان می دهند.

روان پریش خویی

کسانی که در این بعد نمرات بالا می گیرند: پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد، و خود محور هستند. آنها بی رحم، متخاصم و بی اعتنا به نیازها و احساسات دیگران هستند. در رابطه با سو مصرف الکل و دارو، بیشتر از کسانی که در روان پریش خویی نمره پایین می گیرند، مشکل دارند. آنها می توانند بسیار خلاق نیز باشند. افرادی که در این مقیاس نمره بالا می گیرند والدینی خودکامه و کنترل کننده داشته اند، بنابراین تاثیر بالقوه زیان بار محیط کودکی تایید می شود. مردان معمولا در این بعد نمرات بالا تری نسبت به زنان می گیرند. افرادی که در هر سه بعد نمرات بالا می گیرند احتمالا برای نشان دادن رفتار تبهکارانه آمادگی دارند.

نقش اصلی وراثت

از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتا به وسیله وراثت تعیین می شوند. آیزنک تاثیرات محیطی و موقعیتی بر شخصیت را منتفی ندانست، ولی معتقد بود آنها تاثیر محدودی بر شخصیت دارند.

مدل پنج عاملی : رابرت مک کری و پل کاستا

آنها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کردند که عبارت اند از : روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی (تجربه پذیری)، خوشایندی و وظیفه شناسی. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران، تایید شدند. پرشنامه شخصیت NEO توسط این پژوهشگران ساخته شد. خوشایندی و وظیفه شناسی در مدل مک کری – کاستا می توانند بیان گر انتهای پایین بعد روان پریش خویی آیزنک باشند. خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آدلر همبستگی دارد. این چهار مورد، مولفه ارثی نیرومندتری دارند: روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی، و وظیفه شناسی.

ثبات بین فرهنگی. گرچه در فرهنگ های متعدد عوامل یکسانی مشترک هستند، ولی تفاوت های عمده ای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شده اند. در این پنج عامل تفاوت های جنسی وجود دارد.

ثبات عوامل. این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شده اند. هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند.

همبستگی های هیجانی. برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبتی دارد. روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی دارد. افرادی که در برون گرایی بالا و در روان رنجور خویی پایین هستند برای ثبات هیجانی آمادگی ژنتیکی دارند.

همبستگی های رفتاری. افرادی که از نظر گشودگی بالا هستند، دامنه وسیعی از تمایلات عقلانی دارند و جویای چالش ها هستند. آنها به احتمال بیشتری مشاغل خود را عوض می کنند.

مدل شش عاملی HEXACO : مایکل اشتون و کیبوم لی

آنها مدل شخصیت شش عاملی را ارایه داده اند. ابعاد این مدل شش عاملی را می توان به وسیله دو پرسشنامه خود سنجی ارزیابی کرد: پرسشنامه شخصیت ۱۰۰ ماده ای HEXACO و پرسشنامه ۶۰ ماده ای HEXACO-60 ، هر دو آزمون معتبر و پایا هستند. این شش عامل شخصیت عبارت اند از : صداقت / فروتنی، تهیج پذیری، برون گرایی، خویشایندی، وظیفه شناسی، و تجربه پذیری.

 

تاملاتی درباره رویکرد صفت

وراثت تقریبا ۵۰ درصد از شخصیت را توجیه می کند. محیط خانوادگی مشترک فقط تاثیر جزیی دارد. اگر بخواهیم رشد شخصیت را به طور کامل توجیه کنیم، یافته های بدست آمده از وراثت رفتاری، به بازسازی اقدامات پژوهشی در آینده نیاز دارند. مولفه های گوناگون شخصیت حاصل ساختار ارثی و تجربیات زندگی ما هستند. وظیفه روان شناسان این است که اهمیت نسبی هریک از آنها را تعیین کنند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۷ اردیبهشت ۹۴

اختلال های جسمانی شکل و اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای جسمانی شکل (somatoform disorders)، شرایطی که در آنها عوامل روان شناختی بر بیماریهای جسمانی تاثیر می گذارند. اختلالهای تجزیه ای (dissociative disorders). در هر یک از این اختلالها، بدن تعارض و استرس را بصورت غیر عادی و گاهی عجیب و غریب، آشکار می سازد. این اختلالها در تاریخچه روان شناسی نابهنجاری نقش مهمی دارند.

بخش اول: اختلالهای جسمانی شکل

انواع اختلالهایی را شامل می شوند که در آنها، تعارضهای روانی به مشکلات یا شکایتهای جسمانی ای تبدیل می شوند که پریشانی یا اختلالی را در زندگی فرد به وجود می آورند. هیچ نابهنجاری جسمانی وجود ندارد که بتواند شکایت جسمانی را توجیه کند.

اختلال تبدیلی

اختلال تبدیلی (conversion disorder)، این بتدیل سایقهای غیر قابل قبول یا تعارضهای مشکل آفرین به نشانه های حرکتی یا حسی بدن را شامل می شود که ظاهرا از اختلال عصب شناختی یا نوع دیگری از اختلال جسمانی خبر می دهد. ویژگی اصلی این اختلال عبارت است از: از دست دادن یا تغییر غیر ارادی عملکرد بدن به علت تعارض یا نیاز روانی که باعث می شود فرد شدیدا احساس پریشانی کند یا عملکرد اجتماعی، شغلی او، یا فعالیت های وی در زمینه های وی در زمینه های مهم دیگر زندگی، مختل شود. فرد عمدا نشانه را به وجود نمی آورد، با این حال متخصصان بالینی نمی توانند مبنای جسمانی برای این نشانه ها مشخص کنند و به نظر می رسد فرد تعارض یا نیاز روانی را به مشکل جسمانی تبدیل می کند.

فروید اختلال تبدیلی را روان رنجوری هیستیریک(hysterical neurosis) نامید. ویژگی جالب توجه نشانه تبدیلی این است که وقتی نشانه از قلمرو روانی به قلمرو جسمانی می رود، دیگر آرامش خیال فرد را تهدید نمی کند. نشانه های تبدیلی در سه طبقه جای می گیرند: (۱) نشانه ها یا نقایص حرکتی (۲) نشانه ها یا نقایص حسی (۳) حملات صرعی یا تشنجات (۴) جلوه های مختلط. معمولا بین ۱۰ تا ۳۵ سالگی آشکار می شود و غالبا در زنان و افرادی که تحصیلات کمی دارند، مشاهده شده است. معمولا به طور ناگهانی پدیدار می شود و ظرف کمتر از ۲ هفته ناپدید می گردد. نشانه ها ممکن است ظرف یکسال بعد از وقوع اولیه برگشت کنند.

اختلال جسمانی کردن و اختلالهای مربوط

اختلال جسمانی کردن (somatization disorder) مانند اختلال تبدیلی، ابراز مسایل روانی از طریق مشکلات جسمانی را شامل می شود که نمی توان آن را با هیچ بیماری جسمانی شناخته شده ای توجیه کرد یا آن را به علت عوارض مصرف مواد دانست.  تفاوت اختلال جسمانی کردن با اختلال تبدیلی در این است که اختلال جسمانی کردن، به جای یک شکایت جسمانی تنها، نشانه های جسمانی چندگانه و مکرر را در بر دارد. این اختلال معمولا برای اولین بار قبل از ۳۰ سالگی آشکار می شود. آنها از اینکه مشکلات روانی شان به صورت جسمانی ابراز می شوند، آگاه نیستند. در اغلب موارد در نوجوانی پدیدار می شود و به صورت یک دوره همیشگی افت و خیزدار در می آید که طی آن، رویدادهای استرس زا می توانند نشانه ها را تشدید کنند. افراد مبتلا به ندرت یک سال را بدون درخواست درمان پزشکی برای مشکل جسمانی غیر قابل تشخیص سر می کنند. افراد مبتلا از طبقات اجتماعی – اقتصادی پایین هستند و سطح تحصیلات یا فرهیختگی روانی آنها نسبتا پایین است. ممکن است در خانه ای بزرگ شده اند که شاهد بیماری مکرر در پدر یا مادر خود بوده اند و خودشان از بیماری جسمانی رنج برده اند. این افراد مشکل خود را هیجانی نمی دانند و داوطلبانه در صدد روان درومانی بر نمی آیند. این افراد در هر یک از چهار طبقه زیر، به نشانه هایی مبتلا هستند: درد، سابقه حداقل چهار نشانه درد ( مثلا سر درد، شکم، کمر، مفاصل، قفسه سینه، راست روده). معدی رودی، سابقه حداقل دو نشانه مانند تهوع، نفخ، استفراغ، اسهال. جنسی، سابقه حداقل یک نشانه جنسی یا تولید مثلی غیر از درد ( مانند، کژکاری نعوظی یا انزال، قاعدگی نا منظم، خونریزی شدید در دوره قاعدگی). نشانه های عصب شناختی: سابقه حداقل یک نشانه یا نقص حاکی از بیماری عصبی که به درد محدود نباشد(مانند نشانه های تبدیلی، نظیر اختلال در هماهنگی یا تعادل، فلج یا ضعف موضعی، مشکل بلع، توهمات از دست دادن احساس لامسه یا درد، نشانه های تجزیه ای)

اختلال درد (pain disorder)، که نوعی درد که موجب پریشانی شدیدی می شود علت اصلی شکایت جسمانی درمانجوست. درمانجو تجربه درد را وانمود نمی کند. ماهیت شکایت از درد به گونه ظریفی با مسایل روانی ارتباط دارد.  در تعدادی از موارد، این افراد به اختلالهای روانی دیگری، مانند اختلال خلقی یا اختلال اضطرابی مبتلا هستند که می توانند به گونه ظریفی با تجربه و شکایت درد آمیخته شده باشند. این افراد به مواد مخدر یا داروهای تجویزی وابسته می شوند. نوع حاد آن کمتر از ۶ ماه و نوع مزمن بیشتر از ۶ ماه ادامه دارد.

اختلال بدشکلی بدن

خیلی از افراد درباره بدنشان نگرش منفی دارند. افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن (body dysformic disorder) نه تنها نا خشنودند، بلکه تا بدان حد در این باره که عضوی از بدنشان زشت یا ناقص است، اشغال ذهنی دارند که هذیانی محسوب می شوند. آنها به قدری درباره مشکل بدنی شان ناراحت هستند که زندگی و روابطشان مختل می شوند. نقایصی که این افراد درباره اش نگران هستند، عمدتا خیالی است یا نگرانی فرد بسیار افراطی می باشد. ساعت ها در روز به رفتار وسواسی مرتبط با اشتغال ذهنی شان می پردازند. گاهی تفکر آنها حال و هوای پارانویا به خود می گیرد، به طوری که تصور می کنند دیگران درباره آنها حرف می زنند یا به آنها زل زده اند. متوسط سن شروع این اختلال، ۱۵ سالگی است. در اغلب افراد اختلالهای روانی جدی(نظیر افسردگی) در مقطعی از زندگیشان روی داده است.

داروهایی که در درمان اختلال وسواس فکری عملی و افسردگی حاد موثر هستند، از جمله فلوکستین و فلوکسامین برای درمان این اختلال مفید است. آموزش دادن روش های رفتاری و شناختی، مانند تفکر فکر، آرمیدگی، و درمان مواجه سازی همراه با جلوگیری از پاسخ نیز موثر واقع می شوند. اختلال بدشکلی بدن جزیی از یک ماتریس اختلالها، از جمله وسواس فکری – عملی، اختلالهای خوردن، موکنی وسواسی، فوبی اجتماعی و برخی اختلال شخصیت است.

خود بیمار انگاری

افراد مبتلا معتقدند یا می ترسند که به بیماری جدی مبتلا شده باشند، در حالی که واکنشهای بدنی آنها سالم است. برای مثال معده دردی که بیش از یک روز ادامه یابد زن خود بیمارانگاری را نگران می کند که به سرطان معدخ پیشرفته ای مبتلا شده است. خودبیمار انگاری کژکاری جسمانی شدید یا نشانه های جسمانی غیر قابل توجیه را شامل نمی شود. فرد مبتلا رویدادهای طبیعی بدن را سو تعبیر یا آنها را بزرگ جلوه می دهد.  به رغم آنکه معاینات پزشکی نشان می دهند هیچ اشکالی وجود ندارد، فرد شدیدا به نابهنجاری خیالی در عملکرد خود اشتغال ذهنی دارد. این اختلال حداقل ۶ ماه ادامه دارد.

اختلالهای مرتبط با اختلالهای جسمانی شکل

تمارض (Malingering)، عبارت است از وانمود کردن نشانه های بیماری جسمانی یا اختلال روانی با انگیزه ای نهفته.

اختلال ساختگی (factitious disorder)، افراد نشانه ها یا اختلالهایی را وانمود می کنند که هدف از آن کسب کردن نفع خاصی نیست، بلکه می خواهند نقش بیمار را حفظ کنند. این نشانه ها می توانند جسمانی یا روانی و یا ترکیبی از هر دو گروه باشند. ممکن است سر دردهای طاقت فرصا را وانمود کند یا صدمه جسمانی به خود وارد آورد. فرد انگیزه پنهانی ندارد، بلکه از بیمار بودن لذت می برند. اگر کسی آنها را باور نکند، برآشفته می شوند و فورا در جای دیگری کمک پزشکی می طلبند و به مراکز پزشکی سراسر کشور بروند تا بیماری گیج کننده آنها مایه نگرانی شود. عده از آنها ممکن است لوازم التحریر یک پزشک را بدزدند و برای دیگران گزارش پزشکی بنویسند تا آن را بخوانند.

نشانگان مونچاوزن نوعی اختلال ساختگی است. موارد مزمنی را در بر می گیرد که کل زندگی فرد صرف دنبال کردن مراقبت پزشکی می شود. معمولا زمان بیش از حدی را صرف وارد کردن جراحت به خودشان می کنند تا به قدری بیمار به نظر برسند که بستری کردن ضرورت یابد. اختلال ساختگی عموما در زنان شایع است، اما موارد بسیار مزمن نشانگان مونچاوزن در مردان ظاهر می شود. در اختلال ساختگی با نشانه های روانی، فرد مشکلات روانی مانند روان پریشی یا افسردگی را وانمود می کند. این افراد بسیار تلقین پذیرند و نشانه های جدیدی را که متخصص بالینی سهوا به آنها اشاره می کند و معمولا با اختلال روانی خاصی ارتباط دارند، به خود می گیرند. ممکن  است داروهایی را مصرف کنند که نشانه هایی چون بی قراری، بی خوابی یا توهمات را ایجاد کنند.

اختلال ساختگی از طریق مجاورت (factitious disorder by proxy) . فرد نشانه های جسمی را در فرد دیگری که تحت مراقبت وی قرار دارد، ایجاد می کند. برای مثال مادری با خوراندن مواد سمی به دختر کوچکش موجب بیماری او شد؛ و از آن پس همراه با فرزند بیمار و درمانده اش از دکتری به سراغ دکتر دیگر رفت و از او برای کسب توجه پزشکی استفاده کرد. این اختلال عمدتا در زنان گزارش شده است. برخی موارد اینقدر شدید هستند که منجر به قتل می شوند.

خیلی از آنها مورد سو استفاده جسمی قرار گرفته اند. بیماری یا تجربه در حرفه پزشکی نیز می تواند در تجربیات کودکی آنها  منقوش شده باشد و حتمالا نوعی بیماری پذیری ارثی را به وجود آورده باشد که زمینه را برای آنها آماده می سازد تا توجه حرفه ای و محیط بیمارستان را به صورت تقویت کننده مثبت در نظر بگیرند. بسیاری از آنها درک واقعیت معیوب دارند. متخصص بالینی باید بکوشد به درمانجو کمک کند واقعیت و خیال را ادغام نماید و در عین حال، از توانمندیهای درمانجو پشتیبانی کند و از تقویت کردن رفتار برون ریزی او خودداری نماید.

نظریه ها و درمان اختلالهای جسمانی شکل

نفع اولیه (primary gain)، اجتناب از مسئولیتهای شاق به علت اینکه فرد معلول می باشد. نفع ثانوی (secondnary gain)، همدردی و توجهی است که فرد بیمار از دیگران کسب می کند. پذیرفتن نقش بیمار به صورت بالقوه زیان هایی دارد. کسانی که نقش بیمار را اختیار می کنند در می یابند که پاداشهای بیشتری از زیان ها عایدشان می شود. اختلالهای جسمانی شکل را می توان به صورت تاثیر متقابل عوامل زیستی، تجربیات یادگیری، عوامل هیجانی، و شناختهای معیوب به بهترین وجه توجیه کرد. رویکردهای جدید به درمان، بررسی کردن نیاز فرد به ایفا کردن نقش بیمار، ارزیابی دخالت استرس در زندگی فرد و به کار بردن فنون رفتاری برای کنترل کردن نشانه ها را شامل می شودند. تقویت منفی به عنوان مبنای درمان رفتاری اختلال تبدیلی در کودکان، توصیه شده است. اگر درمانگر نشانه های جسمانی را که بسیار واقعی و مشکل آفرین به نظر می رسند با نا باوری به چالش بطلبد، درمانجو ناراحت خواهد شد.

عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

استرس هیجانی شدید می تواند آسیب پذیری فرد را در برابر مریض شدن افزایش دهد و بهبودی از بیماری را کند سازد. تجربه اضطراب، افسردگی، و حتی خشم می تواند مشکلات جسمی گوناگون ایجاد کند یا آنها را تشدید نماید.

خصوصیات طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

عوامل روانشناختی یا رفتاری، تاثیر ناگواری بر بیماری جسمانی دارند. اختلالهای محور I مانند افسردگی اساسی، نشانه های روانی مانند اضطرابی که آسم را تشدید می کند، صفات شخصیت مانند خصومت، رفتارهای ناسازگار با سلامتی مانند رژیم غذایی نا سالم، پاسخ های فیزیولوژیکی مرتبط با استرس مانند تشدید زخم مرتبط با استرس و عوامل روانی کمتر اختصاصی مثل مشکلات میان فردی.برخی مشکلات جسمانی نسبت به استرس خیلی حساس اند. عوامل هیجانی و روان شناختی می توانند تقریبا هر مشکل جسمانی را تشدید کنند.

نظریه ها و درمان طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

برخی افراد زمانی که زندگی شان پرمشغله، بغرنج یا پر از رویدادهای ناخوشایند می شود، به مشکلات فیزیولوژیکی یا جسمانی مبتلا می شوند.

استرس. اصطلاح استرس را برای اشاره به واکنش ناخوشایند فرد به هنگامی که رویدادی را تهدید کننده می داند، به کار می برند. تلاش کردن برای کاهش دادن استرس، مقابله کردن خوانده می شود. وقتی که مقابله کردن نا موفق باشد و استرس فروکش نکند، فرد برای مشکلات جسمانی یا روانی که در اثر انگیختگی فیزیولوژی مستمر ایحاد شده است، در صدد کمک بالینی بر می آید. مقیاس ارزیابی سازگاری مجدد اجتماعی استرس زندگی را بر حسب واحدهای تغییر در زندگی نمره گذاری و ارزیابی می کند. منطق نهفته در این مقیاس این است که وقتی افراد در مدت زمان نسبتا کوتاهی، تعداد زیادی واحدهای تغییر در زندگی را تجربه می کند، ظرف یک دوره ۲ ساله، بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماری مهمی قرار دارند. مقیاسهایی نظیر SRRS و CUSS بر این فرض استوار هستند که رویداد واحدی برای همه کسانی که آن را تجربه می کنند به طور برابر استرس زاست. طبق مدلهای شناختی نحوه ای که رویداد تعبیر می شود نیز اهمیت دارد.

مقابله کردن. مقابله کردن مشکل مدار، فرد هر چیزی که موقعیت را استرس زا می کند، تغییر می دهد. ممکن است برنامه ریزیهای دیگری کند یا روش تازه و بهتری را برای اصلاح کردن آن موقعیت پیدا کند، در هر دو صورت، این فرد می کوشد اوضاع را ردیف کند. در مقابله کردن هیجان مدار، فرد هیچ چیزی از موقعیت را تغییر نمی دهد، بلکه می کوشد خود یا احساساتش را نسبت به موقعیت بهبود بخشد. مثبت فکر کردن یکی از این روشهای مقابله است. اجتناب راهبرد دیگر مقابله هیجان مدار است که شبیه مکانیزم دفاعی انکار است که در حالت افراطی می تواند پناه بردن به داروها و الکل را شامل شود. موقعیتهایی که برانگیختگی زیادی در فرد ایجاد می کنند، همیشه عواقب ناگوار ندارند.

استرس و سیستم ایمنی. رویداد استرس زا می تواند یک رشته واکنشهایی را در بدن آغاز کند که مقاومت آن را در برابر بیماری کاهش دهد. این واکنشها همچنین می توانند نشانه های اختلال جسمانی مرتبط با استرس را تشدید کنند. رویدادهای استرس زای مزمنی که حداقل یک ماه ادامه داشته باشند با احتمال مریض شدن بیشتر مرتبط هستند. موقعيت تنش زا هيپوتالاموس را فعال مي كند كه اين خود دو دستگاه غدد درون ريز يعني دستگاه سمپاتيك و دستگاه قشر فوق كليه را فعال مي كند. ضربان قلب بيشتر و مردمكها گشاد مي شود. اپي نفرين(آدرنالين) و نوراپي نفرين وارد جريان خون ميشود. براي تامين سوخت ماهيچه ها قند بيشتري از جگر رها مي شود. سوخت و ساز بدن در تدارك مصرف انرژي براي كارهاي جسماني افزايش مي يابد. ضربان قلب فشار خون و تنفس فزوني مي گيرد و بعضي فعاليت هاي غير ضروري مانند گوارش فروكش مي كند. آب دهان و مخاط بيني خشك مي شود تا هواي بيشتري به ريه برسد.پس نشانه اوليه فشار رواني خشك شدن دهان است. رگ هاي خوني سطحي انقباض پيدا مي كند تا در صورت جراحت خون كمتري دفع شود. طحال ياخته هاي قرمز خون رها مي كند تا مبادله اكسيژن افزايش يابد و و مغز استخوان براي مقابله با عفونت گويچه هاي سفيد بيشتري مي سازد.

ابراز هیجان. جلوگیری از ابراز هیجان، عنصر مهم دیگری در رابطه بین عملکرد روانی و سلامتی است. فرد دارای شخصیت مستعد سرطان که تیپ C نامیده می شود، جلوی ابراز هیجان، مخصوصا خشم را می گیرد و بسیار مطیع و همنو است. ابراز نکردن هیجان باعث می شود بدن در حالت برانگیختگی بماند. این حالت نا سالم است، زیرا سطح بالای انگیختگی سیستم عصبی سمپاتیک، کارایی سیستم ایمنی را کاهش می دهد و به خطر بیشتر ابتلا به سرطان منجر می شود. ابراز کردن هیجانات برای سلامت جسمانی و روانی فرد مفید است.

تیپ شخصیت. افرادی که برای انجام دادن کاری با عجله، اغلب احساس ناشکیبایی، بی قراری، یا فشار می کنند، ممکن است در معرض خطر ابتلا به مشکلات قلبی قرار گیرند. این الگوی رقابت جو، ناشکیبا، بدبین، مظنون و متخاصم بودن به دیگران و به راحتی تحریک شدن، تیپ A را توصیف می کند. تیپ A در مقایسه با افراد آرمیده تیپ B در موقعیتهای تحصیلی کمتر احتمال دارد که تقلب کنند.

درمان. مدل درمانی واحدی وجود ندارد. درمانهای جسمانی تنها کافی نیستند و آنها باید رفتارهای سلامتی جدیدی را نیز معرفی و تقویت کنند. فنون پزشکی رفتاری از نظریه رفتاری سرچشمه گرفته اند و برای اینکه به درمانجو کمک کنند بر واکنشهای بدنی نا سالم کنترل روانی کسب کنند، اصول یادگیری را به کار می برند. درمانجویان یاد می گیرند مسئولیت سلامتی خود را بر عهده بگیرند. علایم اولیه بالا رفتن تنش را کنترل کنند و برای اجتناب کردن از ایجاد درد بیشتر، گامهایی را بردارند. روش درمانی بسیار موثر برای استرس فنون آموزش ایمن سازی در برابر استرس است که به افراد کمک می کند برای موقعیت های دشواری که در گذشته روی داده اند و احتمال دارد در آینده نیز روی دهند، آماده شوند.

بخش دوم : اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای تجزیه ای خیلی شدید تر هستند و اضطراب و تعارض آنها به قدری شدید است که بخشی از شخصیت فرد از باقی عملکرد هشیار او جدا می شود. فرد مبتلا دستخوش دگرگونی موقتی در هشیاری می شود که طی آن، هویت شخصی خود را از دست می دهد، آگاهی اش از محیط اطراف کمتر می شود و حرکات جسمانی عجیبی را نشان می دهد. بعد از وقوع تجزیه محتوای بخش تجزیه شده، برای باقی ذهن هشیار فرد دست نیافتنی می شود. اختلالهای تجزیه ای نشان می دهد که در بدن بعضی افراد بیش از یک شخصیت وجود دارد.

اختلال هویت تجزیه ای

در اختلال هویت تجزیه ای (dissociative identity disorder)، فرض می شود که شخص بیش از یک خود یا شخصیت را پرورش می دهد. به این شخصیت ها دگر هویت ها (alters) گفته می شود. شخصیت اصلی میزبان(host) خوانده می شود. این اختلال قبلا اختلال شخصیت چندگانه (multiple personality disorder) نامیده می شد.

ویژگیهای اختلال هویت تجزیه ای. وجود دو يا چند هويت يا شخصيت متمايز در شخص واحد كه هربار يكي از آنها كنترل و مهار رفتار او را در دست مي گيرد. هر يك از اين شخصيت ها معمولا نام، سن، رشته خاطرات معين و رفتارهاي مختص به خود را دارد. معمولا هويت اوليه افسرده و هويت هاي چندگانه هريك داراي ويژگي هاي متضاد با هويت اوليه است. هويت هاي گوناگون از لحاظ توانايي هاي هنري، ورزشي، دستخط و دانستن زبان خارجي نيز با يكديگر تفاوت دارند. غالبا هويت اوليه هيچ آگاهي و اطلاعاتي از تجربه هاي هويت هاي ديگر ندارد. اين گسيختگي چندان جامع است كه به نظر مي رسد چند شخصيت متفاوت در جسمي واحد زيست مي كنند. تغيير در اطوار بدني و صدا نيز وجود دارد. بسياري از اين افراد در دوران كودكي دستخوش بهره كشي جسمي و جنسي بوده اند. معمولا بين ۴ تا ۶ سالگي كودك شخصيت ديگري مي آفريند كه بار تجربه دشوار را به دوش بكشد. علت ديگر آن خود هيپنوتيسمي است. اين بيماران به شيوه شخصيت سازي براي مقابله با مشكلات خو ميگيرند.

تشخیص اختلال هویت تجزیه ای چالش انگیز است. نشانه های تجزیه ای یا شبه تجزیه ای می توانند در صرع، اختلال افسردگی اساسی، اسکیزوفرنی، اختلال جسمانی شکل، اختلال شخصیت مرزی و اختلال پس از آسیب یافت شوند. مسئله تشخصیص به این علت پیچیده است که نشانه ها با گذشت زمان ثبات ندارند، فرد ممکن است سعی کند نشانه ها را مخفی کند، و نشانه های تجزیه ای می توانند با آشفتگی خلقی یا اختلال شخصیت قاطی شده باشند.

نظریه ها و درمان اختلال هویت تجزیه ای. توجیه اصلی اختلال هویت تجزیه ای، بر آشفتگیهایی در پرورش درک خویشتن دوران کودکی متمرکز است. اغلب ما از طریق تعامل با والدین و همسالان درکی را پرورش می دهیم و در این جریان، درک تدام را در طول زمان حفظ می کنیم. فرد مبتلا نتوانسته درک خویشتن منسجم و مستمری را پرورش دهد زیرا در مقطعی از دوران کودکی خود شدیدا لطمه دیده است. فقط درصد کوچکی از کودکان آسیب دیده دچار اختلالهای تجزیه ای می شوند. اگر چه خیلی از افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیه ای سابقه سو استفاده شدن دارند، برعکس آن لزوما درست نسیت. طبق مدل اجتماعی شناختی، درمانجویان نقشهایی را به نمایش می گذارند که هشیارانه یا ناهشیارانه احساس می کنند موقعیت آنها را می طلبد. توجه اجتماعی به حالت اختلال هویت تجزیه ای، همراه با ترغیب غیر عمدی درمانگران، می تواند به پرورش این اختلال در افراد آسیب پذیر منجر شود. این افراد ممکن است در کودکی واقعا محتمل سو استفاده شده باشند، اما عوامل متعدد دیگری که اجتماعی هستند، برای ایجاد نشانه های تجزیه ای در فرد بزرگسال وارد عمل می شوند. در روش هیپنوتراپی، درمانجو را هیپنوتیزم می کنند و در حالی که به حالت خلسه فرو رفته است، او را به یادآوری تجربیات دردناک گذشته ترغیب می نمایند. دگر هویتهای گوناگون را با خاطرات مربوطه شان یکی یکی فرا می خوانند و آنها را در کل یکپارچه ای متحد می کنند. هر دگر هویتی به درمان جداگانه ای نیاز دارد، و شاید لازم باشد درمانگر با هریک از آنها رابطه کارآمد مثبتی برقرار کند. امکان دارد هر یک از هویت ها به صورت متفاوتی به مداخله ها پاسخ دهند.

سایر اختلالهای تجزیه ای

در یادزدودگی تجزیه ای (dissociative amnesia) که قبلا یادزدودگی روان زاد خوانده می شد، فرد قادر نیست جزییات و تجربیات شخصی مهمی را که معمولا با رویدادهی آسیب زا یا خیلی استرس زایی ارتباط دارند، به یاد آورد. این ناتوانی در یاد آوری را نمی توان به کژکاری مرتبط با آسیب مغزی یا داروها نسبت داد، و با فراموشی عادی نیز قابل توجیه نیست. افراد مبتلا معمولا از شکاف یا یک رشته شکافهایی در حافظه مربوط به رویدادهای ناراحت کننده گذشته یا قسمتهایی از زندگی شان خبر می دهند. یادزدودگی تجزیه ای نادر است با این حال شایع ترین نوع اختلال تجزیه ای است.

چهار نوع یادزدودگی تجزیه ای وحود داد. در یادزدودگی موضعی (localized amnesia)، که شایع ترین نوع است، فرد تمام رویدادهایی را که در فاصله زمانی مشخصی اتفاق افتاده اند، فراموش می کند. معمولا این فاصله فورا بعد از رویداد بسیار ناراحت کننده ای، مانند تصادف اتومبیا یا بلایای طبیعی است. در یادزدودگی گزینشی (selective amnesia) فرد نمی تواند برخی، انا نه همه جزییات رویدادهایی را که در دوره زمانی خاصی اتفاق می افتاده اند به یاد آورد. بازمانده یک آتش سوزی ممکن است حرکت آمبولانس به سمت بیمارستان را به یاد آورد، ولی نجات یافتن از خانه مشتعل را به یاد نمی آورد. یادزدودگی فراگیر (generalized amnesia) نشانگانی است که به موجب آن فرد نمی تواند هیچ چیزی را از زندگی اش به یاد آورد. یادزدودگی پیوسته (continuous amnesia) عبارت است از ناتوانی در یادآوری رویدادها از تاریخ به خصوصی تا زمان حال. مثلا سرباز از جنگ برگشته ای، دوران کودکی و نوجوانی خود را تا زمانی که وارد خدمت نظام شده است به یاد می آورد. گاهی مانند سایر اختلالهای تجزیه ای، ممکن است فرد برای کسب منافع یا امتیازات خاصی، نشانه های یادزدودگی را وانمود کند.

گریز تجزیه ای (dissociative fugue). در این اختلال فردی که در مورد هویت شخصی خود سردگم است، ناگهان و به طور غیر منتظره به مکان دیگری سفر می کند. این سفر می تواند کوتاه باشد و فقط چند ساعت یا چند روز و گاهی چند هفته یا چند ماه ادامه داشته باشد. فرد قادر نیست تاریخچه یا هویت خود را به یاد آورد و معدودی از آنها هویت تازه ای اختیار می کنند. اگر فردی هویت تازه ای اختیار کند، احتمالا خیلی بیشتر از شخصیت اصلی خود معاشرتی می شود و حتی ممکن است تا بدانجا پیش رود که اسم جدیدی روی خود بگذارد، محلی برای زندگی پیدا کند، کار بگیرد و با دیگران به صورتی تعامل کند که هیچ چیز غیر عادی در مورد او وجود نداشته باشد. بعد از سپری شدن حالت گریز، فرد معمولا از آنچه در مدت گریز صورت گرفته است، خاطره ای ندارد. این اختلال نادر به احتمال زیاد در مواقع جنگ یا بعد از بلایای طبیعی روی می دهد. بحرانهای شخصی یا استرس شدید، مانند مشکلات مالی، میل به گریختن از تنبیه، یا تجربه آسیب نیز می توانند باعث وقوع حالت گریز شوند.

اختلال مسخ شخصیت (depersonalization disorder) تغییرات در ادراک ذهن – بدن را شامل می شود که از جدایی از تجربیات شخصی تا این احساس که فرد از بدنش خارج شده است، گسترش دارد. تجربیات مسخ شخصیت زمانی در افراد بهنجار روی می دهد که تحت استرس زیاد قرار گرفته باشند یا داروهای تغییر دهنده ذهن مانند ماری جوانا مصرف کرده باشند. اما در اختلال مسخ شخصیت تحریف های ادراکهای ذهن – بدن بارها بدون تحریک داروها اتفاق می افتند. افراد مبتلا احساس می کنند که انگار واقعی نیستند، بدنشان از لحاظ شکل و اندازه تغییر کرده است، یا نیروهای بیرون از خودشان آنها را کنترل می کنند، انگار آدم ماشینی یا روبات هستند. اما در عین حال آنها می دانند که واقعا مصنوعی و مکانیکی نیستند. گاهی فرد مکالماتی را بین خود مشاهده گر و خود مشارکت کننده تجربه می کند.آنها مایل نیستند تجربیاتشان را برای دیگران بازگو کنند، زیرا می ترسند دیوانه به نظر رسند. بنابراین آنها احساس می کنند کاملا تنها و منزوی از دیگران هستند و همین طور از اینکه تماس خود را با واقعیت از دست بدهند، وحشت دارند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۶ اردیبهشت ۹۴