کنت دبلیو. اسپنس

کنت دبلیو. اسپنس خدمات های فراوانی به نظریه یادگیری کرد که ما به مهم ترین آنها می پردازیم.

  • یادگیری تمیز دادن

در یادگیری تمزی دادن، معمولا به حیوان دو محرک ارائه می گردد و برای پاسخ دادن به یکی از آن دو تقویت می شود. در حوزه یادگیری تمیز دادن بود که اسپنس نظریه هال را در مقابل انتقاد گروهی از روان شناسان شناخت گرا مورد حمایت قرار داد. این گروه ادعا می کردند که در ضمن یادگیری تمیز دادن، حیوان ها اصول راهبردهای ذهنی را می آموزند نه تداعی های S-R را، آنگونه که هال می گفت. فرض های اسپنس در رابطه با موقعیتی که ارگانیسم باید بین دو شی یکی را انتخاب کند به شرح زیر است:

  • نیرومندی عادت (SHR) نسبت به محرکی که تقویت می شود، با هر تقویت افزایش می یابد.
  • بازداری(IR و SIR) نسبت به محرکی که تقویت نشده است، در هر کوشش تقویت نشده افزایش می یابد.
  • هم نیرومندی عادت و هم بازداری به محرک هایی که با محرک های تقویت شده و با محرک های تقویت نشده شبیه اند تعمیم می یابند.
  • مقدار نیرومندی عادت تعمیم یافته از مقدار بازداری تعمیم یافته بیشتر است.
  • نیرومندی عادت تعمیم یافته و بازداری تعمیم یافته به صورت جمع جبری باهم ترکیب می شوند.
  • جمع جبری تمایلات گرایش (نیرومندی عادت) و اجتناب (بازداری) تعیین می کند که کدام محرک مورد گرایش واقع شود.
  • وقتی که دو محرک ارائه می شوند، محرکی که دارای بیشترین نیرومندی عادت خالص است مورد گرایش قرار می گیرد و به آن پاسخ داده می شود.

نه تنها فرض های اسپنس و پژوهش هایی که این فرض ها خلق کردند توانستند با انتقادهای نظریه پردازان شناختی مقابله کنند، بلکه برای سال های زیادی به صورت هسته اصلی پژوهش های مربوط به یادگیری تمیز دادن درآمدند.

  • نپذیرفتن تقویت به عنوان شرط لازم برای شرطی کردن وسیله ای

پیروان هال برای توجیه یادگیری نهفته[۱] که نشان می داد حیوان ها می توانند بدون تقویت یاد بگیرند مشکل داشتند. تولمن و پیروان او ادعا کردند که یادگیری مستقل از تقویت رخ می دهد. اسپنس تعدادی از آزمایش های یادگیری نهفته را تکرار کرد و یافته های تولمن را مورد تایید قرار داد.

اسپنس و لیپیت(۱۹۰۴) موش هایی را که نه گرسنه بودند و نه تشنه در یک ماز Y شکل قرار دادند. در این آزمایش آب همواره در یکی از دو شاخه ماز و غذا در شاخه دیگر آن یافت می شد. بعد از آنکه موش به یکی از دو هدف در ماز می رسید، آن را از آنجا خارج می کردند. در ضمن مرحله دوم آزمایش نیمی از گروه اولیه از غذا محروم شدند و نیم دیگر از آب. معلوم شد که در اولین کوشش موش های گرسنه به شاخه ای از ماز می رفتند که در کوشش های قبلی در آنجا غذا  یافته بودند و موش های تشنه مستقیما به شاخه ای می رفتند که در آنجا آب دیده بودند. موش ها در مرحله اول یادگرفته بودند که تقویت مناسب با سائق آنها در کجا قرار دارد، اماا این یادگیری کاهش سائق نبود زیرا حیوان ها در آن زمان گرسنه یا تشنه نبودند.

هال معتقد بود که یادگیری به کم و زیاد بودن تقویت کننده (K) بستگی ندارد. بنابراین طبق نظر هال، هرچند که تقویت کننده در این آزمایش اندک است، برای اینکه حیوان بیاموزد که چه چیزی در آنجا قرار دارد کافی بوده است. اسپنس از این تفسیر برای آزمایش های یادگیری نهفته خشنود نبود.

اسپنس نتیجه گیری کرد که شرطی شدن وسیله ای مستقل از تقویت رخ می دهد و حیوان صرفا با دادن پاسخ آن را یاد می گیرد. بنابراین تا آنجا که به شرطی شدن وسیله ای مربوط می شود، اسپنس یک نظریه پرداز تقویت نبود(برخلاف هال)، بلکه او یک نظریه پرداز مجاورت بود(مانند گاتری). قانون مجاورت یکی از قوانین تداعی ارسطو است گه طبق آن رویدادهایی که باهم اتفاق می افتند باهم تداعی می شوند. اسپنس(۱۹۶۰) موضع خود را درباره شرطی شدن وسیله ای به نحو زیر خلاصه کرد:

نیرومندی عادت(H) پاسخ وسیله ای تابعی از تعداد رخدادهای پاسخ (NR) در موقعیت فرض می شود و از وقوع یا عدم وقوع تقویت کننده کاملا مستقل است. اگر پاسخ داده شود، افزایش در H ایجاد خواهد شد، صرف نظر از اینکه به تقویت منجر بشود یا نشود.

اسپنس همچنین قانون بسامد(فراوانی[۲]) ارسطو را که می گوید هرقدر دو رویداد بیشتر باهم رخ دهند، تداعی بین آنها نیرومندتر می گردد پذیرفته است، اما گاتری قانون فراوانی را قبول نداشت، هرچند که قانون مجاورت را پذیرفته بود.

  • انگیزش تشویقی

طبق نظر اسپنس، تاثیر تقویت تنها از راه انگیزش تشویقی(K) آشکار می شود. اعتقاد بر این بود که K به صورت یک نماد انتخاب شده است، اما بعدها معلوم شد که نقش K در نظریه اسپنس بیشتر از نقش آن در نظریه هال است. به نظر می رسید که هال با K مشکل داشت زیرا معلوم نبود که به کدام فرایند فیزیولوژیکی مربوط است. چنین به نظر می رسید که اکثر مفاهیم هال دارای نوعی مبنای فیزیولوژیکی هستند.

اسپنس مشکل را با ارتباط دادن K به مکانیسم SG- rG حل کرد. اسپنس مفهوم مشوق را برای فرایند هدایت کننده خودکار به کار برد. طبق نظر اسپنس، نیروی SG- rG به وسیله K تعیین می شود و هرچه SG- rG نیرومندتر باشد، اشتیاق حیوان برای گذر از ماز هم بیشتر است. به بیان ساده مکانیسم SG- rG در حیوان، انتظار تقویت را ایجاد می کند که آن را برای دویدن در ماز بر می انگیزاند و هرچه این انتظار بیشتر باشد، حیوان سریع تر خواهد دوید.

اسپنس نظریه رفتاری هال را به نظریه شناختی تولمن نزدیک تر کرد. گرچه اسپنس مفهوم انتظار را به میان کشید، تصور او از آن یک تصور مکانیستی(ماشینی) بود نه یک تصور منتالیستی(ذهنی). اسپنس باور داشت همان قوانینی که بر تداعی های آشکار S-R حاکم اند، در مکانیسم SG- rG نیز صادق اند.

برای اسپنس K عامل نیرو بخش رفتار یادگرفته شده است. نیرومندی عادت یک پاسخ وسیله ای طبق قوانین فراوانی و مجاورت رخ می دهد و مستقل از تقویت است. با این حال، طبق نظر اسپنس، برای اینکه مکانیسم SG- rG تولید شود، تقویت لازم است و این مکانیسم است که تعیین می کند یک پاسخ یادگرفته شده انجام خواهد شد یا نه و اگر انجام بشود با چه درجه ای از اشتیاق انجام می شود. بنابراین اسپنس مانند ماورر قبل از او به یک نظریه دوعاملی رسید.

تا آنجا که به شرطی شدن وسیله ای مربوط می شود، اسپنس یک نظریه پرداز مجاورت بود نه یک نظریه پرداز تقویت. تا آنجا که به شرطی شدن کلاسیک مربوط می شود(فرایندی که از طریق آن SG- rG به وجود می آید) او یک نظریه پرداز تقویت بود. اسپنس باور داشت که رفتار وسیله ای بدون تقویت آموخته می شود، اما تقویت مشوق لازم را برای انجام آنچه که آموخته شده است فراهم می آورد.

  • تغییر در معادله اصلی هال

از نظر هال، اگر حیوان در حالت سائق نباشد، صرف نظر از اینکه چقدر برای انجام عملی تقویت شده باشد، آن عمل را انجام نخواهد داد. اسپنس احساس می کرد که فرض هال درست نیست و سائقD و انگیزشK را به جای ضرب کردن باهم جمع کرد.

نتیجه این تجدید نظر این است که یک پاسخ یادگرفته شده ممکن است داده شود، حتی اگر حالت سائق وجود نداشته باشد. مادام که K و SHR بیشتر از صفر باشند، پاسخ یادگرفته داده خواهد شد، حتی اگر حالت سائق وجود نداشته باشد. به همین منوال، حیوان ها و انسان ها ممکن است برای کسب تقویت کننده هایی که دیگر برای ارضای سائق های اساسی آنان ضروری نیستند به فعالیت بپردازند، مانند وقتی که شخصی به کار کردن برای کسب پول ادامه می دهد، در حالی که بیش از اندازه لازم پول برای رفع نیازهایش دارد.

نتیجه دیگر معادله تجدیدنظریافته اسپنس این است که مادام که D و SHR دارای ارزش بیشتر از صفر باشند، ارگانیسم به دادن پاسخ ادامه می دهد، حتی اگر انگیزش(تقویت) برابر با صفر باشد.

  • نظریه خاموشی ناکامی-رقابت

برای هال، پاسخ دهی به خستگی (IR) می انجامد که بر خلاف انجام یک پاسخ یادگرفته شده عمل می کند. به همین صورت وقتی که خستگی افزایش می یابد موجب تقویت ارگانیسم برای پاسخ ندادن می شود. بنابراین نوعی تمایل برای پاسخ ندادن وجود دارد(SIR) که این هم برخلاف انجام پاسخ یادگرفته شده عمل می کند. هال خاموشی را اینگونه توضیح می دهد که وقتی تقویت از موقعیت حذف می شود، خستگی و تمایل برای پاسخ ندادن به عنوان تاثیر گذاران اصلی بر رفتار در می آیند و حیوان پاسخ دادن را متوقف می سازد.

اسپنس نظریه خاموشی ناکامی رقابت[۳] خود را به جای آن ارائه داد. از نظر اسپنس، عدم تقویت موجب ناکامی می شود که پاسخ های ناهمساز با پاسخ یادگرفته شده را فرا می خواند و لذا این پاسخ های ناهمساز با پاسخ یادگرفته شده رقابت می کنند. وقتی حیوان می بیند دیگر تقویتی نیست، ناکامی رخ می دهد. ناکامی نخستین[۴] (RF) نام دارد. با ادامه کوشش های تقویت نشده، حیوان یاد می گیرد که ناکامی را انتظار بکشد که خرده واکنش انتظاری ناکامی[۵](rF) نامیده شده است. درست همان گونه که یادگرفته است تقویت را ضمن یادگیری انتظار بکشد(rG).

همان طور که کوشش های تقویت نشده ادامه می یابند، rF تعمیم می یابد و همواره زودتر و زودتر در زنجیره رفتاری که قبلا به تقویت منتهی می شده رخ می دهد. درست همان گونه که rG ها به SG ها می انجامند و رفتار مطلوب برای رسیدن به جعبه هدف را بر می انگیزند، rF ها به SF ها می انجامند و رفتار ناهمساز یا مغایر با رفتار رسیدن به جعبه هدف را بر می انگیزند. سرانجام رفتار ایجاد شده به وسیله ناکامی و انتظار ناکامی غالب کی شود و می گوییم پاسخ یادگرفته شده خاموش شده است.

هال خاموشی را بر حسب خستگی که از پاسخ دادن در غیاب تقویت رخ می دهد تبیین کرده است، در حالی که اسپنس خاموشی را بر حسب تداخل فعال پاسخ هایی که بر اثر ناکامی به وجود می آیند با رفتار یادگرفته شده تبیین می کند. به نظر می رسد که تبیین اسپنس درست تر باشد. معلوم شده است که ضمن یادگیری، استفاده از تقویت کننده های بزرگ از تقویت کننده های کوچک تر، خاموشی سریع تری را تولید می کند. سبب این امر این است که حذف یک تقویت کننده بزرگ از حذف یک تقویت کننده کوچک تر ناکامی بیشتری ایجاد می کند و بنابراین رفتار رقابتی بیشتری ایجاد می شود.

از آنجا که هنگام استفاده از مقدار بیشتر تقویت در مقایسه با مقدار کمی تقویت، مقدار رفتار رقابتی بیشتر است، آن رفتار در طول زنجیره رفتاری که قبلا آموخته شده است سریع تر تعمیم می یابد، بنابراین خاموشی هم سریع تر رخ می دهد. بنا به نظر هال، مقدار تقویت در ضمن یادگیری بر سرعت خاموشی تاثیر چندانی ندارد.

اسپنس توانست با مفاهیمی چون انتظار و ناکامی به طور موثر برخورد کند، بدون اینکه مجبور باشد از دقت علمی نظریه اش بکاهد. نظریه اسپنس را می توان یک نظریه رفتاری دانست، اما آنگونه نظریه رفتاری که از نظریه هال بیشتر با نظریه های شناختی سازگار است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۷ فروردین ۱۳۹۶

[۱]. Latent learning

[۲]. Law of frequency

[۳]. Frustration-competition theory of extinction

[۴]. Primary frustration

[۵]. Fractional anticipatory frustration reaction