اختلال های جسمانی شکل و اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای جسمانی شکل (somatoform disorders)، شرایطی که در آنها عوامل روان شناختی بر بیماریهای جسمانی تاثیر می گذارند. اختلالهای تجزیه ای (dissociative disorders). در هر یک از این اختلالها، بدن تعارض و استرس را بصورت غیر عادی و گاهی عجیب و غریب، آشکار می سازد. این اختلالها در تاریخچه روان شناسی نابهنجاری نقش مهمی دارند.

بخش اول: اختلالهای جسمانی شکل

انواع اختلالهایی را شامل می شوند که در آنها، تعارضهای روانی به مشکلات یا شکایتهای جسمانی ای تبدیل می شوند که پریشانی یا اختلالی را در زندگی فرد به وجود می آورند. هیچ نابهنجاری جسمانی وجود ندارد که بتواند شکایت جسمانی را توجیه کند.

اختلال تبدیلی

اختلال تبدیلی (conversion disorder)، این بتدیل سایقهای غیر قابل قبول یا تعارضهای مشکل آفرین به نشانه های حرکتی یا حسی بدن را شامل می شود که ظاهرا از اختلال عصب شناختی یا نوع دیگری از اختلال جسمانی خبر می دهد. ویژگی اصلی این اختلال عبارت است از: از دست دادن یا تغییر غیر ارادی عملکرد بدن به علت تعارض یا نیاز روانی که باعث می شود فرد شدیدا احساس پریشانی کند یا عملکرد اجتماعی، شغلی او، یا فعالیت های وی در زمینه های وی در زمینه های مهم دیگر زندگی، مختل شود. فرد عمدا نشانه را به وجود نمی آورد، با این حال متخصصان بالینی نمی توانند مبنای جسمانی برای این نشانه ها مشخص کنند و به نظر می رسد فرد تعارض یا نیاز روانی را به مشکل جسمانی تبدیل می کند.

فروید اختلال تبدیلی را روان رنجوری هیستیریک(hysterical neurosis) نامید. ویژگی جالب توجه نشانه تبدیلی این است که وقتی نشانه از قلمرو روانی به قلمرو جسمانی می رود، دیگر آرامش خیال فرد را تهدید نمی کند. نشانه های تبدیلی در سه طبقه جای می گیرند: (۱) نشانه ها یا نقایص حرکتی (۲) نشانه ها یا نقایص حسی (۳) حملات صرعی یا تشنجات (۴) جلوه های مختلط. معمولا بین ۱۰ تا ۳۵ سالگی آشکار می شود و غالبا در زنان و افرادی که تحصیلات کمی دارند، مشاهده شده است. معمولا به طور ناگهانی پدیدار می شود و ظرف کمتر از ۲ هفته ناپدید می گردد. نشانه ها ممکن است ظرف یکسال بعد از وقوع اولیه برگشت کنند.

اختلال جسمانی کردن و اختلالهای مربوط

اختلال جسمانی کردن (somatization disorder) مانند اختلال تبدیلی، ابراز مسایل روانی از طریق مشکلات جسمانی را شامل می شود که نمی توان آن را با هیچ بیماری جسمانی شناخته شده ای توجیه کرد یا آن را به علت عوارض مصرف مواد دانست.  تفاوت اختلال جسمانی کردن با اختلال تبدیلی در این است که اختلال جسمانی کردن، به جای یک شکایت جسمانی تنها، نشانه های جسمانی چندگانه و مکرر را در بر دارد. این اختلال معمولا برای اولین بار قبل از ۳۰ سالگی آشکار می شود. آنها از اینکه مشکلات روانی شان به صورت جسمانی ابراز می شوند، آگاه نیستند. در اغلب موارد در نوجوانی پدیدار می شود و به صورت یک دوره همیشگی افت و خیزدار در می آید که طی آن، رویدادهای استرس زا می توانند نشانه ها را تشدید کنند. افراد مبتلا به ندرت یک سال را بدون درخواست درمان پزشکی برای مشکل جسمانی غیر قابل تشخیص سر می کنند. افراد مبتلا از طبقات اجتماعی – اقتصادی پایین هستند و سطح تحصیلات یا فرهیختگی روانی آنها نسبتا پایین است. ممکن است در خانه ای بزرگ شده اند که شاهد بیماری مکرر در پدر یا مادر خود بوده اند و خودشان از بیماری جسمانی رنج برده اند. این افراد مشکل خود را هیجانی نمی دانند و داوطلبانه در صدد روان درومانی بر نمی آیند. این افراد در هر یک از چهار طبقه زیر، به نشانه هایی مبتلا هستند: درد، سابقه حداقل چهار نشانه درد ( مثلا سر درد، شکم، کمر، مفاصل، قفسه سینه، راست روده). معدی رودی، سابقه حداقل دو نشانه مانند تهوع، نفخ، استفراغ، اسهال. جنسی، سابقه حداقل یک نشانه جنسی یا تولید مثلی غیر از درد ( مانند، کژکاری نعوظی یا انزال، قاعدگی نا منظم، خونریزی شدید در دوره قاعدگی). نشانه های عصب شناختی: سابقه حداقل یک نشانه یا نقص حاکی از بیماری عصبی که به درد محدود نباشد(مانند نشانه های تبدیلی، نظیر اختلال در هماهنگی یا تعادل، فلج یا ضعف موضعی، مشکل بلع، توهمات از دست دادن احساس لامسه یا درد، نشانه های تجزیه ای)

اختلال درد (pain disorder)، که نوعی درد که موجب پریشانی شدیدی می شود علت اصلی شکایت جسمانی درمانجوست. درمانجو تجربه درد را وانمود نمی کند. ماهیت شکایت از درد به گونه ظریفی با مسایل روانی ارتباط دارد.  در تعدادی از موارد، این افراد به اختلالهای روانی دیگری، مانند اختلال خلقی یا اختلال اضطرابی مبتلا هستند که می توانند به گونه ظریفی با تجربه و شکایت درد آمیخته شده باشند. این افراد به مواد مخدر یا داروهای تجویزی وابسته می شوند. نوع حاد آن کمتر از ۶ ماه و نوع مزمن بیشتر از ۶ ماه ادامه دارد.

اختلال بدشکلی بدن

خیلی از افراد درباره بدنشان نگرش منفی دارند. افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن (body dysformic disorder) نه تنها نا خشنودند، بلکه تا بدان حد در این باره که عضوی از بدنشان زشت یا ناقص است، اشغال ذهنی دارند که هذیانی محسوب می شوند. آنها به قدری درباره مشکل بدنی شان ناراحت هستند که زندگی و روابطشان مختل می شوند. نقایصی که این افراد درباره اش نگران هستند، عمدتا خیالی است یا نگرانی فرد بسیار افراطی می باشد. ساعت ها در روز به رفتار وسواسی مرتبط با اشتغال ذهنی شان می پردازند. گاهی تفکر آنها حال و هوای پارانویا به خود می گیرد، به طوری که تصور می کنند دیگران درباره آنها حرف می زنند یا به آنها زل زده اند. متوسط سن شروع این اختلال، ۱۵ سالگی است. در اغلب افراد اختلالهای روانی جدی(نظیر افسردگی) در مقطعی از زندگیشان روی داده است.

داروهایی که در درمان اختلال وسواس فکری عملی و افسردگی حاد موثر هستند، از جمله فلوکستین و فلوکسامین برای درمان این اختلال مفید است. آموزش دادن روش های رفتاری و شناختی، مانند تفکر فکر، آرمیدگی، و درمان مواجه سازی همراه با جلوگیری از پاسخ نیز موثر واقع می شوند. اختلال بدشکلی بدن جزیی از یک ماتریس اختلالها، از جمله وسواس فکری – عملی، اختلالهای خوردن، موکنی وسواسی، فوبی اجتماعی و برخی اختلال شخصیت است.

خود بیمار انگاری

افراد مبتلا معتقدند یا می ترسند که به بیماری جدی مبتلا شده باشند، در حالی که واکنشهای بدنی آنها سالم است. برای مثال معده دردی که بیش از یک روز ادامه یابد زن خود بیمارانگاری را نگران می کند که به سرطان معدخ پیشرفته ای مبتلا شده است. خودبیمار انگاری کژکاری جسمانی شدید یا نشانه های جسمانی غیر قابل توجیه را شامل نمی شود. فرد مبتلا رویدادهای طبیعی بدن را سو تعبیر یا آنها را بزرگ جلوه می دهد.  به رغم آنکه معاینات پزشکی نشان می دهند هیچ اشکالی وجود ندارد، فرد شدیدا به نابهنجاری خیالی در عملکرد خود اشتغال ذهنی دارد. این اختلال حداقل ۶ ماه ادامه دارد.

اختلالهای مرتبط با اختلالهای جسمانی شکل

تمارض (Malingering)، عبارت است از وانمود کردن نشانه های بیماری جسمانی یا اختلال روانی با انگیزه ای نهفته.

اختلال ساختگی (factitious disorder)، افراد نشانه ها یا اختلالهایی را وانمود می کنند که هدف از آن کسب کردن نفع خاصی نیست، بلکه می خواهند نقش بیمار را حفظ کنند. این نشانه ها می توانند جسمانی یا روانی و یا ترکیبی از هر دو گروه باشند. ممکن است سر دردهای طاقت فرصا را وانمود کند یا صدمه جسمانی به خود وارد آورد. فرد انگیزه پنهانی ندارد، بلکه از بیمار بودن لذت می برند. اگر کسی آنها را باور نکند، برآشفته می شوند و فورا در جای دیگری کمک پزشکی می طلبند و به مراکز پزشکی سراسر کشور بروند تا بیماری گیج کننده آنها مایه نگرانی شود. عده از آنها ممکن است لوازم التحریر یک پزشک را بدزدند و برای دیگران گزارش پزشکی بنویسند تا آن را بخوانند.

نشانگان مونچاوزن نوعی اختلال ساختگی است. موارد مزمنی را در بر می گیرد که کل زندگی فرد صرف دنبال کردن مراقبت پزشکی می شود. معمولا زمان بیش از حدی را صرف وارد کردن جراحت به خودشان می کنند تا به قدری بیمار به نظر برسند که بستری کردن ضرورت یابد. اختلال ساختگی عموما در زنان شایع است، اما موارد بسیار مزمن نشانگان مونچاوزن در مردان ظاهر می شود. در اختلال ساختگی با نشانه های روانی، فرد مشکلات روانی مانند روان پریشی یا افسردگی را وانمود می کند. این افراد بسیار تلقین پذیرند و نشانه های جدیدی را که متخصص بالینی سهوا به آنها اشاره می کند و معمولا با اختلال روانی خاصی ارتباط دارند، به خود می گیرند. ممکن  است داروهایی را مصرف کنند که نشانه هایی چون بی قراری، بی خوابی یا توهمات را ایجاد کنند.

اختلال ساختگی از طریق مجاورت (factitious disorder by proxy) . فرد نشانه های جسمی را در فرد دیگری که تحت مراقبت وی قرار دارد، ایجاد می کند. برای مثال مادری با خوراندن مواد سمی به دختر کوچکش موجب بیماری او شد؛ و از آن پس همراه با فرزند بیمار و درمانده اش از دکتری به سراغ دکتر دیگر رفت و از او برای کسب توجه پزشکی استفاده کرد. این اختلال عمدتا در زنان گزارش شده است. برخی موارد اینقدر شدید هستند که منجر به قتل می شوند.

خیلی از آنها مورد سو استفاده جسمی قرار گرفته اند. بیماری یا تجربه در حرفه پزشکی نیز می تواند در تجربیات کودکی آنها  منقوش شده باشد و حتمالا نوعی بیماری پذیری ارثی را به وجود آورده باشد که زمینه را برای آنها آماده می سازد تا توجه حرفه ای و محیط بیمارستان را به صورت تقویت کننده مثبت در نظر بگیرند. بسیاری از آنها درک واقعیت معیوب دارند. متخصص بالینی باید بکوشد به درمانجو کمک کند واقعیت و خیال را ادغام نماید و در عین حال، از توانمندیهای درمانجو پشتیبانی کند و از تقویت کردن رفتار برون ریزی او خودداری نماید.

نظریه ها و درمان اختلالهای جسمانی شکل

نفع اولیه (primary gain)، اجتناب از مسئولیتهای شاق به علت اینکه فرد معلول می باشد. نفع ثانوی (secondnary gain)، همدردی و توجهی است که فرد بیمار از دیگران کسب می کند. پذیرفتن نقش بیمار به صورت بالقوه زیان هایی دارد. کسانی که نقش بیمار را اختیار می کنند در می یابند که پاداشهای بیشتری از زیان ها عایدشان می شود. اختلالهای جسمانی شکل را می توان به صورت تاثیر متقابل عوامل زیستی، تجربیات یادگیری، عوامل هیجانی، و شناختهای معیوب به بهترین وجه توجیه کرد. رویکردهای جدید به درمان، بررسی کردن نیاز فرد به ایفا کردن نقش بیمار، ارزیابی دخالت استرس در زندگی فرد و به کار بردن فنون رفتاری برای کنترل کردن نشانه ها را شامل می شودند. تقویت منفی به عنوان مبنای درمان رفتاری اختلال تبدیلی در کودکان، توصیه شده است. اگر درمانگر نشانه های جسمانی را که بسیار واقعی و مشکل آفرین به نظر می رسند با نا باوری به چالش بطلبد، درمانجو ناراحت خواهد شد.

عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

استرس هیجانی شدید می تواند آسیب پذیری فرد را در برابر مریض شدن افزایش دهد و بهبودی از بیماری را کند سازد. تجربه اضطراب، افسردگی، و حتی خشم می تواند مشکلات جسمی گوناگون ایجاد کند یا آنها را تشدید نماید.

خصوصیات طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

عوامل روانشناختی یا رفتاری، تاثیر ناگواری بر بیماری جسمانی دارند. اختلالهای محور I مانند افسردگی اساسی، نشانه های روانی مانند اضطرابی که آسم را تشدید می کند، صفات شخصیت مانند خصومت، رفتارهای ناسازگار با سلامتی مانند رژیم غذایی نا سالم، پاسخ های فیزیولوژیکی مرتبط با استرس مانند تشدید زخم مرتبط با استرس و عوامل روانی کمتر اختصاصی مثل مشکلات میان فردی.برخی مشکلات جسمانی نسبت به استرس خیلی حساس اند. عوامل هیجانی و روان شناختی می توانند تقریبا هر مشکل جسمانی را تشدید کنند.

نظریه ها و درمان طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

برخی افراد زمانی که زندگی شان پرمشغله، بغرنج یا پر از رویدادهای ناخوشایند می شود، به مشکلات فیزیولوژیکی یا جسمانی مبتلا می شوند.

استرس. اصطلاح استرس را برای اشاره به واکنش ناخوشایند فرد به هنگامی که رویدادی را تهدید کننده می داند، به کار می برند. تلاش کردن برای کاهش دادن استرس، مقابله کردن خوانده می شود. وقتی که مقابله کردن نا موفق باشد و استرس فروکش نکند، فرد برای مشکلات جسمانی یا روانی که در اثر انگیختگی فیزیولوژی مستمر ایحاد شده است، در صدد کمک بالینی بر می آید. مقیاس ارزیابی سازگاری مجدد اجتماعی استرس زندگی را بر حسب واحدهای تغییر در زندگی نمره گذاری و ارزیابی می کند. منطق نهفته در این مقیاس این است که وقتی افراد در مدت زمان نسبتا کوتاهی، تعداد زیادی واحدهای تغییر در زندگی را تجربه می کند، ظرف یک دوره ۲ ساله، بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماری مهمی قرار دارند. مقیاسهایی نظیر SRRS و CUSS بر این فرض استوار هستند که رویداد واحدی برای همه کسانی که آن را تجربه می کنند به طور برابر استرس زاست. طبق مدلهای شناختی نحوه ای که رویداد تعبیر می شود نیز اهمیت دارد.

مقابله کردن. مقابله کردن مشکل مدار، فرد هر چیزی که موقعیت را استرس زا می کند، تغییر می دهد. ممکن است برنامه ریزیهای دیگری کند یا روش تازه و بهتری را برای اصلاح کردن آن موقعیت پیدا کند، در هر دو صورت، این فرد می کوشد اوضاع را ردیف کند. در مقابله کردن هیجان مدار، فرد هیچ چیزی از موقعیت را تغییر نمی دهد، بلکه می کوشد خود یا احساساتش را نسبت به موقعیت بهبود بخشد. مثبت فکر کردن یکی از این روشهای مقابله است. اجتناب راهبرد دیگر مقابله هیجان مدار است که شبیه مکانیزم دفاعی انکار است که در حالت افراطی می تواند پناه بردن به داروها و الکل را شامل شود. موقعیتهایی که برانگیختگی زیادی در فرد ایجاد می کنند، همیشه عواقب ناگوار ندارند.

استرس و سیستم ایمنی. رویداد استرس زا می تواند یک رشته واکنشهایی را در بدن آغاز کند که مقاومت آن را در برابر بیماری کاهش دهد. این واکنشها همچنین می توانند نشانه های اختلال جسمانی مرتبط با استرس را تشدید کنند. رویدادهای استرس زای مزمنی که حداقل یک ماه ادامه داشته باشند با احتمال مریض شدن بیشتر مرتبط هستند. موقعيت تنش زا هيپوتالاموس را فعال مي كند كه اين خود دو دستگاه غدد درون ريز يعني دستگاه سمپاتيك و دستگاه قشر فوق كليه را فعال مي كند. ضربان قلب بيشتر و مردمكها گشاد مي شود. اپي نفرين(آدرنالين) و نوراپي نفرين وارد جريان خون ميشود. براي تامين سوخت ماهيچه ها قند بيشتري از جگر رها مي شود. سوخت و ساز بدن در تدارك مصرف انرژي براي كارهاي جسماني افزايش مي يابد. ضربان قلب فشار خون و تنفس فزوني مي گيرد و بعضي فعاليت هاي غير ضروري مانند گوارش فروكش مي كند. آب دهان و مخاط بيني خشك مي شود تا هواي بيشتري به ريه برسد.پس نشانه اوليه فشار رواني خشك شدن دهان است. رگ هاي خوني سطحي انقباض پيدا مي كند تا در صورت جراحت خون كمتري دفع شود. طحال ياخته هاي قرمز خون رها مي كند تا مبادله اكسيژن افزايش يابد و و مغز استخوان براي مقابله با عفونت گويچه هاي سفيد بيشتري مي سازد.

ابراز هیجان. جلوگیری از ابراز هیجان، عنصر مهم دیگری در رابطه بین عملکرد روانی و سلامتی است. فرد دارای شخصیت مستعد سرطان که تیپ C نامیده می شود، جلوی ابراز هیجان، مخصوصا خشم را می گیرد و بسیار مطیع و همنو است. ابراز نکردن هیجان باعث می شود بدن در حالت برانگیختگی بماند. این حالت نا سالم است، زیرا سطح بالای انگیختگی سیستم عصبی سمپاتیک، کارایی سیستم ایمنی را کاهش می دهد و به خطر بیشتر ابتلا به سرطان منجر می شود. ابراز کردن هیجانات برای سلامت جسمانی و روانی فرد مفید است.

تیپ شخصیت. افرادی که برای انجام دادن کاری با عجله، اغلب احساس ناشکیبایی، بی قراری، یا فشار می کنند، ممکن است در معرض خطر ابتلا به مشکلات قلبی قرار گیرند. این الگوی رقابت جو، ناشکیبا، بدبین، مظنون و متخاصم بودن به دیگران و به راحتی تحریک شدن، تیپ A را توصیف می کند. تیپ A در مقایسه با افراد آرمیده تیپ B در موقعیتهای تحصیلی کمتر احتمال دارد که تقلب کنند.

درمان. مدل درمانی واحدی وجود ندارد. درمانهای جسمانی تنها کافی نیستند و آنها باید رفتارهای سلامتی جدیدی را نیز معرفی و تقویت کنند. فنون پزشکی رفتاری از نظریه رفتاری سرچشمه گرفته اند و برای اینکه به درمانجو کمک کنند بر واکنشهای بدنی نا سالم کنترل روانی کسب کنند، اصول یادگیری را به کار می برند. درمانجویان یاد می گیرند مسئولیت سلامتی خود را بر عهده بگیرند. علایم اولیه بالا رفتن تنش را کنترل کنند و برای اجتناب کردن از ایجاد درد بیشتر، گامهایی را بردارند. روش درمانی بسیار موثر برای استرس فنون آموزش ایمن سازی در برابر استرس است که به افراد کمک می کند برای موقعیت های دشواری که در گذشته روی داده اند و احتمال دارد در آینده نیز روی دهند، آماده شوند.

بخش دوم : اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای تجزیه ای خیلی شدید تر هستند و اضطراب و تعارض آنها به قدری شدید است که بخشی از شخصیت فرد از باقی عملکرد هشیار او جدا می شود. فرد مبتلا دستخوش دگرگونی موقتی در هشیاری می شود که طی آن، هویت شخصی خود را از دست می دهد، آگاهی اش از محیط اطراف کمتر می شود و حرکات جسمانی عجیبی را نشان می دهد. بعد از وقوع تجزیه محتوای بخش تجزیه شده، برای باقی ذهن هشیار فرد دست نیافتنی می شود. اختلالهای تجزیه ای نشان می دهد که در بدن بعضی افراد بیش از یک شخصیت وجود دارد.

اختلال هویت تجزیه ای

در اختلال هویت تجزیه ای (dissociative identity disorder)، فرض می شود که شخص بیش از یک خود یا شخصیت را پرورش می دهد. به این شخصیت ها دگر هویت ها (alters) گفته می شود. شخصیت اصلی میزبان(host) خوانده می شود. این اختلال قبلا اختلال شخصیت چندگانه (multiple personality disorder) نامیده می شد.

ویژگیهای اختلال هویت تجزیه ای. وجود دو يا چند هويت يا شخصيت متمايز در شخص واحد كه هربار يكي از آنها كنترل و مهار رفتار او را در دست مي گيرد. هر يك از اين شخصيت ها معمولا نام، سن، رشته خاطرات معين و رفتارهاي مختص به خود را دارد. معمولا هويت اوليه افسرده و هويت هاي چندگانه هريك داراي ويژگي هاي متضاد با هويت اوليه است. هويت هاي گوناگون از لحاظ توانايي هاي هنري، ورزشي، دستخط و دانستن زبان خارجي نيز با يكديگر تفاوت دارند. غالبا هويت اوليه هيچ آگاهي و اطلاعاتي از تجربه هاي هويت هاي ديگر ندارد. اين گسيختگي چندان جامع است كه به نظر مي رسد چند شخصيت متفاوت در جسمي واحد زيست مي كنند. تغيير در اطوار بدني و صدا نيز وجود دارد. بسياري از اين افراد در دوران كودكي دستخوش بهره كشي جسمي و جنسي بوده اند. معمولا بين ۴ تا ۶ سالگي كودك شخصيت ديگري مي آفريند كه بار تجربه دشوار را به دوش بكشد. علت ديگر آن خود هيپنوتيسمي است. اين بيماران به شيوه شخصيت سازي براي مقابله با مشكلات خو ميگيرند.

تشخیص اختلال هویت تجزیه ای چالش انگیز است. نشانه های تجزیه ای یا شبه تجزیه ای می توانند در صرع، اختلال افسردگی اساسی، اسکیزوفرنی، اختلال جسمانی شکل، اختلال شخصیت مرزی و اختلال پس از آسیب یافت شوند. مسئله تشخصیص به این علت پیچیده است که نشانه ها با گذشت زمان ثبات ندارند، فرد ممکن است سعی کند نشانه ها را مخفی کند، و نشانه های تجزیه ای می توانند با آشفتگی خلقی یا اختلال شخصیت قاطی شده باشند.

نظریه ها و درمان اختلال هویت تجزیه ای. توجیه اصلی اختلال هویت تجزیه ای، بر آشفتگیهایی در پرورش درک خویشتن دوران کودکی متمرکز است. اغلب ما از طریق تعامل با والدین و همسالان درکی را پرورش می دهیم و در این جریان، درک تدام را در طول زمان حفظ می کنیم. فرد مبتلا نتوانسته درک خویشتن منسجم و مستمری را پرورش دهد زیرا در مقطعی از دوران کودکی خود شدیدا لطمه دیده است. فقط درصد کوچکی از کودکان آسیب دیده دچار اختلالهای تجزیه ای می شوند. اگر چه خیلی از افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیه ای سابقه سو استفاده شدن دارند، برعکس آن لزوما درست نسیت. طبق مدل اجتماعی شناختی، درمانجویان نقشهایی را به نمایش می گذارند که هشیارانه یا ناهشیارانه احساس می کنند موقعیت آنها را می طلبد. توجه اجتماعی به حالت اختلال هویت تجزیه ای، همراه با ترغیب غیر عمدی درمانگران، می تواند به پرورش این اختلال در افراد آسیب پذیر منجر شود. این افراد ممکن است در کودکی واقعا محتمل سو استفاده شده باشند، اما عوامل متعدد دیگری که اجتماعی هستند، برای ایجاد نشانه های تجزیه ای در فرد بزرگسال وارد عمل می شوند. در روش هیپنوتراپی، درمانجو را هیپنوتیزم می کنند و در حالی که به حالت خلسه فرو رفته است، او را به یادآوری تجربیات دردناک گذشته ترغیب می نمایند. دگر هویتهای گوناگون را با خاطرات مربوطه شان یکی یکی فرا می خوانند و آنها را در کل یکپارچه ای متحد می کنند. هر دگر هویتی به درمان جداگانه ای نیاز دارد، و شاید لازم باشد درمانگر با هریک از آنها رابطه کارآمد مثبتی برقرار کند. امکان دارد هر یک از هویت ها به صورت متفاوتی به مداخله ها پاسخ دهند.

سایر اختلالهای تجزیه ای

در یادزدودگی تجزیه ای (dissociative amnesia) که قبلا یادزدودگی روان زاد خوانده می شد، فرد قادر نیست جزییات و تجربیات شخصی مهمی را که معمولا با رویدادهی آسیب زا یا خیلی استرس زایی ارتباط دارند، به یاد آورد. این ناتوانی در یاد آوری را نمی توان به کژکاری مرتبط با آسیب مغزی یا داروها نسبت داد، و با فراموشی عادی نیز قابل توجیه نیست. افراد مبتلا معمولا از شکاف یا یک رشته شکافهایی در حافظه مربوط به رویدادهای ناراحت کننده گذشته یا قسمتهایی از زندگی شان خبر می دهند. یادزدودگی تجزیه ای نادر است با این حال شایع ترین نوع اختلال تجزیه ای است.

چهار نوع یادزدودگی تجزیه ای وحود داد. در یادزدودگی موضعی (localized amnesia)، که شایع ترین نوع است، فرد تمام رویدادهایی را که در فاصله زمانی مشخصی اتفاق افتاده اند، فراموش می کند. معمولا این فاصله فورا بعد از رویداد بسیار ناراحت کننده ای، مانند تصادف اتومبیا یا بلایای طبیعی است. در یادزدودگی گزینشی (selective amnesia) فرد نمی تواند برخی، انا نه همه جزییات رویدادهایی را که در دوره زمانی خاصی اتفاق می افتاده اند به یاد آورد. بازمانده یک آتش سوزی ممکن است حرکت آمبولانس به سمت بیمارستان را به یاد آورد، ولی نجات یافتن از خانه مشتعل را به یاد نمی آورد. یادزدودگی فراگیر (generalized amnesia) نشانگانی است که به موجب آن فرد نمی تواند هیچ چیزی را از زندگی اش به یاد آورد. یادزدودگی پیوسته (continuous amnesia) عبارت است از ناتوانی در یادآوری رویدادها از تاریخ به خصوصی تا زمان حال. مثلا سرباز از جنگ برگشته ای، دوران کودکی و نوجوانی خود را تا زمانی که وارد خدمت نظام شده است به یاد می آورد. گاهی مانند سایر اختلالهای تجزیه ای، ممکن است فرد برای کسب منافع یا امتیازات خاصی، نشانه های یادزدودگی را وانمود کند.

گریز تجزیه ای (dissociative fugue). در این اختلال فردی که در مورد هویت شخصی خود سردگم است، ناگهان و به طور غیر منتظره به مکان دیگری سفر می کند. این سفر می تواند کوتاه باشد و فقط چند ساعت یا چند روز و گاهی چند هفته یا چند ماه ادامه داشته باشد. فرد قادر نیست تاریخچه یا هویت خود را به یاد آورد و معدودی از آنها هویت تازه ای اختیار می کنند. اگر فردی هویت تازه ای اختیار کند، احتمالا خیلی بیشتر از شخصیت اصلی خود معاشرتی می شود و حتی ممکن است تا بدانجا پیش رود که اسم جدیدی روی خود بگذارد، محلی برای زندگی پیدا کند، کار بگیرد و با دیگران به صورتی تعامل کند که هیچ چیز غیر عادی در مورد او وجود نداشته باشد. بعد از سپری شدن حالت گریز، فرد معمولا از آنچه در مدت گریز صورت گرفته است، خاطره ای ندارد. این اختلال نادر به احتمال زیاد در مواقع جنگ یا بعد از بلایای طبیعی روی می دهد. بحرانهای شخصی یا استرس شدید، مانند مشکلات مالی، میل به گریختن از تنبیه، یا تجربه آسیب نیز می توانند باعث وقوع حالت گریز شوند.

اختلال مسخ شخصیت (depersonalization disorder) تغییرات در ادراک ذهن – بدن را شامل می شود که از جدایی از تجربیات شخصی تا این احساس که فرد از بدنش خارج شده است، گسترش دارد. تجربیات مسخ شخصیت زمانی در افراد بهنجار روی می دهد که تحت استرس زیاد قرار گرفته باشند یا داروهای تغییر دهنده ذهن مانند ماری جوانا مصرف کرده باشند. اما در اختلال مسخ شخصیت تحریف های ادراکهای ذهن – بدن بارها بدون تحریک داروها اتفاق می افتند. افراد مبتلا احساس می کنند که انگار واقعی نیستند، بدنشان از لحاظ شکل و اندازه تغییر کرده است، یا نیروهای بیرون از خودشان آنها را کنترل می کنند، انگار آدم ماشینی یا روبات هستند. اما در عین حال آنها می دانند که واقعا مصنوعی و مکانیکی نیستند. گاهی فرد مکالماتی را بین خود مشاهده گر و خود مشارکت کننده تجربه می کند.آنها مایل نیستند تجربیاتشان را برای دیگران بازگو کنند، زیرا می ترسند دیوانه به نظر رسند. بنابراین آنها احساس می کنند کاملا تنها و منزوی از دیگران هستند و همین طور از اینکه تماس خود را با واقعیت از دست بدهند، وحشت دارند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۶ اردیبهشت ۹۴