انگیزش و هیجان

انگیزش های درونی و بیرونی

نیازها حالت های انگیزشی را در ما به وجود می آورند. اما مشاهده علیتی رفتار روزمره، حاکی است که گاهی نیازهای ما خاموش هستند، یا حداقل جایی در گوشه هشیاری ما قرار دارند. افراد همیشه انگیزش خودشان را از درون ایجاد نمی کنند، بلکه گاهی منفعل می شوند و به محیط چشم می دوزند تا برای آنها انگیزش تامین کند.

انگیزش درونی

انگیزش درونی، گرایش فطری پرداختن به تمایلات و به کار بردن توانایی ها و در انجام این کار، جستجو کردن چالش های بهینه و تسلط یافتن بر آنهاست. انگیزش درونی به طور خود انگیخته از نیازهای روان شناختی، کنجکاوی، و تلاشهای فطری برای رشد، حاصل می شود. وقتی افراد به صورت درونی با انگیزه می شوند، بخاطر علاقه، احساس چالشی که فعالیت خاصی ایجاد می کند، و به خاطر لذتی که از آن می برند، رفتار می کنند. این رفتار به صورت خود انگیخته، نه به دلیل وسیله ای بیرونی، روی می دهد. افراد به این علت انگیزش درونی را تجربه می کنند که درون خودشان نیازهای روان شناختی دارند.

انگیزش بیرونی

انگیزش بیرونی از مشوق ها و پیامدهای محیطی مانند غذا یا پول، ناشی می شود. انگیزش بیرونی به جای پرداختن به فعالیتی، برای تجربه کردن خشنودی فطری در آن، از پیامدی ناشی می شود که از خود آن فعالیت جداست.

انگیزش بیرونی از انگیزش (( این کار را بکن تا آن را به دست آوری)) ناشی می شود. معمولا رفتارهایی که به صورت درونی و بیرونی با انگیزه شده اند، دقیقا مشابه به نظر می رسند. همان گونه که فرد با انگیزه درونی، کتاب می خواند، نقاشی می کند، به مدرسه یا محیط کار می رود، فرد با انگیزه بیرونی هم همین کارها را می کند.

انواع انگیزش بیرونی

مشوق ها و پیامدها

بررسی انگیزش بیرونی بر دیدگاه شرطی سازی کنشگر ( operant conditioning) استوار است. طرفداران شرطی سازی کنشگر برای اینکه نشان دهند چگونه مشوق ها و پیامدها رفتار را با انگیزه می کنند، الگوی زیر را ارایه می دهند : S : R -> C

S،R و C به ترتیب علامت اختصاری نشانه موقعیتی (  Situational cue) یعنی مشوق، پاسخ رفتاری ( Behavioral Response)، و پیامد ( Consequence) هستند. دو نقطه بین S  و R نشان می دهد که نشانه موقعیتی، زمینه را برای پاسخ رفتاری آماده می کند، ولی موجب آن نمی شود. فلش بین R و C نشان می دهد که پاسخ رفتاری موجب پیامد می شود.

مشوق ها

مشوق ( Incentive ) رویدادی محیطی است که انسان را به سمت شروع کردن رفتاری خاص می کشاند یا از آن دور می کند. مشوق ها همیشه قبل از رفتار واقع می شوند ( یعنی، R : S )، و با انجام این کار، انتظاری را در انسان به وجود می آورند که پیامدهای خوشایند یا ناخوشایند در شرف وقوع هستند. نمونه هایی از مشوق های مثبت از این قرارند: لبخند، بوی وسوسه انگیز، حضور دوستان و همکاران، نامه ای که به نظر می رسد حاوی چک است. برخی از مشوق های منقی می توانند از این قبیل باشند : بوی گندیدگی، حضور دشمنان یا رقیبان، نامه های تبلیغاتی، و … .

مشوق ها موجب رفتار نمی شوند، بلکه بر احتمال اینکه پاسخ داده شود یا نه تاثیر می گذارند.

تقویت کننده چیست؟

تقویت کننده از لحاظ علمی، هر گونه رویداد بیرونی است که رفتار را افزایش می دهد. از لحاظ نظری باید آن را به صورتی تعریف کرد که از تاثیرش بر رفتار مستقل باشد. چنین تعریفی چرخشی می شود : علت موجب معلول می شود ( تقویت کننده موجب افزایش رفتار می شود)، ولی معلول علت را توجیه می کند ( افزایش رفتار به معنی آن است که باید تقویت شده باشد). برای خارج شدن از این باتلاق چرخشی باید رویدادی بیرونی را انتخاب کنند که قبلا برای فرد بخصوصی مورد استفادده قرار نگرفته باشد و از قبل بدانند که آیا رفتار را افزایش خواهد داد یا نه.

تعریف های غیر چرخشی زیر از تقویت کننده مثبت ارائه شده اند:

الف) محرکی که سایق را کاهش می دهد.

ب) محرکی که انگیختگی را کاهش دهد.

ج) محرکی که انگیخنتگی را افزایش دهد.

د) تحریک لذت بخش مغز.

ح) فرصت انجام دادن رفتار با فراوانی زیاد.

فوریت ارایه تقویت تا اندازه ای اثر بخشی آن را تعیین می کند.

علاوه بر کیفیت و فوریت، چهار ویژگی دیگر پاداش تعیین می کنند که چه چیزی تقویت کننده است و چه چیزی نیست. شش نکته، اثر بخشی تقویت کننده مثبت را تعیین می کنند : (۱) کیفیت آن؛ (۲) فوریت آن؛ (۳) مناسبت فرد / تقویت کننده؛ (۴) نیاز دریافت کننده به پاداشی خاص؛ (۵) شدت آن؛ و (۶) ارزشی که دریافت کننده برای تقویت کننده قایل است.

پیامدها

پیامدها دو نوع هستند : تقویت کننده ها و تنبیه کننده ها. تقویت کننده ها نیز دو نوع هستند : مثبت و منفی.

تقویت کننده های مثبت

تقویت کننده مثبت هر گونه محرک محیطی است که وقتی ارایه شود، احتمال وقوع رفتار مطلوب را در آینده افزایش می دهد.

تقویت کننده های منفی

تقویت کننده منفی هر گونه محرک محیطی است که وقتی حذف شود، احتمال وقوع رفتار مطلوب را در آینده افزایش می دهد.

تنبیه کننده ها

تنبیه کننده، هرگونه محرک محیطی است که وقتی ارائه شود، احتمال وقوع رفتار نا مطلوب را در آینده کاهش دهد.

آیا تنبیه موثر واقع می شود؟

با اینکه تنبیه متداول است، اصولا تاثیری ندارد. اما چرا از تنبیه به این گستردگی استفاده می شود؟

الف) برای جلوگیری از رفتارهای نامطلوب در اینده.

ب) برای کسب اطاعت فوری جهت متوقف کردن رفتار نامطلوب.

ج) برای نشان دادن هیجان منفی ( مانند ناکامی، خشم).

د) برای انجام دادن کاری درباره رفتار نامطلوب(زمانی که نمی توانیم از راهبرد بهتری استفاده کنیم).

به طور کلی تنبیه موثر واقع نمی شود. از آن بدتر، تنبیه عوارض جانبی نگران کننده و ناخواسته ای به بار می آورد که تهیج پذیری منفی ( گریه کردن، جیغ کشیدن، احساس ترس)، اختلال در رابطه تنبیه کننده با تنبیه شونده، و سرمشق گیری منفی از نحوه مقابله کردن با رفتار نامطلوب دیگران، از آن جمله هستند.

یکی از بحث انگیز ترین مصارف تنبیه، تنبیه بدنی است. کتک زدن نه تنها پیامد مورد نظر آن را به بار نمی آورد، بلکه پیامدهای نا خواسته زیادی را به بار می آورد.

زیان های نهفته پاداش

دادن پاداش بیرونی برای فعالیتی که به صورت درونی جالب است، معمولا انگیزش درونی آینده را تضعیف می کند. تاثیر نا مطلوب پاداش بر انگیزش درونی، زیان های نهفته پاداش نامیده می شود.

پاداش های مورد انتظار و مادی

تقویت کننده ها فقط در صورتی انگیزش درونی را کاهش می دهند که فرد انتظار داشته باشد انجام دادن تکلیف، پاداشی را به بار خواهد آورد. پاداش های مورد انتظار انگیزش درونی را تضعیف می کنند، در حالی که پاداش های غیر منتظره چنین نمی کنند.

دومین عامل، تمایز بین پاداش های مادی و کلامی است. پاداش های مادی مانند پول، جوایز، و غذا، انگیزش درونی را کاهش می دهند، در حالی که پاداش های کلامی ( غیر مادی)، مانند تحسین، آن را کاهش نمی دهند.

معانی ضمنی

خبر خوب این است که پاداش های بیرونی را می توان به صورتی مورد استفاده قرار داد که انگیزش درونی را به مخاطره نیاندازند. خبر بد این است که جامعه ما اغلب برای با انگیزه کردن دیگران، به پاداش های مورد انتظار و مادی متکی است.

پاداشهای مورد انتظار و مادی فقط انگیزش درونی را به مخاطره نمی اندازند، بلکه در فرایند و کیفیت یادگیری اختلال ایجاد می کنند. پاداش های بیرونی، هنگامی که فرد مشغول یادگیری است، توجه وی را از یادگیری به سمت گرفتن پاداش منحرف می کنند. پاداش ها، اهداف یادگیرنده را از تسلط یافتن به گرفتن پاداش بیرونی منحرف می کنند. یادگیرنده هایی که انگیزه بیرونی دارند، بیشتر نسبت به حالت هیجانی منفی( مانند ناکامی) و کمتر نسبت به هیجان مثبت ( مانند خشنودی) مستعدند.

آخرین نکته این است که پاداش ها در پرورش خود گردانی مستقل اختلال ایجاد می کنند.

منافع مشوق ها و پاداش ها

پژوهشگران سعی کرده اند، پاداش ها را طوری به کار برند که تاثیر زیانبخش آنها به حداقل برسد. یک راه برای انجام این کار، استفاده از پاداش های غیر منتظره و کلامی ( مثل تحسین) و استفاده نکردن از پاداش های مورد انتظار و مادی ( مثل رشوه) است. راه دیگر، محدود کردن استفاده از برانگیزننده های بیرونی برای تکالیفی است که اهمیت اجتماعی دارند ولی جاذبه درونی آنها کم است. یعنی اگر کسی از همان ابتدا، برای انجام دادن کاری، انگیزش درونی کمی دارد یا اصلا ندارد، در این صورت پاداش های بیرونی، انگیزش درونی وی را به مخاطره نمی اندازند( زیرا انگیزش درونی وجود ندارد که تضعیف شود).

پاداش های بیرونی، بر انگیزش درونی فرد برای کارهایی که جالب نیستند، هیچ تاثیری ندارند – نه تاثیر تضعیف کننده، نه تسهیل کننده.

مشوق ها و تقویت کننده ها منافعی هم دارند. پاداش ها می توانند کاری را که جالب نبوده آن قدر جالب کنند که ارزش دنبال کردن را داشته باشد. در صورتی که پاداش به قدر کافی جالب باشد، افرادی که پاداش می گیرند تقریبا به هر کاری می پردازند.

برای استفاده نکردن از برانگیزنده های بیرونی، حتی برای کارهایی که از لحاظ درونی جالب نیستند، چهار دلیل زیر را در نظر بگیرید:

۱- برانگیزنده های بیرونی بازهم کیفیت عملکرد را تضعیف نموده و در فرایند یادگیری اختلال ایجاد می کنند.

۲-استفاده از پاداشها، توجه را از پرسیدن این سوال سخت منحرف می کند که چرا از ابتدا باید از کسی خواسته شود کاری را که جالب نیست انجام دهد.

۳-برای ترغیب کردن مشارکت، راه هایی بهتر از رشوه دهی وجود دارد( مثلا محیط های حامی خود مختاری را در نظر بگیرید).

۴-برانگیزنده های بیرونی باز هم توانایی بلند مدت فرد را برای خودگردانی مستقل، تضعیف می کنند.

نظریه ارزیابی شناختی

آنچه در پس استفاده از برانگیزنده بیرونی نهفته است، شکل دادن رفتار دیگران، تاثیر گذاشتن بر آن و کنترل کردن آن است. اما هدف دیگری هم وجود دارد. مشوق ها و پیامدها، بازخوردی نیز تامین می کنند که فرد را از شایستگی اش در یک کار، آگاه می سازد. پاداش هایی مانند پول، جوایز، نمرات خوب، بورس های تحصیلی، و تحسن های کلامی، نه تنها رفتار را افزایش می دهند ( یعنی کنترل می کنند)، بلکه این پیام را می رسانند که کار، خوب انجام شده است(یعنی، به اطلاع رساندن شایستگی).

نظریه ارزیابی شناختی اعلام می دارد که همه رویدادهای بیرونی، جنبه کنترل کننده و جنبه اطلاع رسانی دارند. این نظریه فرض می کند که انسان ها نیازهای روان شناختی به خود مختاری و شایستگی دارند. جنبه کنترل کننده رویداد بیرونی بر نیاز به خودمختاری تاثیر می گذارد، در حالی که جنبه اطلاع رسانی آن، نیاز به شایستگی را تحت تاثیر قرار می دهد. نظریه ارزیابی شناختی به طور رسمی، سه قضیه را مطرح می کند :

قضیه ۱:

رویدادهای بیرونی در صورتی بر انگیزش درونی فرد تاثیر می گذارند که درک منبع علیت فرد را برای آن رفتار تحت تاثیر قرار دهند. رویدادهایی که به درک منبع علیت بیرونی کمک می کنند، انگیزش درونی را کاهش و انگیزش بیرونی را افزایش می دهند، اما رویدادهایی که درک منبع علیت درونی را تقویت می کنند، انگیزش درونی را افزایش و انگیزش بیرونی را کاهش می دهند.

قضیه ۲:

رویدادهای بیرونی در صورتی بر درک شایستگی فرد تاثیر می گذارند که انگیزش درونی وی را برای فعالیتی که در سطح بهینه چالش انگیز بوده است، تحت تاثیر قرار دهند. رویدادهایی که به درک شایستگی فرد تاثیر می گذارند که انگیزش درونی وی را برای فعالیتی که در سطح بهینه چالش انگیز بوده است، تحت تاثیر قرار دهند. رویدادهایی که به درک شایستگی بیشتر کمک می کنند، انگیزش درونی را افزایش می دهند، در حالی که رویدادهایی که درک شایستگی را کاهش می دهند، انگیزش درونی را کاهش خواهند داد.

قضیه ۳:

رویدادهایی که با شروع و تنظیم رفتار ارتباط دارند، سه جنبه بالقوه دارند که هر یک از اهمیت کارکردی برخوردارند. جبنه اطلاع رسانی، به درک منبع علیت درونی و درک شایستگی کمک می کند، بنابراین، انگیزش درونی را افزایش می دهد. جنبه کنترل کننده، به درک منبع علیت بیرونی کمک می کند، بنابراین، انگیزش درونی را تضعیف نموده و انگیزش بیرونی را تقویت می کند. جنبه بی انگیزه کننده، به درک ناشایستگی کمک می کند و بنابراین، انگیزش درونی را تضعیف و بی انگیزشی را تقویت می کند. برجستگی نسبی این سه جنبه برای فرد، اهمیت کارکردی رویداد بیرونی را تعیین می کند.

دو نمونه از رویدادهای کنترل کننده و اطلاع رسان

۱-تحسین

تحسین را که یک رویداد بیرونی است، گاهی می توان برای کنترل رفتار یک نفر و گاهی برای آگاه ساختن او از شایستگی اش در انجام دادن یک کار، مورد استفاده قرار داد. برای مثال ( آفرین دقیقا کارت رو انجام دادی) و ( آفرین بازدهی شما ۱۰ درصد افزایش پیدا کرده).

۲-رقابت

زمانی که موقعیت اجتماعی فشار زیادی برای برنده شدن وارد می کند، رقیبان به خود تکلیف اهمیت چندانی نمی دهند، بلکه بیشتر برای برنده شدن اهمیت قایل هستند. در صورتی که موقعیت اجتماعی کمتر روی برنده شدن تاکید کند ( مثلا بازی دوستانه)، جنبه اطلاع رسانی رقابت نسبتا برجسته تر می شود.

منافع کمک کردن به انگیزش درونی

تقویت کردن انگیزش درونی، با ارزش است زیرا منافع مهم زیادی را برای فرد به ارمغان می آورد که استقامت، خلاقیت، درک مفهوم، و سلامت ذهنی از آن جمله هستند.

استقامت

هرچه انگیزش درونی فرد بیشتر باشد، استقامت او در کاری که انجام می دهد، بیشتر خواهد بود.

خلاقیت

رویدادهای بیرونی کنترل کننده خلاقیت را تضعیف می کنند، به طوری که وقتی کسی تحت نظر قرار دارد، ارزیابی می شود، مورد تحکم قرار می گیرد، یا زمانی که برای عملکرد ماهرانه ای پاداش هایی در کار هستند، خلاقیت کاهش می یابد.

درک مفهوم / یادگیری با کیفیت عالی

سومین فایده انگیزش درونی، توانایی آن در افزایش دادن درک مفهوم هنگام یادگیری است. در صورتی که انگیزش درونی بالا باشد، یادگیرنده ها در نحوه تفکرشان انعطاف پذیری بیشتری نشان می دهند، اطلاعات را فعالتر پردازش می کنند، و به صورت مفهومی نه طوطی وار، یاد می گیرند.

عملکرد مطلوب و سلامتی

آنهایی که با انگیزش درونی فعالیت می کنند، خودشکوفایی و شادابی بیشتر، اضطراب و افسردگی کمتر، عزت نفس بالاتر، روابط عالی تر با دوستان و همسر را نشان می دهند، کمتر تلویزیون می بینند و الکل و سیگار کمتر مصرف می کنند.

نظریه خود مختاری

طبق نظریه خود مختاری، سه نوع انگیزش وجود دارد: بی انگیزشی، انگیزش بیرونی و انگیزش درونی. این انواع از انگیزش را می توان در یک پیوستار خودمختاری یا درک منبع علیت، مرتب کرد. در سمت راست، بی انگیزشی قرار دارد، حالتی که در آن، فرد نه انگیزش درونی دارد نه بیرونی( مثل، دانش آموز ترک تحصیل کرده، ورزشکار سرخورده، یا همسر بی تفاوت). در وسط شکل، چهار نوع انگیزش بیرونی قرار دارند که می توان آنها را بر اساس درجه خود مختاری از یکدیگر متمایز کرد : تنظیم بیرونی ( اصلا خودمختار نیست)، تنظیم درون فکنی شده ( تا اندازه ای خودمختار است)، تنظیم خود پذیر ( عمدتا خود مختار است)، و تنظیم آمیخته ( کاملا خود مختار است). در سمت چپ، انگیزش درونی بیانگر حمایت کامل فرد از خود مختاری است و به تمام مواردی که نیازهای روان شناختی فرد، انگیزشی را برای عمل کردن به وجود می آورند، مربوط می شود.

مشخص کردن انواع انگیزش به این دلیل اهمیت دارد که مقدار خودمختاری در هر حالت انگیزشی، بر آنچه افراد فکر می کنند، احساس می کنند، و انجام می دهند تاثیر بسزایی دارد. این چهار نوع انگیزش بیرونی از این نظر که فرد آنها را تا چه اندازه ای به صورت خود مختار تجربه می کند، تفاوت زیادی دارند. افراد عمدتا به خاطر اطاعت و به این علت که محبور هستند ( یعنی، کنترل شده اند)، به تنظیم بیرونی و درون فکنی شده تن در می دهند، اما افرادی که به تنظیم خود پذیر و آمیخته می پردازند، این کار را دوست دارند و آن را ترجیح می دهند( یعنی آنها به صورت خود مختار عمل می کنند).

انگیزش بیرونی

بیشتر کارهایی که در طول روز انجام می دهیم، از لحاظ درونی برانگیزنده نیستند. همه نوع انگیزش بیرونی، با رفتارهایی که از ما مطالبه می کنند، وابستگی بیرونی دارند. در عمل این وابستگی بیرونی، انگیزش بیرونی ای را برای انجام دادن یک کار به وجود می آورد که خود آن کار به تنهایی نمی تواند آن را ایجاد کند.

 

تنظیم بیرونی

رفتارهایی که به صورت بیرونی تنظیم شده اند، برای بدست آوردن پاداش یا برآورده ساختن خواسته ای بیرونی، انجام می شوند. وجود برانگیزنده های بیرونی ( مثل پاداش ها، تهدیدها) برای کسی که از بیرون تنظیم شده است، افزایش و کاهش انگیزش را تنظیم می کند. کسی که از بیرون تنظیم می شود، معمولا تا وقتی که یک مشوق بیرونی وجود نداشته باشد، به سختی کاری را انجام می دهد.

تنظیم درون فکنی شده

درونی کردن، اما نه واقعا پذیرفتن درخواست های دیگران برای فکر کردن، احساس کردن، یا رفتار کردن به شیوه خاص است. تنظیم درون فکنی شده اصولا باانگیزه شدن به خاطر احساس گناه و استبداد بایدهاست. در واقع، فرد به عنوان نماینده محیط بیرونی عمل می کند، خودش را برای انجام دادن رفتاری که دیگران بد می دانند، تنبیه می کند ( احساس شرمندگی یا گناه). بنابراین درون سازی تا اندازه ای صورت گرفته است، اما این درون سازی به جای اینکه به صورت واقعی و اخیاری در خود ( self ) ادغام شود، با اکراه روی داده است.

تنظیم خود پذیر

تنظیم خود پذیر بیانگر انگیزش بیرونی عمدتا درونی شده و خود مختار است. کسی که به شیوه خود پذیر تنظیم شده، به صورت اختیاری، مزایا و فایده عقیده یا رفتاری را قبول می کند زیرا به نظر وی، این شیوه تفکر یا رفتار کردن، با اهمیت و مفید است. بنابراین، اگر دانش آموزی باور داشته باشد که تکلف اضافی در ریاضی اهمیت دارد، یا اگر ورزش کاری به این باور برسد که تمرین اضافی ضربه پشت دستی ( بک هند) مهم است، انگیزش مطالعه کردن یا تمرین کردن بیرونی هستند ولی آزادانه انتخاب شده اند.

تنظیم آمیخته

تنظیم آمیخته، خود مختارترین نوع انگیزش بیرونی است. در حالی که درونی کردن، فرایند جذب کردن ارزش یا شیوه رفتار کردن است، در آمیختن، فرایندی است که افراد از طریق آن، ارزش ها و رفتارهای همانند سازی شده خویش را در خود self کاملا دگرگون می کنند. این نوع تنظیم در عین حال که نوعی انگیزش است، فرایند رشد نیز هست، زیرا خود آزمایی لازم را برای هماهنگ کردن روش های جدید فکر کردن، احساس کردن، و رفتار کردن با روش های پیشین فکر کردن، احساس کردن، و رفتار کردن فرد در بر دارد.

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۴ مرداد ۱۳۹۴

نیازهای روان شناختی

وقتی که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را ارضا می کند، احساس خشنودی می کنیم. ما از احساس علاقه و خشنودی خودمان آگاه هستیم ( یعنی، (( من تنیس بازی می کنم، چون این کار تفریح است)) )، اما علت انگیزشی مشغول شدن در محیط مان این است که نیازهای روانشناختی ما را فعال و ارضا می کند. بازی کردن، حل کردن معماها، و پذیرفتن چالش ها به این علت کارهای جالبی هستند که عرصه ای را برای فعال و ارضا کردن نیازهای روان شناختی ما تامین می کنند.

ساختار نیاز

نیازهای فیزیولوژیک ( تشنگی، گرسنگی، میل جنسی) به نحوه عمل سیستم های زیستی وابسته هستند. نیازهای روان شناختی ( خود مختاری، شایستگی، ارتباط) به ماهیت انسان و رشد سالم وابسته هستند. نیازهای اجتماعی (پیشرفت، صمیمیت، قدرت) از تاریخچه هیجانی و اجتماعی شدن ما فراگیری یا درونی شده اند.

متمایز کردن نیازهای روانشناختی از نیازهای اجتماعی ظریف است. نیازهای روان شناختی، در عمق وجود انسان قرار دارند و بنابراین در هر کسی فطری هستند. نیازهای اجتماعی از تجربیات منحصر به فرد ما ناشی می شوند و بنابراین در بین افراد مختلف بسیار متفاوت هستند.

رویکرد اگانیزمی به انگیزش

بقای هر ارگانیزمی به محیط آن بستگی دارد، زیرا محیط منابعی چون غذا، آب، حمایت اجتماعی، و تحریک عقلانی تامین می کند و همه ارگانیزمها برای تعامل کردن با محیط شان تجهیز شده اند، به طوری که همه آنها از مهارت ها و انگیزش لازم برای به کار گرفتن و پرورش دادن این مهارت ها، برخوردارند. نظریه های ارگانیزمی اعلام می دارند که محیط ها مرتبا تغییر می کنند و بنابراین، ارگانیزمها برای سازگار شدن با این تغییرات، باید انعطاف پذیر باشند.

رویکرد ماشینی (mechanistic approach)، ضد رویکرد ارگانیزمی ( organismic approach) است. در نظریه های مشاینی، محیط بر انسان تاثیر می گذارد و انسان واکنش نشان می دهد. برای مثال، محیط، گرما تولید می کند و انسان به صورت قابل پیش بینی و خودکار، با عرق کردن پاسخ می دهد.

دیالکتیک انسان محیط

در حالت دیالکتیک، محیط بر انسان و انسان بر محیط اثر می گذارد. انسان به خاطر انگیزش درونی، بر محیط تاثیر می گذارد تا تغییراتی را در آن ایجاد کند، و محیط از انسان توقع دارد با آن سازگار شود. نتیجه دیالکتیک انسان – محیط، ترکیب همیشه در حال تغییری است که به موجب آن، محیط نیازهای انسان را بر آورده می کند و انگیزش های تازه ای را در او به وجود می آورد. نیازهای روان شناختی، تمایلات، و ارزش ها منبع این فعالیت ذاتی هستند.

نیازهای روان شناختی ارگانیزمی

بچه ها بخوبی نشان می دهند که چگونه نیازهای روان شناختی ارگانیزمی، فرد را برای ورزش و پرورش مهارت ها با انگیزه می کنند. بچه ها بدون هر گونه انگیزش آشکار، به جز اینکه فقط می خواهند کاری را بهتر از گذشته انجام دهند، مدام به این طرف و آن طرف می دوند.

اینکه کودکان چه فعالیت ها، مهارت ها و ارزش هایی را مهم بدانند، به نگرش ها، ارزش ها، و جو عاطفی که افراد مهم در زندگی آنها فراهم می کنند، بستگی دارد(به خاطر نیاز به ارتباط). در مجموع نیازهای روان شناختی ارگانیزمی خود مختاری، شایستگی، و ارتباط، انگیزشی طبیعی را برای یادگیری و رشد کردن تامین می کنند.

خود مختاری

رفتار، زمانی خود مختار است که تمایلات، ترجیحات، و خواست های ما فرایند تصمیم گیری ما را برای انجام دادن یا انجام ندادن فعالیتی خاص، هدایت کنند. وقتی نیروهای بیرونی ما را وادار می سازنند به شیوه خاصی فکر، احساس، یا رفتار کنیم، خود مختار نیستیم ( یعنی رفتارمان را دیگران تعیین کرده اند). خود مختاری به صورت رسمی عبارت است از : نیاز به تجربه کردن انتخاب در آغاز کردن و تنظیم کردن رفتار.

سه ویژگی دست به دست هم می دهند تا تجربه ذهنی خود مختاری را توصیف کنند : درک منبع علیت ( perceived locus of causality)، درک انتخاب ( perceived choice)، و اراده (volition).

درک منبع علیت، به آگاهی فرد از منبع علیتی اعمال با انگیزه اشاره دارد. درک منبع علیت در یک پیوستار دو قطبی، از درونی تا بیرونی گسترش دارد. این پیوستار نشان می دهد که آیا فرد تصور می کند رفتارش را منبع شخصی آغاز کرده ( درک منبع علیت درونی) یا منبع محیطی ( درک منبع علیت بیرونی). برخی از اصطلاحات ((مبتکران)) و ((آلت دست ها)) استفاده می کنند. مبتکران رفتار عمدی خودشان را پدید می آورند. آلت دستها مانند کارمندانی که پی فرمان فرستاده می شوند.

اراده، میل به انجام دادن فعالیتی بدون احساس فشار است. در صورتی اراده بالاست که وقتی فرد کاری را انجام می دهد احساس کند اعمال او  کاملا مورد تایید خود self است. افراد علاوه بر اینکه توسط محیط تحت فشار قرار می گیرند، گاهی انگیزش مملو از فشار در خودشان ایجاد می کنند تا خود را وادار سازند کاری را انجام دهند- یعنی در اصل می گویند : ((من مجبورم این کار را انجام دهم)).

درک انتخاب به مواقعی اشاره دارد که در شرایط محیطی ای قرار بگیریم که امکان تصمیم گیری به ما بدهد و چنین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. انتخاب بین گزینه ها که توسط دیگران پیشنهاد می شود، نیاز به خود مختاری را در بر ندارد.

حمایت کردن از خود مختاری

برخی محیط ها نیاز ما را به خود مختاری، فعال و از آن حمایت می کنند، در حالی که محیط های دیگر به این نیاز بی توجهی کرده و آن را ناکام می کنند. روابط نیز گاهی از نیاز به خود مختاری حمایت می کنند و گاهی جلوی آن را می گیرند، مثل زمانی که یک مربی به ورزشکاران دستور می دهد ( خود مختاری آنها را تضعیف می کند) یا آموزگاری که با دقت به دانش آموزان گوش می کند و بعد از این اطلاعات برای دادن فرصت های کار کردن با سرعت مناسب خودشان استفاده می کند(از خود مختاری آنها حمایت می کند). موقعیت های اجتماعی و فرهنگ ها نیز از نظر حمایت کردن از خود مختاری افراد باهم تفاوت دارند.

محیط های حامی خود مختاری، افراد را ترغیب می کنند هدفهای خودشان را تعیین کرده، رفتار خودشان را هدایت کرده، روش خودشان را برای حل مشکلات انتخاب نمایند، و اصولا تمایلات و ارزش های خود را دنبال کنند. محیط کنترل کننده، برعکس محیط حامی خود مختاری است. شیوه فرد برای با انگیزه کردن دیگران، در یک پیوستار بسیار کنترل کننده تا بسیار حمایت کننده خود مختاری قرار می گیرد. در شیوه کنترل کننده، برای با انگیزه کردن دیگران، ابتدا دستورالعملی را در رابطه با اینکه آنها چگونه باید فکر، احساس و رفتار کنند به اطلاع می رساند و بعد به وسیله پیشنهاد کردن بر انگیزه های بیرونی و زبان وادار کننده، رفتار آنها را در جهت این دستورالعمل، شکا می دهند. در مقابل شیوه حامی خود مختاری، با شناسایی کردن و حمایت کردن تمایلات و ترجیحات دیگران، آنها را با انگیزه می کنند.

زمانی که از خود مختاری آنها حمایت می شود، انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط، و هیجان مثبت را تجربه می کنند و درضمن، یادگیری، عملکرد، و پایداری بیشتری را نشان می دهند. وقتی می خواهیم محیط حامی خود مختاری برای دیگران به وجود آوریم، به چهار طریق زیر با آنها ارتباط برقرار می کنیم. ۱) حمایت از خود مختاری، منابع انگیزش درونی را پرورش می دهد، ۲) حمایت از خود مختاری، به زبان اطلاع رسانی متکی است، ۳) حمایت از خودمختاری، ارزش قایل شدن را تقویت می کند، و ۴) حمایت از خود مختاری، عاطفه منفی را می پذیرد.

حمایت لحظه به لحظه از خود مختاری

چهار ویژگی فوق، شیوه کلی با انگیزه کردن حامی خود مختاری را نشان دادند. علاوه بر این، وقتی افراد محیط های حامی خود مختاری را برای دیگران به وجود می آورند، معمولا با نشان دادن رفتارهای لحظه به لحظه ای که مشخصه شیوه آنهاست، این کار را انجام می دهند.

شیوه با انگیزه کردن حامی خود مختاری

شیوه ای که آموزگاران، والدین، مربیان، درمانگران، دکترها، و کارفرمایان برای با انگیزه کردن مورد استفاده قرار می دهند، برای رشد، مشغولیت، یادگیری با کیفیت عالی، عملکرد مطلوب، وسلامتی دانش آموزان، کودکان، ورزشکاران، درمانجویان، بیماران و کارمندانی که آنها سعی دارند با انگیزه کنند، اشارات مهمی دارد.

بر انگیزنده های حامی خود مختاری، نیاز افراد را به خود مختاری ارضا می کنند، در حالی که بر انگیزنده های کنترل کننده، این نیاز را نا دیده می گیرند و نا کام می سازند.

شایستگی

شایستگی نیاز روان شناختی است که برای دنبال کردن چالش های بهینه ( optimal challenges) و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تامین می کند. چالش های بهینه، چالش های متناسب با رشد هستند. وقتی به کاری می پردازیم که سطح دشواری آن دقیقا با مهارت های فعلی ما متناسب است، احساس می کنیم خیلی به آن علاقه داریم و نیاز ما را به شایستگی ارضا می کند. تعریف شایستگی به صورت رسمی عبارت است از: نیاز به موثر بودن در تعامل ها با محیط که بیانگر میل به کار بردن استعداد ها و مهارت ها و در انجام این کار، دنبال کردن چالش های بهینه و تسلط یافتن بر آنهاست.

چالش بهینه و روانی

منشا خرسندی تجربه (( روانی )) است. روانی به معنی سیال بودن، جریان داشتن است. روانی تجربه آنچنان لذت بخشی است که فرد فعالیتی را بارها تکرا می کند، به این امید که دوباره روانی را تجربه نماید. روانی حالتی از تمرکز است که جذب شدن کامل در یک فعالیت را شامل می شود. روانی زمانی روی می دهد که فرد برای غلبه کردن بر چالش ها، مهارت های خود را به کار برد. در صورتی که چالش از مهارت برتر باشد ( مهارت کم، چالش زیاد)، افراد نگران می شوند که تکلیف بر مهارتهای آنها غلبه کند. به چالش طلبیده شدن اضافی، شایستگی را تهدید می کند، به طوری که اگر میزان چالش متوسط باشد، تهدید به صورت نگرانی و اگر زیاد باشد، به صورت اضطراب آشکار می شود. در صورتی که چالش با مهارت بخواند، تمرکز، در آمیختگی، و خشنودی حاصل می شود. اگر چالش ها و مهارت ها کاملا بخوانند، تجربه روانی ایجاد می شود. چناچه مهارت از چالش برتر باشد، کاهش تمرکز، کمترین میزان در آمیختگی با تکلیف، و ملال هیجانی به بار می آید. به چالش طلبیده شدن زیر سطح مهارت فرد، احساس شایستگی به وجود نمی آورد و به صورت بی تفاوتی یا ملال آور جلوه گر می شود. به چالش طلبیده شدن اضافی، مشکلات هیجانی و تجربه زیر سطح بهینه به بار می آورد، ولی بدین تجربه از همایندی چالش کم و مهارت کم ناشی می شود. مهمترین معنی ضمنی نظریه روانی این است: اگر چالش بهینه باشد، از هر فعالیتی می توان لذت برد.

وابستگی متقابل چالش و بازخورد

آماده کردن زمینه برای چالش با به وجود آوردن تجربه روان شناختی به چالش طلبیده شدن یکی نیست. این معادله به عنصر دیگر نیاز دارد: بازخورد عملکرد. زمانی افراد از تجربه روان شناختی به چالش طلبیده شدن خبر می دهند که با چالش مواجه شده و بازخورد عملکرد مقدماتی گرفته باشند.

تحمل شکست

یکی از شاخصهای چالش بهینه این است که احتمال موفقیت و شکست، برابر است. اگر ترس از شکست شدید باشد، می تواند رفتارهای اجتنابی را طوری با انگیزه کند که افراد برای گریختن از به چالش طلبیده شدن، دست به هر کاری بزنند. قبل از اینکه افرد آزادانه به تکالیف چالش انگیز در سطح بهینه بپردازند، موقعیت اجتماعی باید شکست خوردن و خطا کردن را تحمل کند( حتی ارزشمند بداند). چالش بهینه اشاره دارد به اینکه خطا کردن زیاد برای بهینه ساختن انگیزش ضروری است. تحمل خطا، تحملل شکست، و مخاطره جویی بر این عقیده استوارند که ما از شکست بیشتر از موفقیت درس می گیریم. این به ما کمک می کند که بدانیم چرا افراد در محیط های حامی خود مختاری که شکست را تحمل می کنند بیشتر از محیط های کنترل کننده ای که شکست را تحمل نمی کنند، احساس شایستگی می کنند.

حمایت کردن از شایستگی

بازخورد مثبت از چهار منبع حاصل می شود. ۱) خود تکلیف، ۲) مقایسه عملکرد فعلی با عملکردهای گذشته خویش، ۳) مقایسه عملکرد فعلی خویش با عملکرد دیگران، و ۴) ارزیابی های دیگران.

لذت چالش بهینه و بازخورد مثبت

افراد از چالش بهینه واقعا لذت می برند.

ارتباط

ارتباط، نیاز به برقراری پیوندها و دلبستگی های عاطفی با دیگران است و این نیاز بیانگر میل به مرتبط بودن عاطفی و درگیر بودن در روابط صمیمانه است. چون به ارتباط نیاز داریم، به سمت کسانی کشیده می شویم که مطمئن هستیم به رفاه ما اهمیت می دهند و از کسانی که مطمئن نیستیم اهمیتی برای رفاه ما قایل باشند، دوری می جوییم. چیزی که افراد از یک رابطه ارضا کننده می خواهند این است که صادقانه با دیگری رابطه محبت آمیز و معنی داری بر قرار کنند. ارتباط ساختار انگیزشی مهمی است، زیرا زمانی که روابط میان فردی افراد از نیاز آنها به ارتباط حمایت می کند، بهتر انجام وظیفه نموده، در برابر استرس انعطاف پذیر تر می شوند؛ و از مشکلات روان شناختی کمتری خبر می دهند. چون به ارتباط نیاز داریم، پیوندهای اجتماعی به راحتی بر قرار می شوند.

ارضا کردن ارتباط

برای اینکه پیوند اجتماعی رضایت بخش باشد، باید از آن برداشت شود که : ۱) دیگران به رفاه من اهمیت می دهند، و ۲) مرا دوست دارند. اما روابطی که عمیقا نیاز به ارتباط را ارضا می کنند، علاوه بر اهمیت دادن و دوست داشتن، باید نشان دادن (( خود واقعی)) یا (( خود اصیل)) فرد را در بر داشته و از دید طرف مقابل اهمیت داشته باشد.

  درونی کردن

درونی کردن ( internalization) به فرایندی اشاره دارد که فرد از طریق آن، تنظیم یا ارزشی را که قبلا به صورت بیرونی تجویز شده است، به ارزش درونی تبدیل می کند. درونی کردن به عنوان یک فرایند، گرایش فرد را به پذیرفتن داوطلبانه ارزش ها و تنظیم های دیگران یا جامعه و ادغام کردن آنها در خود self نشان می دهد. رابطه با دیگران، بستری اجتماعی را فراهم می آورد که درونی کردن در آن روی می دهد. ارتباط زیاد تضمین نمی کند که درونی کردن روی دهد. برای اینکه درونی کردن روی دهد، فرد باید در توصیه های دیگران ارزش، معنی و فایده ببیند. برای درونی کردن ارزش یا روش رفتار کردن، فرد باید بداند چرا این ارزش یا روش فکر کردن فایده دارد، مثلا (( مسواک زدن دندان هایم چه اهمیتی دارد؟)).

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۵ مرداد ۱۳۹۴

نیازهای فیزیولوژیکی

نیاز هرگونه حالت در درون فرد است که برای زندگی، رشد، و سلامت، واجب و ضروری است. اگر نیازها نادیده گرفته شوند، لطمه ای ایجاد خواهد شد که سلامت جسمی یا روانی را مختل می کند. قبل از اینکه به سلامت روانی یا جسمانی لطمه وارد شود، حالتهای انگیزشی، نیروی محرکی را برای عمل کردن به وجود می آورند.

لطمه می تواند به خود (self) وارد شود که در این صورت، انگیزه ها از نیازهای روانی به وجود می آیند و رشد فرد را به سمت سازگاری هدایت می کنند ( مثل خود مختاری، شایستگی، و ارتباط). لطمه می تواند به رابطه فرد با دنیای اجتماعی نیز وارد شود، که در این صورت، انگیزه ها از نیازهای اجتماعی برای محافظت از هویت، اعتقادات، ارزش ها و روابط میان فردی ناشی می شوند( مثل پیشرفت، پیوند جویی، صمیمیت و قدرت).

در صورتی که نیازهای فیزیولوژیکی برای مدت طولانی ارضا نشوند، وضعیت اضطراری مهلکی ایجاد می کنند و بنابراین حالتهای انگیزشی را که بر هشیاری مسلط می شوند، به وجود می ارود. وقتی که این نیازها ارضا می شوند، تسلط آنها بر هشیاری کاهش می یابد.

نیازهای روانشناختی، به جای اینکه مانند نیازهای فیزیولوژیکی حالت چرخه ای داشته باشند(یعنی افزایش، کاهش و دوباره افزایش یابند)، همیشه حداقل تا اندازه ای، در هشیاری وجود دارند.

نیازهای روانشناختی دو نوع هستند و تفاوت نیازهای روان شناختی با نیازهای اجتماعی در این است که اولی در همه افراد فطری است، در حالی که دومی بیانگر تاریخچه اجتماعی شدن منحصر به فرد هر شخص است.

همه نیازها انرژی تولید می کنند. تفاوت یک نیاز با نیاز دیگر در تاثیر جهت دار آن بر رفتار است. تفاوت دیگر نیازها با یکدیگر در این است که برخی از آنها انگیزش کمبود (deficiency motivation)، در حالی که برخی دیگر انگیزش رشد ( growth motivation) ایجاد می کنند. در رابطه با نیازهای کمبود، زندگی خوب پیش می رود تا اینکه محرومیتی ( مانند ۱۰ ساعت است که غذا نخورده اید)، نیاز به تعامل کردن با محیط را برای بر طرف کردن این کمبود ( خوردن غذا) فعال می کند. در رابطه با نیازهای رشد، حالت های انگیزشی برای پیش بردن رشد، رفتار را نیرومند و هدایت می کنند(جستجو کردن چالشها، بهبود بخشیدن به روابط میان فردی). معمولا نیازهای کمبود، هیجان سرشار از تنش و فوریت، مانند اضطراب، نا کامی، رنج، استرس، و بعد آرامش ایجاد می کنند؛ در حالی که نیازهای رشد هیجان های مثبت، نظیر علاقه، لذت و سرزندگی به وجود می آورند.

مبانی تنظیم

سایق اصطلاحی نظری است که برای توصیف ناراحتی روان شناختی، مانند احساس تنش و بی قراری ناشی از کمبود زیستی زیربنایی، به کار برده می شد.

نیاز فیزیولوژیکی

وضعیت زیستی کمبود را توصیف می کند.

 

سایق روان شناختی

اصطلاحی روان شناختی است نه زیست شناختی. سایق جلوه هشیار نیاز زیستی ناهشیار زیربنایی است. در صورتی که سایق به قدر کافی برجسته باشد که توجه فرد را جلب کند، از لحاظ انگیزشی او را برای انجام دادن رفتارهای هدفمندی که می توانند سایق را کاهش دهند، آماده می سازد.

تعادل حیاتی

اصطلاحی که گرایش بدن را به نگهداشتن حالت ثابت توصیف می کند، تعادل حیاتی (homeostasis) است. برای مثال، جریان خون از نظر سطح آب، نمک، قند، کلسیم، اکسیژن، دما، خاصیت اسیدی، پروتوئین و چربی ها، ثبات قابل ملاحظه دارد. به خاطر تغییرات در شرایط محیطی، سیستم های بدن به ناچار و مدام از تعادل حیاتی خارج می شوند. در واقع تعادل حیاتی، توانایی بدن در برگرداندن یک سیستم ( مانند جریان خون) به حالت پایه آن است. بدن گرایش دارد حالت ثابت را حفظ کند و در ضمن، وسایلی در اختیار دارد که به کمک آنها انگیزش لازم را برای نیرومند و هدایت کردن رفتارهایی که تعادل حیاتی را بر می گردانند، به وجود می آورد.

بازخورد منفی

بازخورد منفی ( negative feedback) ، به سیستم توقف فیزیولوژیکی تعادل حیاتی اشاره دارد. افراد به اندازه ای می خورند و می خوابند که دیگر گرسنه و خواب آلود نباشند. سایق رفتار را فعال می کند؛ بازخورد منفی آن را متوقف می کند.  اگر بدن قادر نبود جلوی سایق را بگیرد، فاجعه ای برای آن پیش می آمد. اگر افراد نمی توانستند جلوی گرسنگی را بگیرند، ممکن بود آنقدر بخورند تا بمیرند. سیستم های بازخورد منفی، قبل از اینکه نیاز فیزیولوژیکی کاملا برآورده شود، علامت سیری می دهند.

درون دادهای چندگانه / برون دادهای چندگانه

سایق درون دادهای چندگانه ( multiple inputs) یا وسایلی برای فعال سازی دارد؛ برای مثال بعد از عرق کردن، خوردن غذاهای شور، یا اهدا کردن خون، در واکنش به تحریک برقی ساختار خاصی از مغز، یا در زمان خاصی از روز، احساس تشنگی می کنیم.

سایق برون دادهای چندگانه (multiple outputs)، یا پاسخ های رفتاری دارد که سایق را ارضا می کنند. برای مثال وقتی، که هوا سرد است ژاکت می پوشیم، بخاری روشن می کنیم، ورزش می کنیم، یا می لرزیم. هر یک از این رفتارها به یک نتیجه می رسد – بالا بردن دمای بدن. از لحاظ نظری، سایق متغییر رابط ( intervening variable) است، متغییری که بین چندین متغییر درون داد و برون داد ارتباط برقرار می کند.

مکانیزمهای درون ارگانیزمی ( intra-organismic mechanism)

تمام سیستم های تنظیم کننده زیستی درون شخص را شامل می شوند که برای فعال کردن، نگهداشتن، و خاتمه دادن به نیازهای فیزیولوژیکی زیر بنای سایق، به طور هماهنگ عمل می کنند. ساختارهای مغز، سیستم درون ریز، و اندامهای بدن، سه مکانیزم درون ارگانیزمی اصلی را تشکیل می دهند. در مورد گرسنگی عبارتند از: هیپوتالاموس ( ساختار مغز)، گلوکز و انسولین ( سیستم درون ریز)، و معده و کبد ( اندامهای بدن). بررسی مکانیزمهای درون ارگانیزمی، در واقع بررسی نقش ساختارهای مغز، هورمون ها و اندام های بدن در افزایش و کاهش نیازهای فیزیولوژیکی است.

مکانیزمهای برون ارگانیزمی  ( Extra-organismic mechanism)

تمام تاثیرات محیطی را شامل می شوند که در فعال کردن، نگهداشتن، و خاتمه دادن به سایق روان شناختی نقش دارند. مکانیزمهای برون ارگانیزمی اصلی عبارتند از : تاثیرات شناختی، محیطی، اجتماعی و فرهنگی. در مورد گرسنگی عبارتند از : عقاید مربوط به کالری ها و اهداف کم کردن وزن ( تاثیرات شناختی)، بوی غذا و وقت روز ( تاثیرات محیطی)، حضور دیگران و فشار همسالان برای خوردن یا نخوردن ( تاثیرات اجتماعی) و نقش های جنسی و آرمانهای فرهنگی درباره شکل مطلوب و نامطلوب بدن ( تاثیرات فرهنگی).

تشنگی

وقتی که حجم آب بدن ما تقریبا ۲ درصد افت می کند، احساس تشنگی می کنیم. آب زدایی ( dehydration) زمانی روی می دهد که ۳ درصد از حجم آب بدن را از دست داده باشیم. تشنگی نوعی حالت انگیزشی است که به صورت هشیار تجربه می شود و بدن را آماده می سازد تا رفتارهای لازم را برای جبران کمبود آب، انجام دهد.

تشنگی به عنوان یک نیاز فیزیولوژیکی به این علت ایجاد می شود که بدن ما پیوسته از طریق تعرق، ادرار، بازدم، و حتی از طریق خونریزی، استفراغ و عطسه، آب از دست می دهد(یعنی، درون دادهای چندگانه). اگر آب بدن ما جبران نشود، بعد از ۲ روز می میریم.

تنظیم فیزیولوژیکی

آب درون بدن انسان در مایعات درون سلولی ( intracellular fluid) و برون سلولی ( extracellular fluid) قرار دارد. مایع درون سلولی، کل آب بیرون از سلول ها، در پلاسمای خون و مایع بین سلولی ( interstitial) را تشکیل می دهد ( تقریبا ۲۰ درصد وزن بدن). زمانی که مایع درون سلولی به تکمیل نیاز دارد، تشنگی اسمزی (osmometric thirst) ایجاد می شود. آب زدایی سلول تشنگی اسمزی را ایجاد می کند، و آب گیری سلول آن را متوقف می کند. زمانی که مایع برون سلولی به تکمیل نیاز دارد ( مثلا بعد از خونریزی یا استفراغ) تشنگی حجمی ( Volumetric thirst) ایجاد می شود. کاهش حجم خون، تشنگی حجمی را ایجاد می کند و افزایش حجم خون آن را متوقف می کند.

فعال سازی تشنگی

تشنگی اسمزی علت اصلی فعال سازی تشنگی است. تشنگی عمدتا از سلول های آب زدایی شده ناشی می شود.

سیری تشنگی

آب از طریق فرایند اسمز، سرانجام از مایعات برون سلولی به مایعات درون سلولی وارد می شود تا سلول ها را تکمیل کند. بنابراین، مکانیزم بازخورد منفی برای سیری باید در دهان، معده، روده ها، جریان خون، و سلولها قرار داشته باشد. طبق اصل اسمز، آب شور در نواحی درون سلولی پخش نمی شود. تا وقتی که آب  سلولهای بدن تامین نشود، مصرف آن تشنگی را به طور کامل بر طرف نمی کند.

هپوتالاموس و کبد

دهان، معده و سلولها، فعال سازی تشنگی و سیری را هماهنگ می کنند، ولی کبد، هیپوتالاموس، و هورمونهای خاص نیز این کار را انجام می دهند. مغز از طریق هیپوتالاموس، کوچک شدن درون سلول را که در اثر کاهش آب ایجاد می شود، کنترل می کند و هورمونی را به داخل جریان خون آزاد می سازد که به کبد پیام می دهد ( با تولید کردن ادرار غلیظ به جای رقیق)، ذخایر آبش را حفظ کند. اگر فرد دچار کم آبی شده باشد، کلیه ها نیز آب آزاد می کنند. در حالی که هیپوتالاموس رفتار غیر ارادی کبد را اداره می کند، حالت روان شناختی احساس تشنگی را نیز به وجود می آورد که توجه و رفتار را به سمت اقداماتی برای تکمیل کردن آب، هدایت می کند. تجربه روان شناختی تشنگی از هیپوتالاموس سرچشمه گرفته، وارد هشیاری می شود ( با ارسال پیام آگاهی به قطعه های پیشانی قشر تازه مخ)، و میل انگیزشی به نوشیدن را به وجود می آورد.

تاثیرات محیطی بر رفتار نوشیدن

سه تاثیر برون ارگانیزمی بر رفتار نوشیدن عبارتند از : ادراک موجود بودن آب، پیروی از برنامه های زمان بندی شده نوشیدن و مزه. حیواناتی که در محیط های پر آب زندگی می کنند، در طول روز کمتر از حیواناتی که در محیط های کم آب زندگی می کنند، آب می نوشند. برای اینکه تشنگی خودتان را کاهش دهید، یخچال را پر از آب کنید؛ برای افزایش تشنگی، فقط یک نوشابه در یخچال باقی بگذارید.

با این حال مهمترین عامل محیطی برای نوشیدن مزه است. آب خالص بی مزه است، بنابراین غیر از تکمیل آب، ارزش تشویقی دیگری ندارد. وقتی به آب مزه اضافه می شود، رفتار نوشیدن مطابق با ارزش تشویقی آن مایع تغییر می کند. چون آب طعم دار، ارزش تشویقی دارد، افراد در نوشیدن آب شیرین افراط کرده، آب بی مزه را به صورت متعادل می نوشند، و آب ترش، شور و تلخ را کمتر می نوشند.

برخی داروها مانند اکستیسی باعث می شوند افراد شدیدا احساس تشنگی کنند و خیلی بیشتر از نیاز فیزیولوژیکی خود، حتی تا حد مسمومیت و مرگ، آب بنوشند. بنابراین، نوشیدن به سه دلیل صورت می گیرد: تامین آب، که نیازهای فیزیولوژیکی را ارضا می کند، مزه شیرین، و اعتیاد به مواد موجود در آب ( و نه خود آب).

گرسنگی

گرسنگی انگیزه پیچیده تری از تشنگی است. گرسنگی فقط اندکی از مدل (( کاهش – انباشتگی)) تبعیت می کند. محرومیت از غذا، گرسنگی و رفتار خوردن را برانگیخته می کند ( افراد روزی سه وعده غذا می خورند تا از گرسنگی جلوگیری کنند). اما تنظیم گرسنگی، فرایندهای روزانه کوتاه مدت را که طبق تنظیم تعادل حیاتی عمل می کنند( مثل کاهش و انباشتگی گلوکز خون و کالریها) و فرایندهای بلند مدتی که طبق تنظیم متابولیک و انرژی ذخیره شده عمل می کنند ( مثل سلولهای چربی)، شامل می شود. علاوه بر این، گرسنگی و خوردن تحت تاثیر عوامل شناختی، اجتماعی و محیطی قرار دارند.

(۱)مدلهای فیزیولوژیکی کوتاه مدت، (۲) مدل های فیزیولوژیکی بلند مدت، و (۳) مدل های شناختی – اجتماعی – محیطی.

دو مدل توجه پژوهشگران گرسنگی را به خود جلب کرده اند. اولی مدا کوتاه مدت است که به موجب آن، انرژی ای که فورا در دسترس است ( گلوکز خون)، همواره کنترل می شود. این فرضیه گلوکو استاتیک است و شروع و خاتمه گرسنگی و خوردن را به خوبی توجیه می کند. مدل دوم، بلند مدت است و به موجب آن، انرژي ذخیره شده ( توده چربی) به عنوان منبعی برای تکمیل تنظیم انرژی تحت کنترل گلوکز، مورد استفاده قرار می گیرد. این مدل لیپو استاتیک است و به خوبی نشان می دهد که چگونه ذخایر چربی، در گرسنگی و خوردن مشارکت دارند.

اشتهای کوتاه مدت

نشانه های گرسنگی کوتاه مدت، شروع وعده های غذا، حجم آنها و خاتمه دادن به آنها را تنظیم می کنند. طبق فرضیه گلوکو استاتیک، سطح قند خون برای گرسنگی اهمیت دارد. اندامی که سطح گلوکز خون را کنترل می کند، کبد است، و زمانی که گلوکز خون پایین باشد، کبد علامت تحریکی به هیپوتالاموس جانبی LH ( Lateral Hypothalamus) می فرستد که مسئول ایجاد کردن تجربه روان شناختی گرسنگی است. ساختار مغز که در خاتمه وعده های غذا دخالت دارد، هیپوتالاموس قدامی – میانی VMH است.  VMH سیستم بازخورد منفی کوتاه مدت گرسنگی است. کبد که سطح بالای گلوکز را تشخیص می دهد، بادکردن معده هنگام خوردن و آزاد شدن پپتید روده کوله سیستوکینین CCK ، VMH را تحریک می کند.  طبق فرضیه گلوکو استاتیک، اشتها در پاسخ به تغییرات گلوکز پلاسما که LH را برای افزایش دادن گرسنگی و VMH را برای کاستن از گرسنگی تحریک می کند، زیاد و کم می شود. سطح پایین گلوکز، LH را با علامت گرسنگی فعال می کند، در حالی که سطح بالای گلوکز، VMH را با علامت بازخورد منفی، فعال می کند. هورمون ها نیز LH و VMH را تحریک می کنند، به طوری که گرلین پلاسما LH و گرسنگی را تحریک می کند، در حالی که لپتین پلاسما VMH و سیری را تحریک می کند. LH پپتیدهای تقویت کننده اشتها را نیز می سازد که اورکسین ها ( Orexins ) نامیده می شود.

تعادل انرژی بلند مدت

چربی ( بافت چربی) نیز مانند گلوکز، انرژی تولید می کند و همان طوری که بدن سطح گلوکز خود را نسبتا دقیق کنترل می کند، سلولهای چربی خود را نیز نسبتا دقیق کنترل می نماید. طبق فرضیه لیپو استاتیک ( لیپو = چربی، استاتیک = توازن)، وقتی توده چربی ذخیره شده از سطح تعادل حیاتی آن پایین تر می رود، بافت چربی برای کمک کردن به انگیزش افزایش وزن که مصرف عذا را بیشتر می کند، هورمون هایی مانند گرلین را به داخل جریان خون ترشح می کند.

چون ذخایر چربی منابع انرژی نسبتا پایدار و با دوام هستند، فرضیه لیپو استاتیک، سیستم عصب – هورمونی ای را شرح می دهد که نوسانات در تعادل انرژی ناشی از سطح گلوکز خون را برطرف می کند.

نتیجه جانبی فرضیه لیپو استاتیک، نظریه نقطه تثبیت ( set-point theory) است. نظریه نقطه تثبیت اعلام می دارد که وزن بدن یا ترموستات چربی هر فرد هنگام تولد یا اندکی بعد از آن، توسط وراثت تثبیت شده است. وراثت، در تعداد سلولهای چربی هر فرد، تفاوت های فردی ایجاد می کند. در نظریه نقطه تثبیت، فعال شدن گرسنگی و سیری، به اندازه ( نه تعداد) سلول های چربی فرد بستگی دارد که با گذشت زمان تغییر می کند. وقتی اندازه سلول چربی کاهش یابد ( مثلا از طریق رژیم گرفتن)، گرسنگی ایجاد می شود و تا زمانی که رفتار تغذیه، سلولهای چربی را به اندازه طبیعی شان ( نقطه تثبیت) برگرداند، ادامه می یابد. بنابراین گرسنگی وسیله بدن برای دفاع کردن از نقطه تثبیت ارثی آن است.

تاثیرات محیطی بر خوردن

تاثیرات محیطی که بر رفتار خوردن تاثیر می گذارند عبارتند از: وقت روز، استرس، ظاهر، بو و مزه غذا. صرفا وجود غذاهای متنوع، خوردن را بیشتر از غذاهای یکنواخت ترغیب می کند. حتی زمانی که فرد فقط یک نوع غذا داشته باشد ( مثل بستنی)، تنوع طعم های آن، مصرف غذا را افزایش می دهد. فراوانی غذا ( مثل زمانی که تعداد زیادی غذاهای متفاوت در میهمانی روی میز چیده شده اند) و مقادیر زیادی پروتوئین نیز باعث می شوند که افراد پرخوری کنند. افراد زمانی که در حضور دیگران قرار دارند ( که مشغول خوردن هستند) بیشتر از زمانی که تنها هستند، غذا می خورند.

موقعیت های رها کننده از قید و بند

همانگونه که فشار اجتماعی می تواند در تنظیم فیزیولوژیکی اختلال ایجاد کند و آن را تحت الشعاع قرار دهد، رژیم گرفتن هم می تواند راهنماهای فیزیولوژیکی را مختل کند و آنها را تحت الشعاع قرار دهد. فرد تحت رژیم با رژیم گرفتن می خواهد رفتار خوردن را به جای اینکه تحت کنترل فیزیولوژیکی قرار داشته باشد، تحت کنترل شناختی قرار دهد (مثلا من این مقدار و در این زمان خواهم خورد، به جای هر وقت گرسنه شدم خواهم خورد). اما شگفت اینکه، رژیم گرفتن بیشتر مواقع موجب پرخوری بعدی می شود. فرد تحت رژیم، مخصوصا تحت شرایط اضطراب، استرس، مصرف الکل، افسردگی، یا مواجهه با غذاهای پر کالری، به طور فزاینده ای مستعد بازداری زدایی ( یا رهایی از قید و بند) می شود.

سبک خوردن تنظیم شده به صورت شناختی

به طوری که فرضیه های گلوکو استاتیک نشان دادند، بدن از وزنش دفاع می کند. اما گاهی افراد به این نتیجه می رسند که وزن بدن آنها که به صورت فیزیولوژیکی تنظیم شده است، پاسخگوی آرزوهای شخصی یا فرهنگی آنها نیست.

رژیم گرفتن موفقیت آمیز ( بر حسب اهداف کاهش وزن) مستلزم آن است که فرد رژیمی ابتدا جلوی پاسخ دهی خود را به نشانه های درونی بگیرد ( مثل احساس گرنسگی یا سیری) و بعد، کنترل های شناختی نمی توانند مانند سیستم بازخورد منفی عمل کنند. بنابراین، زمانی که رویدادهای موقعیتی در بازداری های شناختی اختلال ایجاد می کنند، افراد رژیمی شدیدا در برابر پرخوری آسیب پذیر می شوند.

افزایش وزن و چاقی

اگر افراد بیشتر از انرژی ای که از طریق فعالیت بدنی به مصرف می رسانند، غذا بخورند، وزن آنها افزایش می یابد؛ اگر افراد بیشتر از غذایی که می خورند کالری مصرف کنند ( فعالیت بدنی)، در این صورت وزن آنها کاهش می یابد. غیر از جراحی افراد با دو روش می توانند از افزایش وزن و چاقی آن جلوگیری یا آن را وارونه کنند: (۱) کاستن از خوردن تا حدی که کالری کمتری از آنچه هنگام فعالیت بدنی مصرف می شود، فرو داده شود. (۲) افزایش فعالیت بدنی تا حدی که کالری بیشتری از آنچه هنگام خوردن فرو داده می شود، به مصرف برسد.

میل جنسی

 انگیزش و رفتار جنسی در حیوانات پست تر، فقط هنگام تخمک گذاری ماده یافت می شوند. حیوان ماده هنگام تخمک گذاری فرومون ( pheromone) ترشح می کند و بوی آن پیشروی جنسی حیوان نر را تحریک می کند. در رابطه با حیوان نر، تزریق هورمون تستوسترون می تواند رفتار جنسی آن را افزایش دهد. بنابراین در حیوانات پست تر، میل جنسی از فرایند چرخه ای نیاز فیزیولوژیکی –> سایق روان شناختی پیروی می کند.

تنظیم فیزیولوژیکی میل جنسی

رفتار جنسی انسان تحت تاثیر هورمون ها قرار دارد ولی توسط آنها تعیین نمی شود. هورمون های جنسی، آندروژن ها ( مانند تستوسترون) و استروژن ها هستند، و هیپوتالاموس آزاد شدن آنها را در جریان خون ( از غده فوق کلیوی) adrenal gland کنترل می کند. این هورمون ها در دوره تخمک گذاری زن افزایش می یابند و زمانی که فرد جوانی را گذرانده و به میان سالی و پیری می رسد، کاهش می یابند. در ۴۰ سالگی سطح تستوسترون مردان هر سال تقریبا ۱ درصد کاهش می یابد. در مردان و زنان، کاهش میل جنسی و هورمون های زیر بنای آن از ۲۵ سالگی شروع می شود، به طوری که هورمون ها و میل جنسی یک فرد ۴۰ ساله تقریبا نصف یک فرد ۲۰ ساله است. آندروژن ها در انگیزش جنسی مردان و استروژن ها در انگیزش جنسی زنان دخالت دارند ولی این هورمون ها در هر دو جنس وجود دارند. آندروژن ها حتی در زنان، نقش مهمی در تنظیم انگیزش جنسی دارند، به طوری که کاهش تستوسترون ( در اثر پیری) از کاهش میل جنسی خبر می دهد و افزایش تستوسترون ( مثلا از طریق درمان جایگزینی آندروژن)، میل جنسی را احیا می کند.

در مردان همبستگی انگیختگی فیزیولوژیکی با میل روان شناختی بسیار بالاست. میل جنسی مردان را می توان با توجه به انگیختگی جنسی آنها پیش بینی و توجیه کرد. مردان در صورت وجود عامل انگیختگی جنسی ( مانند تحریک از جانب شریک جنسی)، چرخه پاسخ جنسی سه مرحله ای را نشان می دهند : میل، انگیختگی (arousal)، ارگاسم.

همبستگی بین انگیختگی فیزیولوژیکی و میل روان شناختی در زنان خیلی پایین است. برای مثال همبستگی لیز شدن واژن زنان با میل گزارش شده آنها پایین یا صفر است. بنابراین، میل جنسی زنان را نمی توان با توجه به نیاز فیزیولوژیکی ( مثل استروژن ، تستوسترون) یا انگیختگی آنها ( مثل پرخونی اندام های تناسلی) پیش بینی و توجیه کرد. در عوض میل جنسی زنان خیلی نسبت به عوامل رابطه، مانند صمیمیت عاطفی، حساس است. صمیمیت عاطفی ( نه پرخونی اندام های تناسلی) زنان را از حالت بی تفاوتی جنسی به حالت پذیرا بودن نسبت به محرکهای جنسی انتقال می دهد. میل جنسی به جای اینکه به مرحله رفع در چرخه پاسخ جنسی سنتی بیانجامد، به رابطه صمیمانه بلند مدت و تقویت آن منجر می شود.

متریک صورت

محرک های زیادی، مانند محرکهای شیمیایی ( بو)، لامسه ای ( تماس)، شنیداری (صدا)، و دیداری (شکل و ظاهر) از شریک جنسی ناشی می شوند. جذابیت جسمی شریک بالقوه، نیرومندترین محرک بیرونی است که روی انگیزش جنسی تاثیر می گذارد. فرهنگ های غربی عموما بدن ترکه ای را برای زنان جذاب می دانند. مهمترین پیش بین ارزیابی زنان از بدن مردان نسبت کمر به لمبر است. بررسی قضاوت افراد درباره جذابیت ویژگیهای صورت، متریک صورت ( facial metrics) نامیده می شود.

نگاهی به ویژگیهای چهره فرد، برداشتی از شادابی / دلپذیری، استحکام / پرستیژ و شادی / گشودگی را ایجاد می کند. ما از همین برداشتها که بر ارزیابیهای متریک صورت استوار هستند، درباره جذابیت صورت یک نفر قضاوت می کنیم.

سناریوهای جنسی

سناریوی جنسی، بازنمایی ذهنی گام به گام رویدادهایی است که هنگام رخداد جنسی عادی اتفاق می افتند. سناریوی جنسی در واقع، طرح داستان درباره وقایعی است که در رابطه جنسی معمول روی می دهند. مرد جوان یاد می گیرد سناریوی جنسی خود را با سه مرحله چرخه پاسخ میل جنسی، انگیختگی و ارگاسم منطبق می کنند.

در مورد زنان، هماهنگی سناریوی جنسی با فعالیت جسمی، سست است، تا اندازه ای به این علت که زنان کمتری در اوایل نوجوانی استمنا می کنند، ولی عمدتا به خاطر آنکه انگیختگی جنسی زنان بیشتر به عوامل رابطه بستگی دارد تا به فعالیت جسمانی. از این گذشته، محتوای سناریوی جنسی زنان محتوای جنسی کمتری دارد ( البته از نقطه نظر مردان). محتوای سناریوی جنسی زنان، به جای مشارکت در آمیزش جنسی، بیشتر رویدادهایی مانند عاشق شدن را در بر دارد.

طرحواره های جنسی، عقایدی درباره خود جنسی هستند که از تجربیات گذشته ای به دست آمده اند که افکار و رفتارهای مثبت گرایشی و افکار و رفتارهای منفی اجتنابی را شامل می شوند. خود جنسی فرد، تمایل به تجربه کردن میل جنسی و مشارکت جنسی ( جنبه های مثبت گرایشی) و گرایش به سمت تجربه کردن اضطراب، ترس، محافظه کاری و بازداری جنسی را شامل می شود ( جنبه های منفی اجتنابی).

این چراغ سبز ( جنبه های مثبت گرایشی) و چراغ قرمز ( جنبه های منفی اجتنابی) عناصر طرحواره جنسی فرد اهمیت دارند، زیرا انگیختگی جنسی همیشه حاصل تمایلات رقابت کننده تحریکی ( میل) و بازداشتی ( اضطراب) است.

مبنای تکاملی انگیزش جنسی

در رابطه با تکامل، فرض بر این است که مردان و زنان مکانیزمهای روان شناختی مجزایی را پرورش داده اند که زیربنای انگیزش جنسی و راهبردهای همسر گزینی آنهاست. مردان در مقایسه با زنان، انگیزش جنسی کوتاه مدت تری دارند، معیارهای آسان گیرانه تری وضع می کنند، برای نشانه های دسترسی جنسی مانند جوانی ارزش قایل اند و در همسر گزینی به پاکدامنی اهمیت می دهند. زنان در مقایسه با مردان، برای امکانات مالی مرد ( اینکه پول خرج کند، هدیه بدهد، سبک زندگی پر زرق و برق داشته باشد)، وجهه و جاه طلبی اجتماعی، و توان شغلی نوید بخش ارزش قایل هستند.

این ژنها هستند که راهبردهای همسرگزینی فرد را حداقل به اندازه تفکر منطقی ( و اغلب بیشتر از آن)، تعیین می کنند. مردان همسران جوان و جذاب می خواهند در حالی که زنان جویای همسران قدرتمند و عالی مقام هستند. مردان جذابیت جسمانی و جوانی را در گزینش همسر مهم می دانند، در حالی که زنان در گزینش همسر برای توان درآمد و عایدی مردان اهمیت قایل هستند.

ناتوانی در خود گردان کردن نیازهای فیزیولوژیکی

سعی در کنترل کردن آگاهانه نیازهای فیزیولوژیکی بیشتر از آنکه مفید باشد، زیان بخش است. افراد سعی می کنند گرسنگی، وزن، نوشیدن الکل و قهوه، تکانه های جنسی، کمر درد مزمن و موارد مشابه را کنترل کنند. این خواستها گاهی ما را مغلوب می کنند، و هنگامی که مغلوب می شویم به دنبال راه هایی می گردیم که نیازهای فیزیولوژیکی خود را به نفع کنترل ذهنی، نادیده بگیریم. وقتی که حالت های ذهنی نیازهای فیزیولوژیکی را تنظیم می کنند، خود گردانی روی می دهد. اما زمانی که امیال زیستی بر کنترل ذهنی غلبه می کنند، ناتوانی در خودگردانی روی می دهد.

افراد به سه دلیل در خود گردانی شکست می خورند. اولا، افراد معمولا تا وقتی که نیروی انگیزشی امیال زیستی را تجربه نکرده اند، آن را دست کم می گیرند. یعنی وقتی احساس گرسنگی نمی کنیم، فراموش می کنیم وقتی که گرسنه ایم چقدر برای خوردن انگیزه داریم. ثانیا، امکان دارد افراد فاقد معیار باشند، یا معیارهای متضاد، غیر واقع بینانه، یا نا مناسب داشته باشند. برای مثال ممکن است افراد در مورد لاغری معیارهای افراطی ( غیر واقع بینانه) داشته باشند. نیروهای زیستی طبیعی به راحتی بر کنترلعلی ذهنی متزلزل ( غیر واقع بینانه) غلبه می کنند.

ثالثا، افراد به این دلیل در خودگردانی شکست می خورند که وقتی آشفته و دل مشغول یا از خود بی خود می شوند یا در خودشان فرو می روند، نمی توانند رفتار خود را کنترل کنند.

این بد بیاریها در دو چیز مشترک هستند : (۱) عدم آگاهی از اینکه انگیزه های فیزیولوژیکی چقدر می توانند قوی و جلب کننده باشند و (۲) از دست دادن کنترل بر توجه. معمولا خود گردانی، رقابتی بین نیروهای زیستی و کنترل های شناختی است.

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۰ مرداد ۱۳۹۴

مغز با انگیزه و هیجانی

عامل ایجاد کننده گرسنگی احتمالا گرلین است.  هورمونی که در معده ساخته می شود، در جریان خون گردش کرده و مغز، آن را تشخیص می دهد.  هیپوتالاموس مرتبا مقدار گرلین در خون را کنترل می کند و هنگامی که سطح گرلین بالا می رود، پیام دریافتی از معده و روده ها را تشخیص می دهد- یعنی مواد غذایی کم است، آن را تامین کن. این پیام هیپوتالاموس را تحریک می کند تا تجربه گرسنگی روانی را ایجاد کند.

همانگونه که معده و روده های گرلین را به داخل جریان خون ترشح می کنند تا اشتها را تحریک کنند ( احساس گرسنگی)، برای انتقال دادن سیری، لپتین leptin را به داخل جریان خون ترشح می کنند. اما در مدت محرومیت ار غذا، سطح لپتین افت می کند.

مغز با انگیزه و هیجانی

مغز فقط متفکر نیست بلکه مرکز انگیزش و هیجان نیز هست. مغز به این نیز اهمیت می دهد که آیا شما می خواهید که این کار را انجام دهد ( مغز با انگیزه) و اینکه خلق شما هنگام انجام دادن این کار چگونه است ( مغز هیجانی).

در مورد احساس خوب داشتن، رویداد خوشایند غیر منتظره ای روی می دهد ( نامه ای را از دوستتان دریافت می کنید) که ناحیه کلاهکی – شکمی ( ventral tegmental area) را برای آزاد کردن دوپامین فعال می کند، آزاد شدن دوپامین ساختارهای لیمبیک را تحریک می کند، و تحریک ساختارهای لیمبیک، مانند دسته پیش مغز میانی ( medial forebrain bundle) ، احساس خوب را به وجود می آورد.

اصل ۱ : ساختارهای خاص مغز حالت های انگیزشی و هیجانی خاصی را به وجود می آورند.

اصل ۲: عوامل زیست شیمیایی ساختارهای مغز را تحریک می کنند.

اصل ۳: رویدادهای روزمره عوامل زیست شیمیایی را وادار به عمل می کنند.

نگاهی به درون مغز

هیپوتالاموس

هیپوتالاموس ساختار کوچکی است که کمتر از ۱ درصد کل حجم مغز را تشکیل می دهد و به رغم اندازه کوچک آن، از لحاظ انگیزشی بسیار مهم است. هیپوتالاموس مجموعه ای از ۲۰ هسته مجاور و متصل به هم است که وظایف مجزایی دارند. هیپوتالاموس عملکردهای زیستی مهمی را تنظیم می کند که خوردن، نوشیدن، و جفت گیری از آن جمله هستند.

هیپوتالاموس با تنظیم کردن سیستم درون ریز و سیستم عصبی خود مختار قادر است محیط درونی بدن، نظیر ضربان قلب و ترشح هورمون را طوری تنظیم کند که به صورت مطلوب با محیط سازگار شود ( مثلا با استرس مقابله کند). هیپوتالاموس غده هیپوفیز را تنظیم می کند. غده هیپوفیز به نوبه خود سیستم درون ریز را تنظیم می کند.

هیپوتالاموس سیستم عصبی خود مختار را نیز کنترل می کند. سیستم عصبی خود مختار، تمام عصب رسانی های نورونی به داخل اندامهای بدن را که تحت کنترل ارادی قرار ندارند، مانند قلب، ریه ها، کبد، روده ها و نظام عضلانی، شامل می شود. این سیستم به دو شاخه تقسیم می شود: سیستم سمپاتیک تحریکی که عملکردهای بدن را تندتر و بدن را هوشیار می کند ( مثلا از طریق افزایش ضربان قلب) و سیستم پاراسمپاتیک بازدارنده که بعد از استرس و حالت اضطراری بدن، به استراحت، تجدید قوا، و گوارش کمک می کند.

وقتی تغییر مهمی را در محیط تجربه می کنیم ( مانند تهدید، فرصت)، هیپوتالاموس برای تنظیم کردن واکنش بدن و در نتیجه، مقابله کردن موثر با تغییر محیطی دو وسیله دارد. از یک سو، هیپوتالاموس با تحریک کردن سیستم عصبی خودمختار، می تواند انگیختگی ( فعال سازی سمپاتیک) یا آرمیدگی ( فعال سازی پاراسمپاتیک) را به وجود آورد. از سوی دیگر می تواند با تحریک کردن غده هیپوفیز برای آزاد کردن هورمون ها به داخل جریان خون، سیستم درون ریز را تحریک کند.

دسته پیش مغز میانی

مجموعه نسبتا بزرگی از رشته های عصبی است که هیپوتالاموس را به سایر ساختارهای لیمبیک، از جمله به ناحیه جداری، اجسام پستانی mammillary bodies و ناحیه کلاهکی شکمی متصل می کند. در رابطه با انگیزش، دسته پیش مغز میانی به مرکز لذت مغز نزدیک است. تحریک کردن دسته پیش مغز میانی در انسان ها، لذت شدید و حالت وجد ایجاد نمی کند، بلکه احساس کلی مثبتی را به وجود می آورد.

بادامه

مجموعه ای از هسته های متصل به هم است که وظایف جداگانه ای دارند. به طور کلی، بادامه رویدادهای تهدید کننده را تشخیص داده و به آنها پاسخ می دهد، اما هریک از هسته های متفاوت آن، وظیفه مختلفی دارد. تحریک یک قسمت از بادامه خشم را به وجود می آورد در حالی که تحریک قسمت دیگر آن، ترس و رفتار دفاعی را ایجاد می کند. اختلال در بادامه، تغییرات چشم گیری ایجاد می کند که این موارد از آن جمله هستند : مطیع بودن، بی تفاوتی عاطفی، فقدان پاسخ دهی هیجانی، ترجیح دادن انزوای اجتماعی به جای پیوند جویی اجتماعی، گرایش به سمت محرکهایی که قبلا ترسناک بوده اند، و ناتوانی در آموختن این موضوع که محرک از تقویت مثبت یا تنبیه خبر می دهد. بادامه همچنین در پی بردن به هیجان های دیگران، جلوه های صورت، و خلق خودمان، مخصوصا اطلاعات هیجانی منفی، دخالت دارد. بادامه اطلاعات هیجانی را پردازش می کند.

بادامه در یادگیری تداعی های هیجانی نیز نقش مهمی دارد. بادامه برون دادهایی را به تقریبا تمام قسمتهای مغز می فرستد اما فقط تعداد کمی از برون دادها اطلاعات را به بادامه بر می گردانند. این عدم تعادل به ما کمک می کند تا بدانیم چرا هیجان، مخصوصا هیجان منفی بر شناخت غلبه می کند در حالی که شناخت کمتر بر هیجان چیره می شود. بنابراین، پیام های ترس و خشم زیادی از بادامه خارج می شود در حالی که پیام های عقلانی و منطقی نسبتا کمی برای آرام کردن بادامه برگشت می کنند.

مدار سپتو هیپوکامپ

مدار سپتو هیپوکامپ فعالیت هماهنگ چندین ساختار لیمبیک، از جمله ناحیه جداری، هیپوکامپ، شکنج کمربندی، طاق (فورنیکس)، تالاموس، هیپوتالاموس و اجسام پستانی را شامل می شود. در حالی که کدار سپتو- هیپوکامپ مدار لیمبیک است، ارتباط با قشر مخ را نیز شامل می شود. بنابراین مقدار زیادی فعالیت شناختی از حافظه و قدرت تخیل وارد این مدار می شود. از این رو، مدار سپتو-هیپوکامپ، هیجان مرتبط با رویدادهای قریب الوقوع را از نظر لذت مورد انتظار و اضطراب مورد انتظار، پیش بینی می کند. هیپوکامپ به عنوان مقایسه کننده عمل می کند، به طوری که مرتبا اطلاعات حسی وارده را با رویدادهای مورد انتظار از حافظه مقایسه کند.

اگر رویدادها به صورت مورد انتظار نباشند- در این صورت هیپوکامپ به صورت (( اوضاع روبه راه نیست)) عمل می کند. وقتی که هیپوکامپ به صورت اوضاع رو به راه نیست عمل می کند، مدار سپتو-هیپوکامپ را فعال می سازد و حالت انگیزشی اضطراب را به وجود می آورد(توجه زیاد، انگیختگی) که بر رفتار حاکم می شود.

مواد شیمیایی ضد اضطراب طبیعی مغز، اندروفین ها هستند، به طوری که اندروفین ها شیوه کنترل اوضاع رو به راه نیست را متوقف می کنند. نا امیدی، شکست، تنبیه و تازگی، هیپوکامپ را تحریک می کنند تا بازداری رفتاری(شیوه اوضاع رو به راه نیست) آکنده از اضطراب را برانگیزد. آزاد شدن اندروفین مدار سپتو-هیپوکامپ را می بندد، موجب تسکین اضطراب می شود و احساس های مثبت ایجاد می کند.

ساخت شبکه ای (reticular formation)

در انگیختگی و در فرایند هوشیاری و وظایف انگیزشی و هیجانی مغز، نقش مهمی دارد. ساخت شبکه ای مجموعه از نورون ها، تقریبا به اندازه انگشت کوچک شماست که درون ساقه مغز قرار دارد. ساخت شبکه ای دو قسمت دارد : سیستم فعال ساز شبکه ای صعودی (ascending reticular activating system) و ساخت شبکه ای نزولی ( descending reticular formation). سیستم فعال ساز شبکه ای، عصب هایش را به سمت بالا، به مغز می فرستد تا قشر مخ را هوشیار و بر انگیخته کند، در حالی که ساخت شبکه ای نزولی عصبهایش را برای تنظیم کشیدگی عضله، به سمت پایین می فرستد.

قشر پیش پیشانی و عاطفه

سیستم لیمبیک تحریک حسی وارده ( دیدنی ها، بوها، مزه ها) را دریافت می کند که واکنش های هیجانی خودکار را فعال می سازد. علاوه بر آن، سیستم لیمبیک مقدار زیادی درون داد را از قشر مخ می گیرد. تحریک قشر مخ می تواند به طور غیر مستقیم، حالت های هیجانی را ایجاد کند. قطعه های پیش پیشانی قشر مخ درست پشت پیشانی قرار دارند. یک قطعه در سمت راست و دیگری در سمت چپ مغز قرار دارد. قشر پیشانی مخزن هدف های فرد است. این هدف ها معمولا باهم رقابت می کنند( هدف خوردن در برابر هدف کاهش وزن)، و دو قطعه پیش پیشانی به این هدف ها حال و هوای هیجانی می دهند. افکاری قشر پیش پیشانی راست را تحریک می کنند، احساس های منفی را به وجود می آورند، در حالی که افکاری که قشر پیش پیشانی چپ را تحریک می کنند، احساس های مثبت را به وجود می آورند.

برخی قطعه های پیش پیشانی راست بسیار حساسی دارند که باعث می شود آنها نسبت به تهیج پذیری منفی بسیار حساس باشند، در حالی که دیگران قطعه های پیش پیشانی چپ بسیار حساسی دارند و از این رو نسبت به تهیج پذیری مثبت خیلی حساس هستند.

گذرگاههای انتقال دهنده عصبی در مغز

چهار گذر گاه انتقال دهنده عصبی که با انگیزش ارتباط دارند عبارت اند از : دوپامین – که احساسهای خوشایند مرتبط با پاداش را ایجاد می کند. سروتونین- که بر خلق و هیجان تاثیر می گذارد. نوراپی نفرین- که انگیختگی و هوشیاری را تنظیم می کند و اندروفین که با ایجاد کردن احساسهای خوب برای مقابله با درد، اضطراب، و ترس از این احساسهای ناخوشایند جلوگیری می کند.

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۸ مرداد ۱۳۹۴

انگیزش چیست؟

هدف نظریه انگیزش این است که توضیح دهد چه چیزی به رفتار، انرژی و جهت می دهد. انرژی حاکی از آن است که رفتار نیرو دارد- یعنی نسبتا نیرومد، شدید، و پایدار است. جهت حاکی از آن است که رفتار، هدف دارد- یعنی، به سمت هدف یا نتیجه خاصی گرایش دارد.

انگیزه های درونی

انگیزه فرایندی درونی است که رفتار را نیرومند و هدایت می کند. نیازها، شناختها و هیجان ها صرفا انواع خاصی از انگیزه هستند. نیازها شرایط درونی فرد هستند که برای ادامه زندگی و کمک به رشد و بهزیستی ضروری اند. گرسنگی و تشنگی دو نمونه از نیازهای زیستی هستند. شایستگی و تعلق پذیری دو نمونه از نیازهای روانشناختی هستند که از خواست خود Self برای تسلط بر محیط و روابط میان فردی صمیمانه ناشی می شوند. نیازها به ارگانیزم خدمت می کنند. انواع نیازها، نیازهای زیستی، نیازهای روانشناختی و نیازهای اجتماعی می باشند.

شناختها به رویدادهای ذهنی مانند عقاید، انتظارات و خود پنداره اشاره دارند. منابع شناختی انگیزش، بر روش های تفکر فرد استوار هستند. برای مثال هنگامی که دانش آموزان، به کاری می پردازند، برنامه یا هدفی را در سر دارند.

هیجان ها پدیده های ذهنی – فیزیولوژیکی – کارکردی – بیانگری،  موقتی هستند که نحوه واکنش سازگارانه ما را به رویدادهای مهم زندگی تنظیم می کنند. هیجان ها با تنظیم کردن این چهار جنبه تجربه در الگویی منسجم، به ما امکان می دهند تا به رویدادهای زندگی مان به صورت سازگارانه واکنش نشان دهیم. برای مثال وقتی با تهدیدی برای سلامتی مان مواجه می شویم، می ترسیم، ضربان قلبمان افزایش می یابد، سعی می کنیم بگریزیم و گوشه های لبمان طوری به عقب کشیده می شوند که دیگران آن را تشخیص داده و به تجربه ما پاسخ می دهند.

رویدادهای بیرونی

رویدادهای بیرونی مشوق های محیطی هستند که توانایی نیرومند و هدایت کردن رفتار را دارند. برای مثال پیشنهاد پول به عنوان مشوق Incetive برای انجام دادن کاری، رفتار گرایشی را نیرومند می کند. این مشوق در صورتی توانایی نیرومند و هدایت کردن رفتار را کسب می کند که علامت دهد رفتار خاصی پیامدهای تقویت کننده یا تنبیه کننده به بار خواهد آورد.

جلوه های انگیزش

همه افراد تا اندازه ای با انگیزه هستند. برای پی بردن به انگیزش در دیگران دو راه وجود دارد. راه اول این است که جلوه های رفتاری انگیزش را مشاهده کنیم. به عنوان مثال، برای پی بردن به گرسنگی می بینیم که آیا سریعتر از معمول می خورد یا می جود و … . راه دوم توجه کردن دقیق به شرایط پیشایندی antecedents است که معلوم شده حالت های انگیزشی را ایجاد می کنند. بعد از ۷۲ ساعت محرومیت از غذا، فرد گرسنه خواهد شد. بعد از اینکه فرد تهدید می شود احساس ترس می کند.

رفتار

هفت جنبه رفتار، وجود، شدت، و کیفیت انگیزش را نشان می دهند. ۱) تلاش ۲) نهفتگی ۳) پایداری ۴) انتخاب ۵) احتمال پاسخ ۶) جلوه های صورت ۷) حالت های بدن.

 

فیزیولوژی

هنگامی که انسانها و حیوانات برای پرداختن به فعالیت های گوناگون آماده می شوند، سیستم های عصبی و درون ریز مواد شیمیایی مانند انتقال دهنده های عصبی و هورمون ها را می سازند و آزاد می کنند که شالوده زیستی حالتهای انگیزشی و هیجانی را تشکیل می دهند.

گزارش شخصی

سومین روشی گرد آوری اطلاعات برای پی بردن به وجود، شدت و کیفیت انگیزش این است که صرفا بپرسیم.

اراده : اولین نظریه بزرگ

از نظر دکارت، عالی ترین نیروی انگیزشی، اراده dualism بود. دکارت تصور می کرد که اگر بتواند اراده را بشناسد، بعدا می تواند انگیزش را درک کند. اراده، عمل را آغاز، و هدایت می کند و تصمیم می گیرد که آیا عمل کند و وقتی عمل می کند، چه کاری انجام دهد.

غریزه : دومین نظریه بزرگ

جبرگرایی زیستی چارلز داروین دو تاثیر عمده بر تفکر علمی داشت. اولا جبرگرایی زیستی داروین مهمترین مفهوم، یعنی تکامل را برای زیست شناسی به ارمغان آورد. جبرگرایی زیستی، توجه دانشمندان را از مفاهیم انگیزشی ذهنی، مانند اراده، دور کرد و به سمت مفاهیم ماشینی و ژنتیکی معطوف نمود. ثانیا به دوگانه نگری انسان – حیوان که بر برسی اولیه انگیزش حاکم بود، خاتمه داد و به جای آن، سوالهایی از این قبیل را مطرح کرد : چگونه حیوانات از امکانات خودشان ( یعنی انگیزش) برای سازگار شدن با ضروریات محیط استفاده می کنند؟

از نظر داروین بیشتر رفتارهای حیوانات، نا آموخته، خودکار، و ماشینی به نظر می رسد. حیوانات به کمک تجربه یا بدون آن، با محیط خود سازگار می شدند. داروین برای توجیه کردن این رفتار سازگارانه ظاهرا از پیش برنامه ریزی شده غریزه instinct را مطرح کرد. در صورتی که محرک مناسب وجود داشته باشد، غرایز خود را از طریق بازتابهای فطری بدن نشان می دهند. اولین روانشناسی که نظریه غریزه انگیزش را رواج داد، ویلیام جیمز بود.

سایق : سومین نظریه بزرگ

سایق Drive که وود ورث آن ر معرفی کرد، اعلام می دارد که وظیفه رفتار خدمت کردن به نیازهای بدن است.

نظریه سایق فروید

فروید که آموزش فیزیولوژی دیده بود، باور داشت که همه رفتارها با انگیزه هستند و هدف رفتار، ارضا کردن نیازهاست. از نظریه سایق فروید با اینکه خلاقانه بود حداقل سه انتقاد شده است : (۱) مبالغه درباره دخالت نیروهای زیستی در انگیزش و دست کم گرفتن عوامل مربوط به یادگیری. (۲) اتکای زیاد به اطلاعات به دست آمده از مورد پژوهی های افراد آشففته. (۳) مفاهیمی که از نظر علمی، آزمون پذیر نیستند. فروید نظریه سایق خود را با چهار عنصر خلاصه کرد:

منبع سایق(کمبود بدن) ç محرک سایق ( اضطرابی) ç شی سایق (شی محیطی که می تواند کمبود بدن را ارضا کند) ç هدف سایق ( راضا به وسیله برطرف شدن کمبود بدن).

نظریه سایق هال

هیچ یک از سه انتقاد وارده به فروید بر کلارک هال وارد نیستند. از نظر هال ( ۱۹۴۳، ۱۹۵۲)، سایق منبع انرژی یکپارچه ای است که از تمام کمبودها / اختلالهای جاری بدن تشکیل می شود. از نظر هال و فروید، انگیزش ( یعنی سایق) مبنای فیزیولوژیکی دارد و منبع انگیزش، نیاز بدن است. نظریه

نظریه سایق هال یک ویژگی برجسته داشت. یعنی، انگیزش را می توان قبل از وقوع آن، پیش بینی کرد. در مورد غریزه و اراده، نمی توانستیم پیش بینی کنیم چه موقعی یک نفر با انگیزه است و آیا اصلا انگیزه دارد یا نه. اما اگر حیوانی را از غذا، آب، میل جنسی، یا خواب محروم کنیم، در این صورت سایق به نسبت مدت محرومیت، حتما افزایش خواهد یافت.

هال برای اینکه نشلن دهد چگونه عادت و سایق ( یعنی یادگیری و انگیزش) رفتار را به وجود می آورند فرمول زیر را ساخت :

sEr = sHr * D

متغییر sEr نیرومندی رفتار هنگام وجود محرکی خاص است. sHr نیرومندی عادت است. D سایق است. علامت ضرب به این علت اهمیت دارد که رفتار فقط در صورتی روی می دهد که عادت و سایق در سطح صفر نباشند.

هال بعدها علت سوم رفتار، یعنی انگیزش تشویقی را که به صورت k نشان داده می شود به سیستم رفتار خود وارد کرد. D از تحریک درونی و K از تحریک بیرونی سرچشمه می گیرد.

sEr = sHr * D* K

زوال نظریه سایق

نظریه سایق – هم مدل فروید هم مدل هال- بر سه فرضیه اساسی استوار بود :

۱-سایق از نیازهای بدن پدیدار می شود.

۲- کاهش سایق تقویت کننده است و موجب یادگیری می شود.

۳- سایق، رفتار را نیرومند می کند.

اولا، برخی انگیزه ها با نیاز زیستی متناسب یا بدون آن وجود دارند. برای مثال افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی به رغم نیاز زیستی نیرومند، غذا نمی خوردند. ثانیا، یادگیری معمولا بدون هرگونه تجربه کاهش روی می دهد. در نهایت معلوم شد که برای وقوع یادگیری، کاهش سایق نه ضروری و نه کافیست. ثالثا، پژوهشگران به اهمیت منابع بیرونی انگیزش ( غیر فیزیولوژیکی) پی بردند. برای مثال کسی که تشنه نیست با چشیدن یا دیدن یا بوئیدن نوشبه ای دلخواه، ممکن است انگیزه نیرومندی برای نوشیدن احساس کند.

پیدایی نظریه های کوچک

نظریه های کوچک توجه خود را به پدیده انگیزشی خاصی محدود می کنند.

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی