ادراک اجتماعی: درک کردن و فهمیدن دیگران

ادراک اجتماعی یعنی درک دیگران و پی بردن به اینکه چه جیزی آنان را وادار به عمل کرده است که این ادراک اجتماعی خود یک تکلیف پیچیده و فریبنده است. مردم در زندگی ما آنچنان نقش مهمی دارند که چاره ای نداریم جز اینکه با تلاش زیاد، سعی کنیم آنها را درک کنیم. گاهی این تلاش ها موفقند. فرایند ارتباط غیر کلامی(تماس چشمی، اشاره بدنی) اغلب اطلاعات ارزشمندی درباره احساسات کنونی دیگران به ما می دهند و این گام نخست در فرایند درک کردن است. گام دوم بررسی اسناد است که در آن سعی داریم علل زیربنایی رفتار دیگران را بفهیم. سوم بررسی ماهیت شکل گیری برداشت، یعنی نخستین برداشت ما از دیگران چگونه است. چهارم مدیریت برداشت، یعنی اطمینان حاصل کنیم که برداشت نخستین درست است یا خیر، که در این اطمینان باورهای ضمنی ما، یعنی آنچه روان شناسی اجتماعی آن را نظریه های ناآشکار شخصیت می خواند، دخیل خواهد بود که این باورها می تواند اثری نیرومند بر برداشت های ما از دیگران و درک ما بگذارد.

ارتباط غیر کلامی: زبان بیانگرها، خیره شدن ها، ایما و اشاره

اغلب اوقات اعمال اجتماعی ما متاثر از خلق و خو، تغییر هیجانات، خستگی و … می باشد که می توانند شیوه های تفکر و رفتار ما را تحت تاثیر قرار دهد. ما برای به دست آوردن اطلاعات درباره واکنش های دیگران از نشانه های غیر کلامی استفاده می کنیم. زیرا این نشانه ها، نسبتا غیر قابل سرکوبی(کنترل آنها دشوار) است. این نشانه ها می تواند بر احساسات ما اثر بگذارد، حتی اگر ما سعی کنیم که به این نشانه ها توجه نکنیم. نیومن و استراک(۲۰۰۰) چنین اثراتی را واگیری هیجانی می نامند، یعنی مکانیسمی که از طریق آن احساسات به شکلی خودکار از یک شخص به شخص دیگر منتقل می شود.

ارتباط غیر کلامی: کانال های اصلی

افراد گرایش دارند تا هنگام احساس حالت های هیجانی مختلف، به شکلی متفاوت عمل کنند. این موضوع به کانال ها(رسانگر) اصلی مربوط می شوند. پنج کانال اصلی وجود دارد. بیانگرهای چهره ای، تماس چشمی، حرکات بدنی، ایما و اشاره، و لمس کردن.

رفع نقاب از چهره: بیانگرهای چهره ای به عنوان سر نخی برای هیجانات دیگران

به وسیله بیانگرهای چهره ای افراد می توانیم به خلق و خو و احساسات آنها پی ببریم. شش نوع هیجان در چهره افراد نمایان می شود. خشم، ترس، شادی، اندوه، تعجب و نفرت. هیجانات به صورت ترکیبات بسیار زیادی رخ می دهند و این حالتگرهای چهره ای جهانی هستند.

خیره شدن و زل زدن: تماس چشمی به عنوان یک نشانه غیر کلامی

خیره شدن طولانی می تواند نشانه ای از علاقه مندی و دوستی باشد. اجتناب از تماس چشمی می تواند نشان دهد فرد ما را دوست ندارد یا خجالتی یا نجوش است. زل زدن می تواند علامتی از خشم یا خصومت نیز باشد.

زبان بدن: ایما و اشاره، حالت بدن و حرکات

خلق و هیجانات کنونی ما می تواند در حالات بدنی ما منعکس شود که به آنها زبان بدن می گویند که زبان می تواند نشان دهنده حالت های هیجانی متضاد نیز باشد. ایما و اشاره می تواند اطلاعاتی از یک فرهنگ خاص که معنی خاصی دارد به ما بدهد و می تواند برای زنان و مردان نیز معنای متفاوت داشته باشد. مثلا مشت گره کرده در مردان نشانه قدرت است در حالی که در زنان نشان دهنده عجز است.

لمس کردن: آیا محکم دست دادن واقعا یک مزیت است؟

پاسخ به این بستگی دارد که چه کسی باشد. ماهیت این تماس، و زمینه ای که تماس در آن شکل گرفته، پاسخ را مشخص خواهد کرد. یافته های پژوهشی چاپلین و همکاران (۲۰۰۰) نشان می دهد، هرچه دست دادن با دیگران محکم تر و طولانی تر باشد، بیشتر احتمال دارد ما فرد دست دهنده را برون گرا، ارزیابی کنیم و ارزیابی ما مطلوب تر خواهد بود.

تشخیص فریب: نقش غرینه های غیر کلامی

شکسپیر می گوید: اگر چه من به طور طبیعی راستگو نیستم، اما گاهی به تصادف چنینم. یافته های پژوهش نشان می دهد بیشتر مردم در روز یک یا بیش از یک دروغ می گویند که این دروغ گویی بخشی رایج از زندگی اجتماعی است.

ما تا چه اندازه در تشخیص فریب دیگران مهارت داریم و چگونه می توانیم در این تکلیف بهتر عمل کنیم؟ گرایش ما به این است که دیگران را راستگو بدانیم، به همین خاطر، نشانه هایی که دال بر دروغ گویی آنهاست نمی بینیم و همچنین رعایت ادب حکم می کند از کشف فریب دیگران، اجتناب کنیم و شاید همین دلیلی برای عدم توجه ما به نشانه های غیر کلامی دیگران باشد. همچنین ما تمایل داریم فرض کنیم اگر فردی در یک موقعیت راستگوست، در موقعیت های دیگر هم راستگو خواهد بود.

یافته های پیکت، گاردنر و نولس(۲۰۰۴) نشان می دهد که دقت ما در رمزگشایی نشانه های غیر کلامی به تمایل ما به پذیرفته شدن توسط دیگران ربط دارد. هرچه نیاز به تعلق بالاتر باشد، تشخیص نشانه های غیر کلامی بهتر خواهد بود. چهارنکته در درک غرینه های غیر کلامی به ما کمک می کند.

۱) خورد بیان گرها که چند دهم ثانیه طول می کشد و به واکنش هایی گفته می شود که بلافاصله بعد از یک رویداد هیجان بر انگیز در چهره ظاهر می شود.

۲) تضاد بین کانال ها، یعنی ناهمخوانی بین حالت چهره و کلام.

۳) تماس چشمی، افراد دروغ گو از تماس چشمی اجتناب می کنند یا بیش از حد زل می زنند، خیلی پلک می زنند و مردمک چشمشان گشاد تر است.

۴) حالت های چهره ای مبالغه آمیز که افراد دروغ گو گاهی زیاد از حد لبخند می زنند یا بیشتر از آنچه که لازم است در صورتشان اندوه نشان می دهند. وقتی افراد دروغ می گویند، تن صدای آنها خیلی بالا می رود و اغلب خیلی طول می کشد تا حرف خود را شروع کنند و جنبه های سبک زبانی می تواند فریب آنها را آشکار کند. همچنین ممکن است افراد هنگام دروغ گفتن، واژه هایی کاملا متضاد با زمانی که راست می گویند به کار ببرند. آنها چون ممکن است احساس گناه کنند، شاید کلماتی که منعکس کننده هیجانات منفی است را بیشتر به کار ببرند و بیشتر از واژه هایی که به اعمال ساده ربط دارد استفاده می کنند و از واژه های پیچیده تر کمتر استفاده می کنند. تحقیقات نیومن و همکاران (۲۰۰۳) این موضوع را تایید می کند که پیام های فریب آمیز در مقایسه با پیام های راست گویانه، ضمیر اول شخص کمتری داشت و تعداد بیشتری واژه های منعکس کننده هیجانات منفی داشت. همچنین تعداد کمتری واژه پیچیده مشاهده شد.

اسناد: درک علل رفتار دیگران

ما فقط به دنبال این نیستیم که دیگران چگونه رفتار می کنند، بلکه دنبال چرایی رفتار نیز هستیم، زیرا به ما کمک می کند تا رفتار آنها را پیش بینی کنیم. این فرایند به اسناد معروف است. اسناد به تلاش های ما برای درک علل زیربنایی رفتار دیگران و حتی خود ما اطلاق می شود. در این زمینه دو دیدگاه کلاسیک وجود دارد.

از اعمال به گرایش ها

نخستین نظریه از این نظریه های کلاسیک، نظریه استنباط متناظر جونز و دیویس(۱۹۶۵) است که می پرسد ما چگونه اطلاعات مربوط به رفتار دیگران را به عنوان مبنایی برای استنباط اینکه آنها دارای صفات مختلفی هستند؛ به کار می بریم. این نظریه متوجه این مطلب است که ما چگونه بر مبنای اعمال آشکار دیگران نتیجه می گیریم که آنها دارای صفات یا گرایش های خاصی هستند که احتمالا در طول زمان نسبتا ثابت می مانند.

اغلب افراد به شیوه های معینی عمل می کنند، نه به این خاطر که آنگونه عمل کردن بازتاب ترجیحات یا صفات آنهاست، بلکه به این خاطر که عوامل بیرونی به آنها امکان انتخاب محدودی را می دهد.

ما چگونه با این پیچیدگی ها کنار می آییم؟ طبق نظر جونز و دیویس با متمرکز کردن توجه خود بر اعمالی که بیشتر آگاهی دهنده هستند، از عهده این تکلیف بر می آییم. ابتدا ما تنها رفتاری را مورد توجه قرار می دهیم که آزادانه انتخاب شده است و دوم به اعمالی که دارای اثرات غیر معمول مثل اینکه ناشی از یک عامل خاص باشند، توجه می کنیم. و بالاخره جونز و دیویس معتقدند که ما توجه بیشتری را معطوف به اعمالی از دیگران می کنیم که از لحاظ مطلوبیت اجتماعی، در سطح پایینی باشند. طبق نظریه آنها، احتمال بیشتری دارد که نتیجه بگیریم رفتار دیگران، منعکس کننده صفات ثابت آنهاست، یعنی از اعمال دیگران، به استنباط متناظر درباره آنها برسیم. وقتی رفتار آزادانه انتخاب شده باشد، اثرات غیر معمول و متمایزی ارائه دهد و از لحاظ مطلوبیت اجتماعی پایین باشد.

نظریه کلی درباره اسنادهای علی: چگونه ما به پرسش چرا پاسخ می دهیم

تکلیف اسنادی اصلی ای که ما در بیشتر اوقات با آن روبرو هستیم این است که ما می خواهیم بدانیم، چرا افراد اینگونه عمل کرده اند یا چرا چنین اتفاقی افتاده است. آیا رفتار دیگران ناشی از علل درونی است یا بیرونی یا ترکیبی از هر دو؟ نظریه کلی به این سوال پاسخ می دهد. به عقیده وی، ما روی سه نوع اطلاعات متمرکز می شویم.

نخست هم رایی(آیا فرد مورد نظر به محرک مانند دیگران پاسخ داده است) را در نظر می گیریم. دوم ثبات، یعنی آیا در همه موقعیت ها به این محرک اینگونه پاسخ می دهد و سوم متمایز بودن، یعنی فرد به محرک های مختلف اینگونه پاسخ می دهد، را در نظر می گیریم.

طبق نظر کلی، ما بیشتر زمانی رفتار دیگران را به علل درونی اسناد می دهیم که هم رایی و تمایز پایین و ثبات بالاست. و بالعکس زمانی بیشترین اسناد را به علل بیرونی می دهیم که هم رایی، ثبات و تمایز، هر سه بالا باشد. زمانی که هم رایی پایین و ثبات و تمایز بالا باشد، اسناد ترکیبی از عوامل بیرونی و درونی است.

ابعاد دیگر اسناد علی

ما به دو پرسش توجه داریم: ۱) آیا عوامل علی تاثیر گذار بر رفتارها در طول زمان پایدارند یا تغییر می کنند، ۲) آیا این عوامل قابل کنترل هستند؟ نکته ایجاست، این ابعاد مستقل از بعد درونی و بیرونی هستند، مثلا بعضی از علل درونی رفتار مثل صفات شخصیتی و مزاج، در طول زمان پایدارند. برعکس، برخی علل درونی دیگر مثل انگیزه، سلامتی، خستگی و …، می توانند زیاد تغییر کنند. به همین ترتیب برخی از علل درونی مانند خلق، قابل کنترل هستند و برخی دیگر مانند بیماری های مزمن، غیر قابل کنترل هستند. علل بیرونی نیز همین گونه است. بعضی مثل هنجارهای اجتماعی در طول زمان پایدارند و برخی دیگر مانند شانس بد، ناپایدارند.

ما برای پی بردن به علل زیربنایی رفتار افراد، به همه این سه بعد (درونی-بیرونی، پایدار-ناپایدار، قابل کنترل-غیر قابل کنترل)، توجه می کنیم. به علاوه، این ابعاد نتیجه گیری ما را درباره اینکه آیا افراد شخصا مسئول اعمال خود هستند یا نه، را رغم می زنند.

افزودن و کاستن

چگونه ما به علت های بالقوه چندگانه می پردازیم؟ کاستن یعنی، علت احتمالی برای یک رفتار را کم اهمیت تر یا کم احتمال تر تلقی کنیم، به این خاطر که علت احتمالی دیگری نیز برای این عمل وجود دارد. کاستن یک رویداد رایج است که اثری نیرومند بر اسنادهای ما دارد، اما به هیچ وجه همگانی و جهانی نیست، زیرا تنها بعضی از علت های یک رفتار را می توان برای کاستن علت های احتمالی دیگر به کار برد.

افزودن یعنی تمایل به دادن اهمیت اضافی به عاملی که ممکن است وقوع یک رفتار را تسهیل کند. وقتی عاملی که ممکن است رفتاری را بازداری کند، وجود دارد، بازهم رفتار رخ می دهد.

اسناد: برخی منابع اصلی خطا

سوگیری تناظر: بیش براورد کردن نقش علل گرایشی

سوگیری تناظر یعنی، تمایل به اینکه رفتار دیگران را متناظر با گرایش های آنها بدانیم، حتی اگر علت های واضح و روشنی وجود داشته باشد. این سوگیری عمومیت دارد، به طوری که به نام خطای بنیادین اسناد معروف است، زیرا ما تمایل نتیجه بگیریم که دیگران اینگونه رفتار می کنند، چون چنین آدمی هستند، به جای اینکه نتیجه بگیریم آنها تحت تاثیر عوامل بیرونی رفتار کرده اند. این نوع سوگیری، زمانی خیلی قوی است که هم رایی و تمایز پایین باشد و ما تمایل داریم رفتار فرد را در آینده ای دور پیش بینی کنیم، زیرا ما در آینده دور از اصطلاحات انتزاعی استفاده می کنیم، به همین خاطر، به دیگران صفات همگانی و جهانی می دهیم و علل بیرونی رفتار آنها را نادیده می گیریم.

سوال اینجاست، چرا این سو گیری رخ می دهد؟ زیرا ما در هنگام مشاهده رفتار دیگران، بیشتر به اعمال او و زمینه ای که در آن رفتار می کند تمرکز می کنیم، به همین خاطر علل بیرونی رفتار در زمینه محو می شود و علل درونی برجسته می شود. در واقع از دیدگاه ما، شخص مورد مشاهده از نظر برجستگی ادراکی بالاست، در حالی که عوامل موقعیتی برجستگی کمتری دارند. ما با تمرکز روی رفتارهای دیگران، چنین فرض می کنیم که اعمال آنها بازتاب ویژگی های خودشان است. این کار نوعی میان بر زدن ذهنی است که به نقطه آغاز و تنظیم کردن معروف است. بر اساس تحقیقات، بیشتر مردم ابتدا علت رفتارها را درونی ارزیابی می کنند و به مرور تا حدودی عوامل موقعیتی را هم در نظر می گیرند. ما تصور می کنیم که بیشتر خودمان قربانی سوگیری متناظر می شویم تا دیگران، اما اینگونه نیست.

عوامل فرهنگی در خطای بنیادی اسناد

این نوع خطا در فرهنگ هایی که بر آزادی های فردی تاکید دارند(فرهنگ های فردگرا مثل آمریکا و کانادا) بیشتر و قوی تر است تا فرهنگ های جمع گرا(آسیا) که بر عضویت گروهی و وابستگی متقابل تاکید دارند. این امر بازتاب این واقعیت است که در فرهنگ های فرد گرا، یک هنجار درونی بودن(هرکس مسئول عمل خود است) وجود دارد که در جوامع جمع گرا این هنجار ضعیف است.

سوگیری تناظر در اسنادهای مربوط به گروه ها

تحقیقاتی که به وسیله دوسجی و برانسکامب (۲۰۰۳) انجام شد، نشان می دهد که اسنادهای ما درباره چگونگی رفتار گروه ها در معرض سو گیری تناظر قرار دارد. آزمودنی های تحقیق آنها یا یهودی بودند یا آلمانی. پیش بینی محققان این بود که یهودی ها تمایل قوی تری خواهند داشت که قصاوت های آلمانی را به علل درونی نسبت دهند تا خود آلمانی ها و تحقیقات این را تایید کرد.

اثر بازیگر-مشاهده گر: تو خودت افتادی، من هول داده شدم

اثربازیگر-مشاهده گر یعنی، ما رفتار خودمان را به علل بیرونی و رفتار دیگران را به علل درونی اسناد می دهیم. علت رویداد این خطا این است که ما از عوامل بیرونی تاثیر گذار بر رفتارهای خودمان آگاهیم اما در مورد دیگران خیر.

سوگیری خدمت به خود: من خوبم تو خوش شانسی

این سوگیری یعنی دست آوردهای مثبت خود را به علل درونی و دست آوردهای منفی خود را به علل بیرونی نسبت می دهیم که این تمایل را سوگیری خدمت به خود می گویند و بسیار عمومیت دارد. از نظر الگوی شناختی، این نوع سوگیری ناشی از برخی گرایش ها در شیوه ای است که ما اطلاعات اجتماعی را پردازش می کنیم. به طور خاص، ما انتظار موفقیت داریم، به همین خاطر دست آوردهای مورد انتظار خود را به علل درونی اسناد می دهیم.

از نظر الگوی انگیزشی، سوگیری خدمت به خود، از نیاز ما به حفظ و افزایش عزت نفس و تمایل به خوب به چشم آمدن بر می خیزد و شواهد پژوهشی هم دیدگاه انگیزشی را تایید می کند. این نوع سوگیری منجر به این می شود که اشخاصی که با دیگران روی یک تکلیف مشترک کار می کنند، این تصور را پیدا می کنند این آنها بودند که بیشترین سهم را در تکلیف انجام دادند. این نوع سوگیری در فرهنگ های آسیایی که بر عملکرد گروهی تاکید بیشتری دارد، ضعیف تر از فرهنگ های غربی است.

کاربردهای نظریه اسناد: بینش ها و مداخله

اسناد و افسردگی

رایج ترین اختلال روانی افسردگی است که معمولا از الگویی به نام خود مغلوب سازی پیروی می کند. افراد افسرده تمایل دارند برخلاف سوگیری خدمت به خود، الگوهای مخالفی را اختیار کنند. آنها دست آوردهای منفی خود را به علل درونی و دست آوردهای مثبت خود را به علل بیرونی مثل شانس نسبت می دهند. درمان افسردگی بر تغییر دادن این اسنادها متمرکز است.

اسناد در محیط کار: درک واکنش ها نسبت به مزاحمت جنسی

گروه های اجتماعی مختلف، مزاحمت جنسی را به نحو متفاوتی درک می کنند. مثلا مردان، اعمال مختلف را کمتر جز مزاحمت جنسی حساب می کنند تا زنان، یا مثلا ممکن است اظهار نظر درباره لباس یک زن را نوعی تحسین غیر زننده بدانند، در حالی که زنان ممکن است آن را یک مزاحمت جنسی بدانند. این تفاوت نشان می دهد که اسناد، نقشی کلیدی در ادراک مزاحمت جنسی بازی می کند.

در پژوهش اسمیرلز(۲۰۰۴)، دانشجویان زن و مرد، توضیحی درباره یک کارفرما خواندند که یکی از کارمندان خود را تهدید کرده بود که اگر با او رابطه نداشته باشد، اخراج خواهد شد. نتایج پژوهش نشان داد، آزمودنی های مرد، کارمند را بیشتر و کارفرما را کمتر مسئول این قضیه می دانند تا آزمودنی های زن. این به دلیل نظریه اسناد دفاعی است.

اسناد دفاعی وقتی روی می دهد که ما متوجه می شویم شبیه کسی هستیم که یک بازده منفی را تجربه کرده است، مانند قربانی یک مزاجمت جنسی. این توجه باعث پریشانی می شود، چون شبیه آن قربانی هستیم. برای کاهش این حس منفی، ما تقصیر را به علل بیرونی (فرد مزاحم)، اسناد می دهیم و قربانی را خیلی کم مقصر می دانیم. زنان شباهت بیشتری بین خود و قربانی مزاحمت جنسی می بینند، بنابراین برای این دسته رویدادها، قربانی را کمتر مقصر تلقی می کنند.

در بخش دوم پژوهش، آزمودنی ها این توضیح را درباره قربانی مزاحمت جنسی خواندند: تسلیم(تن دادن به خواسته کارفرما) یا مقاومت(تهدید به گزارش عمل کارفرما) و گروه گواه اطلاعاتی درباره واکنش قربانی دریافت نکرد. بنابر نظریه اسناد، قربانی ای که تسلیم می شود، بیشتر از قربانی ای که مقاومت کرده، مسئول شناخته شد، زیرا روشن شد که قربانی می توانسته مقاومت کند و این عدم مقاومت به عوامل درونی مثل فقدان اراده، اسناد داده شد.

شکل گیری برداشت و مدیریت برداشت: چگونه اطلاعات اجتماعی را یکپارچه می کنیم

ایجاد برداشت اولیه خوب در دیگران، برای همه افراد مهم است، زیرا اثراتی نیرومند و با دوام بر ادراک های دیگران از ما اعمال می کند.

یک کلاسیک واقعی در روان شناسی اجتماعی: تحقیقات اش درباره صفات مرکزی و پیرامونی

بعضی از جنبه های ادراک اجتماعی از جمله اسناد، مستلزم مقدار زیادی کار ذهنی سخت است، زیرا همیشه آسان نیست که از روی رفتار دیگران، به انگیزه های آنها پی ببریم. اما به نظر می رسد شکل گیری برداشت های اولیه، نسبتا بدون تلاش صورت می گیرند، همان طور که سالومون اش(۱۹۴۶) گفته است: ما به یک شخص نگاه می کنیم و بلافاصله یک برداشت معین از منش و ویژگی های او در ما شکل می گیرد.

اصل اساسی در روان شناسی گشتالت: کل اغلب چیزی بیش از حاصل جمع اجزای آن است، یعنی آنچه ما ادراک می کنیم، بیش از حاصل جمع ادراک های انفرادی ماست. اش، این مفروضه ها را برای درک شکل گیری برداشت استفاده کرد و گفت: ما برداشت های خود از دیگران را صرفا با به هم اضافه کردن صفاتی که در آنها می بینیم شکل نمی دهیم، بلکه ما این صفت ها را در ارتباط با یکدیگر درک می کنیم، به طوری که صفات وجود فردی خود را از دست داده و به صورت جزئی از یک کل یکپارچه و پویا در می آیند. وی به آزمودنی ها خود فهرستی از صفات داد و از آنها خواست برداشت خود را از شخصی که این صفات را دارد، با علامت زدن کنار آن صفات مشخص کند.

این دو فهرست فقط از لحاظ دو صفت گرم و سرد با هم فرق داشتند. افرادی که فهرست حاوی صفت گرم را خواندند بیشتر آن فرد را دست و دلباز، شاد، محبوب و … می دیدند. اش نتیجه گرفت واژه های گرم و سرد توصیف کننده صفات مرکزی یعنی صفاتی هستند که برداشت کلی از آن فرد غریبه را قویا شکل می دادند. اش این دو واژه را با واژه های مودب و رک جابجا کرد و نتیجه گرفت این دو واژه صفات کلی درباره آن فرد را تحت تاثیر قرار نداد. اش به این نتیجه رسید که شکل گیری برداشت ها درباره دیگران، شامل چیزی بیش از ترکیب صفات به تنهایی است. به گفته او، تلاش می شود که برداشتی از کل یک شخص شکل داده شود.

نظریه های تلویحی شخصیت: طرحواره هایی برداشت اولیه را شکل می دهند

باورهایی درباره اینکه چه صفاتی باهم می آیند را نظریه های تلویحی شخصیت می گویند که می توان آن را نوع خاصی از طرحواره دانست. این نظریه حاکی از آن است که وقتی افراد بعضی صفات را دارا باشند، این احتمال که صفات دیگری را نیز دارا باشند، وجود دارد. به عنوان مثال، در بسیاری از جوامع فرض این است که هرچه زیباست، خوب هم هست. در بعضی فرهنگ ها، طرحواره ای برای داش مشدی(مرد جوان اهل ورزش و شوخی که می تواند خشن هم باشد)، وجود دارد. در این فرهنگ وقتی کسی را واجد یکی از این صفات می دانند، صاحب صفات دیگر هم فرض می کنند.

هررا و همکاران(۲۰۰۳) از آزمودنی های تحقیق خود خواستند تا فرزندان اول، وسط، آخر، تک فرزند و خودشان را روی ابعاد صفتی مختلف مثل خوشایند، ناخوشایند، جسور، ترسو و …درچه بندی کنند. نتایج حاکی از تفاوت های روشنی از انتظارات مربوط به هر صفت بود. از این فراتر، آزمودنی های تحقیق انتظار داشتند که فرزندان اول بیشتر در مشاغل رده بالا از قبیل حسابداری، خلبانی، معماری، و … کار کنند.

بسیاری از پژوهش های دیگر نشان داده که باورهای ما درباره ردیف تولد می تواند به عنوان یک نوع نظریه مهم تلویحی شخصیت تلقی شود، زیرا ما قویا باور داریم جای یک فرد در ترتیب تولد، در خانواده خود به صفات زیادی ربط دارد. علاوه بر این ما باور داریم که بسیاری از صفات باهم تغییر می کنند مانند سوگیری تناظر. در مجموع، برداشت های ما از دیگران اغلب به وسیله باورهای ما درباره اینکه چه صفات یا ویژگی هایی باهم می آیند، قویا شکل داده می شوند.

شکل گیری برداشت: یک دیدگاه شناختی

بررسی شکل گیری برداشت بر حسب فرایندهای شناختی پایه انجام می گیرد. وقتی ما برای اولین بار با کسی برخورد می کنیم، به همه اطلاعات درباره وی توجه نمی کنیم، بلکه فقط به اطلاعاتی تمرکز می کنیم که برای ما مفید و مهم است. البته اولین برداشت ما از دیگران تا حدی بستگی به خصوصیات خودمان خواهد داشت. ما به وسیله دو احتمال، اطلاعات گوناگون درباره افراد را ترکیب می کنیم.

۱) با اضافه کردن قطعات جداگانه اطلاعات درباره دیگران، برداشت های یکپارچه ای از آنان پیدا می کنیم. ۲) ممکن است با میانگین گیری از اطلاعات موجود، به گونه ای برداشت خود را شکل بدهیم. بر اساس تحقیقات، میانگین گیری احتمال بیشتری به خود اختصاص می دهد. یافته های پژوهش ها نشان می دهد، اگر به آزمودنی ها اطلاعاتی درباره یک فرد داده می شد که دو صفت بسیار مطلوب دارد مثل راستگو و منطقی، آنها برداشت مطلوب تری از آن فرد دارند تا وقتی اطلاعاتی به آنها داده می شود که فرد دارای دو صفت بسیار مطلوب و دو صفت دارای مطلوبیت متوسط مانند راستگو، منطقی و مجاب کننده است.

در تحقیقات اگر آزمودنی ها اطلاعات را با استفاده از میانگین گیری ترکیب کنند، استدلال اول را بیشتر خواهند پسندید، زیرا میانگین دو صفت بسیار مطلوب بیشتر از میانگین دو صفت بسیار مطلوب و دو صفت دارای مطلوبیت متوسط خواهد بود. این نشان می دهد ما برداشت های خود از دیگران را بر اساس نوع نسبتا ساده ای از جبر شناختی شکل می دهیم.

وجوه دیگر شکل گیری برداشت: ماهیت برداشت های نخستین و انگیزه های ما برای شکل دادن آنها

برداشت های ما از دیگران دارای دو مولفه اصلی است. مثال های عینی از رفتارهایی که آنها انجام داده اند که همخوان است با یک صفت خاص(نمونه های این صفت) و خلاصه های ذهنی ای که از مشاهدات مکرر رفتارهای دیگران انتزاع می شود(انتزاع ها).

بعضی از الگوهای شکل گیری برداشت، بر نقش نمونه های رفتاری تاکید می ورزند، یعنی وقتی ما قضاوت هایی درباره دیگران انجام می دهیم، مثال هایی از رفتار آنها را به یاد می آوریم و داوری های خود را بر این مثال ها مبتنی می سازیم. برعکس الگوهای دیگر، بر نقش انتزاع ها(داوری های مقوله ای) تاکید می ورزند. چنین دیدگاه هایی بر این باورند که وقتی ما درباره دیگران داوری می کنیم، صرفا انتزاع های از پیش شکل گرفته خود را به یاد می آوریم و سپس آنها را به عنوان منبعی برای تصمیم گیری های خود استفاده می کنیم. چشم انداز شناختی، نفوذ انگیزه های ما را بر نوع برداشت و فرایند تشکیل برداشت نشان می دهد. ما برداشت های خود را به ساده ترین راه شکل می دهیم، با قرار دادن افراد در مقوله های اجتماعی که از قبل می شناسیم، مثل او یک مهندس است. بعد برداشت های خودمان را حداقل تا اندازه ای بر آنچه که از این گروه های اجتماعی می دانیم، مبتنی می سازیم. اگر انگیزه ما این باشد که برداشت درست تری داشته باشیم، ممکن است با افرادی که مواجه می شویم، بیشتر روی صفات مثبتشان تمرکز کنیم.

مدیریت برداشت: هنر ظریف خوب به نظر آمدن

تمایل به ایجاد برداشت مطلوب از خود در دیگران، تمایل نیرومندی است. بنابراین بیشتر ما در برابر دیگران سعی می کنیم خوب به نظر بیایم که به این کار در روان شناسی اجتماعی، مدیریت برداشت(خود نمایان سازی) می گویند. رابطه بین مدیریت برداشت و به دست آوردن مزایای مهم، رابطه مثبتی است.

راهکاری های مدیریت برداشت و توفیق نسبی آنها

بیشتر این فنون در دو مقوله اصلی جا می گیرند، خودافزایی(تلاش برای افزایش جذابیت خود برای دیگران) و دگر افزایی (تلاش برای اینکه شخص آماج به طروق مختلفی احساس خوشایندی داشته باشد). از لحاظ خود افزایی، راهبردهایی مثل تلاش برای بهتر کردن وضعیت ظاهری، تلاش برای ماهر جلوه کردن و … از این دست می باشند. در واقع در خود افزایی شاید فرد حقیقت را تحریف می کند تا جاذبه خود را افزایش دهد. رایج ترین راهکار در دگر افزایی، چالپلوسی است که این راهکار موفقی است، به شرط آنکه افراط نشود. از دیگر راهکارهای دگر افزایی، ابراز علاقه به صورت غیر کلامی، یادآوری نکات مثبت طرف و … می باشد.

راهکارهای مدیریت برداشت در ایجاد احساسات و واکنش های مثبت کاملا موفق است، به شرط آنکه با مهارت انجام شود. وانک (۱۹۹۸) در تایید آنچه اثر لجن مالی(تمایل به شکل دادن برداشت های بسیار منفی) نامیده می شود، شواهد زیادی به دست آورد. منظور این اثر افرادی است که در یک محیط کاری به بالا دستی های خود تملق می گویند اما با زیر دستان خود با تحقیر رفتار می کنند. نتیجه اخلاقی این یافته نشان می دهد اگرچه راهکارهای مدیریت برداشت اغلب موفق هستند، اما گاهی می توانند نتیجه عکس داشته باشند.

مدیریت برداشت: نقش بار شناختی

در بعضی از موقعیت هایی که ما سعی داریم برداشت اولیه خوبی در دیگران ایجاد کنیم، وقایع زیادی در حال رخ دادن است، بنابراین امکان اینکه فقط روی این هدف تمرکز کنیم را نداریم. در نتیجه افراد دچار اضافه بار شناختی می شوند، یعنی سعی می کنند اطلاعاتی بیش از آنچه در توان آنهاست پردازش کنند. زمینه دیگری که در آن چنین اضافه باری می تواند رخ دهد، در قرارهای سریع است. زیان این اثر این است که وقتی ما مشغول پردازش اطلاعات دیگر هستیم، نمی توانیم در خود نمایان سازی خوب عمل کنیم، اما بعضی افراد در موقعیت های اجتماعی، احساس ناراحتی شدیدی دارند، زیرا درباره اینکه دیگران چه تصوری از آنها دارند، احساس نگرانی و اضطراب دارند. در مورد چنین افرادی، ذهن مشغولی بابت پردازش اطلاعات، می تواند حواسشان را پرت کند و آنها خودنمایان سازی را به طور مطلوب انجام دهند.

تحقیقات انجام شده به وسیله پونتاری و شلنکر(۲۰۰۰) نشان می دهد مشغولیت شناختی در توانایی برون گراها برای نمایش خود به عنوان یک درون گرا، اختلال ایجاد می کند، اما برای درون گراها کاملا برعکس بود. این یافته ها نشان داد، مشغول بودن با تکالیف دیگر، مانع از احساس اضطراب درون گراها از ضعیف عمل کردن آنها می شد و برای این افراد حواس پرتی شناختی یک امتیاز محسوب می شد.

پیمان دوستی

بهار ۱۳۹۷

برگرفته از کتاب روان شناسی اجتماعی دکتر بارون، ترجمه دکتر کریمی