نیازهای روان شناختی

وقتی که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را ارضا می کند، احساس خشنودی می کنیم. ما از احساس علاقه و خشنودی خودمان آگاه هستیم ( یعنی، (( من تنیس بازی می کنم، چون این کار تفریح است)) )، اما علت انگیزشی مشغول شدن در محیط مان این است که نیازهای روانشناختی ما را فعال و ارضا می کند. بازی کردن، حل کردن معماها، و پذیرفتن چالش ها به این علت کارهای جالبی هستند که عرصه ای را برای فعال و ارضا کردن نیازهای روان شناختی ما تامین می کنند.

ساختار نیاز

نیازهای فیزیولوژیک ( تشنگی، گرسنگی، میل جنسی) به نحوه عمل سیستم های زیستی وابسته هستند. نیازهای روان شناختی ( خود مختاری، شایستگی، ارتباط) به ماهیت انسان و رشد سالم وابسته هستند. نیازهای اجتماعی (پیشرفت، صمیمیت، قدرت) از تاریخچه هیجانی و اجتماعی شدن ما فراگیری یا درونی شده اند.

متمایز کردن نیازهای روانشناختی از نیازهای اجتماعی ظریف است. نیازهای روان شناختی، در عمق وجود انسان قرار دارند و بنابراین در هر کسی فطری هستند. نیازهای اجتماعی از تجربیات منحصر به فرد ما ناشی می شوند و بنابراین در بین افراد مختلف بسیار متفاوت هستند.

رویکرد اگانیزمی به انگیزش

بقای هر ارگانیزمی به محیط آن بستگی دارد، زیرا محیط منابعی چون غذا، آب، حمایت اجتماعی، و تحریک عقلانی تامین می کند و همه ارگانیزمها برای تعامل کردن با محیط شان تجهیز شده اند، به طوری که همه آنها از مهارت ها و انگیزش لازم برای به کار گرفتن و پرورش دادن این مهارت ها، برخوردارند. نظریه های ارگانیزمی اعلام می دارند که محیط ها مرتبا تغییر می کنند و بنابراین، ارگانیزمها برای سازگار شدن با این تغییرات، باید انعطاف پذیر باشند.

رویکرد ماشینی (mechanistic approach)، ضد رویکرد ارگانیزمی ( organismic approach) است. در نظریه های مشاینی، محیط بر انسان تاثیر می گذارد و انسان واکنش نشان می دهد. برای مثال، محیط، گرما تولید می کند و انسان به صورت قابل پیش بینی و خودکار، با عرق کردن پاسخ می دهد.

دیالکتیک انسان محیط

در حالت دیالکتیک، محیط بر انسان و انسان بر محیط اثر می گذارد. انسان به خاطر انگیزش درونی، بر محیط تاثیر می گذارد تا تغییراتی را در آن ایجاد کند، و محیط از انسان توقع دارد با آن سازگار شود. نتیجه دیالکتیک انسان – محیط، ترکیب همیشه در حال تغییری است که به موجب آن، محیط نیازهای انسان را بر آورده می کند و انگیزش های تازه ای را در او به وجود می آورد. نیازهای روان شناختی، تمایلات، و ارزش ها منبع این فعالیت ذاتی هستند.

نیازهای روان شناختی ارگانیزمی

بچه ها بخوبی نشان می دهند که چگونه نیازهای روان شناختی ارگانیزمی، فرد را برای ورزش و پرورش مهارت ها با انگیزه می کنند. بچه ها بدون هر گونه انگیزش آشکار، به جز اینکه فقط می خواهند کاری را بهتر از گذشته انجام دهند، مدام به این طرف و آن طرف می دوند.

اینکه کودکان چه فعالیت ها، مهارت ها و ارزش هایی را مهم بدانند، به نگرش ها، ارزش ها، و جو عاطفی که افراد مهم در زندگی آنها فراهم می کنند، بستگی دارد(به خاطر نیاز به ارتباط). در مجموع نیازهای روان شناختی ارگانیزمی خود مختاری، شایستگی، و ارتباط، انگیزشی طبیعی را برای یادگیری و رشد کردن تامین می کنند.

خود مختاری

رفتار، زمانی خود مختار است که تمایلات، ترجیحات، و خواست های ما فرایند تصمیم گیری ما را برای انجام دادن یا انجام ندادن فعالیتی خاص، هدایت کنند. وقتی نیروهای بیرونی ما را وادار می سازنند به شیوه خاصی فکر، احساس، یا رفتار کنیم، خود مختار نیستیم ( یعنی رفتارمان را دیگران تعیین کرده اند). خود مختاری به صورت رسمی عبارت است از : نیاز به تجربه کردن انتخاب در آغاز کردن و تنظیم کردن رفتار.

سه ویژگی دست به دست هم می دهند تا تجربه ذهنی خود مختاری را توصیف کنند : درک منبع علیت ( perceived locus of causality)، درک انتخاب ( perceived choice)، و اراده (volition).

درک منبع علیت، به آگاهی فرد از منبع علیتی اعمال با انگیزه اشاره دارد. درک منبع علیت در یک پیوستار دو قطبی، از درونی تا بیرونی گسترش دارد. این پیوستار نشان می دهد که آیا فرد تصور می کند رفتارش را منبع شخصی آغاز کرده ( درک منبع علیت درونی) یا منبع محیطی ( درک منبع علیت بیرونی). برخی از اصطلاحات ((مبتکران)) و ((آلت دست ها)) استفاده می کنند. مبتکران رفتار عمدی خودشان را پدید می آورند. آلت دستها مانند کارمندانی که پی فرمان فرستاده می شوند.

اراده، میل به انجام دادن فعالیتی بدون احساس فشار است. در صورتی اراده بالاست که وقتی فرد کاری را انجام می دهد احساس کند اعمال او  کاملا مورد تایید خود self است. افراد علاوه بر اینکه توسط محیط تحت فشار قرار می گیرند، گاهی انگیزش مملو از فشار در خودشان ایجاد می کنند تا خود را وادار سازند کاری را انجام دهند- یعنی در اصل می گویند : ((من مجبورم این کار را انجام دهم)).

درک انتخاب به مواقعی اشاره دارد که در شرایط محیطی ای قرار بگیریم که امکان تصمیم گیری به ما بدهد و چنین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. انتخاب بین گزینه ها که توسط دیگران پیشنهاد می شود، نیاز به خود مختاری را در بر ندارد.

حمایت کردن از خود مختاری

برخی محیط ها نیاز ما را به خود مختاری، فعال و از آن حمایت می کنند، در حالی که محیط های دیگر به این نیاز بی توجهی کرده و آن را ناکام می کنند. روابط نیز گاهی از نیاز به خود مختاری حمایت می کنند و گاهی جلوی آن را می گیرند، مثل زمانی که یک مربی به ورزشکاران دستور می دهد ( خود مختاری آنها را تضعیف می کند) یا آموزگاری که با دقت به دانش آموزان گوش می کند و بعد از این اطلاعات برای دادن فرصت های کار کردن با سرعت مناسب خودشان استفاده می کند(از خود مختاری آنها حمایت می کند). موقعیت های اجتماعی و فرهنگ ها نیز از نظر حمایت کردن از خود مختاری افراد باهم تفاوت دارند.

محیط های حامی خود مختاری، افراد را ترغیب می کنند هدفهای خودشان را تعیین کرده، رفتار خودشان را هدایت کرده، روش خودشان را برای حل مشکلات انتخاب نمایند، و اصولا تمایلات و ارزش های خود را دنبال کنند. محیط کنترل کننده، برعکس محیط حامی خود مختاری است. شیوه فرد برای با انگیزه کردن دیگران، در یک پیوستار بسیار کنترل کننده تا بسیار حمایت کننده خود مختاری قرار می گیرد. در شیوه کنترل کننده، برای با انگیزه کردن دیگران، ابتدا دستورالعملی را در رابطه با اینکه آنها چگونه باید فکر، احساس و رفتار کنند به اطلاع می رساند و بعد به وسیله پیشنهاد کردن بر انگیزه های بیرونی و زبان وادار کننده، رفتار آنها را در جهت این دستورالعمل، شکا می دهند. در مقابل شیوه حامی خود مختاری، با شناسایی کردن و حمایت کردن تمایلات و ترجیحات دیگران، آنها را با انگیزه می کنند.

زمانی که از خود مختاری آنها حمایت می شود، انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط، و هیجان مثبت را تجربه می کنند و درضمن، یادگیری، عملکرد، و پایداری بیشتری را نشان می دهند. وقتی می خواهیم محیط حامی خود مختاری برای دیگران به وجود آوریم، به چهار طریق زیر با آنها ارتباط برقرار می کنیم. ۱) حمایت از خود مختاری، منابع انگیزش درونی را پرورش می دهد، ۲) حمایت از خود مختاری، به زبان اطلاع رسانی متکی است، ۳) حمایت از خودمختاری، ارزش قایل شدن را تقویت می کند، و ۴) حمایت از خود مختاری، عاطفه منفی را می پذیرد.

حمایت لحظه به لحظه از خود مختاری

چهار ویژگی فوق، شیوه کلی با انگیزه کردن حامی خود مختاری را نشان دادند. علاوه بر این، وقتی افراد محیط های حامی خود مختاری را برای دیگران به وجود می آورند، معمولا با نشان دادن رفتارهای لحظه به لحظه ای که مشخصه شیوه آنهاست، این کار را انجام می دهند.

شیوه با انگیزه کردن حامی خود مختاری

شیوه ای که آموزگاران، والدین، مربیان، درمانگران، دکترها، و کارفرمایان برای با انگیزه کردن مورد استفاده قرار می دهند، برای رشد، مشغولیت، یادگیری با کیفیت عالی، عملکرد مطلوب، وسلامتی دانش آموزان، کودکان، ورزشکاران، درمانجویان، بیماران و کارمندانی که آنها سعی دارند با انگیزه کنند، اشارات مهمی دارد.

بر انگیزنده های حامی خود مختاری، نیاز افراد را به خود مختاری ارضا می کنند، در حالی که بر انگیزنده های کنترل کننده، این نیاز را نا دیده می گیرند و نا کام می سازند.

شایستگی

شایستگی نیاز روان شناختی است که برای دنبال کردن چالش های بهینه ( optimal challenges) و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تامین می کند. چالش های بهینه، چالش های متناسب با رشد هستند. وقتی به کاری می پردازیم که سطح دشواری آن دقیقا با مهارت های فعلی ما متناسب است، احساس می کنیم خیلی به آن علاقه داریم و نیاز ما را به شایستگی ارضا می کند. تعریف شایستگی به صورت رسمی عبارت است از: نیاز به موثر بودن در تعامل ها با محیط که بیانگر میل به کار بردن استعداد ها و مهارت ها و در انجام این کار، دنبال کردن چالش های بهینه و تسلط یافتن بر آنهاست.

چالش بهینه و روانی

منشا خرسندی تجربه (( روانی )) است. روانی به معنی سیال بودن، جریان داشتن است. روانی تجربه آنچنان لذت بخشی است که فرد فعالیتی را بارها تکرا می کند، به این امید که دوباره روانی را تجربه نماید. روانی حالتی از تمرکز است که جذب شدن کامل در یک فعالیت را شامل می شود. روانی زمانی روی می دهد که فرد برای غلبه کردن بر چالش ها، مهارت های خود را به کار برد. در صورتی که چالش از مهارت برتر باشد ( مهارت کم، چالش زیاد)، افراد نگران می شوند که تکلیف بر مهارتهای آنها غلبه کند. به چالش طلبیده شدن اضافی، شایستگی را تهدید می کند، به طوری که اگر میزان چالش متوسط باشد، تهدید به صورت نگرانی و اگر زیاد باشد، به صورت اضطراب آشکار می شود. در صورتی که چالش با مهارت بخواند، تمرکز، در آمیختگی، و خشنودی حاصل می شود. اگر چالش ها و مهارت ها کاملا بخوانند، تجربه روانی ایجاد می شود. چناچه مهارت از چالش برتر باشد، کاهش تمرکز، کمترین میزان در آمیختگی با تکلیف، و ملال هیجانی به بار می آید. به چالش طلبیده شدن زیر سطح مهارت فرد، احساس شایستگی به وجود نمی آورد و به صورت بی تفاوتی یا ملال آور جلوه گر می شود. به چالش طلبیده شدن اضافی، مشکلات هیجانی و تجربه زیر سطح بهینه به بار می آورد، ولی بدین تجربه از همایندی چالش کم و مهارت کم ناشی می شود. مهمترین معنی ضمنی نظریه روانی این است: اگر چالش بهینه باشد، از هر فعالیتی می توان لذت برد.

وابستگی متقابل چالش و بازخورد

آماده کردن زمینه برای چالش با به وجود آوردن تجربه روان شناختی به چالش طلبیده شدن یکی نیست. این معادله به عنصر دیگر نیاز دارد: بازخورد عملکرد. زمانی افراد از تجربه روان شناختی به چالش طلبیده شدن خبر می دهند که با چالش مواجه شده و بازخورد عملکرد مقدماتی گرفته باشند.

تحمل شکست

یکی از شاخصهای چالش بهینه این است که احتمال موفقیت و شکست، برابر است. اگر ترس از شکست شدید باشد، می تواند رفتارهای اجتنابی را طوری با انگیزه کند که افراد برای گریختن از به چالش طلبیده شدن، دست به هر کاری بزنند. قبل از اینکه افرد آزادانه به تکالیف چالش انگیز در سطح بهینه بپردازند، موقعیت اجتماعی باید شکست خوردن و خطا کردن را تحمل کند( حتی ارزشمند بداند). چالش بهینه اشاره دارد به اینکه خطا کردن زیاد برای بهینه ساختن انگیزش ضروری است. تحمل خطا، تحملل شکست، و مخاطره جویی بر این عقیده استوارند که ما از شکست بیشتر از موفقیت درس می گیریم. این به ما کمک می کند که بدانیم چرا افراد در محیط های حامی خود مختاری که شکست را تحمل می کنند بیشتر از محیط های کنترل کننده ای که شکست را تحمل نمی کنند، احساس شایستگی می کنند.

حمایت کردن از شایستگی

بازخورد مثبت از چهار منبع حاصل می شود. ۱) خود تکلیف، ۲) مقایسه عملکرد فعلی با عملکردهای گذشته خویش، ۳) مقایسه عملکرد فعلی خویش با عملکرد دیگران، و ۴) ارزیابی های دیگران.

لذت چالش بهینه و بازخورد مثبت

افراد از چالش بهینه واقعا لذت می برند.

ارتباط

ارتباط، نیاز به برقراری پیوندها و دلبستگی های عاطفی با دیگران است و این نیاز بیانگر میل به مرتبط بودن عاطفی و درگیر بودن در روابط صمیمانه است. چون به ارتباط نیاز داریم، به سمت کسانی کشیده می شویم که مطمئن هستیم به رفاه ما اهمیت می دهند و از کسانی که مطمئن نیستیم اهمیتی برای رفاه ما قایل باشند، دوری می جوییم. چیزی که افراد از یک رابطه ارضا کننده می خواهند این است که صادقانه با دیگری رابطه محبت آمیز و معنی داری بر قرار کنند. ارتباط ساختار انگیزشی مهمی است، زیرا زمانی که روابط میان فردی افراد از نیاز آنها به ارتباط حمایت می کند، بهتر انجام وظیفه نموده، در برابر استرس انعطاف پذیر تر می شوند؛ و از مشکلات روان شناختی کمتری خبر می دهند. چون به ارتباط نیاز داریم، پیوندهای اجتماعی به راحتی بر قرار می شوند.

ارضا کردن ارتباط

برای اینکه پیوند اجتماعی رضایت بخش باشد، باید از آن برداشت شود که : ۱) دیگران به رفاه من اهمیت می دهند، و ۲) مرا دوست دارند. اما روابطی که عمیقا نیاز به ارتباط را ارضا می کنند، علاوه بر اهمیت دادن و دوست داشتن، باید نشان دادن (( خود واقعی)) یا (( خود اصیل)) فرد را در بر داشته و از دید طرف مقابل اهمیت داشته باشد.

  درونی کردن

درونی کردن ( internalization) به فرایندی اشاره دارد که فرد از طریق آن، تنظیم یا ارزشی را که قبلا به صورت بیرونی تجویز شده است، به ارزش درونی تبدیل می کند. درونی کردن به عنوان یک فرایند، گرایش فرد را به پذیرفتن داوطلبانه ارزش ها و تنظیم های دیگران یا جامعه و ادغام کردن آنها در خود self نشان می دهد. رابطه با دیگران، بستری اجتماعی را فراهم می آورد که درونی کردن در آن روی می دهد. ارتباط زیاد تضمین نمی کند که درونی کردن روی دهد. برای اینکه درونی کردن روی دهد، فرد باید در توصیه های دیگران ارزش، معنی و فایده ببیند. برای درونی کردن ارزش یا روش رفتار کردن، فرد باید بداند چرا این ارزش یا روش فکر کردن فایده دارد، مثلا (( مسواک زدن دندان هایم چه اهمیتی دارد؟)).

منبع: خلاصه ای از انگیزش و هیجان جان مارشال ریو، ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۵ مرداد ۱۳۹۴