در اینجا راههای دیگری برای ایجاد چشم اندازی که بتوانیم افکارمان را تماشا کنیم نشان داده میشود. تعدادی از تمرینها با کلایر (یک مراجع افسرده) انجام میشود.
دکتر استیون هیز/ ترجمه دکتر پیمان دوستی
در ادامه از استعاره مسافران اتوبوس استفاده میشود اما بیشتر تمرکز ما بر روی گسلش است که بین “نگاه کردن به افکار” و “نگاه کردن از افکار” تفاوت قائل میشود.
هيز : فرض كن راننده يك اتوبوس هستي، ميتواني با اراده خودت رانندگي كني و هرجا كه ميخواهي بروي. افكارت مانند مسافران هستند. البته آنها دعوت نشدهاند، هميشه هستند. در یک ایستگاه میآیند و در ایستگاه بعدی میروند و این رویه تا همیشه ادامه دارد. متوجه ميشوي؟
كلاير: بله
هيز: اين افراد (افكار و احساسها) متعلق به زندگي تو هستند، هميشه همراهت بوده و هستند اما هدايت زندگي در دستان تو است.
نميگويم كه آنها را دوست داشته باشي اما ميتواني آنها را بشنوي. گاهي اين افراد (افكارتان) حرفهاي جالبي ميزنند و ممكن است اطلاعات مفيدي در اختيارت قرار دهند. اما سوال اين است اين زندگي چه كسي است؟
کلاير: فقط بايد تحمل كنم تا آنها به مقصد برسند؟
هيز: نه! در اين صورت شبيه كسي هستيم كه منتظر است درب اتوبوس باز شود و مسافران زودتر پياده شوند. موضوع پيچيدهتر است. شباهتي كه وجود دارد اين است كه، وقتي ذهن ما چيزي ميگويد، آن را به صورت عيني به ما نشان نميدهد بلكه تصوير يا صداي آن را در ذهن نشان ميدهد. يعني از طريق افكار به آن نگاه ميكنيم .
كلاير: بله، همينطور است.
هيز: يك حباب بزرگ رنگي بالاي سر خودت تصور كن، اين حباب سفت و محكم است و رنگ غليظي دارد. فرض كن داخل حباب شدي و آن را مانند يك لباس پوشيدهاي. اين حباب همان افكار، احساسها، خاطرات و حسهاي بدني هستند. اما چرا بايد اجازه دهي كه اين حباب تو را به هر جهت كه ميخواهد ببرد؟! روي اتوبوس به اندازه كافي جا براي اين حباب وجود دارد. راننده تو هستي. عادلانه است كه هدايت زندگيات را به دست افكار و احساسها بسپاري؟! در این صورت احساس مي كنيكنترل زندگيات را در دست داري؟
کلاير: نه احساس نمیکنم.
هيز: خب، نميخواهم حرف در دهانت بگذارم. دوباره ميپرسم، واقعا حس مي كني كنترل زندگيات را در دست داري؟
كلاير: نه، احساس نااميدي و ناتواني ميكنم.
هيز: خب!
كلاير: قبلا هرگز فكر نكرده بودم كه افكار و احساسها همه زندگي من را فرا گرفتهاند. واقعا اين اتفاق افتاده است. وقتي كه نااميد هستم رفتارم اين احساس را تشديد ميكند. صدای افكارم را ميشنوم و تسليم آنها ميشوم.
هيز: بنابراين هرچيزي كه آنها ميگويند را بدون هیچ اراده و تصمیمی انجام ميدهي.
كلاير: بله، همينطور است.