انسان واکنش خود را در برابر رنجها و سختی های نا خواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود انتخاب می کند و هیچ کس را جز خود او یارای آن نیست که این حق را از او بازستاند.
معنا جویی
تلاش در یافتن معنایی در زندگی خود نیروی اصیل و بنیادی است، و نه توجیهی ثانویه از کشش های غریزی او. بنظر من انسان قادرست و می تواند بخاطر ایده ها و ارزش هایش زندگی کند و یا در این راه جان ببازد. از نظر اندیشمندان اگزیستانسیالیست (( معنی )) چیزی ساخته و پرداخته خود انسان است، اما من معتقدم (( معنی )) هستی ما ساخته و پرداخته خود ما نیست، بلکه ما آن را جستجو و کشف می کنیم. معنا در زندگی همیشه موجب تعادل نیست، و ممکن است تنش زا باشد. اما همین تنش لازمه و جز لاینفک بهداشت روان است.
معنای زندگی
آنچه بشر نیاز دارد (( تعادل حیاتی )) نیست، بلکه چیزی است که من آن را پویایی اندیشه ای نام نهاده ام. امروزه درد بسیاری از افراد که احساس بی معنایی برای زندگی دارند خلا وجودی است. می توان این خلا وجودی را حاصل دو مساله دانست.
نخست اینکه بشر پس از تکامل، و جدایی از حیوانات پست تر، سائقه ها و غرایزی که رفتار حیوانی او را جهت می بخشید و هدایت می کرد و ضمنا حافظ او نیز بود، از دست داد.
دوم اینکه، در تحولات اخیر انسان متحمل ضایعه دیگری نیز شده است و آن اینکه دیگر آداب و سنن و ارزشهای قالبی رفتار، او را هدایت نمی کند. هرچه تاثیر دین و یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد، انسان مسئول تر و تنها تر می شود.
هر موقعیت از زندگی، فرصتی طلایی است که به انسان امکان دست و پنجه نرم کردن می دهد. معنی حقیقی زندگی را در جهان پیرامون و گرداگرد خود باید یافت، نه در جهان درون و ذهن و روان خود. به همین دلیل هدف حقیقی وجود انسان را نمی توان در (( خود شکوفایی )) جستجو کرد. بلکه باید او را موجودی از خود فرارونده دانست.
بنابر روش لوگوتراپی یا معنا درمانی، معنای زندگی را می توان به سه شیوه کشف نمود:
۱- با انجام کاری ارزشمند؛
۲-با تجربه ی ((ارزش)) والا؛
۳-با تحمل درد و رنج.
معنای زندگی در سه رده از نظر فرانکل : نخست، آنچه فرد به صورت مخلوقات خویش تکمیل یا به دنیا عرضه می کند؛ دوم، آنچه فرد به صورت رویارویی ها و تجربه ها از دنیا دریافت می کند؛ سوم، استقامت فرد در برابر رنج و سرنوشتی که قادر به تغییر آن نیست. بقول نیچه : آنچه مرا نکشد قویترم می کند.
فرانکل می گوید (( مهم بزرگی شعاع فعالیتهای شما نیست، بلکه مهم این است که بتوانید دایره اش را خوب پر کنید)).
ماهیت تحلیل وجودی
فقط سه فضیلت وجود دارد : واقع گرایی، دلیری و احساس مسئولیت. این وسوسه و گرایش وجود دارد که هریک از این فضیلت ها را به یکی از مکتب های روان پزشکی برخاسته از سرزمین وین اختصاص بدهیم.
فرانکل می گوید: مهم ترین نیروی انگیزشی در انسان سیری تکاملی می پیماید و سه مکتب وینی بازتاب این تکامل است : (( اصل لذت فرویدی، اصل راهنمای بچه ی کوچک است، اصل قدرت آدلری مربوط به نوجوانی است و خواست معنا اصل انسان بالغ است)).
تحلیل وجودی در واقع، وجود انسان را و حقیقت انسان بودن را در نهایت بر اساس مسئول بودن انسان تفسیر می کند. واضح است که فضیلت دلیری کاملا با روانشناسی آدلری تناسب دارد. مکتب آدلر ( دومین مکتب وینی)، بعد از همه حرف ها در تحلیل نهایی کل روش درمان خود را، چیزی جز اقدام برای ترغیب و تشویق بیمار نمی داند. هدف از تشویق و ترغیب بیمار، کمک به وی در غلبه بر احساس های حقارت اوست، که در روانشناختی آدلر یکی از عوامل تعیین کننده بیماری زا محسوب می گردد.
پژوهش جدید درباره معنا درمانی
هر زمان انسان در خدمت یک آرمان قرار می گیرد، خوشوقتی به خودی خود ظاهر می شود. سعادت باید به دنبال بیاید، نمی توان به دنبال آن رفت. هر قدر فردی بیشتر سعادت را هدف قرار دهد، هدف خود را بیشتر از دست می دهد.
امروزه با بیمارانی روبرو هستیم که از یک احساس بیهودگی و پوچی شکایت می کنند. من این وضعیت را در قالب (( خلا وجودی )) وصف می کنم. انسان بر خلاف یک حیوان، سائق ها و غرایز نمی گویند چه باید بکند. و بر خلاف انسانهای گذشته، سنت ها و ارزش ها نیز نمی گویند که او چه باید بکند. حال انسان کنونی نه می داند که چه باید بکند و یا چه خواهد کرد، حتی گاه نمی داند چه می خواهد بکند. در نهایت کاری را می کند که دیگران می کنند، یعنی همرنگ جماعت می شود. یا کاری را می کند که دیگران مستقیما و به اجبار می خواهند که او انجام دهد و تسلیم استبداد می شود.
گاهی عارضه سومی نیز در برخی افراد دارای خلا وجودی بروز و ظهور می یابد؛ روان رنجوری ذهن یا نوئو ژنیک. مثلث روان رنجورانه گسترده عبارتند از : افسردگی، اعتیاد و تجاوز.
حال چگونه روان درمانی در کل می تواند با مثلث روان رنجوری گسترده مقابله کند؟ رهایی انسانیت از روان رنجور سازی، نیازمند (( انسانی ساختن مجدد روان درمانی)) است. اگر کسی می خواهد که بر بیماری های زمانه غلبه کند، می بایستی آنها را به طور صحیح بفهمد و آنها را محصول ناکامی بداند. اما ناکامی در چه؟ در ارضای مهمترین نیازهای متعالی اش که همان معناجویی اوست. هر عملی کمتر از انسانی ساختن روان درمانی، تنها مثلث روان رنجوری گسترده را تشدید خواهد نمود.
تا زمانی که انسان با ترس از مجازات و یا امید پاداش یا از این بابت، با آرزوی به آرام کردن خود برترش حرکت می کند، وجدان هنوز حرف خود را نزده است. البته وجدان نیز ممکن است خطا کند.
یک پزشک نمی تواند به بیمارانش معناها را بدهد. و یک استاد هم نمی تواند معناها را به دانشجویانش بدهد. اما آنچه ممکن است بدهند یک الگو و نمونه است. یک پایه معنا درمانی این است که آدمیت انسان بر احساس مسئولیت او نهاده شده است. انسان مسئول تحقق معنای زندگی خود می باشد. انسان بودن به معنای واکنش به وضعیت های زندگی، پاسخ دادن به سوالات پرسیده شده می باشد. انسان بودن به معنای جواب دادن به این نداهاست. معنا درمانی هیچگاه به سلطه جویی، حتی نزدیک هم نمی شود. نهایتا معنا درمانی را می توان چنین تعریف کرد: آموزش مسئول بودن.
منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی
پیمان دوستی
۲۲ مرداد ۱۳۹۴