نظریه فروید را می توان رویکرد تعادل حیاتی نامید، زیرا اشاره دارد ما برای برگرداندن و حفظ کردن حالت تعادل فیزیولوژیکی، جهت آزاد کردن بدن از تنش، بر انگیخته می شویم. ما همیشه مقدار خاصی تنش غریزی را تجربه می کنیم. غرایز همیشه به صورت چرخه نیاز که به کاهش نیاز منجر می شود، بر رفتار ما تاثیر می گذارد. سایق جنسی می تواند به وسیله رفتار دگر جنس گرا، همجنس گرا، یا رفتار خود انگیزی جنسی ارضا شود یا امکان دارد به انواع دیگر فعالیت هدایت شود.
انرژی روانی می تواند به موضوعات جایگزینی جا به جا شود، و این جابجایی اهمیت زیادی در تعیین شخصیت فرد دارد. تمام تمایلات، ترجیحات و نگرش هایی که در بزرگسالی نشان می دهیم، جابجایی انرژی از هدف های اصلی هستند که نیازهای غریزی را ارضا می کنند.
- غرایز : نیروهای سوق دهنده شخصیت
غرایز[۱]، عناصر اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزنده ای که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. غرایز نوعی انرژی هستند که نیازهای بدن را به امیال ذهن پیوند می دهند. محرک های غرایز (برای مثال گرسنگی یا تشنگی)، درونی هستند. غریزه حالت بدنی نیست؛ بلکه نیاز بدنی است که به حالت ذهنی، یعنی میل، تبدیل شده است. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و بنابراین، کاهش دادن تنش است.
انواع غرایز
غرایز زندگی[۲]، با ارضا کردن نیاز به غذا، آب، هوا و میل جنسی به هدف بقای گونه و فرد خدمت می کنند. غرایز زندگی به سمت رشد و نمو گرایش دارند. انرژی روانی غرایز زندگی، لیبیدو[۳]، است. لیبیدو می تواند به اشیا (چیزی که غریزه را ارضا می کند) متصل شده یا در آنها صرف شود. مفهومی که فروید آن را نیروگذاری روانی[۴] نامید. برای مثال شما هم اتاقی خود را دوست داشته باشید، فروید خواهد گفت که لیبیدوی شما به او نیرو گذاری روانی شده است.
او با گسترش دادن مفهوم پذیرفته شده میل جنسی نظر خود را به شرح زیر توصیف کرد: قسمت اول، میل جنسی از پیوند نزدیک خود با اندام های تناسلی جدا شده و به صورت عملکرد جسمانی فراگیرتر در نظر گرفته می شود و هدف آن لذت است و فقط به صورت جانبی به هدف تولید مثل خدمت می کند. قسمت دوم، تمام تکانه های صرفا محبت آمیز و مهربانی را شامل می شوند که کلمه بسیار مبهم عشق در مورد آن به کار برده می شود.
میل جنسی انگیزش اصلی ماست. امیال شهوانی از نواحی شهوت زای بدن مانند دهان، مقعد و اندام های جنسی ناشی می شوند.
غرایز مرگ[۵]، یا غرایز ویرانگر: تمام موجودات زنده زوال یافته و می میرند و به حالت بی جان اولیه خود بر می گردند و انسان ها میل ناهشیاری به مردن دارند. یکی از مولفه های غرایز مرگ، سایق پرخاشگری[۶] است که به صورت میل به مردن توصیف شده است که علیه اشیای غیر از خود تغییر مسیر می دهد. سایق پرخاشگری ما را وادار می ساز که نابود کنیم، فتح کنیم و بکشیم. پرخاشگری مانند میل جنسی جز جدا نشدنی ماهیت انسان می باشد.
فروید شخصیت را به سه سطح هشیار[۷]، ناهشیار[۸] و نیمه هشیار[۹] تقسیم کرد.
- سطح هشیار تمام احساس ها و تجربیاتی را شامل می شود که در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. هشیار جنبه محدود شخصیت می باشد.
- ناهشیار، قسمت بزرگتر و نادیدنی زیر سطح آب است. نظریه روان کاوی بر این سطح تمرکز دارد. اعماق وسیع و تاریک آن، مخزن غرایز است، همان امیالی که رفتار ما را هدایت می کنند. نا هشیار حاوی نیروی سوق دهنده عمده در پس تمام رفتارها و مخزن نیروهایی است که نمی توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم.
- بین این دو سطح نیمه هشیار، قرار دارد. نیمه هشیار مخزن خاطرات، ادراک ها و افکاری است که فورا به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم، ولی می توانیم به راحتی آنها را به هشیاری احضار کنیم.
نهاد(ID)
نهاد(ID) مخزن غرایز و لیبیدوست (انرژی روانی ای که غرایز را آشکار می کنند). نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است، زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین می کند. نهاد مستقیما با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد. نهاد بر اصل لذت[۱۰]، عمل می کند. نهاد از طریق ارتباطی که با کاهش تنش دارد، برای افزایش دادن لذت و اجتناب از درد فعالیت می کند. نهاد برای ارضای فوری نیازها تلاش می کند و تاخیر یا به تعویق افتادن ارضا را به هر دلیلی تحمل نمی کند و فقط ارضای فوری را می شناسد.
نهاد ساختاری خود خواه، لذت جو، ابتدایی، غیر اخلاقی، سمج و نا شکیباست. نهاد از واقعیت آگاه نیست، می توانیم آن را به نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیازهایش برآورده نمی شوند، گریه می کند و مشت تکان می دهد، ولی نمی داند چگونه خود را ارضا کند. نوزاد گرسنه نمی تواند خودش غذا پیدا کند. تنها راهی که نهاد می تواند نیازهایش را ارضا کند از طریق عمل بازتابی یا کامروا سازی توهمی یا تجربه خیالپردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین[۱۱] نامید.
خود(Ego)
اغلب کودکان یاد می گیرند، نمی توانند از دیگران غذا بگیرند مگر اینکه مایل باشند با پیامدهای آن روبه رو شوند؛ برای مثال لذتی را که از تسکین تنش های معقدی حاصل می شود، تا رفتن به توالت به تعویق اندازند، و اینکه نمی توانند کور کورانه اعمال جنسی و پرخاشگرانه را تخلیه کنند. فروید این توانایی ها را تفکر طبق فرایند ثانوی نامید.
دومین ساختار شخصیت فروید، خود(Ego) نام دارد که ارباب منطقی شخصیت است. هدف آن جلوگیری از تکانه های نهاد نیست، بلکه می خواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد، کسب کند. چون خود از واقعیت آگاه است، تصمیم می گیرد که چگونه و چه موقعی غرایز نهاد می توانند بهتر ارضا شوند. خود، زمان ها، مکان ها، و اشیای مناسب و جامعه پسندی را که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد، تعیین می کند.
خود از ارضای نهاد جلوگیری نمی کند، بلکه می کوشد آن را به تعویق اندازد یا تغییر جهت دهد تا ضروریات واقعیت را برآورده سازد. نهاد بر طبق اصل واقعیت[۱۲] عمل می کند. اصل واقعیت با اصل لذت که نهاد بر طبق آن عمل می کند، مغایرت دارد. فروید رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد.
خود به دو ارباب خدمت می کند- نهاد و واقعیت- و همواره بین درخواست های متضاد آنها میانجی گری کرده و بین آنها سازش برقرار می کند. خود هرگز از نهاد مستقل نیست و نیرو و انرژی خود را از آن می گیرد.
این خود همان ارباب منطقی شخصیت است که شما را در شغلی که شاید دوست نداشته باشید نگه می دارد. این خود است که شما را وادار می ساز با افرادی که دوست ندارید کنار بیایید. شخصیت که به وسیله نیروهای زیستی غریزی تحریک می شود و همواره سعی می کنیم آنها را هدایت کنیم، روی طناب بند بازی بین درخواست های نهاد و مطالبات واقعیت راه می رود که هر دوی آنها به گوش به زندگی مداوم نیاز دارند.
فراخود (Super ego)
نیروهای سومی هم مانند احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند و درست و غلط(وجدان) را می گویند وجود دارد که ما آنها را در کودکی فرا میگیریم. فروید این نیرو را فراخود(Super Ego) نامید. این جنبه اخلاقی شخصیت در ۵ یا ۶ سالگی آموخته می شود و در آغاز از مقررات رفتاری ای که والدین ما تعیین کرده اند، تشکیل می شود. کودکان از طریق تحسین، تنبیه و سرمشق یاد می گیرند والدین آنها چه رفتارهایی را خوب یا بد می دانند. رفتارهایی که به خاطر آنها تنبیه می شوند، وجدان[۱۳] یا یک قسمت از فراخود را تشکیل می دهند. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی[۱۴] است که از رفتارهای خوب یا درستی تشکیل می شود که کودکان به خاطر آنها تحسین شده اند. یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و خودشان پاداش ها و تنبیه ها را اجرا می کنند. در نتیجه این درون سازی، هروقت عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهیم (یا حتی فکر انجام دادن آن را بکنیم)، احساس گناه یا شرم می کنیم.
فراخود به عنوان داور اصول اخلاقی، درخواست خود برای کمال اخلاقی، سنگدل و حتی ظالم است. فراخود از لحاظ شدت، غیر منطقی بودن و اصرار بر اطاعت بی شباهت به نهاد نیست. هدف آن مانند کاری که خود انجام می دهد، به تعویق انداختن درخواست های لذت جویانه نهاد نیست، بلکه جلوگیری کامل از آنهاست، مخصوصا آنهایی که به میل جنسی و پرخاشگری مربوط می شوند. فراخود فقط برای کمال اخلاقی تلاش می کند. نهاد برای ارضا فشار می آورد، خود می کوشد آن را به تعویق اندازد، و فراخود از همه بالاتر، بر اخلاقیات پا فشاری می کند.
خود بیچاره از سه طرف تحت فشار است و سه خطر (نهاد، واقعیت و فراخود) آن را تهدید می کند. نتیجه گریز ناپذیر این برخورد، در صورتی که خود شدیدا تحت فشار باشد، ایجاد اضطراب است.
فروید اضطراب را به صورت ترسی بی هدف توصیف کرد. اغلب نمی توانیم به علت آن یا موضوع خاصی که اضطراب را ایجاد کرده است، اشاره کنیم. اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و روان پریش است. نمونه نخستین تمام اضطراب ها ضربه تولد[۱۵] است. جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امن قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تاخیر ارضا می شود؛ اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانه ای انداخته می شود و ناگهان لازم است که سازگار شدن با واقعیت را آغاز کند. این ضربه تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهند شد، اولین تجربه اضطراب ماست.
وقتی نتوانیم با اضطراب مقابله کنیم، چناچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیریم، گفته می شود که اضطراب آسیب زاست، یعنی فرد صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنچه در کودکی تجربه شده است، تنزل می یابد.
اضطراب واقعی، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی
- اضطراب واقعی[۱۶] یا اضطراب عینی. دونوع اضطراب دیگر از اضطراب واقعی ناشی می شود. این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است. اغلب ما به طور قابل توجیهی از آتش، طوفان ها، زلزله و بلایای مشابه می ترسیم. وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشید، ترس ما فروکش می کند. ترس های واقعیت بنیاد می توانند به افراط کشیده شوند. اضطراب روان[۱۷] رنجور و اضطراب اخلاقی[۱۸]، برای سلامت روانی ما مشکل آفرین تر هستند.
- اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، در تعارض بین ارضای غریزی و واقعیت. کودکان اغلب به خاطر ابراز تکانه های جنسی و پرخاشگری تنبیه می شوند. این اضطراب روان رنجور، ترس ناهشیار از تنبیه شدن بخاطر نشان دادن تکانشی رفتاری است که تحت سلطه نهاد قرار دارد. این ترس از غرایز نیست، بلکه از آنچه امکان دارد در نتیجه ارضا کردن غرایز اتفاق بیفتد است. این تعارضی است بین نهاد و خود، و ریشه در واقعیت دارد.
- اضطراب اخلاقی، از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می شود. در واقع این ترس از وجدان فرد است. وقتی برای ابراز کردن تکانه ای غریزی که با اصول اخلاقی شما مغایرت دارد، برانگیخته می شوید، فراخود شما باعث می شود احساس شرم و گناه کنید و ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کنید. اضطراب اخلاقی بستگی به این دارد که فراخود تا چه اندازه ای رشد کامل کرده باشد. اضطراب اخلاقی نیز مانند اضطراب روان رنجور، مبنای واقعی دارد.
اضطراب موجب تنش در ارگانیزم می شود و بنابراین، تبدیل به سایقی (مثل گرسنگی یا تشنگی) می شود که فرد را برای رفع کردن آن برانگیخته می کند. این تنش باید کاهش یابد.
خود چگونه می تواند از خودش محافظت یا دفاع کند؟ خود با گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که منبع خطر است، یا اطاعت کردن از دستوارت وجدان سعی می کند از خودش محافظت کند. اگر هیچ یک از روش های منطقی موثر نباشد امکان دارد فرد به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبردهای غیر منطقی ای هستند که برای دفاع از خود طراحی شده اند.
خود(Ego) باید تعارض بین درخواست های نهاد و محدودیت های جامعه یا فراخود را کاهش دهد. این تعارض همیشه وجود دارد، زیرا غرایز همواره برای ارضا فشار می آورند و تحریم های جامعه چنین ارضایی را محدود می کنند. تمام رفتارها از این نظر که علیه اضطراب دفاع می کنند، دفاعی هستند. شدت نبرد درون شخصیت ممکن است نوسان داشته باشد، اما هرگز متوقف نمی شود. معمولا همزمان با استفاده از چند مکانیزم دفاعی[۱۹] از خودمان در برابر اضطراب دفاع می کنیم. آنها در دو ویژگی مشترک هستند : (۱) آنها انکار یا تحریف واقعیت هستند(ضروری اما تحریف کننده هستند) (۲) به صورت ناهشیار عمل می کنند. ما از آنها آگاه نیستیم، بدین معنی که در سطح هشیار، از خود و محیط مان، تصورات تحریف شده و غیر واقعی داریم.
واپسراني، مهمترين مكانيسم دفاعي است که تكانه ها يا خاطره هايي كه تهديد سخت يا رنج آور فراوان دارند را از ميدان هشياري بيرون می راند. خاطره هايي كه شرم و احساس گناه و بيزاري از خويشتن را بر مي انگيزد واپسرانده مي شود. واپسراني بعضي از تكانه هاي كودكي امري همگاني است. كساني كه از روي عادت افكار و هيجان هايشان را واپس مي رانند در برابر بيمارشدن و بخصوص بيماري عروق قلب و سرطان آسيب پذير ترند. تاثير واپسراني و فرونشاني در سلامت بدين صورت است كه : ۱- كساني كه عادت دارند افكار نا خواسته را از ذهن خود بيرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نيرومندتر آنها و پريشاني بيشتر مي شوند كه اثراتي بر جسم آنها مي گذارد. ۲- واپسراني و فرو نشاني افكار جسم را مي فرسايد.
واپس روی، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با برگشتن به رفتارهای بچه گانه. تحریف روان پریش، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با متوسل شدن به سو تعبیرهای هذیانی واقعیت.
سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار است. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند. سرکوب گرها خیلی بیشتر از غیر سرکوبگرها انکار می کنند و از صفات شخصیتی که از لحاظ هیجانی تهدید کننده مشخص می کنند برخوردارند(صفاتی چون خود خواهی، تنبلی، گستاخی و نادرستی).
دليل تراشي، منسوب كردن رفتار و كردار خويش به انگيزه هاي منطقي يا جامعه پسند است تا چنين به نظر آيد كه در واقع هم درست و هم معقول رفتار شده است. دلیل تراشی به دو منظور صورت مي گيرد: ۱- كاستن از نا اميدي ناشي از، دست نيافتن به هدف(اصلا نمي خواستمش) ۲- تراشيدن انگيزه هاي پذيرفتني براي رفتار خويش. هنگامي كه رفتار تكانشي داريم يا رفتار برخواسته از انگيزه هايي است كه براي خودمان هم پذيرفتني نيست به دليل تراشي رو مي كنيم. آدمي بيشتر در پي دلايل خوب است تا دلايل واقعي و بهانه هايي معمولا موجه مي آورد. مثلا سرم خيلي شلوغ بود ممكن است درست باشد اما احتمالا علت واقعي انجام ندادن كاري نيست.
واكنش وارونه، انگيزه اي را از راه زياده روي در گرويدن به انگيزه متضاد با آن از خود پنهان مي كنيم. مادري كه به خاطر دوست نداشتن فرزندش احساس گناه مي كند، ممكن است بيش از اندازه و افراط از او مراقبت كند تا هم به كودك اطمينان دهد و هم به خودش اطمينان دهد مادر خوبي است.
فرافكني، ويژگي ها، صفات يا رفتار نا خوشايندي از خودمان را به شكل اغراق آميزي به ديگران نسبت مي دهيم تا به وجود آنها در خودمان اذعان نكنيم. زماني كه به كسي بدي مي كنيد، اگر متقاعد شويد كه آن طرف آدم ظالم يا نامهرباني بوده است در آن صورت ديگر فقط مي گوييد حق مردم را كف دستشان مي گذارم.
فلسفه بافي، سعي در بريدن عاطفي از موقعيت تهديد كننده از راه مواجه انتزاعي و توجيهي با آن است. پزشك كه پيوسته با بيمار سر و كار دارد نمي تواند با همه بيماران ارتباط عاطفي داشته باشد. اگر فلسفه بافي تبديل به راه و رسم زندگي شخصي شود مساله ساز مي شود.
انكار. وقتي واقعيت ناگوارتر از آن باشد كه شخص بتواند با آن روبرو شود در آن صورت شخص ممكن است وجود آن را انكار كند. گاه ممكن است انكار واقعيت بهتر از روبرو شدن با آن باشد(مکانیزم دفاعی ساده و سطح پایین عمدتا توسط کودکان یا افرادی با هوشبهر پایین تر مورد استفاده قرار می گیرد).
جابه جا سازي. اگر چیزی که نهاد را ارضا می کند در دسترس نباشد، امکان دارد فرد آن تکانه را با چیز دیگری جابجا کند. برای مثال شخصی که نمی تواند خشم خود را به مدیرش ابراز کند، امکان دارد خشم خود را بر فرد در دسترس دیگری تخلیه کند.
والایش، انگيزه اي كه از راه معيني ارضا نشود به مجراي تازه اي رانده مي شود. والایش رضايت بخش ترين شيوه اداره تكانه هاي جنسي و پرخاشگري است. آن دسته از تكانه هاي شهوي را كه نمي توان به طور مستقيم ابراز كرد را می توان در قالب فعاليت هاي آفرينشي مانند نقاشي، شعر، موسيقي و … به صورت غير مستقيم ابراز داشت. فعاليت هاي جانشين موجب كاهش تنش مي شود.
شوخی، تاکید کردن بر جنبه های خنده دار یک تعارض یا موقعیت استرس زا است.
ابراز وجود، برخورد کردن با موقعیت های دشوار به وسیله ابراز مستقیم احساسات و افکار به دیگران.
منع، اجتناب کردن از افکار مربوط به مسایل ناراحت کننده.
بازداری های ذهنی، راهبردهای ناهشیاری که به افراد کمک می کنند افکار، احساسها، خاطرات، امیال و ترس های آزار دهنده را از آگاهی هشیار دور نگه دارند.
تجزیه، تجزیه کردن فرایندهای شناختی، ادراکی و حرکتی در عملکرد فرد که معمولا یکپارچه هستند. برای مثال وقتی مربی بازیکن بد را تحقیر می کند، او با فکر کردن به مهمانی شب، از این شرمساری فاصله می گیرد.
توجیه عقلی، متوسل شدن به تفکر بیش از حد انتزاعی در واکنش به موضوعی که موجب تعارض یا استرس شده است.
خوار شماری، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن ویژگیهای منفی به خود یا دیگران.
آرمانی ساختن، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن خصوصیات مثبت اغراق آمیز به دیگران است.
همه توانی یا قدرت مطلق، پاسخ دادن به استرس به وسیله اجرا نقش برتر نسبت به دیگران است.
مکانیزم های دفاعی، انکارهای ناهشیار یا تحریف های واقعیت هستند. در واقع خودمان را گول می زنیم، ولی از انجام این کار آگاه نیستیم. اگر بدانیم خودمان را گول می زنیم، این دفاع ها چندان موثر نخواهند شد. اگر دفاع خوب عمل کند، ما از واقعیت درباره خودمان آگاه نمی شویم و تصویر تحریف شده ای از نیازها، ترس ها و امیال خود خواهیم داشت. پس امکان دارد که فرایندهای شناختی عقلانی ما، نظیر حل کردن مسئله، تصمیم گیری و تفکر منطقی، بر خود انگاره بی دقتی استوار باشند. نیروهای درونی و بیرونی که از آنها نا آگاهیم و کنترل منطقی کمی بر آنها داریم، مارا هدایت می کنند. زمانی که دفاع ها شکسته می شوند واقعیت درباره ما آشکار می شود. این موضوع در مواقع استرس غیر عادی یا زمانی که تحت روان کاوی قرار داریم، روی می دهد.
وقتی دفاع ها شکست می خورند، غرق در اضطراب کوبنده می شویم. احساس می کنیم اندوهگین، بی ارزش و افسرده هستیم. تا زمانی که دفاع ها دوباره برقرار نشوند یا دفاع های جدید برای جایگزین شدن آنها تشکیل نشوند، احتمالا دچار نشانه های روان رنجور یا روان پریشی می شویم. دفاع ها برای سلامت روانی ما ضروری هستند.
- مراحل رشد روانی جنسی شخصیت
تمام رفتارها دفاعی هستند، ولی هرکسی به شیوه یکسان از دفاع های همانند استفاده نمی کند. همگی با تکانه های نهاد یکسانی هدایت می شویم، اما ماهیت خود و فراخود، عمومیت ندارد. این ساختارها برای هرکس وظایف یکسانی دارند اما محتوای آنها از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. بخشی از شخصیت ما بر اساس روابط منحصر به فردی که در کودکی با افراد و اشیای مختلف داشته ایم، شکل می گیرد. ما مجموعه ای فردی از ویژگی های شخصیت را پرورش می دهیم.
تیپ شخصیت منحصر به فرد شخص در کودکی، عمدتا از تعامل های والد– فرزند شکل می گیرد. کودک سعی می کند با ارضا کردن درخواست های نهاد، لذت را به حداکثر برساند، درحالی که والدین به عنوان نمایندگان جامعه، می کوشند درخواست های واقعیت و اخلاقیات را تحمیل کنند. فروید تجربیات کودکی را به قدری مهم می دانست که گفت شخصیت بزرگسال در پنج یا شش سالگی به طور جدی شکل می گیرد.
در سنین مختلف هر ناحیه بدن، به عنوان کانون تعارض، اهمیت بیشتری کسب می کند. در نظریه مراحل رشد روانی – جنسی هر مرحله با ناحیه شهوت زای بدن توصیف شده است. در هر مرحله رشد، تعارضی وجود دارد که باید قبل از اینکه کودک بتواند به مرحله بعدی برود، حل شده باشد.
گاهی فرد مایل نیست یا نمی تواند از یک مرحله به مرحله دیگر برود، زیرا تعارض حل نشده است یا به این علت که نیازها توسط والد آسانگیر به قدری ارضا شده اند که کودک نمی خواهد پیش برود. در هر دو صورت گفته می شود که فرد در این مرحله رشد تثبیت شده است. در حالت تثبیت[۲۰] ، بخشی از لیبیدو یا انرژی روانی همچنان در آن مرحله رشد صرف می شود و انرژی کمی برای مراحل بعدی باقی می ماند. سایق جنسی کودک در نظریه روانی جنسی اهمیت زیادی دارد. فروید باور داشت که کودک برای کسب نوع پراکنده لذت جسمانی که از دهان، مقعد و اندام های تناسلی به دست می آید برانگیخته می شود و این نواحی شهوت زا، مراحل رشد را در خلال پنج سال اول زندگی توصیف می کنند.
مرحله دهانی (Oral stage)
اولین مرحله رشد روانی– جنسی، از تولد تا حدود دو سالگی ادامه دارد. منبع اصلی لذت دهان است. کودک از مادر یاد می گیرد که دنیا را به صورت خوب یا بد، ارضا کننده یا ناکام کننده، امن یا خطرناک درک کند که با رفتار جذب دهانی (فرو دادن) و رفتار پرخاشگر دهانی(گاز گرفتن یا تف کردن) نشان می دهد.
شیوه جذب دهانی[۲۱] ابتدا روی می دهد و تحریک لذت بخش دهان توسط دیگران یا غذا را شامل می شود. بزرگسالانی که در مرحله جذب دهانی تثبیت شده اند، بیش از حد به فعالیت های دهانی مانند خوردن، نوشیدن، سیگار کشیدن، و بوسیدن می پردازند. اگر آنها در کودکی بیش از حد ارضا شده باشند، شخصیت دهانی بزرگسال آنها برای خوشبینی و وابستگی غیر معمول آمادگی خواهد داشت. آنها بیش از اندازه ساده لوح و سطحی هستند. به دیگران اعتماد می کنند و برچسب تیپ شخصیت منفعل به آنها زده می شود.
پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی[۲۲]، هنگام بیرون زدن دردناک و ناکام کننده دندان ها روی می دهد، در نتیجه مادر را علاوه بر عشق، با نفرت در نظر می گیرند. او مسئول هر چیزی در محیط کودک است، بنابراین باید مسبب درد نیز باشد. افرادی که در این سطح تثبیت می شوند، مستعد بد بینی، خصومت، و پرخاشگری بیش از حد هستند. احتمالا اهل جر و بحث، اظهارات نیش دار و گزنده هستند و بی رحمانه با دیگران رفتار می کنند. آنها به دیگران حسودی می کنند و می کوشند برای تسلط یافتن، از آنها بهره کشی کنند و آنها را به بازی بگیرند.
مرحله دهانی هنگام از شیر گرفتن پایان می یابد، اگر تثبیت اتفاق افتاده باشد، مقداری لیبیدو باقی می ماند.
مرحله مقعدی
فروید معتقد بود که تجربه آموزش استفاده از توالت در مرحله مقعدی، تاثیر بسزایی بر رشد شخصیت دارد. عمل دفع لذت شهوانی برای کودک تولید می کند، اما با شروع آموزش استفاده از توالت، کودک باید یاد بگیرد این لذت را به تعویق اندازد. وقتی والدین تلاش می کنند زمان و مکان عمل دفع را تنظیم کنند، برای اولین بار ارضای تکانه غریزی با مانع روبرو می شود. کودک یاد می گیرد سلاحی دارد که می تواند از آن علیه والدین استفاده کند. کودک بر چیزی کنترل دارد و می تواند تصمیم بگیرد از درخواست های والدین اطاعت کند یا نه.
اگر آموزش استفاده از توالت خوب پیش نرود، کودک ممکن است به یکی از این دو روش واکنش نشان دهد. روش اول دفع کردن در زمان و مکانی است که والدین تایید نمی کنند. اگر کودک این روش را برای کاهش دادن ناکامی رضایت بخش بداند و بارها از آن استفاده کند، امکان دارد شخصیت پرخاشگری مقعدی[۲۳] را پرورش دهد. این مبنای شکل های متعدد رفتار خصومت آمیز و سادیستی در زندگی بزرگسال، از جمله ستمگری، ویرانگری، و قشقرق است. چنین فردی احتمالا نا منظم خواهد بود و دیگران را به صورت اشیایی در نظر می گیرد که باید تملک شوند.
روش دوم، نگهداشتن مدفوع است. این احساس لذت شهوانی به وجود می آورد(که از روده پر حاصل می شود) و می تواند روش موفقیت آمیز دیگری برای به بازی گرفتن والدین باشد. اگر کودک چند روز دفع مدفوع نکند، آنها نگران می شوند. کودک روش جدیدی برای جلب محبت و توجه والدین کشف می کند. این رفتار مبنای پرورش شخصیت نگهدارنده مقعدی[۲۴] است. چنین فردی لجوج و خسیس است، چیزها را احتکار می کند و نگه می دارد، زیرا احساس امنیت به چیزی که ذخیره و تملک شده و به ترتیبی که اموال و جنبه های دیگر زندگی نگهداری می شوند، بستگی دارد. احتمالا مقرراتی، به طور وسواسی تمیز، لجوج، دقیقه نودی، و بیش از حد با وجدان و ظیفه شناس خواهد شد.
مرحله آلتی
در حدود چهار پنج سالگی تمرکز از مقعد به اندام های تناسلی جابجا می شود. کودکان در مرحله آلتی[۲۵] به کاووش کردن و دستکاری اندام های تناسلی خود و همبازی هایشان علاقه زیادی نشان می دهند. لذت از طریق رفتارهایی چون استمنا و خیالپردازی از ناحیه تناسلی حاصل می شود. کودک درباره تولد و اینکه چرا پسرها آلت مردی دارند و دختر ها ندارند، کنجکاو می شود. امکان دارد در این باره صحبت کنند که می خواهند با والد جنس مخالف ازدواج کنند. مرحله آلتی آخرین مرحله پیش تناسلی یا کودکی است. حل کردن تعارض های آلتی، بسیار پیچیده است. پذیرفتن این تعارض ها برای خیلی از افراد دشوار است، زیرا تصور زنا با محارم را که در خیلی از فرهنگ ها حرام است، در بر دارد. واقعیت و اخلاقیات با نهاد شرور دست به گریبان می شوند.
عقده ادیپ در پسرها[۲۶]، بر تعارض اساسی مرحله آلتی بر میل ناهشیار کودک به والد جنس مخالف تمرکز دارد. میل ناهشیار به جایگزین یا نابود کردن والد همجنس است. مادر موضوع عشق پسر بچه می شود. او از طریق خیالپردازی و رفتار آشکار، تمایلات جنسی خود را به مادر نشان می دهد. پسر پدر را مانعی بر سر راه خود می بیند. حسادت می ورزد و نسبت به پدر احساس خصومت می کند. همراه با میل پسر به گرفتن جای پدرش، این ترس وجود دارد که پدر تلافی کرده و به او آسیب خواهد رساند. می ترسد که پدر اندام مزاحم او (آلت مردی پسر) را که منبع لذت و تمایلات جنسی اوست را قطع کند. بدین ترتیب اضطراب اختگی[۲۷] ایفای نقش می کند. پسر محبت مقبول تری را جایگزین میل جنسی به مادر کرده و با پدرش همانند سازی می کند.
عقده ادیپ در دخترها ( عقده الکترا[۲۸]) مانند پسران است، یعنی اولین موضوع عشق دختر، مادر است. اما در مرحله آلتی، پدر موضوع عشق تازه دختر می شود. دختر مادرش را بخاطر وضعیت ظاهرا پست تر خود سرزنش می کند و در نتیجه، عشق او به مادر کمتر می شود. شاید او حتی از مادرش به خاطر آنچه تصور می کند بر وی روا داشته است بیزار شود. او به پدرش حسادت کرده و عشق خود را به او منتقل می کند زیرا او اندام جنسی بسیار با رازشی دارد. دختر رشک آلتی مردی[۲۹] را پرورش می دهد که قرینه اضطراب اختگی پسر است. دختر معتقد است که آلت مردی خود را از دست داده است، در حالی که پسر می ترسد آن را از دست بدهد.
فروید معتقد بود این عقده ادیپ زنانه هرگز نمی تواند به طور کامل حل شود. وضعیتی که باور داشت به شکل گیری نامناسب فراخود در زنان منجر می شود. عشق زن به مرد همیشه با رشک آلت مردی آمیخته است که می تواند با داشتن بچه پسر، تا اندازه ای آن را جبران کند. دختر در نهایت با مادر همانند سازی کرده و عشق خود به پدر را سرکوب می کند.
شخصیت آلتی، می تواند تعارض هایی که به طور نامناسب حل شده اند را در حالت مداوم اضطراب اختگی و رشک آلت مردی ایجاد کنند. شخصیت آلتی گواه بر خود شیفتگی نیرومند است. آنها در برقرار کردن روابط دگر جنس گرای پخته مشکل دارند. آنها نیاز دارند که همواره از ویژگی های جذاب و بی همتای آنها تعریف و تمجید شود. مادام که آنها مورد چنین تاییدی قرار بگیرند، خوب عمل می کنند، اما چنانچه این تایید وجود نداشته باشد، احساس بی کفایتی و حقارت می کنند.
فروید شخصیت آلتی مردانه را به صورت جسور، گستاخ، مغرور و از خود مطمئن توصیف کرد. سعی می کنند مردانگی خود را از طریق پیروزی های جنسی مکرر ابراز کنند. شخصیت آلتی زنانه که با رشک آلتی مردی بر انگیخته می شود، در زنانگی خود اغراق کرده و از استعدادها و جذابیت خود برای مغلوب کردن مردان و چیره شدن بر آنها استفاده می کند.
نمایش پر تنش مرحله آلتی در همه ما سرکوب شده است. تاثیرات آن، ما را هنگام بزرگسالی در سطح ناهشیار برانگیخته می کند و ما این تعارض را چندان به یاد نمی آوریم.
دوره نهفتگی(Latency period)
سه ساختار اصلی شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل گرفته اند و رابطه بین آنها محکم شده است. ۵ یا ۶ سال بعدی آرام است. دوره نهفتگی[۳۰] مرحله رشد روانی جنسی نیست. غریزه جنسی خفته است و موقتا به فعالیت های تحصیلی، سرگرمی ها، ورزش ها و برقراری روابط با اعضای همجنس والایش می یابد.
مرحله تناسلی(Genital stage)
مرحله تناسلی[۳۱] آخرین مرحله رشد روانی جنسی است که با بلوغ آغاز می شود. بدن از لحاظ فیزیولوژیکی جا می افتد و اگر در مراحل قبلی رشد، تثبیت مهمی روی نداده باشد، فرد می تواند زندگی عادی را اداره کند. شدت تعارض در این دوره کمتر از مراحل دیگر است. تعارض از طریق والایش به حداقل می رسد. تیپ شخصیت تناسلی می تواند در عشق و کار، رضایت خاطر کسب کند، که دومی راه خروج قابل قبولی برای والایش تکانه های نهاد است. نظریه شخصیت فروید به دوران بعد از کودکی و نوجوانی چندان توجهی ندارد.
- سوال هایی درباره ماهیت انسان
فروید تصویر دلنشین یا خوشبینانه ای از ماهیت انسان به ما ارایه نداد. هر فرد زیر زمین تاریکی از تعارض است که همواره جدالی به شدت در آن بیداد می کند. انسان ها به صورت بدبینانه توصیف شده اند که محکومند با نیروهای درونی کشمکش کنند، کشمکشی که تقریبا همیشه در آن بازنده هستند. ما بی وقفه از خود در برابر نیروهای نهاد که برای ساقط کردن ما همیشه هوشیار می مانند دفاع می کنیم. فقط یک اصل کلی (کاهش دادن تنش) وجود دارد. فروید عمومیت را در ماهیت انسان تشخیص داد اما گفت بخشی از شخصیت در هر کسی بی همتاست.
فروید در رابطه با موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، دیدگاه جبر گرایانه داشت. تقریبا هر کاری که انجام می دهیم، به هرچیزی که فکر می کنیم و هر خوابی که می بینیم، به وسیله غرایز زندگی و مرگ تعیین شده اند که نیروهای دست نیافتنی و نادیدنی در درون ما هستند. شخصیت بزرگسال ما به وسیله تعامل هایی که قبل از ۵ سالگی ما روی داده اند، تعیین می شود، یعنی در زمانی که کنترل کمی داشتیم. این تجربیات برای همیشه ما را در چنگال خود نگه می دارد. کسانی که تحت روانکاوی قرار می گیرند می توانند به توانایی به کارگیری اراده آزاد بیشتر دست یابند و مسئولیت انتخاب های خود را بر عهده گیرند.
قضاوت او درباره انسان ها در کل خشن بود : من در کل انسان ها، چیز کمی را که خوب باشد، پیدا کردم. طبق تجربه من، اغلب آنها آشغال هستند.
هدف نظام روانکاوی فروید برگرداندن خاطرات، ترس ها و افکار سرکوب شده به سطح هوشیاری بود. او دو روش ارزیابی تداعی آزاد[۳۲] و تحلیل رویا[۳۳] را به وجود آورد.
تداعی آزاد. فروید از فرد می خواست در حالی که خودش پشت او و دور از دید قرار دارد روی تخت دراز بکشد. او بیمار را ترغیب می کرد آرام باشد و بر رویدادهای گذشته تمرکز کند. بیمار به نوعی خیالپردازی با صدای بلند می پرداخت و هرچه به ذهنش می رسید بیان می کرد. او باید هر فکر و هر عقیده را همان گونه که هست صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده، خجالت آور، یا عذاب آور است را به طور کامل بیان کند.
گاهی صحبت کردن درباره برخی تجربیات یا خاطرات خیلی عذاب آور بود و بیمار مایل نبود آنها را افشا کند. فروید این لحظه ها را مقاومت[۳۴] نامید. مقاومت ها به این دلیل اهمیت دارند که از نزدیک شدن به مشکلات بیمار خبر می دهند. مقاومت علامت آن است که درمان در مسیر درست قرار دارد و روانکاو باید به کاوش کردن این زمینه ادامه دهد.
تحلیل رویا. رویاها به صورت نمادی، امیال، ترس ها و تعارض های سرکوب شده را نشان می دهند. این احساسات به قدری شدید سرکوب شده اند که فقط هنگام خواب، به صورت تغییر شکل یافته به سطح می آیند. فروید دو جنبه رویاها را مشخص کرد : محتوای آشکار[۳۵] که به رویدادهای واقعی در رویا اشاره دارد و محتوای نهفته[۳۶] که معنی پنهان نمادی رویدادهای رویاست. برای مثال پله ها، نردبان ها، و راه پله ها در رویا بیانگر آمیزش جنسی بودند. تعدادی از نمادها، مخصوص فردی است که مورد روانکاوی قرار دارد و برای فرد دیگر معنای متفاوت دارد.
رویاها می توانند علت های مادی نیز داشته باشند. محرک های فیزیکی مانند دمای اتاق خوب یا تماس با همسر می توانند موجب رویا شوند و محرک های درونی، نظیر تب و معده ناراحت نیز می توانند آغازگر رویاها باشند.
روش پژوهشی اصلی فروید مورد پژوهی[۳۷] بود. این روش بر مشاهده عینی متکی نیست. او در طول جلسه درمان یادداشت کلمه به کلمه برنداشت زیرا معتقد بود این کار توجه آنها را از گفتگو منحرف می کند. فروید چند ساعت بعد از دیدن هر بیمار یادداشت بر می داشت. بنابراین امکان دارد یادآوری های او گزینشی بوده باشند. اما امکان دارد که یادداشت های فروید بسیار دقیق بوده باشند. ما نمی توانیم مطمئن باشیم.
بررخی منتقدان فروید عقیده دارند که بیماران فروید واقعا تجربیات جنسی کودکی را بر ملا نکردند زیرا در اغلب موارد این تجربیات هرگز اتفاق نیفتاده بودند. منتقدان دیگر معتقدند، فروید این عقیده را که این گونه اغفال ها علت واقعی روان رنجوری ها هستند، را به این دلیل مطرح کرد که قبلا چنین فرضیه ای را طرح کرده بود. انتقاد دیگر از پژوهش فروید نمونه کوچک آن است.
فروید و روان کاوان دیگر مطالب بسیار با ارزشی را در مورد شخصیت انسان ارایه داده اند. او با روش آزمایشی آشنا بود اما معتقد بود پژوهش علمی و روان کاوی ذاتا ناسازگارند.
تایید علمی مفاهیم فروید
مفاهیم نهاد، خود، فراخود، میل به مرگ، لیبیدو و اضطراب را نمی توان با روش های آزمایشی بررسی کرد. اما مفاهیمی که می توانستند به این صورت آزمایش شوند عبارت بودند از: تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، مفهوم اساسی مثلث ادیپی، اضطراب اختگی، و این عقیده که زنان با بچه دار شدن به عنوان جبرانی برای فقدان آلت مردی معضل ادیپی را حل می کنند.
ناهشیار. این عقیده اکنون کاملا ثابت شده است. تاثیرات ناهشیار خیلی فراگیر تر از آن است که فروید اظهار داشت. ناهشیار باهوش تر از آن است که ابتدا تصور می شد. ناهشیار در حل کردن مسئله، فرضیه آزمایی و خلاقیت نقش دارد. پژوهش ها درباره ماهیت ناهشیار ادراک زیر آستانه[۳۸] را شامل می شوند. با اینکه آزمودنی ها نمی توانند محرک ها را درک کنند، فرایندهای هشیار و رفتار آنها به وسیله این محرک ها برانگیخته می شوند. افراد می توانند تحت تاثیر محرک هایی قرار بگیرند که به صورت هشیار از آنها آگاه نیستند. برای مثال تعدادی کلمه به صورت خیلی سریع به آزمودنی نشان داده شد طوری که آزمودنی ها آگاه نبودند که این محرک ها را دیده اند، فرایندهای فکر آنها تحت تاثیر قرار گرفت، وقتی محرک، تصویری از زنبود بود، تداعی ها کلمات نیش و عسل را در بر داشت. محرک هایی که زیر سطح آگاهی هشیار ارایه می شوند می توانند بر رفتار نیز تاثیر بگذارند.
خود، فروید نقش خود(Ego) را به این صورت در نظر داشت که همواره بین واقعیت و درخواست های غریزی نهاد میانجی گری می کند. پژوهشگران دو مولفه خود را مشخص کرده اند: (۱) کنترل خود (۲) انعطاف پذیری خود. کنترل خود، به مقدار کنترلی که بر تکانه ها و احساسات خویش اعمال کنیم اشاره دارد. انعطاف پذیری خود، به انعطاف پذیر بودن ما در تعدیل کردن، تنظیم کردن، یا تغییر دادن میزان کنترل خود برای روبرو شدن با تغییرات در محیطمان اشاره دارد. افرادی که انعطاف پذیری خود نا چیزی دارند افراد خشک نامیده می شوند. انعطاف پذیری خود بالا، با هوش عمومی، نمرات خوب در مدرسه، و محبوبیت نزد همسالان، رضایت بیشتر از زندگی و عملکرد اجتماعی بهتر همبستگی مثبت داشته است.
تخلیه هیجانی، به برطرف شدن نشانه ناراحت کننده می انجامید. کتاب های خودیاری، ما را ترغیب می کنند با بیرون ریختن خشم بر سر چیزی بی جان، آن را خالی کنیم- مثل مشت زدن به بالش یا مشت زدن به کیسه بوکس.
جابجایی، پرخاشگری جابجا شده، پدیده ای قابل قبول و قابل اطمینان است. هرچه موقعیتی که جابجایی در آن اتفاق می افتد ناگوارتر و استرس زا تر باشد، شدت جابجایی بیشتر است.
سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار نتایج تایید کننده ای به بار آورده اند. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند.
رویاها، اغلب با محتوای بسیار هیجانی از زندگی خواب بیننده مشخص می شوند. قرار داشتن در معرض وسایل الکترونیکی نظیر موبایل، بازیهای ویدیویی و … بر محتوا و فراوانی رویا تاثیر دارد. پسرها بیشتر درباره ارتباط با دوستان خواب می بینند و دختران بیشتر درباره حاملگی، ازدواج و خرید کردن خواب می بینند. کسانی که در کودکی تلویزیون سیاه سفید دیده بودند گفتند که محتوی خواب آنها سیاه سفید است و آنهایی که بیشتر با تلویزیون رنگی مواجه بودن رنگی خواب می دیدند.
عقده ادیپ، نتایج پژوهش ها نشان دادند که اعمال محبت آمیز به والد جنس مخالف و پرخاشگری به والد همجنس به مراتب بیشتر از برعکس آن روی می دهد. این نوع رفتارهای ادیپی در حدود ۴ سالگی بیشتر و در ۵ سالگی رو به کاهش می گذاشتند.
تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، پژوهش ها این عقیده فروید را تایید می کنند.
سن و رشد شخصیت، تحقیقات حکایت از آن دارند که سالهای اواسط کودکی (۷ تا ۱۲ سالگی) در تعیین الگوهای شخصیت بزرگسال مهم تر از سالهای اوایل کودکی هستند.
لغزش فرویدی، به عقیده فروید، چیزی که به نظر می رسد فراموشی معمولی یا خطای اتفاقی در گفتار باشد، در واقع انعکاس انگیزه ها یا اضطراب های نا هشیار است. آنهایی که در آزمون اضطراب جنسی نمره بالا گرفتند، بیشترین تعداد لغزش های فرویدی را در ارتباط با مسائل جنسی داشتند.
خاطرات سرکوب شده سو استفاده جنسی کودکی، مردان و زنانی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند، گرایش نیرومندی به اضطراب، افسردگی، عزت نفس پایین، و خودکشی دارند.
منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی
پیمان دوستی
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
[۱]. Instincts
[۲]. Life instincts
[۳]. Libido
[۴]. Cathexis
[۵]. Death instincts
[۶]. Aggressive Drive
[۷]. Conscious
[۸]. Unconscious
[۹]. Preconscious
[۱۰]. Pleasure principle
[۱۱]. Primary process thinking
[۱۲]. Reality principle
[۱۳]. Conscience
[۱۴]. Ego-ideal
[۱۵]. Birth trauma
[۱۶]. Reality anxiety
[۱۷]. Neurotic anxiety
[۱۸]. Moral anxiety
[۱۹]. Defense Mechanism
[۲۰]. Fixation
[۲۱]. Oral incorporative
[۲۲]. Oral aggressive or oral sadistic
[۲۳]. Anal aggressive personality
[۲۴]. Anal retentive personality
[۲۵]. Phallic stage
[۲۶]. Oedipus complex
[۲۷]. Castration anxiety
[۲۸]. Electra complex
[۲۹]. Penis envy
[۳۰]. Latency period
[۳۱]. Genital stage
[۳۲]. Free association
[۳۳]. Dream analysis
[۳۴]. Resistance
[۳۵]. Manifest content
[۳۶]. Latent content
[۳۷]. Case Study
[۳۸]. Subliminal perception