صفحه اصلی

کاربرگ مشکلات در برابر ارزش‌ها

این کاربرگ به شما کمک می‌کند تا بتوانید تضاد بین زندگی پر معنا و غنی را در برابر کشمکش و رنج را شناسایی کنید. در زیر هر ستون، آنچه را که می‌توانید کامل کنید

این کاربرگ به شما کمک می‌کند تا بتوانید تضاد بین زندگی پر معنا و غنی را در برابر کشمکش و رنج را شناسایی کنید. در زیر هر ستون، آنچه را که می‌توانید کامل کنید

زندگی پر معنا و غنی

کشمکش و رنج

اهداف و اعمال:

در حال حاضر چه کاری انجام می‌دهید که زندگی‌تان را در دراز مدت بهبود می‌بخشد؟

می‌خواهید چه کارهایی را شروع کنید یا آن را بیشتر انجام دهید؟

می‌خواهید چه اهدافی که زندگی‌تان را غنی ‌کند بدست آورید؟

دوست دارید چه اعمالی که زندگی‌تان را غنی کند انجام دهید؟ 

دوست دارید چه مهارت‌هایی که زندگی‌تان را بهبود می‌بخشد رشد دهید؟

ارزش‌ها:

در یک تصویر کلی چه چیزی برایتان مهم است؟

 برای چه چیزی ایستادگی می‌کنید؟

دوست دارید چه نقاط قوت و ویژگی‌های شخصی‌ای را رشد دهید؟

چگونه می‌خواهید روابط‌تان را غنی و بهبود ببخشید؟

چگونه می‌خواهید از طریق حل کردن مسائل و یا مشکلات رشد و پرورش پیدا کنید؟

اعمال مشکل‌زا:

چه کارهایی انجام می‌دهید که زندگی‌تان را در دراز مدت بدتر می‌کند: شما را گرفتار باقی نگاه می‌دارد، زمان و پول‌تان را هدر می‌دهد، تاثیری منفی روی سلامتی یا روابطتان دارد؟ یا باعث می‌شود که فرصت‌های زندگی‌تان را از دست دهید؟

افکار و احساسات مشکل‌زا:

چه خاطرات، نگرانی‌ها، ترس‌ها، خود انتقادی‌ها، یا افکار دیگری شما را درگیر کرده است؟ با چه هیجانات، احساسات، امیال، یا احساساتی در حال کشمکش و جنگیدن هستید؟

افسردگی به عنوان یک عامل خطر برای زوال عقل

یانگ، چوئه، پنگ و تسای (۲۰۲۲) در یک مطالعه به طبقه بندی افراد مسن مبتلا به زوال عقل پرداختند و یافته‌های آنها در مجله Archives of Gerontology and Geriatrics منتشر شده است. در گزارش آنها، افسردگی به عنوان یک عامل خطر برای زوال عقل و همچنین ادامه توسعه زوال عقل گزارش شده است.

گردآوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

 آنها افراد مسن مبتلا به زوال عقل (PwD) را در سه گروه (بدون افسردگی، افسردگی مزمن و اخیرا مبتلا شده به افسردگی) طبقه بندی کردند تا بتوانند میزان استفاده از مراقبت‌های بهداشتی بستری و بررسی اثرات بالینی مرتبط را مورد مقایسه قرار دهند.

بروز بستری شدن در بیمارستان به طور قابل توجهی در افراد مسن مبتلا به زوال عقل که دارای افسردگی مزمن و یا اخیرا مبتلا به افسردگی شده بودند بیشتر از گروه همسالی بود که افسردگی نداشتند. نکته قابل توجه این است که افرادی که اخیرا مبتلا به افسردگی شده بودند مدت بیشتری در مقایسه با دو گروه دیگر (افرادی که افسردگی مزمن داشتند و افرادی که افسردگی نداشتند) در بیمارستان بستری بودند.

به طور کلی، یافته‌های یانگ و همکاران (۲۰۲۲) حاکی از آن بود که افسردگی به طور قابل توجهی استفاده از مراقبت‌های بهداشتی بستری را در میان افراد مسن مبتلا به زوال عقل افزایش می‌دهد.

انجام مایندفولنس و ایجاد تغییراتی در مغز


گردآوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

در یک مطالعه که فیلیپ آر گلدین و همکاران (۲۰۲۱) انجام دادند، به دنبال پاسخ به این سوال بودند که آیا آیا درمان‌های با پایه شناختی رفتاری و همچنین درمان بر پایه مهارت‌های مایندفولنس مانند کاهش استرس مبتنی بر توجه آگاهی/ ذهن آگاهی (مایندفولنس) اثرات مغزی و رفتاری مشخصی را در طول ارزیابی مجدد شناختی و تنظیم پذیرش در بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی ایجاد می کند؟

در واقع، آنها می‌خواستند بدانند که یک سال پس از درمان اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) با مهارت‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی)، و همینطور درمان‌های با پایه شناختی رفتاری، تغییرات مغزی مرتبط با درمان ایجاد می‌شود یا خیر؟

گلدین و همکاران برای دستیابی به نتایجی دقیق تر، یک گروه درمانی شناختی رفتاری، یک گروه درمانی بر پایه مهارت‌های مایندفولنس و یک گروه کنترل تشکیل دادند تا بتوانند یافته‌های خود را مورد مقایسه قرار دهند. گروه کنترل آنها به شکل گروه انتظار بود و پس از پایان پژوهش، گروه کنترل نیز از مزایای درمان برخوردار شدند.

در این کارآزمایی بالینی تصادفی‌سازی‌شده، در مجموع ۱۰۸ بزرگسال با تشخیص اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) که دارو دریافت نمی‌کردند و  ۶۰ نفر آنان را زنان با میانگین سنی ۳۲.۷ تشکیل می‌دادند، ‌انتخاب شدند. از ۱۰۸ شرکت کننده در این مطالعه، نمونه نهایی ۹۵ نفر شامل ۳۱ نفر دریافت کننده درمان‌ گروهی شناختی رفتاری، ۳۲ نفر دریافت کننده مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و ۳۲ نفر حاضر در گروه کنترل بود. دو گروه آزمایش به طور مجزا در ۱۲ جلسه هفتگی تحت مداخله قرار گرفتند.

داده های گلدین و همکاران (۲۰۲۱) از دسپتامبر ۲۰۱۲ تا دسامبر ۲۰۱۴ در بخش روانشناسی دانشگاه استنفورد جمع آوری شد و در نهایت این داده ها از فوریه ۲۰۱۹ تا دسامبر ۲۰۲۰ تجزیه و تحلیل شدند.

آنها برای ارزیابی نتایج از ابزارهایی چون، تغییرات در احساسات منفی گزارش‌شده، سیگنال‌های وابسته به سطح اکسیژن خون (BOLD)، تصویر برداری تشدید مغناطیسی کارکردی (fMRI) و ارزیابی مجدد شناختی استفاده کردند.

نتایج مطالعه گلدین و همکاران (۲۰۲۱) نشان می‌دهد که درمان‌های شناختی رفتاری و مهارت‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی)، هر دو درمان‌های موثری با مزایای بلندمدت برای افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) است که شبکه‌های مغزی شناختی و تنظیم توجه را به کار می‌گیرند. همچنین هر دو درمان، استراتژی‌های تنظیم هیجان را افزایش می‌دهند.

مطالعه آنها در مجله روانپزشکی  JAMAکه یک مجله پزشکی ماهانه است و توسط انجمن پزشکی آمریکا بررسی می شود  در سال ۲۰۲۱ منتشر شد.

ادغام رویکردهای پذیرش و تعهد ACT و طرحواره درمانی ST

نویسنده: دکتر پیمان دوستی

ترکیب رویکردهای پذیرش و تعهد (اکت/ ACT) و طرحواره درمانی (ST)، موضوع جدیدی نیست و بررسی تاریخچه‌ای آن نشان می‌دهد کوزینو و همکاران (۲۰۱۳) تلاش‌هایی در این خصوص انجام داده‌اند. طرحواره درمانی بیان می‌دارد خاطراتی که به واسطه تجربیات اولیه زندگی اجتماعی شکل می‌گیرند، به واسطه استراتژی‌های ناکارآمد مقابله‌ای مدیریت می‌شوند.

تلاش‌های کوزینو و همکاران (۲۰۱۳) به دنبال محقق شدن این امر بود که از تکنیک‌های پذیرش و تعهد درمانی و مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) با هدف تغییر واکنش‌های ما نسبت به این خاطرات و استراتژی‌های ناکارآمد مقابله‌ای استفاده شود. همچنین آنها به دنبال پرورش خودی به عنوان مشاهده کننده تجربه‌های خود بودند که طی آن، فرد صرفا مشاهده گر تجارب درونی خود باشد و مطابق الگوهایی بر اساس تاریخچه یادگیری خود عمل نکند. بر اساس آنچه کوزینو و همکاران (۲۰۱۳) در ادغام این رویکردها بیان کردند، تلاش برای تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی از طریق استفاده از توجه آگاهی (ذهن آگاهی)، مفاهیم فلسفی و تکنیک‌های برگرفته از ACT، امکان پذیر می‌شود.پس از این تلاش‌ها، ون وریزویج و همکاران (۲۰۱۶) به ادغام طرحواره درمانی با تکنیک‌های توجه آگاهی (ذهن آگاهی) پرداختند و تلاش‌های آنها منجر به ترسیم روش‌های مؤثری برای مدیریت تجربه هیجانی در لحظه حال و کاهش واکنش‌پذیری به طرح‌واره‌های هیجانی ناکارآمد شد.

فارل و شاو (۲۰۱۷) نیز به ادغام روش‌های مبتنی بر پذیرش با طرحواره درمانی پرداختند و مجموعه‌ای از استراتژی‌ها را ترسیم کردند که از طریق آن بالینی کاران می‌توانند به مراجعه‌کننده کمک کنند تا واکنش‌های خودکارشان به بازنمایی‌های ذهنی ناکارآمد را مشاهده کرده و این واکنش‌های خودکار را متوقف کنند و در عوض زندگی ارزشمدار خود را دنبال کنند.

 در این میان، گرکوچی و همکاران (۲۰۱۸) نیز در ادغام این روش‌ها پیشنهاد کردند، پس از فعال شدن طرحواره‌ها، مواجهه سازی به همراه یک موضع غیر قضاوتی به شکلی که توسط نظریه پردازان توجه آگاهی/ ذهن آگاهی و ACT تجویز می‌شود، ممکن است به پذیرش تجربه هیجانی و نگرش غیر واکنشی به جای عمل بر اساس استراتژی‌های مقابله‌ای ناکارآمد (DCS)  کمک کند. آنها بیان کردند که تکنیک‌های توسعه یافته توسط ACT برای فاصله گرفتن مفید هستند. به عنوان مثال می‌توان به defusion (گسلش)، «تکنیکی مبتنی بر نگاه کردن به افکار به جای نگاه کردن از افکار» اشاره کرد. این موضوع ممکن است تا حد زیادی به افراد کمک کند تا از پاسخ های خودکار استراتژی‌های مقابله‌ای ناکارآمد (DCS) جدا شوند. اقدامات متعهدانه، اقدامات مبتنی بر ارزش هستند که ممکن است جایگزین استراتژی‌های مقابله‌ای ناکارآمد (DCS) قدیمی شوند. این بخش پایانی، به ایجاد الگوهای ارتباطی جدید کمک می‌کند.

کنار آمدن با استرس

استرس بیش از حد یکی از گسترده‌ترین و مخرب‌ترین حمله‌ها به بهزیستی و سلامت عمومی است. این موضوع در سرکوب سیستم ایمنی بدن و توسعه بیماری‌های مزمن، از جمله دیابت، سرطان، و بیماری‌های قلبی عروقی نقش دارد.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته استیون هیز/ ترجمه پیمان دوستی و همکاران

سفارش این کتاب

کار، یکی از منابع اصلی استرس است که اغلب منجر به رضایت شغلی پایین، خستگی هیجانی و فرسودگی شغلی می‌شود. مطالعات بی‌شماری که با تعدادی از مشاغل پر استرس از جمله پرستاری، مددکاری اجتماعی و مدرسین انجام شده است، نشان داده است که یادگیری مهارت‌های انعطاف‌پذیری به میزان قابل توجهی در کاهش سطح استرس و کاهش اثرات منفی آنها کمک می‌کند.

مهارت‌های ACT در کنار آمدن با استرس بسیار مفید است زیرا اثرات مضر آن بیشتر ناشی از واکنش ما نسبت به استرس است تا ناشی از خود استرس. استرس بد و استرس خوب وجود دارد. استرس تولید شده، وظایفی در چالش‌های مثبت مانند ایجاد روابط جدید، پیگیری فرصت‌های شغلی، رقابت در ورزش و تربیت فرزندان دارد. ما نباید با کنار کشیدن از چالش‌های مورد نظر، استرس را از بین ببریم. البته، استرس‌هایی هم وجود دارد که ناخواسته هستند و ما را تحت فشار قرار می‌دهند، مانند استرس شغلی، ماندن در یک ترافیک سنگین در صبح هنگامی که می‌خواهیم سر کار برویم، یا فرآیندهای وقت‌گیر کاغذ بازی و کارهای اداری.

سفارش این کتاب

تلاش برای از بین بردن برخی منابع استرس، راهی صحیح است و بسیاری از روش‌های کاهش فشار عالی هستند. اگر بتوانید به مکان بهتری بروید که رفت و آمد وحشتناکی نداشته باشد، ممکن است یک انتخاب هوشمندانه باشد. اگر رئیس متخاصمی دارید، تغییر شغل به شما توصیه می‌شود. اگر می‌توانید در حالی که هنوز هم مقررات مربوط به عملکرد خود را برآورده می‌کنید و زندگی کاری خود را در یک مسیر ارزشمند انجام می‌دهید، روش‌هایی برای کاهش میزان کار کردن خود پیدا کنید، کاملاً باید این کار را انجام دهید. اگر احساس می‌کنید که ورزش به کاهش استرس کمک می‌کند، این دلیل خارق العاده دیگری است که باید به تمرین‌های منظم متعهد شوید. گذراندن اوقات فراغت بیشتر با دوستان و خانواده نیز، مهم است.

اما اگر متوجه شوید که روی استرس خود تمرکز کرده‌اید و از نظر ذهنی سعی در مبارزه با آن دارید، ممکن است در چنگال یک شبکه فکر منفی گیر کنید که در واقع تأثیر استرس را تشدید می‌کند. فرانک باند[۱] که تحقیق‌های پیشگامانه‌ای در خصوص استفاده از ACT برای کار انجام داده است، استعاره‌ای را ایجاد کرد که من آن را دوست دارم: خودتان را مانند سینک تجسم کنید و منابع استرس را مانند شیری که استرس را درون شما جاری می‌کند. یک راه برای کاهش سطح استرس شما این است که شیرهای آب را قطع کنید، اما به همان اندازه‌ای موثر است که درپوش تخلیه آب را از انتهای سینک بردارید و اجازه دهید استرس از طریق شما جریان پیدا کند.

تحقیقات نشان داده است که مهارت‌های انعطاف‌پذیری به هر دو وظیفه کمک می‌کنند: مقابله با وضعیت استرس زا و تغییر آن، و همچنین یادگیری نحوه کاهش واکنش به استرس. اولین مطالعه ACT درباره استرس محل کار که سال‌ها پیش انجام شد نشان داد: ACT واکنش به استرس را در کارمندان مرکز تماس (تلفن) کاهش می‌دهد. بعلاوه، با اینکه مطالعه آنها را ترغیب به انجام کاری نکرده بود، کارمندان پس از شرکت در مطالعه شروع به مبارزه برای تغییرات سلامت محور در محیط کار خود کردند.

سفارش این کتاب

پذیرش به ویژه در مقابله با استرس، بسیار مفید است زیرا استرس زیاد ناشی از عواملی است که ما نمی‌توانیم در زندگی آنها را تغییر دهیم. تصور کنید یک رئیس بد اخلاق دارید. ممکن است استرس شدیدی داشته باشید، زیرا روی این نکته تمرکز کرده‌اید که رفتار او چقدر ناعادلانه است و دوست دارید که بتوانید آن را تغییر دهید. اما به احتمال زیاد نمی‌توانید. یا شاید با بیماری ناتوان کننده‌ای روبرو هستید یا اعضای خانواده از نظرات سیاسی شما متنفر هستند. پذیرش چیزهای غیرقابل تغییر، اولین قدم در پیش‌برد رویکردی سازنده‌تر برای کنار آمدن با آنهاست.

به دلایل زیاد، دیگر مهارت‌های انعطاف‌پذیری در تعامل با استرس کمک می‌کنند. یکی اینکه برخی از استرس‌های ما ناشی از هویت بخشیدن به خودمان، با کار و دستاوردهای‌مان می‌باشد. احساس ما از خودمان به طور بیش از حدی در عنوان شغلی‌مان گره می‌خورد- “من یک دکتر هستم”- “من نیاز دارم به عنوان یک کارمند خاص دیده شوم”- “من عملکرد بالایی دارم”. بسیاری از شرکت‌ها با استفاده از ارزیابی کارمندان که نشان می‌دهد ما با عملکرد خود تعریف می‌شویم، این مورد را تقویت می‌کنند، بدون اینکه حساب شود که آیا شرکت پشتیبانی مورد نیاز برای ارایه عملکرد خوب را به کارمندان ارائه می‌دهد. همچنین بسیاری از روسا با تأکید بیش از حد بر مشکلاتی که در عملکرد ما مشاهده می‌کنند، باعث می‌شوند که بیش از حد خود-نظارتی و خود-انتقادگری داشته باشیم. محل‌های کار، دیگ‌هایی از فشار انطباق اجتماعی و قضاوت هستند. آنها می‌توانند دیکتاتور ما را تحریک کنند تا با یک جریان ثابت خود-سرزنشی، که اغلب اثربخشی ما در انجام وظایف را تضعیف می‌کند، منجر به خود-انتقادگری و استرس بیشتر شود.

سفارش این کتاب

گسلش به ما کمک می‌کند تا از این خود-صحبتی منفی فاصله بگیریم، “درپوش تخلیه آب را باز کنیم”. مهارت‌های شخصی به ما یادآوری می‌کنند که ما نقشی که بازی می‌کنیم، نیستیم، ما برداشتی که دیگران از ما دارند، نیستیم. ما “منِ عمیق” هستیم. شاید رئیس‌تان شما را بی نظم توصیف کند. ارتباط با خود متعالی‌تان به شما کمک می‌کند تا ببینید، اگرچه او شما را چنین می‌بیند، اما این همان چیزی نیست که شما هستید. با هویت ندادن به خودمان با چنین خصوصیاتی، می‌توانیم انتقادات را به روشی سازنده گوش دهیم. این به نوبه خود به ما کمک می‌‌کند تغییراتی در رفتار خود ایجاد کنیم که استرس را برطرف کند، مانند اینکه دیگر تعلل نکنیم. همچنین اتخاذ نگرش به ما کمک می‌کند خودمان را جای کسانی قرار دهیم که رفتارشان دلیل استرس ما بوده است و ببینیم اظهار نظر ناخوشایند همسر یا عصبانیت رئیس نسبت به ما، اغلب بیشتر از اینکه به ما ربط داشته باشد، به آنها و استرسی که با آن روبرو هستند ربط دارد.

توسعه حضور در لحظه به ما کمک می‌کند تا به جای تمرکز بر نگرانی در مورد نحوه انجام کارها، روی وظایفی که اکنون در دست داریم تمرکز کنیم. وقتی عمیقاً جذب لحظه می‌شویم، اغلب در می‌یابیم که حتی کارهای بالقوه استرس زا نیز، واقعاً بسیار لذت بخش هستند. کار با ارزش‌ها به ما کمک می‌کند با وجود استرسی که دلیل آنها را می‌دانیم، به درون چالش‌های معنادار خود پرتاب شویم. مهارت‌های اقدام به ما کمک می‌کند با ساختن اهدافی که قابل مدیریت هستند و سپس ادامه دادن در مسیر آنها به جای توقف به دلیل اضطراب (که این توقف به خاطر اضطراب، فقط استرس ما را افزایش می‌دهد)، استرس خود را کاهش دهیم.

در شروع استفاده از ACT برای هر استرسی که با آن دست و پنجه نرم می‌کنید، لیستی از موانع و روش‌های تلاش برای مبارزه با آنها را بنویسید. اینها دکمه‌های استرس شما هستند- افراد، چالش‌ها، نگرانی‌ها، یا افکار و هیجان‌ها از هر نوعی که باعث استرس شما می‌شوند. اگر به دلیل بیماری احساس استرس می‌کنید، ممکن است برای انجام یک روش پزشکی یا نشستن در اتاق انتظار و اینکه دکتر به شما چه می‌گوید، نگران باشید. برای کسانی که استرس شغلی را تجربه می‌کنند، این استرس ممکن است شامل ملاقات با رئیس یا ارائه سخنرانی باشد، در حالی که استرس در خانه ممکن است با تلاش برای بردن کودک به رختخواب برانگیخته شود.

یک روش خوب برای این کار، نوشتن هر موقعیت روی یک ستون کاغذ است. اکنون موقعیت‌های قابل تغییر را در ستون “تغییر موقعیت” مرتب کنید، به این معنی که اقدام هایی برای رهایی از استرس وجود دارد که می‌توانید انجام دهید، و یک ستون به نام “تغییر رابطه با موقعیت” برای موقعیت‌های غیر قابل تغییر ایجاد کنید. اکنون، برای هر یک از موارد قابل تغییر، از مهارت‌های انعطاف‌پذیری استفاده کنید تا فکر کنید چرا اقداماتی را انجام نمی‌دهید که می‌تواند کارها را بهبود بخشد و به مجموعه‌ای از اهداف SMART متعهد شوید.

سفارش این کتاب

برای موقعیت‌های غیرقابل تغییر، بر پذیرش و یادگیری از موقعیت‌ها، همانطور که هستند، تمرکز کنید. ممکن است در نقش والدینی خود احساس استرس زیادی کنید، اما اطمینان داشته باشید که همه کارهای درست را انجام می‌دهید. حتی در این صورت، شما گرفتار خود داوری منفی درباره کفایت خود هستید. استرس شما با تلاش بیشتر برای والدی خوب بودن کاهش پیدا نمی‌کند، در واقع، این امر ممکن است منجر به استرس بیشتر شود. وظیفه شما این است که نسبت به استرس اجتناب ناپذیری که احساس می‌کنید، واکنش کمتری نشان دهید. برای فاصله گرفتن از صدای انتقاد، کارهای زیادی با گسلش می‌توانید انجام دهید. با سرعت زیاد بگویید “من یک والد بد هستم” (برای اینکه بتوانید با سرعت بیشتری آن را بگویید، آن را به شکل “والد بد” خلاصه کنید) و این کار را تا زمانی ادامه دهید که شبیه صداهایی بی معنی شود. روی یک تکه کاغذ همه خود-اتهامی‌ها را بنویسید و آنها را با خود حمل کنید. اگر واقعا می‌خواهید از خود-انتقادگری دست بردارید، ممکن است حتی بخواهید والد بد را با خط درشت و پر رنگ بنویسید، و به لباسی که با آن به صورت خانوادگی بیرون می‌روید، بچسبانید.

خود-یادگیری را به کار ببندید تا داستانی که به خودتان درباره اینکه چه نوع والدی هستید را، از نو بسازید، و از مقایسه خودتان با داستان‌های (افسانه‌های) اجتماعی درباره اینکه کودکان چطور باید باشند، دست بکشید. فرزندپروری سخت و ناامید کننده است؛ و شامل خشم و ناراحتی همراه با اوقات خوب است. چگونه ممکن است استرس زا نباشد؟ تمرین کنید و به خود یادآوری کنید که احساس استرس دارید زیرا والد خوبی هستید که به خوبی به فرزندپروری اهمیت می‌دهید.

مفاهیم PBT برای آینده علم مداخله

Process Based Therapy (PBT)

استفان جی. هافمن، استیون سی. هیز

مترجم: پیمان دوستی
مرکز خدمات روانشناسی پذیرش و تعهد

زوال درمان‌های سندروم نگر (متمرکز بر علامت‌ها و نشانه‌ها)

ما معتقدیم که درمان‌های نام‌گذاری شده که با مجموعه‌ای از تکنیک‌ها مانند بسته‌ها و پروتکل‌ها تعریف می‌شوند، بسیار کمتر از اکنون غالب می‌شوند. در واقع، اصطلاح درمان شناختی-رفتاری در حال حاضر بسیار محدود شده است، زیرا تغییر درمانی‌ای که رخ می‌دهد به هیچ وجه فقط محدود به فرآیندهای شناختی و رفتاری نیست. سایر فرآیندهایی که اکنون برجسته شده‌اند عبارتند از عوامل اجتماعی، انگیزشی، هیجانی، اپی ژنتیکی، عصبی زیستی و تکاملی.

می توان استدلال کرد که CBT یک اصطلاح منحصر به فرد نیست، اما CBT های زیادی وجود دارد که برخی بیشتر از سایرین مبتنی بر شواهد، مبتنی بر نظریه و فرآیند گرا هستند. با این حال، اجازه دادن به درمان مبتنی بر شواهد برای ادامه توسعه در زیر کوهی از درمان‌های نام گذاری شده خاص، این حوزه را در عصر بسته‌ها و پروتکل‌ها گیر می‌‌اندازد تا صنعت کلبه‌ای را با برنامه‌های آموزشی اختصاصی و تخصص‌ها تشویق ‌کند. در عصر مبتنی بر فرآیند، بیش از این نیازی به نام بردن از هر ترکیب و توالی تکنولوژیکی نیست. پروتکل‌های نام‌گذاری شده تکنولوژیکی برای مدتی به نقش خود ادامه خواهند داد، اما از آنجایی که رویه‌ها و فرآیندها در مرکز قرار می‌گیرند، بیشتر آنها به حاشیه رانده خواهند شد.

نام‌هایی که به مدل‌های نظری به‌خوبی توسعه‌یافته و خاص در مورد چگونگی اتخاذ رویکرد مبتنی بر فرآیند مرتبط هستند، می‌توانند به عنوان اصطلاحاتی برای استراتژی‌های بالینی در اجرای یک رویکرد مبتنی بر فرآیند در نظر گرفته شوند. این امکان وجود دارد که ACT یک مثال باشد- اما اگر چنین باشد فقط به دلیل پیوند محکم آن با انعطاف پذیری روانشناختی به عنوان مجموعه‌ای تجربی و بالینی مفید از فرآیندهای تغییر مبتنی بر اصول رفتاری، تکاملی و نظریه چارچوب ارتباطی به عنوان مدلی از شناخت است. با این حال، این انتقال به مدل PBT (که برای مدتی در جریان بوده است) برای ACT بدون چالش نخواهد بود. مانند هر مدل PBT پیشنهادی، باید نشان دهد که (الف) می‌تواند به طور یکپارچه طیف کاملی از فرآیندها و رویه‌های کلیدی ایجاد شده تجربی را در خود جای دهد و (ب) می‌تواند با مدل‌های جایگزین اجرای مداخله مبتنی بر فرآیند از نظر کارایی، اثربخشی، آموزش، هزینه، اجرا و معیارهای مشابه، رقابت کند.

مقیاس پذیری بیشتر

رویکرد معاصر توسعه و اجرای درمان، منجر به ایجاد فهرستی مبهوت کننده از پروتکل‌های درمانی بسیار تخصصی برای تعداد زیادی از اختلالات روزافزون مندرج در DSM شده است. این امر مقیاس پذیری و دسترسی به مراقبت کافی را مختل کرده است، همانطور که این موضوع در تلاش‌های اخیر NIMH برای بهبود انتشار و اجرا مشهود است. PBT می‌تواند آموزش و انتشار مداخله‌های بهداشت روان مبتنی بر شواهد را با آموزش بالینی‌کاران در استراتژی‌هایی که مجموعه‌ای از فرآیندهای اصلی درمانی را هدف قرار می‌دهد، تسهیل کند. در آینده، ممکن است آموزش متخصصان فراحرفه‌ای در رویه‌های درمانی خاص برای هدف قرار دادن فرآیندهای درمانی‌ای که متخصصان آموزش‌دیده‌تر به عنوان امیدوارکننده‌ترین اهداف درمانی شناسایی می‌کنند، امکان پذیر شود. این امر نه تنها دسترسی به مراقبت و اثربخشی درمان را بهبود می‌بخشد، بلکه هزینه مراقبت از سلامت روان را نیز کاهش می‌دهد.

زوال مکاتب عمومی و ظهور مدل‌های آزمایش پذیر

ما پیش‌بینی می‌کنیم که نظام‌های بی‌نظم، مکاتب فکری و ادعاهای نظری مبهم، یا به مدل‌ها و نظریه‌های مشخص‌تر و آزمایش‌پذیرتر تبدیل می‌شوند یا به‌عنوان رویکردهای فلسفی گسترده‌ای شناخته ‌شوند. مجموعه‌های متمایز از مفروضات فلسفی احتمالاً متمایز خواهند ماند، دقیقاً به این دلیل که مفروضات، زمینه‌های آزمایش تجربی را ایجاد می‌کنند و خودشان کاملاً در معرض آزمایش تجربی نیستند. با این حال، این واقعیت به این معنا نیست که رویکردهای متمایز شده از نظریه‌های فلسفی نمی‌توانند همزیستی و حتی همکاری داشته باشند، به ویژه در حوزه ما، زیرا اهداف اجتماعی عمل گرایانه که ذاتا کاربردی هستند، نتیجه قانع کننده و مشترکی را ارائه می دهند. در واقع، اگر تفاوت‌ها در مفروضات، حتی زمانی که از جناح‌ها و سنت‌های مختلف در CBT ناشی می‌شوند، مورد قدردانی قرار گیرند، همکاری در تقویت این نتیجه نهایی محتمل‌تر است.

مدل‌های قابل آزمایش و تئوری‌های با دقت و دامنه بالا در علم کاربردی بسیار مفید هستند، به‌ویژه اگر توجه بیشتری به کاربرد آنها شود. در عصر پروتکل‌های سندرمی، تئوری اغلب به دلیل انجام مداخله کوتاه می‌شد. به نظر می رسد که این موضوع در آینده تغییر خواهد کرد. مدل‌ها و نظریه‌های مفید عملی در چندین بعد کلیدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت، از جمله چهار بعد بعدی که به آن اشاره خواهیم کرد.

آینده علم مداخله (مداخله روان شناختی): درمان مبتنی بر فرآیند ( PBT )

Process Based Therapy (PBT)

استفان جی. هافمن، استیون سی. هیز

مترجم: پیمان دوستی
مرکز خدمات روانشناسی پذیرش و تعهد

به نظر می رسد علم بالینی به نقطه اوج رسیده است. به نظر می رسد که پارادایم جدیدی در حال ظهور است که اعتبار و کاربرد مدل بیماری پزشکی را که فرض می‌کند موجودیت‌های بیماری نهفته با پروتکل‌های درمانی خاص هدف قرار می‌گیرند را، زیر سوال می‌برد. نسل جدیدی از مراقبت‌های (مداخله‌های) مبتنی بر شواهد شروع به حرکت به سمت درمان‌های مبتنی بر فرآیند کرده است تا میانجی‌ها و تعدیل کنندگان اصلی را بر اساس نظریه‌های قابل آزمایش، هدف قرار دهند. این موضوع می‌تواند نشان دهنده یک تغییر پارادایم در علم بالینی با پیامدهای گسترده باشد. علم بالینی ممکن است شاهد کاهش درمان‌های نام‌گذاری شده توسط فناوری‌های مجموعه‌ای، کاهش مکاتب گسترده، ظهور مدل‌های آزمایش‌پذیر، افزایش مطالعات میانجی‌گری و تعدیل، ظهور اشکال جدید تشخیص مبتنی بر تجزیه و تحلیل عملکردی و حرکت از نوموتتیک به رویکردهای ایدیوگرافیک و حرکت به سمت فرآیندهایی که عناصر قابل تغییر را مشخص می‌کنند، باشد. این تغییرات می‌تواند جهت گیری‌ها، تنظیمات و حتی فرهنگ‌های مختلف درمان را ادغام یا به هم مرتبط کند.

تسکین آلام (رنج) انسان، از هر نظر یک هدف چالش برانگیز است. این موضوع به ابزارهای مفهومی قدرتمندی نیاز دارد که پیچیدگی انسان را به تعداد قابل کنترلی از مسائل تجزیه و تحلیل کند. این امر نیازمند خلاقیت بالینی است که منجر به هدف گیری موفقیت آمیز حوزه ها و ابعاد کلیدی عملکرد انسان می‌شود. این موضوع به ابزارهای روش‌شناختی‌ای وابسته است که اجازه توسعه دانش قابل تعمیم از تجربیات دقیق با افراد بی‌شمار را می‌دهد. دو رشته روانپزشکی و علوم رفتاری، هدف یکسانی برای تسکین آلام (رنج) بشری دارند. با این حال، آنها بر اساس پارادایم‌های مختلفی عمل می‌کنند و از ابزارهای مختلفی برای دستیابی به این هدف استفاده می‌کنند.

در روزهای اولیه جنبش رفتار درمانی، مرحوم گوردون پل (۱۹۶۹) که در آن زمان تنها چند سال از دوره دکترای او گذشته بود، یکی از پراستنادترین سؤالات را در مورد هدف صحیح علم مداخلات مبتنی بر شواهد مطرح کرد: «چه درمانی، توسط چه کسی، برای این فرد با آن مشکل خاص، در چه شرایطی مؤثرتر است و چگونه به وجود می آید؟ این امر باعث ایجاد یک رویکرد علمی جدید برای مداخله درمانی شد: مداخلات مشخص و آزمایش شده برای مناطق مشکل خاصی که متناسب با نیازهای افراد بر اساس فرآیندهای شناخته شده تغییر است.

با این حال، این آغاز امیدوارکننده به اندازه کافی در این زمینه گسترش پیدا نکرد، زیرا روزهای اولیه رفتار درمانی، در غیاب نظریه‌های به خوبی توسعه‌یافته درباره شناخت (cognition) و هیجان انسان، بر اصول و نظریه‌های یادگیری تکیه داشت که عمدتاً از آزمایشگاه حیوانات استخراج می‌شدند. در واقع، اعتماد بیش از حد به اصول یادگیری ممکن است توضیح دهد که چرا ۲ سال قبل از آن، پل (۱۹۶۷) عبارت «و چگونه به وجود می‌آید» را در فرمول‌بندی اصلی این سؤال وارد نکرده بود، و کاملاً بر رویه‌های مبتنی بر شواهد در زمینه خاص تمرکز داشت. رفتار درمانگران اولیه عموماً تصور می کردند که می توان به آزمایشگاه‌های یادگیری، برای ترسیم اصول مورد نیاز تغییر برای علم مداخله اعتماد کرد (فرانکس و ویلسون، ۱۹۶۷).

بحث ما این است که این میدان، اکنون به اندازه کافی توسعه یافته است تا به شکل گسترده‌ای از دیدگاه اولیه پل بازگردد. ما بر این باوریم که زمان آن فرا رسیده است تا علم روان درمانی و مداخله مدرن بر روی یک سوال اساسی جدید تمرکز کند: “با توجه به این هدف، در این شرایط، چه فرآیندهای زیست روانی اجتماعی‌ اصلی‌ای باید برای این مراجع (فرد مراجعه کننده) هدف قرار گیرد، و چگونه می توان آنها را به طور کارآمد و موثری تغییر داد؟” پاسخ به این سوال، هدف هر نوعی از درمان مبتنی بر فرآیند (PBT) است که می‌توان آن را به‌عنوان استفاده بافتاری (زمینه‌ای) خاص از “فرآیندهای” مبتنی بر شواهد مرتبط با “روش‌های” مبتنی بر شواهد برای کمک به حل مشکلات و ارتقای کامیابی افراد خاص، تعریف کرد. برخلاف درمان‌های متمرکز بر سندرم‌ها (متمرکز بر علامت‌ها و نشانه‌ها)، PBT فرآیندهای مشتق شده از تئوری (نظریه) و پشتیبانی تجربی (آزمایش شده) را هدف قرار می‌دهد که مسئول تغییر مثبت درمان هستند. نظر ما این است که چنین رویکرد مبتنی بر فرآیندی، کلیدی برای آینده مراقبت (مداخله) مبتنی بر شواهد است.

برای بحث زیر، توضیح چند اصطلاح کلیدی مهم است. مهمتر از همه، ما باید فرآیندهای درمانی زیربنایی را از رویه‌های درمانی که در درمان استفاده می‌شوند، متمایز کنیم. رویه‌های درمانی، تکنیک‌ها یا روش‌هایی هستند که درمانگر برای دستیابی به اهداف درمانی مراجع به کار می‌گیرد: نتایج (خروجی‌های) تعریف‌شده و قابل اندازه‌گیری که درمانگر و مراجع بر روی آن توافق کرده‌اند. چنین اهدافی، بسته‌های ثابتی از هدف نیستند، آنها ممکن است با پیشرفت درمان، تغییر کنند. معمولاً درمان به سمت اهداف متعددی هدایت می‌شود که اغلب می‌توانند در سلسله مراتبی بسته به اولویت، فوریت، دشواری یا ابعاد مرتبط مرتب شوند.

فرآیندهای درمانی، مکانیسم‌های تغییر اساسی هستند که منجر به دستیابی به یک هدف درمانی مطلوب می‌شوند. ما یک فرآیند درمانی را به عنوان مجموعه‌ای از تغییرات مبتنی بر نظریه، پویا، پیشرونده و چند سطحی تعریف می‌کنیم که در توالی‌های تجربی قابل پیش‌بینی با جهت‌گیری نتایج مطلوب رخ می‌دهند. این فرآیندها مبتنی بر تئوری (نظریه) هستند و با پیش‌بینی‌های قابل ابطال و آزمایش همراه هستند؛ آنها پویا هستند زیرا فرآیندها ممکن است شامل حلقه‌‌های بازخورد و تغییرات غیرخطی باشند، در درازمدت پیشرونده هستند تا بتوانند به هدف درمان برسند، و یک سیستم چند سطحی را تشکیل می‌دهند زیرا برخی از فرآیندها، جایگزین برخی دیگر می‌شوند. در نهایت، این فرآیندها هم به سمت اهداف فوری و هم به سمت اهداف بلندمدت، جهت گیری می‌شوند.

لازم به ذکر است که اصطلاح فرآیند درمانی، گاهی در ادبیات به طور کلی به رابطه بیمار و درمانگر اشاره می‌کند که شامل عوامل به اصطلاح مشترک مانند اتحاد درمانی و سایر عوامل رابطه درمانی است. اصطلاح فرآیند درمانی، همانطور که ما از آن استفاده می‌کنیم، می‌تواند فراتر از استفاده سنتی‌ این اصطلاح باشد، تا زمانی که چنین فرآیندهایی بر اساس یک نظریه کاملاً تعریف‌شده و قابل آزمایش باشد و استانداردهای تجربی پیشنهادی ما را برآورده کند. با این حال، مترادف با استفاده سنتی از آن نیست.

بحث ما جدید نیست. در واقع، ما را به همان ابتدای رفتار درمانی و عنصر بنیادی آن یعنی تحلیل عملکردی باز می‌گرداند. تحلیل عملکردی از ارزیابی‌های ایدیوگرافیک یک رفتار هدف و تاریخچه و زمینه‌ای که در آن رخ می‌دهد برای شناسایی رابطه کارکردی بین متغیرهایی که باعث وقوع این رفتار می‌شوند یا به آن کمک می‌کنند، استفاده می‌کند. ریشه های تاریخی و فلسفی تحلیل کارکردی مبتنی بر رویکرد اسکینر (۱۹۵۳) برای تحلیل کنش در زمینه تاریخی و موقعیتی آن است. در زمینه‌های بالینی، فراتر از تجزیه و تحلیل اقتضایی گسترش یافته است و شامل «شناسایی روابط عملکردی مهم، قابل کنترل و علی قابل اعمال برای مجموعه مشخصی از رفتارهای هدف برای یک مراجع فردی است». این رویکرد از روزهای اولیه رفتار درمانی یک اصل راهنما بوده است و توسط بسیاری از محققان برجسته از جمله آلبرت بندورا، دیوید بارلو، والتر میشل، آرتور استاتس و جرالد دیویسون مورد استقبال قرار گرفته است. با این حال، زمانی که روانپزشکی مدرن ساختارگرایی را برای بیماری شناسی خود پذیرفت، تأکید اولیه بر تحلیل عملکردی تغییر کرد.

مدل بیماری نهفته روانپزشکی

متخصصان مراقبت از سلامت روان درگیر یک بحث طولانی و داغ در مورد چگونگی بهترین تعریف، طبقه بندی و درمان اختلالات روانی بوده‌اند. تعریف رسمی اختلال روانی در بیماری شناسی روانپزشکی معاصر “سندرمی است که با اختلال بالینی قابل توجه در شناخت، تنظیم هیجان یا رفتار فرد مشخص می‌شود که منعکس کننده اختلال در فرآیندهای روانشناختی، بیولوژیکی یا رشدی زیربنایی عملکرد ذهنی است.” برای توضیح چنین «ناکارکردی‌ای (دیسفانکشنی)»، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) یک مدل بیماری پزشکی را اتخاذ کرده است. این مدل منعکس کننده این فرض است که علائم بیماری، زمینه‌ای و نهفته است. نسخه‌های قبلی DSM مبتنی بر نظریه روانکاوی بود و فرض می‌کرد که اختلالات روانی نتیجه تعارضات عمیق است. نسخه های مدرن به اختلالات در فرآیندهای بیولوژیکی، ژنتیکی، روانی و رشدی به عنوان علت اصلی اشاره می کنند.

دیدگاه مؤسسه ملی سلامت روان (NIMH)، آژانس تأمین مالی اصلی علوم بالینی در ایالات متحده، این بوده است که «بیماری‌های روانی اختلالات مغزی هستند» و «بر خلاف اختلال عصبی با ضایعات قابل شناسایی، اختلالات روانی می‌توانند به عنوان اختلالات مدارهای مغزی مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، NIMH در تلاش است تا از یافته‌های علوم مغز مدرن برای تعریف و تشخیص اختلالات روانی، به جای تکیه بر برداشت‌های بالینی، استفاده کند که این کار ممکن است منجر به تشکیل گروه‌های تشخیصی تعریف‌شده به‌طور دلخواه شود و برگرفته از توافق عام شود که درجه بالایی از ناهمگونی و همبودی را نشان می‌دهند. انگیزه پشت این اکتشاف این است که در نهایت اطلاعات به دست آمده ممکن است برای ایجاد درمان های بهتر یا متناسب کردن درمان های موجود برای فرد، مورد استفاده قرار گیرد.

به طور مشابه، DSM-5 خاطرنشان کرد که “تشخیص اختلالات روانی باید کاربرد بالینی داشته باشد: باید به پزشکان کمک کند تا پیش آگهی، برنامه های درمانی و نتایج درمانی بالقوه را برای بیماران خود تعیین کنند.” به طور خاص، امید این است که DSM-5 معیارهای تشخیصی را تأیید کند: «رویکردهای اعتبارسنجی معیارهای تشخیصی برای اختلالات روانی طبقه‌ای مجزا شامل انواع شواهد زیر است: تایید کننده های پیشین (نشانگرهای ژنتیکی مشابه، صفات خانوادگی، خلق و خو و مواجهه های محیطی)، تایید کننده های همزمان (زیرلایه های عصبی مشابه، نشانگرهای زیستی، پردازش عاطفی و شناختی، و شباهت علائم)، و تایید کننده های پیش بینی کننده (سیر بالینی و پاسخ درمانی مشابه)”. با این حال، اگرچه DSM-5 اهمیت چنین اعتباردهنده‌هایی را تشخیص می‌دهد، اما نتیجه می‌گیرد که پشتیبانی تجربی برای این اعتبارسنجی‌ها کافی نیست. بنابراین، «تا زمانی که مکانیسم‌های اتیولوژیکی (سبب شناسی) یا پاتوفیزیولوژیکی غیرقابل انکار برای تأیید کامل اختلالات یا طیف‌های اختلال مشخص نشده باشند، مهم‌ترین استاندارد برای معیارهای اختلال DSM-5، کاربرد بالینی آن‌ها خواهد بود». متأسفانه، شواهد کمی وجود دارد که مدل بیماری نهفته آن (DSM) معیار موفقیت را برآورده کرده است.

حرکتی به سوی PBT

استدلال ما این است که CBT مبتنی بر فرآیند (PB-CBT) به سرعت در حال تبدیل شدن به هسته حیاتی خود CBT است. CBT مدرن تمرکز بسیار کمتری بر پروتکل‌های سندرم‌ها دارد و تمرکز بیشتری بر روی فرآیندهای مبتنی بر شواهد مرتبط با روش‌های مبتنی بر شواهد دارد. CBT شامل فرآیندهای اصلی مراجع و روش‌های درمانی است که در بسیاری از رویکردهای خاص مشترک است: به عنوان مثال می‌توان به مدیریت احتمال وقوع، کنترل محرک، شکل‌دهی، خود مدیریتی، کاهش یا مدیریت برانگیختگی، انعطاف‌پذیری توجه، مقابله و تنظیم هیجان، حل مسئله، استراتژی‌های مواجهه، فعال‌سازی رفتاری، مهارت‌های بین فردی، انعطاف‌پذیری شناختی و ارزیابی مجدد، اصلاح یا پرداختن به باورهای اصلی، گسلش (دفیوژن)/ جدا سازی، پذیرش روان‌شناختی، ارزش‌ها، توجه آگاهی (ذهن‌آگاهی)، استراتژی‌های انگیزشی، و مدیریت بحران اشاره کرد. هر یک از این اجزا بر میانجی‌ها و تعدیل‌کننده‌هایی که از نظریه‌ها مشتق شده و قابل آزمایش هستند، تمرکز می‌کنند که این روش‌ها را به حوزه‌ها و اصول فرآیند پیوند می‌دهند.

برخی از این اجزای CBT، اما نه همه آنها، فرآیندهای درمانی خاصی را هدف قرار می‌دهند (مانند انعطاف‌پذیری شناختی و گسلش (دفیوژن)/ جدا سازی)، در حالی که سایر اجزا استراتژی‌های درمانی خاص را نشان می‌دهند (مانند مواجهه سازی). استراتژی‌های درمانی عموماً تعدادی از فرآیندهای مختلف را هدف قرار می‌دهند، و هر فرآیند خاص احتمالاً از طریق تعدادی از استراتژی‌های ممکن تغییر می‌کند (به عنوان مثال، انعطاف‌پذیری روان‌شناختی ممکن است هم از طریق مواجهه سازی و هم از طریق روش‌های توجه آگاهی (ذهن‌آگاهی) تغییر کند). فرآیندهای مختلف احتمالاً می توانند در سلسله مراتبی از ویژگی مرتب شوند که در آن برخی از فرآیندها ممکن است در زیر فرآیندهای دیگر قرار گیرند. برای مثال، ممکن است ارزیابی مجدد/ اصلاح باورهای اصلی را بتوان تحت دسته وسیع تری از انعطاف پذیری شناختی قرار داد. گمانه‌زنی‌هایی مانند این‌ها در انتظار نوعی پشتیبانی تجربی هستند که برای حرکت در جهتی مبتنی بر فرآیند به تحقیق نیاز دارد. همانطور که این داده ها انباشته می‌شوند، مدل‌های درمانی جدید و پیشرفته‌تر ممکن است به پیوندهای بیشتر و فرآیندهای جدید اشاره کنند.

این فرآیندهای مبتنی بر CBT را می توان با فرآیندهای مورد مطالعه در سنت های خارج از CBT مانند دلبستگی، خودمختاری یا ذهنی سازی گسترش داد. به نظر می رسد این گسترش چشم انداز و مشارکت حاکی از انتقال عمیق تر است. تأکید بیشتر بر فرآیندهای تغییر و تأثیر بر رفتار زیستی با تغییرات در بودجه تحقیقاتی افزایش می یابد (اینسل و همکاران، ۲۰۱۰)، که به نوبه خود بر مداخلات مبتنی بر شواهد در سراسر جهان و نه فقط بر CBT، تأثیر می گذارد. رشد مدل‌های فرا تشخیصی و یکپارچه (بارلو، آلن و چوات، ۲۰۰۴) و تمرکز بیشتر بر تعدیل‌کنندگان و میانجی‌های تغییر برای همه روش‌های مداخله اعمال می‌شود.

خود CBT در حال تبدیل شدن به وسیله‌ای برای این تغییرات است، زیرا اکنون برای مطالعات گسترده‌تری از رویکردهای سنت‌های وجودی، تحلیلی، انسان‌گرا، سیستمی و معنوی گشوده شده است. تمرکز بر فرآیند، نوید حذف تدریجی مکاتب فکری محصور شده و پروتکل‌های مداخله با علامت در علم مداخله را به نفع رویکردی به مراتب کاتولیک‌تر که می‌تواند سنت‌های مختلف را در جستجوی مبتنی بر شواهد برای فرآیندهای تغییر منسجم و قدرتمند گرد هم آورد،‌ می‌دهد. اصطلاح CBT ممکن است به نقطه شکست برسد زیرا مداخله مبتنی بر شواهد به سمت یک زمینه مبتنی بر فرآیند حرکت می‌کند که به دنبال ادغام طیف گسترده‌ای از فرآیندهای بیولوژیکی روانی اجتماعی و زمینه‌ای در تغییر رفتار است. تعجب نخواهیم کرد اگر اصطلاح CBT اهمیت خود را از دست بدهد زیرا PBT در سنت ها پذیرفته شده است.

تأثیر تغییر جهت توجه به فرآیندهای تغییر، به روش های درمانی متمرکز بر آسیب شناسی روانی محدود نمی‌شود. همانطور که تمرکز سندرمی در حالی ضعیف می‌شود که تمرکز بر فرآیند تقویت می‌شود، شکوفایی کل افراد و رفاه روانی انسان نیز به طور طبیعی محوریت بیشتری پیدا می‌کند. سلامت روان در نهایت مربوط به سلامتی است، نه تنها عدم وجود اختلال. بسیاری از فرآیندهای تغییر که اکنون در روش‌های مبتنی بر شواهد محور هستند، مبتنی بر روان‌شناسی طبیعی (نبود اختلال) هستند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که ارتباط آنها با نگرانی‌های گسترده انسانی، فراتر از آسیب‌شناسی روانی بررسی نشود.

به نظر می رسد محققان و تمرین کنندگان به طور یکسانی برای روز جدیدی از مداخلات مبتنی بر شواهد که نیازها و نقاط قوت افراد را مورد توجه قرار می‌دهد، آماده هستند. مطابق با گرایش کلی به سمت پزشکی شخصی و دقیق، تمرکز بر فرآیندهای تغییر، راهی برای فرد محور بودن روش‌های مبتنی بر شواهد فراهم می‌کند. تغییر جهت دادن میدان در جهت مداخله مبتنی بر فرآیند، ممکن است در نهایت مهمترین “ساحل تغییر یافته” باشد که توسط آخرین موج CBT پشت سر گذاشته شده است.

بررسی مداخلات مبتنی بر شواهد در پرتو ایده‌های مشخص شده در استانداردهای آموزشی جدید به این حوزه اجازه می‌دهد تا خود درمان‌های مبتنی بر شواهد (EBT) را به معنای هدف‌گیری فرآیندهای مبتنی بر شواهد با رویه‌های مبتنی بر شواهد که مشکلات را حل کرده و کامیابی افراد را ارتقا می‌دهد، بازتعریف کند. به عبارت دیگر، ما به سمت روزی پیش می رویم که در آن کدامEBT ،PBT است و کدام PBT ،EBT است. اگر این جهت است، چه چیزی در پیش است؟

پرورش خود مشاهده گر در اکت

زمانی که ما به عنوان مراجعه کننده وارد پروسه مشاوره یا درمان بر اساس فرایندهای انعطاف پذیری روانشناختی (بر اساس درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت) می شویم، ممکن است تراپیست در بخش هایی از جلسات ما را به سمت و سویی تشویق کند تا ما بتوانیم یک خود مشاهده گر (نظاره گر) را درون خودمان پرورش دهیم. خود نظاره گری که (مشاهده گری که) آگاه به محتواهای روان شناختی ماست. آگاه به افکار، احساس ها، هیجان ها و حتی حس های بدنی ماست. در واقع ممکن است تراپیست ما را به سمت و سویی سوق دهد که خودی پرورش دهیم که این خود به جای اینکه خودش جزیی از جریان تفکر باشد، به جای اینکه غرق در جریان تفکر باشد، بتواند در ذهن ما یک قدم به عقب بیاستد و نظاره گر جریان تفکر باشد. به عبارتی، این خود به محتواهای روانشناختی ما آگاه است، اما در عین حال غرق در آنها نیست.

ممکن است درمانگر برای ایجاد این فرآیند، صرفا از مراجعه کننده بخواهد تا این عبارت را تکرار کند: “من متوجهم که فکری دارم که …… “، ” من متوجهم فکری دارم که محتواش این است که ……..”، “من متوجهم الان فکری در ذهنم است که فکرم به من می گوید …..”.

نکته کلیدی در خصوص فرآیندهای انعطاف پذیری روان‌شناختی، تمرین کردن است. البته برای این تمرین ها لازم نیست زمان های خاصی را صرف کنید، بلکه شما هر لحظه می توانید آنها را انجام دهید و هر لحظه به شکلی آگاهانه متوجه آنچه در ذهن‌تان می گذرد، باشید.

چطور ارزش های اساسی زندگی خود را شناسایی کنیم؟

در این ویدیو به توضیح این موضوع پرداخته می شود که ارزش های چه چیزهایی هستند و ما چطور می توانیم به کمک درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت) ارزش های اساسی زندگی خود را شناسایی کنیم.

فرآیندهای انعطاف پذیری روان شناختی، در مواجهه با اضطراب چطور به ما کمک می‌کنند؟

فرآیندهای انعطاف پذیری روان شناختی، در مواجهه با اضطراب چطور به ما کمک می‌کنند؟

من پیمان دوستی، امروز می‌خواهم به این پرسش پاسخ بدهم.

خیلی از ما آدم ها زمانی که وارد پروسه روان درمانی می شویم، با این باور وارد پروسه می شویم که اضطراب خود را از بین ببریم یا آن را کاهش دهیم. اما واقعیت چنین است که ما آدم ها نمی‌توانیم یکی از هیجان‌های انسان بودن خود را از بین ببریم. نکته ای که در این خصوص وجود دارد این است که کنترل زندگی من دست چه کسی است؟ کنترل زندگی من دست هیجان هایم است یا کنترل زندگی ام را خودم به دست گرفته ام.

مدل عدم انعطاف پذیری روان شناختی به این شکل توضیح می دهد که در بسیاری از موارد ما انسان ها کنترل زندگی خود را دست ترس هایمان، اضطراب هایمان و هیجان های خودمان می سپاریم. عدم انعطاف پذیری روان شناختی بیان می کند که این ترس ها و اضطراب های ما هستند که برای ما تصمیم می گیرند که به یک موقعیت خاص برویم یا نرویم، یک فعالیت جدید را شروع کنیم یا نکنیم. مدل عدم انعطاف پذیری روان شناختی بیان می کند که گاهی ما آدم ها به جای اینکه به دنبال با کیفیت و غنی زندگی کردن باشیم، تمرکز خودمان را روی حذف افکار و هیجان ها می گذاریم و تصور می کنیم که باید اول از دست هیجان های ناخوشایندی مثل ترس و اضطراب خلاص شویم بعد برویم آن زندگی با کیفیت و معناداری که می خواهیم را دنبال کنیم. گاهی تمرکز خودمان را روی این موضوع می گذاریم که اول باید از دست این نشخوارها خلاص شویم و بعدا برویم کارهایی که برای بهبود کیفیت زندگی مان مفید است انجام دهیم.

از طرفی دیگر، مدل انعطاف پذیری روان شناختی در این خصوص چه می گوید؟ مدل انعطاف پذیری روان شناختی در این خصوص به این موضوع اشاره می کند که ما می توانیم کنترل زندگی مان را در دست خودمان بگیریم در حالی که هنوز هم افکار و احساس های ناخوشایند همراه ما هستند. برای مثال، یک ماشین در حال حرکت را در نظر بگیرید در حالت عدم انعطاف پذیری روان شناختی احتمالا این ترس ها و اضطراب های ما هستند که پشت فرمان نشسته اند و ما کنار نشسته ایم و ما را حمل می کنند. در مدل انعطاف پذیری روان شناختی احتمالا در این ماشین جای راننده و سرنشین عوض می شود و راننده ما هستیم و اضطراب ها و هیجان ها و ترس های ما هستند که کنار ما می نشینند و ما آنها را حمل می کنیم. مدل انعطاف پذیری روان شناختی به این موضوع تاکید می کند که ما آدم ها به جای اینکه تمرکزمان را روی این موضوع بگذاریم که چطو ر باید از دست افکار و هیجان های خودمان خلاص شویم، در عوض همچنان که آنها را حمل می کنیم متمرکز بر با کیفیت زندگی کردن مان باشیم.

همانطور که توضیح داده شد، این ما نباشیم که کنار نشستیم و فرمان زندگی دست هیجان ها و افکار ما باشد و اضطراب و ترس هایمان ما را هدایت کنند، بلکه ما پشت فرمان بنشینیم و ماشین زندگی خود را هدایت کنیم در حالی که افکار و هیجان ها مانند اضطراب، ترس و خشم کنار ما هستند و آنها را حمل می کنیم. در مدل انعطاف پذیری روان‌شناختی، این ما هستیم که مقصد ماشین زندگی خود را انتخاب می کنیم و همچنان افکار و هیجان های خود را حمل می کنیم.

مدل انعطاف پذیری روان شناختی به واسطه شش فرآیند بنیادین به ما کمک می کند تا بدون تلاش برای مبارزه با افکار و هیجان‌هایمان به سمت غنی و با کیفیت زندگی کردنمان قدم برداریم.