شناخت اجتماعی: اندیشیدن درباره جهان واقعی

شناخت اجتماعی یعنی راه هایی که ما اطلاعات مربوط به جهان اجتماعی را تفسیر، تحلیل، ضبط و استفاده می کنیم. به عبارت دیگر، اینکه ما درباره مردم دیگر، روابط خود با آنها و محیط های اجتماعی ای که در آنها زندگی می کنیم، چگونه می اندیشیم. این اندیشه همیشه کاملا معقول نیست، برعکس می تواند در معرض تمایلات و تحریف هایی قرار گیرد که منجر به خطاهای جدی شود، از جمله تمایل به چسبیدن به دیدگاه ها و باورهایی که در ما شکل گرفته و آنها را در برابر شواهدی که غلط بودن آن را نشان می دهد، حفظ می کنیم.

عوامل بسیاری در این کار دخیل هستند. یکی از مهم ترین آنها، واقعیتی کلیدی را درباره شناخت اجتماعی نشان می دهد: اندیشیدن درباره جهان اجتماعی اغلب کاری سنگین است، بنابراین ما از آن اجتناب می کنیم یا می کوشیم تا آنجا که ممکن است آن را به حداقل کاهش دهیم. وقتی باورهایی در ما شکل گرفت، برای تغییر آنها باید تلاش زیاد کنیم که معمولا انجام نمی دهیم. ما اغلب اطلاعات اجتماعی را به شیوه ای ظاهرا خودکار پردازش می کنیم، تا حدودی به این خاطر که تصور غالبی خاصی داریم.

مشاهدات نشان دهنده این واقعیت است که بین شناخت و عواطف، پیوندهای مهمی وجود دارد. حال به بررسی برخی از اصول پایه ای اندیشه اجتماعی می پردازیم.

۱) یکی از مولفه های بنیادین اندیشه اجتماعی، بررسی طرحواره هاست. این طرحواره ها چهارچوب های ذهنی ای هستند که به ما امکان می دهند تا مقادیر زیادی از اطلاعات را به شیوه ای کارآمد، سامان دهی کنیم.

۲) گمانه زنی، یعنی قواعد سرانگشتی ساده ای که اغلب به کار می بریم تا تصمیم های سریع بگیریم یا استنتاج های سریع با حداقل کوشش، انجام دهیم. پس از بررسی گمانه زنی، ما به این نکته مهم بر می گردیم که اندیشه اجتماعی به شیوه ای خودکار صورت می گیرد، یعنی به شیوه ای سریع و نسبتا بدون کوشش، هویدا می شود. سرانجام ما روی تاثیر و تاثر پیچیده بین عاطفه و جنبه های مختلف شناخت اجتماعی، تاکید خواهیم کرد.

طرحواره ها: چهارچوب های ذهنی برای سازمان دهی و کاربرد اطلاعات اجتماعی

شما چهارچوب هایی را برای مردم، مشاغل، نقش های اجتماعی، گروه های اجتماعی خاصی و بسیاری از وجوه دیگر جهان اجتماعی، نیز دارید. در هر موردی تجربه به شما امکان می دهد، تا چهارچوب ذهنی ای بسازید که به شما اجازه می دهد، تا دانش و مفروضات خود را درباره هریک از این موضوع ها یا زمینه ها یعنی موقعیت ها، مردم یا گروه های اجتماعی، سازمان بدهید.

روان شناسان اجتماعی این چهارچوب ها را طرحواره می نامند و آنها را به صورت ساختارهای ذهنی ای که به ما در سازمان دهی اطلاعات اجتماعی و پردازش این اطلاعات هدایت می کنند، تعریف می کنند. طرحواره ها اثراتی نیرومند بر چندین جنبه از شناخت اجتماعی دارند.

اثر طرحواره ها بر شناخت اجتماعی: توجه، رمزگردانی و بازیابی

طرحواره ها به وسیله توجه، رمزگردانی و بازیابی، بر اندیشه اجتماعی اثر می گذارد. توجه، به اینکه ما چه اطلاعاتی را مد نظر قرار می دهیم اطلاق می شود. رمزگردانی به فرایندهایی اطلاق می شود که از طریق آنها اطلاعاتی که به آنها توجه کرده ایم، در حافظه ذخیره می شوند. بازیابی، به فرایندی گفته می شود که از طریق آن، اطلاعات ذخیره شده را از حافظه فرا می خوانیم.

در مورد توجه، طرحواره ها اغلب مانند فیلتر عمل می کنند، یعنی اطلاعاتی را که با طرحواره همخوان هستند، بیشتر مورد توجه قرار می گیرند و اطلاعاتی که با طرحواره های ما نمی خوانند، فقط اگر خیلی پر رنگ باشند، ما به آنها توجه می کنیم.

در رمزگردانی، ما به اطلاعاتی توجه می کنیم که به احتمال بیشتری، در حافظه دراز مدت می مانند. اطلاعاتی که با طرحواره های ما همخوان هستند، مجددا رمزگردانی می شوند، ولی اطلاعاتی که با طرحواره ما ناهمخوان هستند، ممکن است در ناحیه خاصی از حافظه با خوردن یک برچسب ویژه(مثلا تصادفی بودن)، رمزگردانی شوند.

در بازیابی از حافظه، اطلاعاتی که با طرحواره ما همخوان است، سریع تر به یاد ما می آید، اما این وضعیت می تواند ناشی از تفاوت هایی در حافظه یا ناشی از تمایلات پاسخی ساده باشد. اطلاعات ناهمخوان با طرحواره ها، ممکن است با همان قوت اطلاعات همخوان با طرحواره و حتی قوی تر از آن، در حافظه وجود داشته باشند، اما افراد بیشتر تمایل دارند اطلاعاتی را گزارش کنند که با طرحواره های آنها همخوان است.

اثرات طرحواره ها بر شناخت اجتماعی عمیقا تحت تاثیر چندین عامل دیگر است، به عنوان مثال چنین اثراتی وقتی نیرومند است که خود طرحواره ها نیرومند و خوب شکل گرفته باشند. طرحواره وقتی نیرومندتر است که بار شناختی، یعنی مقدار تلاش ذهنی ای که در یک زمان مفروض به خرج می دهیم، بالاتر باشد. به عبارت دیگر وقتی سعی داریم در یک زمان به مقدار زیادی اطلاعات رسیدگی کنیم، به طرحواره های خودمان متوسل می شویم، زیرا آنها به ما امکان می دهند این اطلاعات را با صرف زمان کمتری پردازش کنیم، هرچند طرحواره ها مبتنی بر تجربه های گذشته ما هستند.

طرحواره ها هم سودمند هستند، و هم زیان هایی دارند. آنها می توانند در فهم ما از جهان اجتماعی تحریف ایجاد کنند. طرحواره ها در ایجاد پیش داوری نقش مهمی ایفا می کنند و یکی از اجزای اصلی تصورات غالبی ذهنی درباره گروه های اجتماعی خاص را شکل می دهند. وقتی ما با اطلاعاتی ناهمخوان با طرحواره مواجه می شویم، طرحواره را تغییر نمی دهیم، بلکه ممکن است آن موضوع را در یک مقوله یا زیر طبقه خاص که طرحواره ما آن را تایید نمی کند، قرار دهیم.

طرحواره ها می توانند گاهی خودکام بخش باشند، یعنی اتفاقات را جوری پیش می برند که خود تقویت شوند که به آن پیش گویی خودکام بخش یا ماهیت خود تایید کنندگی طرحواره می گویند.

ماهیت خودکام بخش طرحواره ها: کی و چرا باورها واقعیت را شکل می دهند؟

رابرت روزنتال و لنور یاکوبسون(۱۹۶۸) شواهدی کلاسیک در تایید اثر خودکامبخشی طرحواره، در جریان ناآرامی های دهه های ۱۹۶۰ فراهم کردند. آنها به معلمان دانش آموزان گفتند که بعضی از دانش آموزان نمره خیلی بالایی به دست آوردند و از نظر تحصیلی خواهند درخشید، اما واقعا این طور نبود. روزنتال و یاکوبسون ۸ ماه بعد به آن مدرسه برگشتند و هر دو گروه از شاگردان را مجددا تحت آزمون هوش قرار دادند. شاگردانی که به معلمان خود با هوش بالا معرفی شده بودند، به طور معنی داری ضریب هوشی بالاتری کسب کرده بودند تا شاگردان گروه گواه. در واقع باورهای معلمان درباره دانش آموزان به شیوه ای خودکامبخش عمل کرده بود، یعنی دانش آموزانی که معلمان آنها را درخشان می دانستند، واقعا به لحاظ تحصیلی درخشیده بودند.

محققان یافتند که انتظارات سطح پایین معلمان برای موفقیت دانش آموزان گروه های اقلیت یا دختران، اعتماد به نفس آنها را ضعیف می کند و عملا به عملکرد ضعیف آنها کمک می کند. اثرات خودتایید کنندگی طرحواره ها، از تلاش عمدی فرد برای تایید این چهارچوب ذهنی، ناشی نمی شود، بلکه برعکس، حتی هنگامی که افراد می کوشند به انتظارات خود اجازه ندهند که رفتار آنها را شکل دهد، می تواند صورت گیرد.

طرحواره ها مانند شمشیری دو لبه هستند. از طرفی به جهان اجتماعی اطراف ما معنی می بخشند، و از طرف دیگر می توانند ما را در درک جهان با شیوه هایی که شاید درست نباشد، گیر بیاندازند.

گمانه زنی و پردازش خودکار: چگونه در شناخت اجتماعی، تلاش خود را کاهش می دهیم

در هر زمان مفروض، ما تنها قادر به ضبط و ربط مقدار معینی از اطلاعات هستیم. اطلاعات اضافه بر این سطح؛ ما را در وضعیت اضافه بار اطلاعات قرار می دهد، یعنی وقتی تقاضا از نظام شناختی ما بیش از ظرفیت آن است. ظرفیت پردازش ما، می تواند به وسیله سطوح بالایی از فشار روانی، یا تقاضاهای دیگر تحلیل برود. برای برآمدن از عهده چنین وضعیت هایی، ما راهبردهای مختلفی را به کار می بندیم.

برای موفقیت این راهبردها دو شرط وجود دارد. ۱) آنها باید راهی ساده و سریع برای پرداختن به مقدار زیادی از اطلاعات فراهم کنند. ۲) آنها باید به درد بخورند، یعنی باید به طور معقولی بیشتر وقت ها درست عمل کنند. راه های میان بر بسیاری برای کاهش دادن تلاش ذهنی وجود دارد، اما از میان همه اینها، شاید مفید تر از همه، راهبرد گمانه زنی(قواعد ساده ای برای گرفتن تصمیم های پیچیده یا استنباط به شیوه ای سریع و کارآمد) باشد. وسیله ای دیگر، برای پرداختن به این واقعیت که جهان پیچیده و ظرفیت پردازش اطلاعات ما محدود است، این است که فعالیت های بسیاری از جمله بعضی وجوه اندیشه و رفتار اجتماعی را روی حالت پردازش خودکار قرار دهیم.

نماینده بودن: داوری بر مبنای شباهت

گمانه زنی نماینده بودن یعنی، هرچه یک شخص شباهت بیشتری به گروه خاصی داشته باشد، احتمال بیشتری دارد که متعلق به آن گروه باشد. گاهی اوقات قضاوت های مبتنی بر نماینده بودن غلط است چون تصمیم گیری ها و داوری هایی که بر مبنای این قاعده صورت می گیرند، گرایش به این دارند که نرخ پاپه(فراوانی ای را که یک رویداد یا الگو در کل یک جمعیت دارد) مورد غفلت قرار دهند. بخاطر تمایل قوی ما به استفاده از این نوع گمانه زنی، دوست داریم این اطلاعات نرخ پایه را نادیده بگیریم و در عوض داوری های خود را مد نظر قرار دهیم.

دسترسی پذیری: اگر می توان به آن بیاندیشم پس باید موضوع مهمی باشد

گمانه زنی دسترسی پذیری یعنی، اعتقاد به این که هرچه اطلاعات راحت تر به ذهن برسد، اثر آن بر داوری های بعدی بیشتر است. یعنی اگر ما اطلاعاتی را آسان به خاطر بیاوریم، آن اطلاعات مهم بوده و باید بر داوری ها اثر داشته باشد، اما متکی بودن به این عقیده می تواند در قضاوت های اجتماعی باعث خطا شود. مثل یادآوری سقوط هواپیما. مقدار اطلاعاتی که می توانیم به ذهن بیاوریم، مهم است. هرقدر این اطلاعات بیشتر باشد، اثر آن بر داوری ما بیشتر خواهد بود.

عامل آسانی مهم تر است یا مقدار اطلاعات؟ اگر داوری ما شامل هیجانات یا احساسات باشد، گرایش به آسانی خواهیم داشت، اگر داوری ما شامل واقعیت ها یا اطلاعات باشد، تمایل به مقدار داریم.

راه اندازی: بعضی اثرات دسترسی پذیری فزاینده

گمانه زنی دسترسی پذیری در بسیاری از وجوه اندیشه از قبیل تصور غالبی، نقش دارد. به علاوه این نوع گمانه زنی به یک فرایند مهم دیگر به نام راه اندازی، ربط دارد. راه اندازی یعنی دسترسی پذیری فزاینده حاصل از قرار گرفتن در معرض محرک ها یا رویدادهای خاص، برای مثال در جریان سال اول دانشکده پزشکی، بسیاری از دانشجویان نگران می شوند که خودشان یا دیگران دچار بیماری های شدید هستند. بنابراین، راه اندازی یک وجه مهم اندیشه اجتماعی را شکل می دهد، در واقع یافته های پژوهش نشان می دهند که راه اندازی ممکن است حتی زمانی که شخص از وجود محرک راه انداز آگاه نیست، رخ دهد، پدیده ای که به آن، راه اندازی خودکار گفته می شود. رویدادهای بیرونی یا حتی اندیشه های خود، می توانند دسترسی پذیری انواع خاصی از اطلاعات را افزایش دهند.

نقطه آغاز و تنظیم کردن: جایی که از آن شروع می کنید تفاوت ایجاد می کند

نقطه آغاز و تنظیم کردن، یک گمانه زنی شامل تمایل به کاربرد یک عدد یا مقدار به عنوان نقطه آغاز است که بعدا تنظیم هایی روی آن انجام می دهیم. نقطه آغاز و تنظیم کردن را نه فقط می توان در موقعیت هایی که شامل پول یا ارقام دیگر است دید، بلکه در بسیاری از موقعیت های دیگر هم دیده می شود. به عنوان مثال، ما اغلب به تجربه های شخصی خود اجازه می دهیم تا نقطه آغازی برای دیدگاه هایمان باشد؛ حتی اگر بدانیم دیدگاه هایمان به نوعی منحصر به فرد یا غیر معمول هستند.

فرض کنید برای اولین بار از پاریس دیدن می کنید و می بینید خیابان ها مملو از زباله است و مترو کار نمی کند. نتیجه گیری شما این است که پاریس استحقاق این همه شهرت و زیبایی را ندارد. شما ممکن است همچنان این عقیده را حفظ کنید، حتی اگر بعدا بفهمید در زمان شدید ترین اعتصاب ها وارد پاریس شده اید. اما با وجود اینکه متوجه می شوید تجربه شما غیر معمول بوده، با اندکی تغییر همچنان آن را حفظ می کنید و مجددا به پاریس بر نمی گردید.

گمانه زنی ها راهنمایی برای شناخت اجتماعی هستند، همانگونه که خطوط راهنمای ما در هر جنبه دیگر زندگی هستند. زندگی روزمره اطلاعات زیادی دارد و ما باید کارآمد از پس آن برآییم. گمانه زنی ها یکی از ابزارهای حل این مشکل اند، در واقع گمانه زنی ها نماینده فقط یک جنبه از تمایلی کلی تر هستند: پردازش خودکار یا شیوه های خودکار اندیشه که یعنی پردازش اطلاعات اجتماعی، که ناهشیار، غیر عمدی و نسبتا بدون تلاش هستند.

پردازش خودکار زمانی صورت می گیرد که ما با یک تکلیف یا یک نوع اطلاعات، تجربه فراوانی داشته ایم و به مرحله ای می رسیم که می توانیم بدون تفکر هشیارانه، و گاهی بدون آنکه حتی قصد چنین کاری داشته باشیم، آن تکلیف را انجام داده یا آن اطلاعات را پردازش کنیم.

وقتی که طرحواره مربوط به یک گروه اجتماعی به خوبی در ذهن ما شکل گرفت، می توانیم درباره اعضای آن گروه به سرعت فکر کنیم. مثلا فرض کنیم که همه پزشکان گرفتارند و وقت کمی دارند. اما این مزایای کارآمد و آسان، همیشه با هزینه هایی در صحت و درستی همراه است. مثلا شواهد زیادی در دست است که نشان می دهد یک نوع از طرحواره ها، یعنی تصوری قالبی می تواند به شیوه ای خودکار به وسیله خصوصیات جسمی مربوط به گروه موضوع آن تصور قالبی فعال شود. از این رو پوست تیره رنگ ممکن است به طور خودکار یک تصور قالبی منفی را درباره سیاه پوستان بر انگیزد، حتی اگر فرد مورد نظر هیچ قصدی نداشته باشد. نگرش ها ممکن است به طور خودکار به وسیله حضور یک نگرش برانگیخته شوند. این گونه پذیرش خودکار اطلاعات اجتماعی می تواند منجر به خطاهای جدی شود. وقتی طرحواره ها فعال شدند، ممکن است اثراتی خودکار بر رفتار اعمال کنند، به عبارت دیگر، مردم اغلب به شیوه ای عمل می کنند که با این طرحواره ها فعال است.

برق، چن و باروز(۱۹۹۶) از طریق راه اندازی طرحواره مربوط به صفت گستاخ بودن، و یا طرحواره مربوط به صفت مودب بودن، پژوهشی انجام دادند. آنها این کار را با استفاده از جملات بهم ریخته ای که آزمودنی ها می بایست آنها را مرتبط کنند، انجام دادند. آنها پیش بینی کرده بودند که اشخاصی که صفت گستاخی برای آنها راه اندازی شده بود، بیشتر احتمال داشت صحبت محققین را قطع کنند تا کسانی که صفت مودب بودن را داشتند. طرحواره ها و دیگر ساختارهای ذهنی ای که از راه تجربه کسب کرده ایم، می توانند رفتارها و اعمال آشکار ما را به شیوه ای تحت تاثیر قرار دهند که آگاهی کاملی نسبت به آنها نداشته و در بعضی موارد آرزوی تغییر آنها را داشته باشیم.

پردازش کنترل شده در برابر پردازش خودکار در ارزش یابی جهان اجتماعی

یکی از ابعاد بنیادی واکنش های ما به جهان اجتماعی، ارزشیابی است، یعنی تا چه میزان رویدادها، افراد، یا موقعیت ها را خوب یا بد می بینیم. ما اغلب چنین ارزشیابی هایی را به شیوه ای خودکار، یعنی بدون تفکر هشیارانه یا آگاهانه انجام می دهیم. ما ممکن است برای ارزشیابی جنبه های مختلف جهان اجتماعی، دارای دو نظام ارزشیابی باشیم. یکی نظامی که به صورت خودکار عمل می کند و دیگری نظامی که به شیوه ای نظام دار و کنترل شده عمل می کند.

بعضی از بخش های مغز به ویژه بادامه، ممکن است در واکنش های ارزشیابی خودکار، یعنی داوری های ساده به صورت خوب و بد که به سرعت و به شیوه ناهشیار رخ می دهند، تاثیر گذار باشند. برعکس، بخش هایی از پیش پیشانی قشر مخ، به ویژه کورتکس پیش پیشانی میانی و کورتکس پیش پیشانی بطنی جانبی، ممکن است نقشی کلیدی در واکنش های ارزشیابی کنترل شده(ارزشیابی با دقت و هشیاری)، داشته باشند.

منابع بالقوه خطا در شناخت اجتماعی: چرا عقلانیت کامل کمیاب تر از آن است که فکر می کنید

در تلاش برای درک دیگران و معنی دار کردن جهان اجتماعی، ما در معرض گستره وسیعی از تمایلات قرار داریم که در مجموع، می توانند منجر به خطاهای جدی شوند. اگرچه این وجوه اندیشه اجتماعی گاهی اوقات منجر به خطا می شوند، در عین حال کاملا انطباقی و سازگارانه هستند. آنها اغلب به ما کمک می کنند تا بر اطلاعاتی تمرکز کنیم که بیشترین آگاهی دهندگی را دارند و تلاش لازم ما را برای فهم جهان اجتماعی کاهش می دهند.

سوگیری منفی: تمایل به نشان دادن توجه اضافه به اطلاعات منفی

احتمالا اطلاعات منفی در حافظه برجسته تر خواهند ماند. به علاوه، به همین خاطر اطلاعات منفی نفوذ بیشتری بر تمایل شما به ملاقات با شخصی خواهد داشت تا اطلاعات مثبت. این گونه یافته ها حاکی از آنند که ما یک سوگیری منفی نگری، یعنی حساسیت بیشتر به اطلاعات منفی در مقایسه با اطلاعات مثبت، نشان می دهیم. این سوگیری هم در مورد اطلاعات اجتماعی و هم در مورد وجوه دیگران جهان اجتماعی صادق است.

داشتن این تمایل کاملا با معنی است. اطلاعات منفی بازتابی از خصوصیات جهان بیرونی است که ممکن است ایمنی و رفاه مارا تهدید کنند، به همین دلیل اهمیت خاصی دارد که ما نسبت به چنین اطلاعاتی حساس باشیم و در نتیجه بتوانیم به سرعت به آن پاسخ دهیم. این تمایل ظاهرا یک وجه اساسی از اندیشه اجتماعی است و در واقع ممکن است در ساختار و کارکرد مغز ما نهفته باشد.

سوگیری خوشبینانه: تمایل به دیدن جهان از پشت عینک خوش رنگ

سوگیری خوشبینانه به نوعی پیش آمادگی برای انتظار اینکه کارها خوب صورت بگیرند اطلاق می شود. در واقع، بیشتر مردم اعتقاد دارند احتمال وقوع یک تجربه خوب و مثبت برای آنها نسبت به وقایع منفی، بیشتر از دیگران است. به همین ترتیب ما اغلب اعتماد بیشتری به باورها یا قضاوت های خود داریم، اثری که آن را مانع بیش اطمینانی می خوانند.

بیشتر مردم باور دارند که آنها در مقایسه با دیگران، بیشتر احتمال دارد که شغل خوبی پیدا کنند، ازدواج موفقی داشته باشند، و عمر طولانی تری کنند و کمتر احتمال دارد که بازده هایی منفی نظیر اخراج از کار، شدیدا بیمار شدن یا طلاق داشته باشند.

نمای دیگری از این خوش بینی، سفسطه برنامه ریزی است، یعنی تمایل به داشتن این باور که ما می توانیم در یک زمان تعیین شده کاری بیشتر از آنچه واقعا در توان ماست، انجام دهیم. طبق نظر بوهلر، گریفین و راس(۱۹۹۴) وقتی افراد پیش بینی می کنند که انجام کامل یک تکلیف چه مدت طول می کشد، آنها وارد شیوه برنامه ریزی یا روایتی می شوند که در آن، آنها معتقدند بر آینده و اینکه چگونه آن تکلیف را انجام خواهند داد، متمرکز می شوند. این به نوبه خود آنها را از بازنگری در گذشته و به یادآوردن اینکه انجام تکلیف مشابهی در گذشته چه مقدار وقت آنها را گرفته است، باز می دارد. مردم گرایش دارند وقتی پیش بینی می کنند انجام یک تکلیف چقدر طول می کشد، موانع بالقوه مهمی را که بر سر راه انجام تکلیف وجود دارد، نادیده بگیرند و در دام سفسطه برنامه ریزی بیفتند.

عامل دیگری نیز ممکن است نقش مهمی در سفسطه برنامع ریزی داشته باشد: انگیزش برای انجام تکلیف. وقتی افراد پیش بینی می کنند که چه چیزی روی خواهد داد، آنها اغلب حدس می زنند که آنچه پیش خواهد آمد، همان چیزی است که آنها می خواهند پیش بیاید. بنابراین در مواردی که انگیزه قوی برای انجام یک تکلیف دارند، پیش بینی های خوش بینانه زیادی درباره زمان نائل شدن به هدف مزبور انجام می دهند. لذا تخمین های ما در این باره که چه وقت یک تکلیف را به اتمام می رسانیم، در واقع تحت تاثیر امیدها و آرزوهای ما قرار دارد.

گذشته سنگلاخ در برابر آینده طلایی: خوش بینی در عمل!

بیشتر ما با اینکه از گذشته بد خود آگاه هستیم، اما تمایل داریم آینده را طلایی تصور کنیم. کلارک و راس(۲۰۰۳) نشان دادند که این تمایل چنان نیرومند است که حتی وقتی مردم به تازگی رویدادهای منفی گذشته خود را به خاطر می آورند نیز، رخ می دهد. چون اندیشه های ما تحت تسلط اندیشه های مثبت قرار دارند، پیش بینی های بسیار خوش بینانه ای درباره آینده می کنیم و تمایل داریم که آن را واقعا طلایی درک کنیم.

اندیشیدن درباره آینده می تواند اثر مثبت دیگری هم داشته باشد: می تواند خلاقیت را افزایش دهد. وقتی ما درباره آینده دور می اندیشیم، گرایش داریم تا به شکل انتزاعی تر به آن بیاندیشیم تا به صورت ملموس و عینی. این امر به نوبه خود می تواند خلاقیت را افزایش دهد.

آماده شدن برای زیان: استثنایی بر قاعده خوش بینانه

اگرچه ظاهرا خوش بینی قاعده کلی برای بیشتر مردم در بیشتر اوقات است، ولی یک استثنای مهم بر این قاعده وجود دارد. وقتی افراد انتظار دارند بازخورد یا اطلاعاتی را که ممکن است منفی بوده و پیامدهای مهمی برای آنها دارد، دریافت کنند، به نظر می آید که برای زیان آماده می شوند و در این صورت عکس الگوی خوش بینانه را از خود نشان می دهند. در واقع، آنها گرایشی به بدبین بودن را پیدا می کنند و تمایل فزاینده برای انتظار پیامدهای منفی نشان می دهند.

تحقیقات شپرد و همکاران(۲۰۰۰) حاکی از آن است که این مطلب ناشی از تمایل به حاضر بودن(آمادگی) برای وضعیت بد است. مردم وقتی احتمال دریافت خبری را پیش بینی می کنند که اثرات منفی شدید بر آنها خواهد داشت، واقعا برای شرایط بد خود را آماده می کنند و به بدبینی گرایش پیدا می کنند. این گرایش می تواند اثر مهمی بر روابط شخصی دراز مدت نیز داشته باشد.

تفکر خلاف واقع: اثرات توجه به آنچه می توانست بوده باشد

اندیشه ها درباره آنچه که می توانست بوده باشد(تفکر خلاف واقع) در گستره وسیعی از موقعیت ها که ما احساس یاس می کنیم، رخ می دهد. به نظر می رسد تفکر خلاف واقع در بسیاری از موقعیت ها به صورت خودکار انجام می گیرد و ما نمی توانیم از مجسم کردن اینکه وضعیت می توانست به شکل متفاوتی رخ داده باشد، خودداری کنیم.

روئس(۱۹۹۷) اشاره کرده است، پرداختن به اینگونه تفکرات می تواند گستره وسیعی از اثرات را به همراه داشته باشد که برخی از آنها سودمند بوده و برخی دیگر برای فرد زیان آور و پرهزینه می باشند. بسته به موضوع مورد تاکید آن، تفکر خلاف واقع می تواند منجر به بالابردن یا کاهش دادن سطح خلق ما شود. اگر افراد خلاف واقع روبه بالا(صعودی) را تصور کنند، یعنی بازده کنونی خود را با بازده های مطلوب تر از آنچه تجربه کرده اند مقایسه کنند، نتیجه آن می تواند نارضایتی شدید یا غبطه خوردن  باشد.

علاوه بر این، ما اغلب تفکر خلاف واقع را برای تخفیف دادن تلخی ناکامیابی های خود نیز به کار می بریم. پس از رویدادهای غم انگیز، ممکن است افراد دیدگاه های خود را درباره اجتناب ناپذیر بودن آن رویداد طوری تنظیم کنند که قطعی و مسلم و در نتیجه غیر قابل اجتناب به نظر برسد.

سرکوبی اندیشه: چرا تلاش برای اجتناب از بعضی تفکرات گاهی نتیجه عکس می دهد

تلاش ها برای اینکه بعضی اندیشه ها را از دسترس هشیاری بیرون کنیم، دارای دو جزء است. نخست یک فرایند بازبینی خودکار وجود دارد که شواهدی را که نشان می دهند اندیشه های ناخواسته عنقریب مزاحمت ایجاد خواهند کرد، جستجو می کند. وقتی چنین اندیشه هایی در فرایند اول کشف شدند، فرایند دوم که بیشتر ارادی و کمتر خودکار است، وارد عمل می شود. این فرایند عملیاتی شامل تلاش های ارادی و هشیارانه برای منحرف کردن توجه شخص از طریق یافتن چیز دیگری که درباره آن بیندیشید است. به یک معنی، فرایند بازبینی یک نظام هشدار دهنده اولیه است مه به شخص می گوید افکار مزاحم حضور دارند و فرایند دوم یک نظام پیش گیری فعال است که از طریق منحرف کردن توجه فرد چنین افکاری را از هشیاری دور نگه می دارد.

اما وقتی اضافه بار اطلاعات رخ می دهد یا وقتی افراد خسته باشند، فرایند بازبینی همچنان به مشخص کردن افکار ناخواسته ادامه می دهد و باعث می شود افراد عملا اثر احیا شدن چشمگیری را تجربه کنند که بر اثر آن اندیشه های ناخواسته حتی به میزان بیشتری وارد هشیاری می شوند تا زمانی که برای سرکوب آنها تلاشی صورت نگرفته بود.

متاسفانه به خاطر آنکه بعضی اشخاص ویژگی های شخصیتی خاصی دارند، ممکن است به ویژه آمادگی بیشتری برای تجربه کردن شکست در سرکوبی افکار داشته باشند. افرادی که از نظر واکنشی بودن بالا هستند، یعنی کسانی که به تهدیدهای ادراک شده به آزادی شخصی خود واکنشی بسیار منفی نشان می دهند، به ویژه در معرض خطر چنین اثراتی قرار دارند.

کلی و نااوتا(۱۹۹۷) نتیجه گرفتند: اشخاصی که از نظر واکنشی بودن بالا هستند، با افراد واکنشی پایین از نظر بیان و ابراز افکار مزاحم خود تفاوتی ندارند. این پیش بینی از این لحاظ صورت گرفت که واکنشی بودن نباید رفتار آنها را در چنین شرایطی تحت تاثیر قرار دهد. اما وقتی گفته شد که این افکار مزاحم را سرکوب کنند، افرادی که از نظر واکنشی بودن بالا بودند، موارد بیشتری از به ذهن آمدن افکاری که به آنها گفته شده بود سرکوب کنند را گزارش دادند. ظاهرا آنها سعی می کردند که افکار خود را به شیوه ای کامل تر سرکوب کنند که حاصل آن تجربه اثر احیا شدن نیرومندتر بود.

محدود بودن توانایی ما در استدلال درباره جهان اجتماعی: تفکر جادویی و مورد غفلت قرار دادن متغیرهای تعدیل کننده

انسان ها مستعد داشتن تفکر جادویی هستند. چنین تفکری مفروضاتی را مطرح می کند که با بررسی های منطقی جور در نمی آید، اما با این وجود مجاب کننده هستند. یکی از اصولی که تفکر جادویی فرض می کند این است که افکار فرد می تواند به شیوه ای که تابع قوانین فیزیک نیست، بر جهان فیزیکی و مادی اثر بگذارد. به عنوان مثال اگر به یک موضوع خاصی فکر کنید، اتفاق خواهد افتاد.

اصل دیگر قانون شباهت است که می گوید چیزهایی که شبیه هم باشند، ویژگی ها و خصوصیات مشابهی دارند. بنابراین مردم شکلاتی را که شبیه سوسک باشد نخواهند خورد. اندیشه های ما در بسیاری از موقعیت ها اغلب تحت تاثیر چنین تفکرات جادویی ای قرار دارد.

به حساب نیاوردن متغیرهای تعدیل کننده

افراد نتایج متغیرهای تعدیل کننده را به حساب نمی آورند. به نظر می رسد هرچند اندیشه ما درباره جهان اجتماعی می تواند منطقی باشد و ما می توانیم به صورتی اثربخش درباره آن استدلال کنیم، تمایل ما به صرفه جویی در کوشش های ذهنی، وجود راه های میان برد ذهتی متعدد و ظرفیت پردازش محدود ما، همگی علیه منطقی بون کامل فعالیت می کنند. ساده تر بگوییم، ما قادر به شناخت های اجتماعی درست تر و مستدل تر از آنچه که غالبا نشان می دهیم، هستیم.

شناخت اجتماعی: چند کلمه خوش بینانه

آیا هیچ گاه می توانیم شناخت اجتماعی درستی داشته باشیم؟ ما یقینا ماشین های پردازش اطلاعات کاملی نیستیم. ما ظرفیت های شناختی محدودی داریم و نمی توانیم این ظرفیت ها را با خریدن تراشه های حافظه ای افزایش دهیم. ولی با اینکه ما در آنجا که به اندیشه های اجتماعی مربوط است تا حدودی تنبلیم: یعنی معمولا در هر موقعیت اجتماعی حداقل کار شناختی ممکن را انجام می دهیم، علی رغم این محدودیت ها، اما در اندیشیدن درباره دیگران کاری حسابی انجام می دهیم.

علی رغم غرق شدن در مقادیر واقعا فراوان اطلاعات اجتماعی، ما ترتیبی می دهیم که این اطلاعات دسته بندی، ذخیره و به خاطر سپرده شده و بخش عمده ای از این درون داد را به شیوه ای هوشمندانه و کارآمد به کار می بریم. البته اندیشه ما در معرض منابع سوگیری بالقوه بسیاری است و مرتکب خطاهای بسیاری هم می شویم، اما به طور عمده ما در زمینه پردازش اطلاعات اجتماعی و معنی دادن به جهان اجتماعی پیرامون خود عملکرد خوبی داریم.

عاطفه و شناخت: چگونه احساسات، افکار و افکار، احساسات را شکل می دهند

اغلب تاثیر متقابل پیچیده ای بین عاطفه و شناخت وجود دارد. اصطلاح تاثیر متقابل را از این جهت به کار می بریم که در واقع، این روابط بسیار شبیه به یک خیابان دو طرفه است. یعنی احساسات و خلق و خوی ما بر چند جنبه شناخت به شدت اثر می گذارند و شناخت ها به نوبه خود اثراتی عمیق بر احساسات و خلق و خوی ما دارند.

تاثیر و نفوذ عاطفه بر شناخت

حالت خلق کنونی ما می تواند واکنش های ما را به محرک های جدیدی که اولین بار است با آنها روبرو می شویم تحت تاثیر قرار دهد، چه این محرک ها مردم باشند یا غذا باشد و ….، باعث می شوند که ما آنها را خوشایندتر از حالتی ببینیم که اگر در حالت خلق خوش نبودیم، می دیدیم.

شیوه دیگری که عاطفه بر شناخت اثر می کند شامل اثر آن بر حافظه است. به نظر می رسد که در اینجا دو نوع اثر متفاوت اما مربوط به هم رخ می دهند. یکی از آنها به خاطره وابسته به خلق معروف است که به این واقعیت اطلاق می شود که آنچه ما هنگام بودن در یک حالت خلقی مفروض به یاد می آوریم ممکن است لااقل تا حدودی به وسیله آنچه که قبلا وقتی در آن حالت خلقی آموخته بودیم، تعیین شود. به عنوان نمونه، وقتی شما در خلق خوش بودید و بعضی اطلاعات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره کردید، احتمال بیشتری دارد که این اطلاعات را دوباره وقتی در همان خلق خوش باشید به یاد بیاورید. به عبارت دیگر، حالت خلق کنونی شما نقش نوعی نشانه بازیابی را برای خاطره های ذخیره شده در گذشته و هنگام خلق مشابه، بازی می کند.

نوع دوم اثر معروف به اثرات همخوان با خلق است که به این واقعیت اطلاق می شود که ما گرایش به یادآوری اطلاعات همخوان با خلق کنونی خود داریم. بنابراین اگر در خلق خوش باشیم، گرایش داریم اطلاعاتی را مورد توجه قرار دهیم که با این خلق همخوان باشد. در خاطره وابسته به خلق، ماهیت اطلاعات مهم نیست، تنها خلق در زمانی که اطلاعات را آموخته اید و خلق در زمانی که آن اطلاعات را به یاد می آورید، مطرح است. برعکس در اثرات همخوان با خلق، ماهیت عاطفی اطلاعات مهم است. وقتی که در حالت خلق مثبت باشیم، گرایش به یادآوری اطلاعات مثبت داریم و برعکس.

حالت خلق کنونی ما بر جز دیگری از شناخت، یعنی خلاقیت نیز اثر دارد. بودن در خلق خوش می تواند خلاقیت را افزایش دهد، شاید بدین خاطر که گستره ای از اندیشه ها و تداعی ها را فعال می سازد و خلاقیت تا حدودی شامل ترکیب چندین تداعی و ایجاد الگوهای جدید است.

اطلاعاتی که واکنش های عاطفی را بر می انگیزد ممکن است به صورتی متفاوت از سایر اطلاعات پردازش شوند. به ویژه چون واکنش های عاطفی ماهیتا پراکنده هستند، اطلاعات مربوط به آنها ممکن است به جای پردازش یا تفکر نظامدار، اکتشاف یا پردازش خودکار را تشویق کند. در نتیجه ممکن است نادیده گرفتن یا بی توجهی کردن به اطلاعات مربوط به خلق وقتی در یک موقعیت دخالت کرده باشند، تقریبا محال باشد.

تاثیر شناخت بر عاطفه

نظریه دوعاملی هیجان معتقد است که اغلب اوقات ما احساسات یا نگرش های خود را به طور مستقیم نمی شناسیم، بلکه چون این واکنش های درونی اغلب مبهم هستند، ماهیت آنها را از طریق جهان بیرونی استنباط می کنیم، یعنی از انواع موقعیت هایی که این واکنش ها را در آنها تجربه می کنیم. به عنوان مثال، اگر ما در نزد یک فرد جذاب انگیختگی فزاینده ای احساس کنیم، ممکن است نتیجه بگیریم که عاشق شده ایم. برعکس اگر پس از بسته شدن راهمان در ترافیک به وسیله راننده ای دیگر، انگیختگی فزاینده ای احساس کنیم، ممکن است خشم را احساس کنیم.

راه دومی که  شناخت می تواند بر هیجان ها اثر بگذارد، به وسیله فعال کردن طرحواره هایی است که دارای یک جزء عاطفی نیرومند هستند. مثلا اگر ما به شخصی برچسب تعلق داشتن به یک گروه را بچسبانیم، طرحواره این مقوله اجتماعی ممکن است به ما بگوید که این فرد احتمالا دارای چه صفاتی است. به علاوه طرحواره مذکور ممکن است به ما بگوید چه احساسی درباره چنین افرادی داریم.

راه سومی که اندیشه های ما می توانند بر حالات خلقی ما تاثیر کنند، شامل تلاش های ما برای تنظیم هیجان ها و احساس های ماست. این موضوع تلویحات علمی مهمی دارد.

شناخت و تنظیم حالت های عاطفی

یادگرفتن تنظیم هیجانات یک تکلیف مهم است: رویدادها و بازده های منفی بخشی غیر قابل اجتناب از زندگی است، بنابراین یادگیری کنار آمدن با احساسات منفی که این رویدادها ایجاد می کنند، برای سازگاری شخصی اثربخش و برای روابط اجتماعی خوب با دیگران حیاتی است. از جمله مهم ترین فنونی که ما برای تنظیم خلق و خو و هیجان های خود به کار می بریم، مکانیسم های شناختی هستند. به عبارت دیگر، ما از اندیشه های خود برای تنظیم احساسات خود استفاده می کنیم. دو نمونه از فنون این کار شامل ۱) راهکاری است که می توانیم آن را اثر من هرگز شانس نداشتم بنامیم و ۲) شامل تسلیم شدن به وسوسه است مانند اینکه هنگام دلتنگی به فعالیت هایی دست می زنیم که برای ما بد هستند اما باعث می شوند به طور موقت احساس بهتری داشته باشیم(پرخوری و …).

پیمان دوستی

بهار ۱۳۹۷

برگرفته از کتاب روان شناسی اجتماعی دکتر بارون، ترجمه دکتر کریمی