علوم اعصاب

مغز انسان مسئول پردازش شناختی هیجانات و رفتارها و هر آن چیزی است که می اندیشیم، احساس می کنیم و انجام می دهیم. هرچند رشد اولیه و کارکرد مغز در بزرگسالی به وسیله عوامل متعددی(مانند تجربیات اپی ژنتیک، محیطی، روانی و اجتماعی) شکل می گیرد، اما مغز ادغام کننده نهایی این عوامل و تاثیرات است.

در روان پزشکی تشخیص عمدتا مبتنی بر برداشت بالینگر از تفسیر بیمار از افکار و احساسات خود است. سپس علایم بیمار به کتابچه طبقه بندی و تشخیص ارجاع می شود. نظام های طبقه بندی معرف پیشرفت چشم گیری در پایایی نظام های تشخیصی قبلی هستند اما دلیل چندانی وجود ندارد که باور کنیم این طبقات تشخیصی معتبرند.

مغز انسان

سلول های نورون ها و گلیای مغز انسان به شیوه مشخصی سازمان دهی شده اند که این سازمان دهی از طریق روش های کالبدشناسی عصبی نوین روز به روز بیشتر روشن می شود. نورون ها از طریق انتقال عصبی الکتریکی شیمیایی با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. ناقلین عصبی عمده عبارتند از مونوآمین ها، آمینواسیدها و نوروپپتیدها. سایر پیامبر های شیمیایی موارد زیراند: عوامل نورو تروفیک و طیفی از سایر مولکول ها نظیر اکسید نیتریک. انتقال عصبی الکتریکی از طریق طیف وسیعی از کانال های یونی انجام می شود. سیگنال های الکتریکی و شیمیایی که توسط نورون دریافت می شوند بعدا مسیرهای مولکولی مشخصی را درون نورون های دیگری آغاز می کنند که سبب تنظیم زیستی و عملکرد هریک از نورون ها می شود از جمله بیان ژن ها و تولید پروتوئین.

مغز آدمی علاوه بر دستگاه عصبی مرکزی دارای دو سیستم دیگر است که شبکه های پیچیده ارتباطی درونی دارند: سیستم درون ریز و دستگاه ایمنی. شناخت این واقعیت که این سه بخش با یکدیگر ارتباط دارند سبب تولد رشته درون ریز شناسی روانی و ایمنی شناسی عصبی-روانی شده است. یک خصوصیت دیگر مشترک دستگاه عصبی مرکزی، دستگاه درون ریز و دستگاه ایمنی، تغییرات منظمی است که در گذر زمان در این دستگاه ها ایجاد می شود(مانند چرخه های روزانه و ماهانه) که پایه رشته کرونوبیولوژی(شناخت چرخه های زیستی) است.

روان دارو شناسی

۵ ویراست نخست درسنامه، درمان های روان داروشناسی را به ۴ فصل زیر تقسیم می کرد: ضد روان پریشی، ضد افسردگی، ضد اضطراب و تثبیت کننده خلق. تقسیم بندی داروهای روان پزشکی به ۴ طبقه اینک به دلایل زیر کمتر معتبر است: ۱) بسیاری از داروهای یک طبقه برای درمان اختلالاتی به کار می روند که قبلا مربوط به طبقه دیگری طلقی می شد. ۲) داروهای متعلق به هر ۴ طبقه برای درمان اختلالاتی به کار می روند که قبلا قابل درمان با داروها نبودند(برای مثال اختلالات خوردن، وحشتزدگی و اختلالات کنترل تکانه) و ۳) داروهایی نظیر کلوندین، پروپرانول و ورپامیل به نحو موثری انواعی از اختلالات روان پزشکی را درمان می کنند و به راحتی در طبقه بندی دارویی بالا قرار نمی گیرند.

تنوع و کاربرد درمان های دارویی دیگر به روشنی در قالب تقسیم بندی اختلالات به روان پریشی، افسردگی، اضطراب و مانیا نمی گنجد. کاربرد بالینی درمان های زیستی تناظر مستقیمی با نظام تشخیصی موجود مبتنی بر سندرم ندارد. پاسخ دارویی ممکن است نشانگر بهتری از کژکاری زیستی زمینه ای مغز باشد تا گروه خاصی از علایم. برای مثال هرچند DSM5 بین اختلال افسردگی اساسی و اضطراب فراگیر تمایز قائل می شود اما اکثر بالینگران می دانند که این دو اختلال، در کار بالینی علائم و حالات همپوشانی دارند. به علاوه داروهای مشابهی برای درمان هر دو اختلال فوق به کار می رود.

مدل های حیوانی که برای شناسایی درمان های دارویی جدید به کار می روند خطر بالقوه این راهبرد کلی را دارند که مدل های حیوانی صرفا برای شناسایی مکانیسم مولکولی خاصی با اثر بخصوصی است(مثلا افزایش غلظت سروتونین) تا اینکه مدلی برای شبیه سازی رفتاری واقعی بیماری روانی انسان باشد(مانند یاس رفتاری در بیمار افسرده).

اندوفنوتیپ ها(ریخت های درونی)

اندوفنوتیپ یک فنوتیپ درونی و مجموعه ای از خصوصیات عینی فرد است که با چشم غیر مسلح قابل مشاهده نیست. از آنجایی که گام ها و متغییرهای زیادی وجود دارد که مجموعه خاصی از ژن ها را از عملکرد نهایی کل مغز انسان جدا می کند شاید بهتر باشد ارزیابی های واسطه را به عنوان اندوفنوتیپ در نظر بگیریم. این نظریه مبتنی بر این فرض است که تعدادی از ژن ها که در یک اندوفنوتیپ دخالت دارند ممکن است کمتر از تعداد ژن هایی باشد که در ایجاد آنچه به عنوان بیماری می شناسیم نقش دارند. ماهیت یک اندوفنوتیپ در روان پزشکی از لحاظ زیستی تعریف می شود و تعریف آن مبتنی بر داده های عصبی، بیوشیمیایی و تصویر برداری مغز است. چنین اندوفنوتیپی برای مثال ممکن است شامل تخریب های شناختی اختصاصی به عنوانی یکی از خصوصیاتی باشد که به صورت عینی اندازه گیری شده است. این اندوفنوتیپ محدود به بیمارانی با تشخیص اسکیزوفرنیا نیست زیرا ممکن است آن را در برخی بیماران دچار افسردگی یا اختلال دوقطبی نیز مشاهده کنیم.

اندوفنوتیپ علامت یا نشانگر تشخیصی نیست. طبقه بندی مبتنی بر وجود یا فقدان یک یا چند اندوفنوتیپ، بر مقیاس های عینی زیستی و عصبی روانی در ارتباط اختصاصی آنها با ژن ها و کارکرد مغز استوار است. طبقه بندی مبتنی بر اندوفنوتیپ همچنین ممکن است رویکرد سازنده ای در مورد طراحی مدل حیوانی مرتبط با بیماری های روانی و در نتیجه تولید درمان های جدید باشد.

روان پزشکی و ژنوم انسان

شاید ۷۰ تا ۸۰ درصد از ۲۵۰۰۰ ژن انسان در مغز بیان می شوند و از آنجه که اکثر ژن ها بیش از یک پروتوئین را رمزگردانی می کنند ممکن است صدهزار پروتوئین مختلف در مغز وجود داشته باشد. شاید ده هزار از اینها پروتوئین هایی باشند که کارکرد مشخص آنها شناخته شده است و فقط حدود صد پروتوئین از این پروتوئین ها هدف داروهای روان پزشکی موجود است.

مطالعه خانواده ها ثابت کرده اختلالات روانی جز توارثی و ژنتیکی دارند. فنون جدیدتر زیست شناسی ملکولی آشکار کرده که ژن ها و مناطق کروموزمی خاصی در ارتباط با تشخیص های بخصوصی هستند. یکی از کاربردهای بالقوه قدرتمند این فنون مطالعه مدل های ترانس ژنیک (تراریخت) می توانند درک ما در مورد اثرات تک تک ژن ها و نیز کشف هدف های مولکولی جدید در تولید داروها را افزایش دهد. تحقیقات بر روی انسان ها عموما نشان داده اند که حدود ۴۰ تا ۷۰ درصد جنبه های شناخت، مزاج و شخصیت قابل انتساب به عوامل ژنتیک هستند. جای شگفتی ندارد که به همین میزان عوامل ژنتیک در ایجاد بیماری روانی نقش داشته باشند.

ژن های منفرد و اختلال های روانی

هر ژن مختلف احتمالا تاثیر مختصری بر بروز یک اختلال روانی دارد و وقتی یک اختلال روانی در فردی بروز می کند معرف اثرات چندین ژن(احتمالا بین ۵ تا ۱۰ ژن) است. برخی از محققین همچنین این احتمال را در نظر دارند که ممکن است ژن هایی با اثرات عمده شناسایی شوند.

طبیعت و تربیت در درون دستگاه عصبی مرکزی

جرج اینگل مدل روانی-اجتماعی- زیستی بیماری را مطرح نمود و بر رویکرد یکپارچه به رفتار و بیماری انسان تاکید کرد. نظام زیستی زیرمایه های مولکولی ساختاری و کالبدشناسی بیماری، نظام روانی اثرات عوامل روان پویشی و نظام اجتماعی به عوامل فرهنگی محیطی و خانوادگی مربوط است. اینگل چنین فرض می کرد که هر سیستم بر سیستم های دیگر اثر می گذارد و از آنها تاثیر می پذیرد.

اختلال های روانی بازتاب ناهنجاری هایی در مدارهای کالبدشناسی عصبی و تنظیم سیناپسی هستند

اثرات عمده ژن های نابهنجار تغییر در ویژگی های مجزایی نظیر استطاله های آکسونی، یکپارچگی سیناپسی و گام های اختصاصی در پیام رسانی مولکولی داخل نورونی است.

یک سیستم تشخیصی مبتنی بر ژنتیک

پیچیدگی عوامل ژنتیک دخیل در اختلالات روان پزشکی، فقدان داده های کافی موجود برای پیدا کردن این پیوندهای ژنتیکی و اهمیت عوامل اپی ژنیک و محیطی بر روی فرجام رفتار نهایی حاصل از اطلاعات ژنتیکی فرد به نظر می رسد این پیشنهاد در حال حاضر زودرس است.

درس هایی از نورولوژی (عصب شناسی)

بسیاری از اختلالات عصبی (نورولوژیک) علایم روان پزشکی دارند (مثلا افسردگی در بیماران به دنبال سکته مغزی یا اسکلروز مولتیپل یا بیماری پارکینسون) و چندین اختلال روان پزشکی شدید با علائم نورولوژیک همراهند(مثلا اختلالات حرکتی در اسکیزوفرنیا).