نظریه های شخصیت

نیاز ها و گرایش های روان رنجور : هورنای

از نظر هورنای، افراد نه به وسیله نیروهای جنسی یا پرخاشگری، بلکه توسط نیاز به امنیت و محبت بر انگیخته می شوند.

نیاز کودکی به امنیت

هورنای درباره اهمیت سالهای اولیه کودکی در شکل دادن شخصیت بزرگسال با فروید موافق بود، اما درباره جزئیات اینکه چگونه شخصیت شکل می گیرد، اختلاف داشتند. هورنای معتقد بود نه مراحل رشد همگانی وجود دارد و نه تعارض های کودکی اجتناب ناپذیر، بلکه رابطه اجتماعی بین کودک و والدین او، عامل اساسی رشد شخصیت است. کودکی تحت سلطه نیاز به امنیت قرار دارد، که منظور امنیت و رهایی از ترس است.  امنیت کودک کلا بستگی دارد به اینکه والدین با کودک چگونه رفتار می کنند. والدین با نشان ندادن صمیمیت و محبت نکردن به کودک، امنیت او را تضعیف می کنند. مادام که کودکان احساس می کنند آنها را دوست دارند و بنابراین ایمن هستند، می توانند خیلی از رویدادهایی را که معمولا آسیب زا (کتک خوردن یا حتی تجربیات جنسی پیش از موقع) محسوب می شوند، بدون اثر زیان بار  تحمل کنند. والدین امنیت فرزندانشان را به شیوه های مختلف تضعیف کرده و بنابراین، در آنها خصومت ایجاد می کنند.

هورنای بر درماندگی کودکان خیلی تاکید کرد. اما بر خلاف آدلر، باور نداشت که لزوما همه کودکان احساس عجز و درماندگی می کنند. اما در صورتی که این احساس ها ایجاد شوند می توانند به رفتار روان رنجور منجر شوند. هرچه کودکان بیشتر از والدین بترسند، خصومت خود را بیشتر سرکوب خواهند کرد. محبت می تواند دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت نسبت به والدین باشد. کودکان می فهمند که محبت والدین آنها واقعی است یا نه. احساس گناه دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت است. آنها اغلب وادار می شوند از هرگونه ابراز خصومت یا نافرمانی احساس گناه کنند. هرچه کودک بیشتر احساس گناه کند، خصومت خود را عمیق تر سرکوب خواهد کرد. این سرکوب ها موجب ایجاد اضطراب بنیادی می شود.

اضطراب بنیادی: اساس روان رنجوری

هورنای اضطراب بنیادی (basic anxiety) را به صورت (( احساس فراگیر و پنهانی تنها و درمانده بودن در دنیای خصمانه)) تعریف کرد. اضطراب بنیادی، مبنای پرورش روان رنجوری های بعدی است، و به طور جدایی نا پذیری با احساس های خصومت، درماندگی و ترس ارتباط دارد. این احساس ها در همه ما مشابه است. در کودکی به چهار طریق سعی می کنیم از خود در برابر اضطراب بنیادی محافظت کنیم :

  • جلب کردن عشق و محبت
  • مطیع بودن
  • کسب کردن قدرت
  • کناره گیری کردن

فرد با جلب کردن محبت دیگران در واقع می گوید (( اگر مرا دوست داشته باشی، به من صدکه نخواهی زد)) ما به چند طریق محبت را جلب می کنیم : انجام ندادن هرکاری که دیگری می خواهد، یا تهدید کردن دیگران به تامین محبت دلخواه.  مطیع بودن، آنها جرات انتقاد کردن از دیگران یا بی احترامی به آنها را ندارند. معتقدند که از خود گذشته و فداکارند (( اگر تسلیم شوم، صدمه نخواهم دید)). فرد با کسب کردن قدرت می تواند درماندگی خود را جبران کند و از طریق موفقیت یا احساس برتری، امنیت به دست آورد. (( اگر قدرت داشته باشم، کسی نمی تواند به من صدمه بزند)).

ویژگی مشترک این سه وسیله محافظت از خود : فرد سعی می کند از طریق تعامل کردن با دیگران، با اضطراب بنیادی مقابله کند. کناره گیری از دیگران، نه به صورت جسمانی، بلکه به صورت روانی است. سعی می کند از دیگران مستقل باشد و برای ارضا کردن نیازهای درونی یا بیرونی، به هیچ کس متکی نباشد. با دوری کردن اط دیگران به استقلال می رسد و برای ارضا کردن نیازهای عاطفی خود به دنبال کسی نمی گردد.

این چهار مکانیزم محافظت از خود یک هدف دارند: دفاع کردن علیه اضطراب بنیادی. آنها بجای خشنودی یا لذت، فرد را برای جستجو کردن امنیت و اطمینان خاطر بر انگیخته می کنندو آنها دفاع علیه رنج هستند نه جستجوی بهزیستی.

این مکانیزم ها اضطراب را کاهش می دهند، اما معمولا به قیمت تحلیل رفتن شخصیت فرد تمام می شود. معمولا افراد روان رنجور برای کسب امنیت، از بیش از یک مکانیزم استفاده می کنند و نا سازگاری بین این چهار مکانیزم می تواند زمینه را برای مشکلات بیشتر فراهم کند. برای مثال شاید کسی بخواهد تسلیم دیگران شده و در عین حال دوست داشته باشد بر آنها حاکم شود. این نا سازگاری ها نمی توانند حل شوند و به تعارض های شدیدتر منجر می شوند.

نیازها و گرایش های روان رنجور

هریک از این مکانیزم های محافظت از خود می تواند آنچنان جزء دایمی شخصیت شود که ویژگی سایق یا نیاز را در تعیین رفتار فرد به خود بگیرد. ده نیاز روان رنجور به قرار زیر هستند:

  • محبت و تایید
  • همسر سلطه جو
  • قدرت
  • بهره کشی
  • مقام
  • تحسین
  • پیشرفت یا جاه طلبی
  • خود بسندگی
  • کمال
  • محدودیت های تنگ برای زندگی

این نیازهای روان رنجور، چهار شیوه محافظت از خود را در برابر اضطراب در بر می گیرند. همه ما این نیازها را تا اندازه ای نشان می دهیم. هیچ یک از این نیازها به مفهوم روزمره و گذرا، نابهنجار یا روان رنجور نیستند. چیزی که آنها را نابهنجار می کند این است که فرد به عنوان تنها راه برای حل کردن اضطراب بنیادی، شدیدا و بی اختیار به دنبال ارضا کردن آنها باشد. ارضا کردن این نیازها به ما کمک نمی کند احساس امنیت کنیم، بلکه فقط به ما کمک می کند تا از ناراحتی ایجاد شده توسط اضطراب، بگریزیم. این نیازها را می توان در سه طبقه قرار داد که هر یک نگرش های فرد را نسبت به خود و دیگران نشان می دهد.

گرایش های روان رنجور

  • حرکت به سوی مردم ( شخصیت مطیع)
  • حرکت علیه مردم ( شخصیت پرخاشگر)
  • حرکت به دور از مردم(شخصیت جدا)

[adrotate banner=”4″]

شخصیت مطیع

میل به حرکت به سوی مردم را منعکس می کند. نیاز شدید و مداوم به محبت و تایید. میل به عزیز بودن و محافظت شدن. این نیازها را به هرکسی نشان می دهند، معمولا به یک فرد سلطه جو، مانند دوست یا همسر نیاز دارند که مسئولیت زندگی آنها را برعهده بگیرد و از آنها محافظت کرده و آنها را راهنمایی کند. برای رسیدن به اهدافشان، دیگران، مخصوصا همسر خود را به بازی می گیرند. طبق آرمان ها و انتظارات دیگران رفتار کرده و طوری عمل می کنند که دیگران آن را از خود گذشته و سخاوتمند برداشت می نمایند. به امیال خود کمتر از امیال دیگران اهمیت می دهند. برای جلب محبت، تایید و عشق دست به هرکاری که شرایط ایجاب کند می زنند. نگرش آنها نسبت به خودشان همواره نگرش درماندگی و ضعف است. شدیدا وابسته می شوند و به تایید و اطمینان خاطر مداوم نیاز دارند. هر گونه نشانه طرد، خواه واقعی یا خیالی برای آنها وحشتناک است. منبع این رفتارها، خصومت سرکوب شده فرد است. احساسات عمیق سرپیچی و انتقامجویی را سرکوب کرده اند. آنها دوست دارند دیگران را کنترل کنند، از آنها بهره کشی کنند، و آنها را به بازی بگیرند- درست برعکس آنچه رفتارها و نگرش های آنها نشان می دهند.

شخصیت پرخاشگر

علیه مردم حرکت می کنند. در دنیای آنها هر کسی دشمن است. فقط لایق ترین و زیرک ترین افراد زنده می مانند. زندگی جنگلی است که در آن، برتری، توانمندی و بی رحمی امتیازات بسیار مهمی هستند. انگیزش های شخصیت پرخاشگر شبیه شخصیت مطیع است، اما برای کاهش دادن اضطراب هرگز ترس از طرد شدن نشان نمی دهد. خشن و سلطه جو عمل می کنند و به دیگران توجهی ندارند. همواره باید در سطح بالا عمل کنند. می کوشند نمونه شوند و به شهرت برسند و وقتی دیگران برتری آنها را تایید می کنند، ارضا می شوند. درباره هرکسی بر حسب منفعتی که از رابطه با او می برند، قضاوت می کنند. برای خشنود کردن دیگران تلاش نمی کنند، بلکه جر و بحث کرده، انتقاد نموده، درخواست می کنند و برای رسیدن به برتری و قدرت، دست به هرکاری که لازم باشد می زنند. شاید به نظر برسد که شخصیت های پرخاشگر به توانایی های خودشان اطمینان دارند و در ابراز وجود و دفاع کردن از خودشان بی پروا هستند. اما آنها نیز مانند شخصیت های مطیع، به وسیله نا امنی، اضطراب، و خصومت بر انگیخته می شوند.

شخصیت جدا

برای حرکت به دور از مردم  و حفظ کردن فاصله برانگیخته می شوند. آنها نباید دوست بدارند، متنفر شوند، با دیگران همکاری کنند یا به هرشکلی درگیر شوند. سعی می کنند خود بسنده شوند. باید به امکانات خودشان تکیه کنند، میل زیادی به خلوت و تنهایی دارند. آنها نیاز دارند که بیشتر اوقات خود را تنها سپری کنند و حتی گوش کردن به موسیقی، آنها را آشفته می کند. نیاز این افراد به استقلال آنها را نسبت به هرگونه تلاش برای تاثیر پذیری، وادار شدن به انجام کاری، یا متعهد شدن، حساس می کند. باید از تمام قید و بندها، از جمله جدول های زمان بندی، تعهدات بلند مدت نظیر ازدواج یا وام و گاهی حتی فشار کمربند یا کراوات، اجتناب کنند. آنها باید احساس برتری کنند، اما نه به صورت شخصیت های پرخاشگر. عظمت آنها باید به طور خودکار، بدون اینکه تلاشی به خرج دهند، شناخته شود. یکی از جلوه های احساس برتری این است که فرد بی نظیر است و با هرکس دیگری تفاوت دارد. احساسات نسبت به دیگران، مخصوصا احساس عشق و نفرت را انکار کرده، و صمیمیت به تعارض منجر خواهد شد. به خاطر این محدودیت عواطفشان، بر عقل، منطق و هوش تاکید زیاد می کنند.

شخصیت مطیع هورنای شبیه تیپ گیرنده آدلر، شخصیت پرخاشگر شبیه تیپ سلطه جو و شخصیت جدا به تیپ دوری جوی او شباهت دارد. در شخص روان رنجور یکی از این سه گرایش حاکم است و دو گرایش دیگر با شدت کمتری وجود دارند. هرگونه نشانه ای دال بر اینکه گرایش سرکوب شده برای ابراز فشار می آورد، موجب تعارض درون فرد می شود. تعارض (conflict) به صورت ناسازگاری اساسی سه گرایش روان رنجور تعریف شده است. این تعارض، اساس روان رنجوری است. همه ما، خواه روان رنجور یا بهنجار، از مقداری تعارض بین این شیوه اصولا سازش ناپذیر رنج می بریم. تفاوت فرد بهنجار با فرد روان رنجور به شدت این تعارض مربوط می شود. در شخصی که روان رنجور نیست، چنانچه شرایط ایجاب کند، هر سه گرایش می توانند ابراز شوند. امکان دارد کسی گاهی پرخاشگر، گاهی مطیع و در مواقعی جدا باشد. این گرایش ها با هم برخورد ندارند و می توانند درون شخصیت به صورت هماهنگ ادغام شوند. فرد بهنجار، رفتارها و نگرش های انعطاف پذیر دارد و می تواند با موقعیت های متغییر سازگار شود.

خودانگاره آرمانی

همه ما، بهنجار یا روان رنجور، تصویری از خودمان می سازیم که ممکن است بر واقعیت استوار باشد یا نباشد. جستجوی خود هورنای برای خود self دشوار بود.

خود انگاره(self-image) ، در افراد بهنجار بر پایه ارزیابی واقع بینانه از توانایی ها، استعدادها، ضعف ها، هدف ها، و روابط با دیگران استوار است. این انگاره برای شخصیت، احساس وحدت، یکپارچگی و چارچوبی تامین می کند که به وسیله آن خود و دیگران را در نظر می گیریم. افراد روان رنجور بین شیوه های نا سازگار رفتار دچار تعارض می شوند، شخصیتی دارند که ویژگی آن چند دستگی و ناهماهنگی است. آنها مانند افراد بهنجار، خودانگاره آرمانی  (idealized self-image) را برای هدف یکسانی تشکیل می دهند، اما تلاش آنها محکوم به شکست است، زیرا خودانگاره آنها بر پایه ارزیابی واقع بینانه از قوت ها و ضعف های شخصی استوار نیست. خودانگاره آنها بر آرمان دست نیافتنی کمال مطلق استوار است. آنها خودانگاره واقعی خود را خیلی نا خوشایند می دانند، معتقدند که باید بر طبق خودانگاره آرمانی خیالی خود عمل کنند که به موجب آن، خود را به صورت بسیار مثبت می بینند، مثلا خود را شریف، صادق، سخاوتمند، با ملاحظه و شجاع می پندارند. آنها در انجام این کار، خود واقعی خویش را انکار می کنند و می کوشند تبدیل به کسی شوند که تصور می کنند باید باشند.

آنها هرگز نمی توانند به خودانگاره غیر واقع بینانه شان دست یابند. دیگران به راحتی می توانند به عمق این تصویر کاذب پی ببرند. ولی فرد روان رنجور قادر به درک آن نیست. فرد روان رنجور تصور می کند که این تصویر ناقص و گمراه کننده که از خود دارد، واقعی است. خود انگاره آرمانی الگویی است از آنچه فرد روان رنجور تصور می کند که هست، می تواند باشد، یا باید باشد. خودانگاره واقعی انعطاف پذیر و پویاست، و هنگامی که فرد رشد و تغییر می کند، تعدیل می شود. خودانگاره واقعی هدف است، در مقابل خودانگاره روان رنجور، راکد، انعطاف ناپذیر و سرسخت است. خود انگاره روان رنجور، جایگزین ناخوشایندی برای احساس ارزشمندی مبتنی بر واقعیت است. فرد روان رنجور به خاطر نا امنی و اضطراب، اعتماد به نفس کمی دارد و خود انگار آرمانی اجازه نمی دهد که این کاستی ها اصلاح شوند. این خود انگاره نه تنها هیچ مشکلی را حل نمی کند، بلکه به احساس بیهودگی و پوچی بیشتر می افزاید. احساس کاذب برتری و امنیت، طوری که با یک تلنگر نابود می شود. برونی کردن (externalization)، یا فرافکنی تعارض ها به دنیای بیرون ممکن است اضطراب ناشی از تعارض را موقتا کاهش دهد، ولی اختلاف بین خود انگاره آرمانی و واقعیت را کاهش نخواهد داد. برونی کردن عبارت است از تجربه کردن تعارض ها انگار که بیرون از خود روی می دهند. برای مثال افراد روان رنجوری که از خود نفرت دارند، ممکن است این نفرت را به افراد دیگر یا موسسات فرافکنی کرده و باور کنند که نفرت آنها از این منابع بیرونی و نه از خودشان، ناشی می شود.

روان شناسی زنانه : مسیر مادری یا مسیر شغلی

رشک رحم(womb envy)

هورنای با این استدلال که مردان به خاطر توانایی زنان برای مادر شدن، به آنها حسودی می کنند، با عقاید فروید درباره رشک آلت مردی مقابله کرد. مردان در آفریدن زندگی تازه آنچنان نقش ناچیزی دارند که باید رشک رحم خود را با جستجو کردن موفقیت در کارشان، والایش دهند و جبران کنند. رشک رحم و رنجشی که همراه با آن است، به صورت ناهشیار در رفتارهایی جلوه گر می شوند که برای دست کم گرفتن و خوار شمردن زنان و تقویت کردن جایگاه حقیر تر آنها، ترتیب یافته اند.

گریز از زنانگی

زنان در اثر احساس های حقارت، ممکن است تصمیم بگیرند زنانگی خود را انکار کرده و به صورت ناهشیار آرزو کنند که ای کاش مرد بودند. بخشی از ترس جنسی مربوط به این وضعیت، از خیالپردازی های کودکی درباره تفاوت اندازه آلت مردی بزرگسال و واژن دختر بچه ناشی می شود. این خیالپردازی ها بر صدمه دیدن واژن و درد ناشی از دخول اجباری تمرکز دارند. این، بین میل ناهشیار به داشتن بچه و ترس از آمیزش جنسی تعارض ایجاد می کند. اگر این تعارض به قدر کافی قوی باشد، می تواند به آشفتگی های هیجانی منجر شود و خود را در روابط با مردان آشکار سازد. این زنان به مردان اعتماد ندارند و پیشروی جنسی آنها را رد می کنند.

عقده ادیپ

هورنای درباره ماهیت عقده ادیپ نیز با فروید مخالف بود. او وجود تعارض بین کودکان و والدین را انکار نمرد، ولی باور نداشت که منشا جنسی دارد. او با حذف کردن مسایل جنسی از عقده ادیپ، این وضعیت را به صورت تعارض بین وابستگی به والدین و خصومت نسبت به آنها تعبیر کرد. آنها فقط در صورتی پرورش می یابند که والدین امنیت کودک را تضعیف کنند.

مادری یا کار؟

زنان، با پرورش دادن توانایی ها و دنبال کردن مشاغل ، جویای هویت خودشان هستند. این نقش های سنتی و نوین، تعارض هایی را ایجاد می کند که برخی زنان تا به امروز در حل کردن آن مشکل داشته اند.

تاثیرات فرهنگی بر روان شناسی زنانه

هورنای از تاثیر نیروهای اجتماعی و فرهنگی بر رشد شخصیت آگاه بود. او همچنین می دانست که گروه های فرهنگی و اجتماعی مختلف، نقش های زنان را به صورت متفاوتی در نظر می گیرند. جامه تحت سلطه این عقیده بود که دنیا از دو عنصر متضاد، ولی تاثیر گذار بر هم یین و یانگ تشکیل شده است. یانگ بیانگر عنصر مردانه است و هرچیز حیاتی، مثبت، قوی و فعال را در بر دارد. یین بیانگر عنصر زنانه است و هر چیز نیره، ضعیف و منفعل را شامل می شود. روان زن تحت تاثیر نیروهای فرهنگی قرار دارد و حتی به وسیله آن تعیین می شود.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

برداشت هورنای از ماهیت انسان خیلی خوشبینانه تر از فروید است. نیروهای زیستی ما را به تعارض، اضطراب و روان رنجوری، یا عمومیت در شخصیت محکوم نمی کنند. هرکس بی همتاست. رفتار روان رنجور از نیروهای اجتماعی در کودکی ناشی می شود. هریک از ما برای خود پرورانی استعداد فطری داریم و این هدف نهایی و ضروری ما در زندگی است. تنها چیزی که جلوی رشد ما را می گیرد، ممانعت از نیاز به امنیت در کودکی است. ماهیت انسان انعطاف ناپذیر است، و به شکل های تغییر ناپذیر در کودکی فرم نمی گیرد. تجربیات بزرگسالی به اندازه تجربیات کودکی اهمیت دارند. خودکاوی، توانایی ما برای کمک کردن به حل مشکلاتمان است. او طرفدار اراده آزاد بود، همگی می توانیم زندگی خود را شکل داده و به خود پرورانی برسیم.

ارزیابی در نظریه هورنای

او از روش هایی همانند فروید ولی با مقداری تغییر برای ارزیابی شخصیت انسان استفاده کرد. هورنای معتقد بود که فروید نقش بسیار منفعلی را بازی می کرد، خیلی فاصله گیر و روشن فکر بود. به عقیده هورنای، باید از بیمار پرسید آیا با دراز کشیدن روی تخت، بهتر عمل می کند یا با صاف نشستن. باید بیمار را تشویق کنیم که آزاد است هرکاری که دوست دارد انجام دهد.

در رابطه با تداعی آزاد هورنای از روش فروید برای کاووش ذهن ناهشیار پیروی نکرد. او بر واکنش هیجانی قابل رویت بیماران نسبت به خودش تمرکز کرد و معتقد بود این واکنش ها می توانند نگرش های بیماران را نسبت به سایر افراد توضیح دهند. هورنای معتقد بود که هر نگرش یا احساسی، از نگرش عمیق تر از پیش موجود ناشی می شود و این به نوبه خود، از نگرش عمیق تری حاصل می شود و الی آخر. تحلیل رویا می تواند خود واقعی بیمار را آشکار سازد و اینکه رویاها، تلاش هایی را برای حل کردن مشکلات به صورت سازنده یا روان رنجور نشان می دهند. برای ارزیابی تیپ های روان رنجور هورنای پرشنامه ۳۵ ماده ای CAD ساخته شد. HCTI پرسشنامه خودسنجی دیگری برای سه گرایش روان رنجور هورنای است.

تاملاتی درباره نظریه هورنای

خدمات هورنای به اندازه خدمات فروید، یونگ، و آدلر در روان شناسی کاملا شناخته شده نیستند. او کتابهای خود را به صورت ساده ای نوشت. پژوهش ها درباره پژوهش عقده ادیپ و مفهوم رشک آلتی نظریه فروید را تایید کرد و از دیدگاه هورنای حمایت نمی کند. نظریه او بر نظریه های شخصیت اریکسون و مزلو تاثیر گذاشت. نظریه هورنای از چند جهت از روانکاوی منحرف شد. از نظر طرفداران فروید، نادیده گرفتن اهمیت غرایز زیستی و تاکید کمتر بر مسایل جنسی و ناهشیار توسط هورنای ضعف آشکاری بود. نظریه شخصیت هورنای به اندازه نظریه فروید، کامل، و منسجم ساخته نشده است. مشاهدات و تعبیر های او خیلی زیاد تحت تاثیر فرهنگ طبقه متوسط آمریکا قرار داشته است.

علاقه به کتاب های هورنای در دهه ۱۹۶۰ با جنبش فمنیستی ( جنبش زنان) جان گرفت.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۳۰ فروردین ۱۳۹۴

روانشناسی فرد نگر آلفرد آدلر

احساس های حقارت: منبع تلاش انسان

آدلر معتقد بود که احساس های حقارت همیشه به عنوان نیروی برانگیزنده، در رفتار وجود دارند. (( انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن)). چون این وضعیت در همه انسانها مشترک است، علامت ضعف یا نابهنجاری نیست. احساسهای حقارت منبع تمام تلاشهای انسان هستند. رشد فرد از جبران، از تلاش های ما برای چیره شدن بر حقارت های واقعی یا خیالی ما ناشی می شود. در طول زندگی خود، با نیاز به جبران کردن این احساس های حقارت و تلاش کردن برای سطوح مراتب بالاتر رشد، تحریک می شویم. این فرایند در کودکی آغاز می شود. کودکان کوچم و درمانده هستند و کاملا به بزرگسالان وابسته اند. کودک در رابطه با افراد بزرگتر و قوی تر پیرامون خود احساس های حقارت را پرورش می دهد. این تجربه به صورت ژنتیکی تعیین نشده، بلکه این شرایط درماندگی و وابستگی به بزرگسالان، حاصل محیط است که برای همه کودکان یکسان است. احساس های حقارت گریز ناپذیرند، ولی از آن مهم تر، ضروری هستند.

عقده حقارت

نا توانی در چیره شدن بر احساس های حقارت، آنها را تشدید می کند و به پرورش عقده حقارت منجر می شود. افرادی که عقده حقارت دارند، در مورد خود نظر مناسبی ندارند و احساس می کنند نمی توانند با ضروریات زندگی کنار بیایند. عقده حقارت می تواند در کودکی از سه منبع سرچشمه بگیرد: حقارت عضوی، لوس کردن و غفلت.

حقارت عضوی. اعضای ناقص بدن شخصیت را از طریق تلاش های فرد برای جبران کردن این نقص یا ضعف، شکل می دهند، درست به همان صورتی که آدلر نرمی استخوان، حقارت عضوی سالهای کودکی خود را جبران کرد. برای مثال، بچه ای که از لحاظ بدنی ضعیف است، امکان دارد روی این ضعف تمرکز کند و بکوشد توانایی ورزشی برتری را پرورش دهد. نظریه آدلر در راستای شهود شکل گرفت و اطلاعات بدست آمده از بیماران آن را تایید کردند.

لوس کردن، کودک  نیز می تواند موجب عقده حقارت شود. کودکان ناز پرورده، کانون توجه خانواده هستند. هر درخواست یا نیاز آنها برآورده می شود و چیزی از آنها دریغ نمی شود. این کودکان تحت چنین شرایطی، فکر می کنند مهم هستند و دیگران باید همیشه تسلیم آنها شوند. آنها هرگز یاد نگرفته اند برای چیزی که می خواهند صبر کنند و یاد نگرفته اند بر مشکلات غلبه کنندد یا با نیازهای دیگران سازگار شوند. وقتی آنها با موانعی با سر راه خود مواجه می شوند به این باور می رسند که باید نقایص شخصی داشته باشند، بدین ترتیب عقده حقارت ایجاد می شود.

والدین کودکان عفلت شده بی اعتنا یا منخاصم هستند. در نتیجه این کودکان احساس بی ارزشی یا حتی خشم را پرورش می دهند و دیگران را با بی اعتمادی برداشت می کنند.

عقده برتری

عبارت است از نظر اغراق آمیز درباره توانایی ها و موفقیت های خویشتن. امکان دارد چنین فردی در درون احساس رضایت و برتری کند و نیازی نداشته باشد که برتری خود را با دستاوردها و موفقیت نشان دهد. یا اینکه ممکن است چنین نیازی را احساس کند و بکوشد شدیدا موفق شود. در هر دو مورد، کسی که عقده برتری دارد، لاف می زند، تکبر دارد، خود خواه است و دیگران را تحقیر می کند.

تلاش برای برتری، یا کمال

احساس های حقارت منبع انگیزش و تلاش هستند. آدلر در آغاز حقارت را با احساس کلی ضعف یا زنانگی مرتبط می دانست. او از جبران این احساس به صورت نرینه نمایی سخن گفت. هدف از این جبران، میل به قدرت بود که در آن پرخاشگری، ویژگی ظاهرا مردانه، نقش مهمی را ایفا می کرد. او بعدا عقیده خود را رد کرد و دیدگاه گسترده تری را پرورش داد که به موجب آن، ما برای برتری یا کمال تلاش می کنیم.

آدلر مفهوم تلاش برای برتری را بصورت واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد. برتری هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. تلاش برای برتری، به معنی تلاش برای بهتر بودن از دیگران نیست. منظور آدلر، انگیزه ای برای کمال بود. این هدف فطری به سوی آینده گرایش دارد. در حالی که فروید معتقد بود رفتار انسان توسط گذشته تعیین می شود. آدلر انگیزش انسان را بر حسب انتظارات برای آینده در نظر داشت. غرایز و تکانه های ابتدایی به عنوان اصل توجیهی، ناقص هستند. فقط هدف نهایی برتری یا کمال می تواند شخصیت و رفتار را توجیه کند.

غایت نگری خیالی

ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن و نیازی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. هدف هایی که برای آنها تلاش می کنیم امکانات بالقوه هستند نه واقعیت. ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. ما زندگی خود را بر اساس آرمان هایی چون همه افراد برابر خلق شده اند یا همه افراد اصولا خوب هستند، استوار می کنیم.

اگر معتقد باشیم که رفتار کردن به شیوه خاص، پاداش هایی را در بهشت یا آخرت به ارمغان خواهد آورد، سعی خواهیم کرد مطابق با این عقیده رفتار کنیم. آدلر به این مفهوم با عنوان غایت نگری خیالی رسمیت بخشید، وقتی در جهت کامل بودن تلاش می کنیم، عقاید خیالی، رفتار ما را هدایت می کنند. بهترین صورت بندی این آرمان که انسان ها تا کنون به وجود آورده اند، مفهوم خداست. آدلر اصطلاحات (( هدف نهایی ذهنی)) یا (( خود آرمانی هدایت کننده)) را برای توصیف این مفهوم ترجیح داد، اما همچنان به (( غایت نگری خیالی)) معروف است. درباره تلاش برای برتری، دو نکته دیگر وجود دارد. اول اینکه این تلاش به جای اینکه تنش را کاهش دهد، آن را افزایش می دهد. تلاش برای کمال، به کوشش و صرف انرژی زیاد نیاز دارد. دوم اینکه، تلاش برای برتری به وسیله فرد و جامعه هر دو آشکار می شود. ما نه تنها به صورت افراد مجزا، بلکه همچنین به صورت اعضای گروه، برای برتری یا کمال تلاش می کنیم. انسان ها دایما برای این هدف خیالی و آرمانی تلاش می کنند.

سبک زندگی

ما الگوی منحصر به فردی از خصوصیات، رفتارها، و عادت ها را پرورش می دهیم که آدلر آن را سبک زندگی نامید. هر کاری که انجام می دهیم، به وسیله سبک زندگی منحصر به فرد ما شکل می گیرد و تعیین می شود. سبک زندگی تعیین می کند که به کدام جنبه های محیط توجه کنیم یا آنها را نادیده بگیریم و چه نگرش هایی داشته باشیم. سبک زندگی از تعامل های اجتماعی سال های اولیه زندگی آموخته می شود. سبک زندگی در ۴ یا ۵ سال اول زندگی آنچنان محکم شکل می گیرد که بعدا تغییر دادن آن مشکل است. سبک زندگی چارچوب هدایت کننده ای برای رفتار بعدی می شود. ماهیت آن به تعامل های اجتماعی، مخصوصا به ترتیب تولد فرد در خانواده و ماهیت رابطه والد – فرزند بستگی دارد.

نیروی خلاق خود.

آدلر گفت، ما بر سرنوشت خود کنترل داریم نه اینکه قربانی آن هستیم. سبک زندگی از طریق روابط در سال های اولیه تعیین می شود و بعد از آن تغییر کمی می کند. این تقریبا مانند نظر فروید که بر اهمیت اوایل کودکی در شکل گیری شخصیت بزرگسال تاکید کرد، جبرگرایانه به نظر می رسد، اما نظریه آدلر آنگونه که ممکن است ابتدا به نظر برسد جبرگرایانه نیست. او این معضل را با مطرح کردن مفهومی که آن را نیروی خلاق خود نامید، حل کرد. آدلر معتقد بود که فرد سبک زندگی را بوجود می آورد. ما خود، شخصیت، و منش خویش را به وجود می آوریم؛ اینها اصطلاحاتی هستند که آدلر مترادف با سبک زندگی به کار برد. تجربیات کودکی، ما را به صورت منفعل شکل نمی دهند. این تجربیات به خودی خود، به اندازه نگرش هشیار ما نسبت به آنها، اهمیت ندارند. آدلر معتقد بود که وراثت و محیط توجیه کاملی را برای رشد شخصیت فراهم نمی کنند. به جای آن، نحوه ای که ما این تاثیرات را تعبیر می کنیم، مبنای ساختار خلاق نگرش ما نسبت به زندگی را تشکیل می دهد.

سبک زندگی ما، برای ما تعیین نشده است؛ ما آزادیم تا خودمان آن را انتخاب کنیم و به وجود آوریم. اما بعد از اینکه سبک زندگی ایجاد شد، در طول زندگی ثابت می ماند.

سبک های زندگی

آدلر سه مشکل همگانی را شرح داد :

  • مشکلات مربوط به رفتار ما در قبال دیگران
  • مشکلات شغلی
  • مشکلات عشق و محبت

او چهار سبک اساسی زندگی را برای حل و فصل این مشکلات مطرح کرد:

  • تیپ سلطه جو (domainant type)
  • تیپ گیرنده ( getting type)
  • تیپ دوری جو ( Avoiding type)
  • تیپ مفید به حال جامعه ( socially useful type)

تیپ سلطه جو، آگاهی اجتماعی کمی دارد، بدون توجه به دیگران رفتار می کند. نوع افراطی این تیپ به دیگران حمله می کند و آزارگر، بزهکار، یا جامعه ستیز می شود. نوع کم خطرناک این تیپ، الکلی، معتاد یا خود کشی می کند. آنها معتقدند با حمله کردن به خودشان به دیگران صدمه می زنند. تیپ گیرنده ( رایج ترین تیپ انسان)، توقع دارد که دیگران اسباب رضایت او باشند و بنابراین به دیگران وابسته است. تیپ دوری جو، برای روبرو شدن با مشکلات زندگی هیچ تلاشی نمی کند. با اجتناب کردن از مشکلات، از هرگونه احتمال شکست دوری می کند. این سه تیپ برای مقابله کردن با مشکلات زندگی روزمره، آمادگی ندارند. تضاد بین سبک زندگی آنها و دنیای عملی، به رفتار نابهنجار منجر می شود که به صورت روان رنجوری ها و روان پریشی ها جلوه گر می شود. آنها فاقد چیزی هستند که آدلر علاقه اجتماعی نامید. تیپ مفید به حال جامعه، با دیگران همکاری کرده و مطابق با نیازهای آنها عمل می کند. این افراد در چارچوب کاملا رشد یافته علاقه اجتماعی، با مشکلات مقابله می کنند. آدلر با طبقه بندی افراد به این صورت مخالف بود و اظهار داشت که این چهار سبک زندگی را فقط برای مقاصد آموزشی مطرح کرده است.

علاقه اجتماعی

کنار آمدن با دیگران، اولین تکلیفی است که در زندگی با آن روبرو می شویم. سازگاری اجتماعی بعدی ما که بخشی از سبک زندگی ماست، بر رویکرد ما به تمام مشکلات زندگی تاثیر می گذارد. علاقه اجتماعی استعداد فطری همکاری کردن با دیگران برای رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی است. بنابراین رویکرد آدلر، عنصر زیستی دارد. اما اینکه استعداد فطری ما برای علاقه اجتماعی تا چه اندازه ای تحقق یابد، به تجربیات اجتماعی اولیه ما بستگی دارد.

آدلر به اهمیت مادر به عنوان اولین کسی که کودک با او رابطه برقرار می کند، اشاره کرد. مادر از طریق رفتارش با کودک، می تواند علاقه اجتماعی را پرورش دهد یا از رشد آن جلوگیری کند. مادر باید همکاری، معاشرت و جرات را به کودک بیاموزد. فقط در صورتی که کودکان با دیگران احساس خویشاوندی کنند می توانند با ضروریات زندگی، جسورانه کنار بیایند. کسانی که احساس علاقه اجتماعی ندارند، امکان دارد روان رنجور یا حتی تبهکار شوند. آدلر در آغاز اظهار داشت که افراد با شهوت قدرت و نیاز به سلطه جویی برانگیخته می شوند. اما بعد از اینکه رابطه خود با فروید را قطع کرد، اعلام کرد که افراد بیشتر از نیاز به قدرتو سلطه جویی، توسط علاقه اجتماعی برانگیخته می شوند.

ترتیب تولد

ترتیب تولد، تاثیر اجتماعی مهمی در کودکی است، تاثیری که سبک زندگی خود را از آن بوجود می آوریم. با اینکه خواهر-برادر ها والدین یکسانی دارند و در یک خانه زندگی می کنند، ولی محیط های اجتماعی همانندی ندارند. بزرگتر یا کوچکتر بودن و قرار داشتن در معرض نگرش های مختلف والدین، شرایط کودکی متفاوتی را بوجود می آورد که به تعیین شخصیت کمک می کند.

فرزند اول

حداقل برای مدتی، موقعیت بی همتا و حسادت برانگیزی دارند. معمولا والدین از تولد فرزند اول خوشحال اند و وقت و توجه زیادی را صرف این بچه تازه وارد می کنند. معمولا فرزند اول مورد توجه فوری و تقسیم نشده والدین خود قرار دارند. در نتیجه این کودکان تا زمانی که فرزند دوم پدیدار شود، وجود شاد و امنی دارند. بعد از تولد فرزند دوم، محبت اکنون باید تقسیم شود. اغلب باید منتظر بمانند تا نیازهای نوزاد تازه وارد برآورد شود و به آنها تذکر داده می شود که ساکت باشند تا نوزاد جدید را آشفته نکنند. آنها سعی خواهند کرد موضع قدرت و امتیاز سابق خود را دوباره به چنگ آورند. صرف نظر از اینکه فرزند اول چقدر تلاش کند، اوضاع هرگز مثل قبل نخواهد شد. امکان دارد فرزندان اول برای مدتی سرکش، بد رفتار و ویرانگر شوند و از خوردن و خوابیدن خودداری کنند. آنها عصبانیت نشان می دهند و والدین احتمالا مقابل به مثل می کنند. احتمالا این تنبیه را دلیل دیگری برای سقوط خود می دانند و شاید از فرزند دوم متنفر شوند. اگر آنها بیش از اندازه ناز پرورده بار آمده باشند بیشتر لطمه می بینند. میزان لطمه به سن فرزند اول هنگام تولد فرزند دوم نیز بستگی دارد. فرزندان اول معمولا به گذشته گرایش دارند، حسرت گذشته را می خورند و نسبت به آینده بدبین هستند. فرزند اول بودن مزایایی هم دارد. وقتی کودکان بزرگتر می شوند، فرزند اول اغلب نقش مربی، رهبر و ناظم را ایفا می کند و والدین توقع دارند که او به مراقبت از خواهر-برادرهای کوچکتر کمک کند. این تجربیات معمولا فرزندان اول را قادر می سازد تا از لحاظ عقلانی بیشتر پخته شود. آنها علاقه زیادی به حفظ کردن نظم و اقتدار دارند.

آنها سازمان دهندگان خوب و وظیفه شناس و دقیق در مورد جزئیات، و خودکامه و محافظ کار در نگرش می شوند. این امکان نیز وجود دارد که فرزندان اول طوری بار بیایند که احساس نا امنی کنند و به دیگران خصومت ورزند. آدلر معتقد بود که روان رنجورها، منحرف ها و تبهکاران اغلب فرزندان اول هستند.

فرزند دوم

فرزندان دوم احساس عزلی را که فرزندان اول احساس کردند، متحمل نخواهند شد. معمولا والدین در این زمان نگرش ها و شیوه های فرزند پروری خود را تغییر داده اند. فرزند دوم، تازگی فرزند اول را ندارد؛ والدین در مورد رفتار خودشان کمتر نگران و مضطرب هستند و با ارامش بیشتری به فرزند دوم رسیدگی می کنند. فرزند دوم همیشه سر مشقی از رفتار فرزند بزرگتر به عنوان الگو، تهدید یا منبع رقابت در اختیار دارد. رقابت با فرزند اول می تواند او را برانگیخته کند. آنها در مورد آینده خوش بین ترند و احتمالا رقابت جو و جاه طلب هستند.

امکان دارد فرزند دوم احساس کند هرگز نمی تواند از فرزند اول جلو بیفتد و شاید دست از تلاش بردارد. در این مورد رقابت جویی بخشی از سبک زندگی فرزند دوم نخواهد شد و ممکن است تنبل شود و در جنبه های متعدد زندگی پایین تر از سطح توانایی های خود عمل کند.

 

فرزند آخر

با ضربه عزل فرزندی دیگری روبرو نخواهند شد و اغلب عزیز دردانه خانواده می شوند. آنها معمولا در بزرگسالی دست به هرکاری که بزنند، موفقیت زیادی کسب می کنند. برعکس آن نیز می تواند روی دهد، و این در صورتی است که فرزندان آخر بیش از حد ناز پرورده باشند و به این باور برسند که نیازی ندارند خودشان چیزی را یاد بگیرند. این کودکان وقتی بزرگتر می شوند ممکن است درماندگی و وابستگی کودکی خود را حفظ کنند. این افراد سازگار شدن با بزرگسالی را دشوار می دانند.

تک فرزند

آنها کانون توجه باقی می مانند. تک فرزندان که وقت بیشتری را از کودکانی که خواهر-برادر دارند با والدین می گذارنند، اغلب زود پخته می شوند و رفتارها و نگرش های بزرگسال را نشان می دهند. وقتی متوجه می شوند که در زمینه های خارج از خانواده کانون توجه نیستند، دچار مشکلاتی می شوند. یاد گرفته اند که نه تقسیم کنند، نه رقابت، اگر توانایی های آنها توجه و تایید کافی را جلب نکند، احتمالا احساس نا امیدی خواهند کرد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

آدلر تصویر امیدوار کننده و دلپذیری از ماهیت انسان ارایه می دهد که نقطه مقابل دیدگاه غم انگیز و بدبینانه فروید است. قطعا برای ما خوشایندتر است که خود را قادر به شکل دادن رشد و سرنوشت خویش بدانیم تا اینکه تصور کنیم تحت سلطه نیروهای غریزی و تجربیات کودکی هستیم که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. ما برای ساخت زندگی بی همتا از اراده آزاد برخوردار هستیم. به نظر آدلر برخی از جنبه های ماهیت انسان فطری هستند اما تجربه تعیین می کند که چگونه این گرایش های فطری تحقق خواهند یافت. تاثیرات دوران کودکی مخصوصا ترتیب تولد و تعامل با والدین اهمیت دارد اما ما قربانی وقایع کودکی نیستیم. هرکسی برای رسیدن به کمال تلاش می کند. او در مورد پیشرفت اجتماعی خوش بین بود. آدلر مجذوب سوسیالیسم بود.

ارزیابی در نظریه آدلر

مانند فروید نظریه خود را از طریق تحلیل کردن بیمارانش بوجود آورد. روش آدلر بی تکلف تر و غیر رسمی تر از روش فروید بود. بیماران آدلر روی صندلی های راحت روبروی هم می نشستند. دوست داشت در درمان از شوخی استفاده کند. گنجینه ای از جوک های مناسب برای انواع روان رنجوری ها داشت و معتقد بود که گاهی جوک گفتن باعث می شود که بیمار متوجه شود که بیماری اش چقدر مسخره است.

آدلر شخصیت بیماران را با تمام جوانب ارزیابی می کرد: نحوه ای که راه می رفتند و می نشستند، شیوه ای که دست می دادند، حتی ترجیح آنها برای اینکه روی کدام صندلی بنشینند. او معتقد بود نحوه ای که از بدنمان استفاده می کنیم، اطلاعاتی را درباره سبک زندگی ما در اختیار می گذارد. روش های ارزیابی آدلر که آنها را دروازه های ورودی به زندگی روانی نامید عبارتند از : ترتیب تولد، خاطرات قدیمی و تحلیل رویا. هدف آدلر از ارزیابی شخصیت این بود که به سبک زندگی بیمار پی ببرد و مشخص کند آیا این سبک زندگی برای آن بیمار کاملا مناسب است یا نه.

خاطرات قدیمی

خاطرات قدیمی ما، خاطراتی که از دوران کودکی داریم، سبک زندگی را نشان می دهد که همچنان ما را در بزرگسالی توصیف می کند. تفاوت چندانی نمی کرد که خاطرات قدیمی درمانجویان از رویدادهای واقعی بودند یا خیالپردازی. در هر دو صورت، علاقه اصلی در زندگی فرد بر رویدادهایی که یادآوری می شدند استوار بود.

گرچه آدلر معتقد بود که هر خاطره قدیمی را باید با توجه به سبک زندگی بیمار تعبیر کرد، اما ویژگی های مشترکی را بین آنها یافت. خاطراتی که خطر یا تنبیه را در بر دارند، بیانگر گرایش به خصومت هستند. آنهایی که به تولد خواهر یا برادر مربوط می شوند، احساس مداوم عزل را نشان می دهند. خاطراتی که بر یک والد تمرکز دارند، ترجیح دادن آن والد را نشان می دهند. خاطرات رفتار نا مناسب، علیه هرگونه تلاش برای تکرار کردن آن رفتار هشدار می دهند.

افراد از اوایل کودکی فقط تصوراتی را به یاد می آورند که برداشت کنونی آنها را از خودشان در دنیا تایید و حمایت می کنند. فقط خاطراتی را به یاد می آورند که مسیر تلاش آنها را برای اهمیت و امنیت تاکید دارد.

تمرکز او بر خاطره و سبک زندگی گزینشی بر آنچه به یاد آورده می شود تاکید دارد، در مقابل فروید بر آنچه از طریق مکانیزم دفاعی سرکوبی فراموش شده است تاکید دارد.

تحلیل رویا

آدلر درباره ارزش رویا با فروید موافق بود ولی درباره اینکه چگونه باید رویاها تعبیر شوند با او مخالف بود.  آدلر معتقد نبود که رویاها امیال را ارضا می کنند یا تعارض های نهفته را آشکار می سازند، بلکه رویاها احساسات ما را درباره مشکل کنونی و کاری که قصد داریم در مورد آن انجام دهیم، در بر دارند.

رویاها هرگز نبایند بدون آگاهی از فرد و موقعیت او تعبیر شوند. رویا ها برای فرد بی همتاست ولی برای برخی تعبیرهای مشترکی وجود دارد. شماری از افراد، رویاهایی را گزارش می دادند که سقوط یا پرواز را در بر داشتند. فروید این گونه رویاها را در قالب جنسی تعبیر می کرد. به عقیده آدلر، رویای سقوط نشان می دهد که نظر هیجانی فرد، تنزل مرتبه یا باخت، مانند ترس از دست دادن عزت نفس یا مقام را در بر دارد. رویای تحت تعقیب بودن، از احساس ضعف در ارتباط با دیگران حکایت دارد. رویایی که فرد در آن برهنه است، ترس از لو رفتن را نشان می دهد.

مقیاس های علاقه اجتماعی

آدلر مایل نبود برای ارزیابی شخصیت از آزمون های روان شناختی استفاده کند. درمانگران به جای اتکا بر آزمون ها، باید شهود خود را پرورش دهند. او آزمون های هوش و حافظه را تایید کرد، ولی آزمون های شخصیت را مورد انتقاد قرار داد. برای ارزیابی مفهوم علاقه اجتماعی و سبک زندگی، چند آزمون ساخته اند. مقیاس علاقه اجتماعی (SIS) از صفت های جفتی تشکیل می شود. آزمودنی ها در هر جفت کلمه ای را انتخاب می کنند که آن ویژگی را که دوست دارند داشته باشند بهتر توصیف می کند. شاخص علاقه اجتماعی (SII) پرسشنامه ای خود سنجی است که در آن، آزمودنی ها درباره اینکه اظهارات بیان شده تا چه اندازه ای خود یا ویژگی های شخصی آنها را نشان می دهند قضاوت می کنند. مقیاس های اساسی آدلر برای موفقت میان فردی (BASIS-A) پرسشنامه خود سنجی ۶۵ ماده ای است که برای ارزیابی سبک زندگی و میزان علاقه اجتماعی طراحی شده است.

پژوهش درباره نظریه آدلر

روش او مورد پژوهی بود. همه انتقادهایی که در رابطه با فروید و یونگ مورد بحث بود، به اطلاعات و روش آدلر نیز وارد هستند. مشاهدات او را نمی توان تکرار کرد و به صورت کنترل شده و منظم نیز اجرا نشده اند. اغلب قضایای آدلر در برابر تایید علمی مقاومت کرده اند، اما درباره تعدادی از مباحث تحقیق شده است. این مباحث عبارتند از : رویاها، احساس های حقارت، خاطرات قدیمی، لوس کردن و غفلت در کودکی، علاقه اجتماعی و ترتیب تولد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۳ فروردین ۱۳۹۴

روانشناسی تحلیلی کارل یونگ

یونگ توجیه جدید و پیچیده ای را از ماهیت انسان ارایه داد که کاملا با توجیهات دیگر تفاوت داشت و آن را روانشناسی تحلیلی نامید. اولین نکته ای که یونگ درباره آن با فروید مخالف بود، به نقش امیال جنسی مربوط می شد. یونگ تعریف لیبیدوی فروید را گسترش داد و آن را به صورت انرژی روانی کلی تری که میل جنسی را شامل می شود، ولی به آن محدود نمی شود، تعریف کرد. دومین زمینه اختلاف عمده، به نیروهایی که بر شخصیت تاثیر می گذارند مربوط می شد. فروید انسان ها را زندانیان یا قربانیان رویدادهای گذشته در نظر داشت، یونگ معتقد بود که ما علاوه بر گذشته خود، توسط آینده خویش نیز شکل می گیریم. آنچه آرزو داریم در آینده انجام دهیم نیز بر ما تاثیر می گذارد. سومین نکته اختلاف مهم، به ناهشیار مربوط می شود. یونگ به جای اینکه نقش ناهشیار را به حداقل برساند، بیشتر از فروید بر آن تاکید کرد. او ناهشیار را عمیق تر کاوش کرد و بعد تازه ای را به آن افزود : تجربیات مورروثی گونه انسان و پیش از انسان. گرچه فروید از این جنبه نوع پیدایشی شخصیت آگاه بود، یونگ آن را جوهر نظام شخصیت خود کرد. او مفاهیمی را از تاریخ، اسطوره شناسی، انسان شناسی و مذهب ترکیب کرد تا برداشت خود را از ماهیت انسان شکل دهد. یونگ در سال ۱۹۰۰ کار خود را در بیمارستان روانی به سرپرستی اوژن بلولر، روان پزشکی که اصطلاح اسکیزوفرنی را ساخت شروع کرد.

یونگ نتیجه گرفت که مهمترین مرحله در رشد شخصیت، میان سالی است که زمان بحران خود یونگ بود. یونگ نیز مانند فروید، نظریه خود را بر مبنای شهود پایه ریزی کرد که از تجربیات و رویاهای شخصی او بدست آمد.

انرژی روانی : اضداد، هم ارزی و آنتروپی ( افت)

یونگ با اینکه اهمیت میل جنسی را در نظریه شخصیت خود به حداقل رساند، زندگی جنسی نیرومند و بدون اضطراب داشت و از تعدادی رابطه خلاف موازین زناشویی بهره مند بود. یونگ اصطلاح لیبیدو را به دو صورت به کار برد: اول به صورت زندگی پراکنده و کلی، و دوم از دیدگاه مشابه با دیدگاه فروید، به صورت انرژی روانی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید. فعالیت های روان شناختی، مانند درک کردن، فکر کردن، احساس کردن و آرزو داشتن از طریق انرژی روانی صورت می گیرند. در صورتی که کسی مقدار زیادی انرژی روانی را در فکر یا احساس خاصی صرف کند، گفته می شود که آن فکر یا احساس، ارزش روانی زیادی دارد.

یونگ برای توضیح دادن کارکرد انرژی روانی، مفاهیمی را از فیزیک برداشت. او سه اصل بنیادی را مطرح کرد: اضداد، هم ارزی و آنتروپی (افت). اصل اضداد، به وجود اضداد یا قطبیت ها در انرژی طبیعی موجود در دنیا مانند گرما در برابر سرما، ارتفاع در برابر عمق، آفرینش در برابر زوال اشاره دارد. همین امر در مورد انرژی روانی هم صدق می کند : هر میل یا احساس ضد خود را دارد. ضدیت یا تناقض، این تعارض بین قطبیت ها، برانگیزنده اصلی رفتار و تولید کننده انرژی روان است. در واقع هرچه تعارض بین قطبیت ها شدیدتر باشد، تولید انرژی بیشتر است. اصل هم ارزی می گوید، انرژی که برای ایجاد وضعیتی مصرف می شود، از بین نمی رود. اگر ارزش روانی در زمینه خاصی ضعیف یا ناپدید شود، آن انرژی به جای دیگر روان منتقل می شود. انرژی روانی که وقتی بیداریم صرف فعالیت های هشیار می شود، وقتی خوابیم به رویاها جابجا می شود.

زمینه تازه ای که انرژی به آن جابجا شده، باید ارزش روانی برابری داشته باشد، در غیر اینصورت انرژی اضافی به ناهشیار جاری می شود. انرژی روانی به هر مسیر و شیوه ای که جریان یابد، اصل هم ارزی اعلام می داد که این انرژی دایما دوباره درون شخصیت پخش می شود. اصل آنتروپی در فیزیک به مساوی شدن اختلاف انرژی اشاره داد. برای مثال اگر شی داغ و سردی در تماس مستقیم قرار گیرند، گرما از شی داغ به شی سرد منتقل می شود تا اینکه آنها از نظر دما برابر شوند. یونگ اظهار داشت که در شخصیت نوعی گرایش به تعادل یا آرامش وجود دارد. اگر دو میل یا عقیده از نظر شدت یا ارزش روانی خیلی تفاوت داشته باشند، انرژی از آنکه قوی تر است به ضعیف تر جاری می شود. در حالت ایده آل، شخصیت انرژی روانی را به طور مساوی بین ابعادش پخش می کند، اما این حالت ایده آل هرگز به دست نمی آید. زیر برای اینکه انرژی روانی تولید شود، اصل اضداد به تناقض نیاز دارد.

نظام های شخصیت

خود

خود (ego)، مرکز هشیاری، بخشی از روان است که با درک کردن، تفکر، احساس کردن و یادآوری ارتباط دارد. خود آگاهی ما از خودمان است و مسئول انجان دادن فعالیتهای عادی در زمان بیداری است. خود به صورت گزینشی عمل میکند و فقط بخشی از محرکهایی را که با آنها روبرو همی شویم، در آگاهی هشیار می پذیرد.

نگرش ها: برون گرایی و درون گرایی

انرژی روانی می تواند به بیرون، به سمت دنیای خارج، یا به درون، به سمت خود هدایت شود. برون گرایان، معاشرتی، و از لحاظ اجتماعی جسور هستند و به دیگران و به دنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان، کناره گیر و اغلب خجالتی هستند و گرایش دارند بر خویشتن، افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند. همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند، اما فقط یکی در شخصیت مسلط می شود. نگرش مسلط، رفتاری و هشیاری فرد را هدایت می کند. نگرش غیر مسلط، بخشی از ناهشیار می شود. امکان دارد یک فرد درون گرا در شرایط خاصی، ویژگی های برون گرایی را نشان دهد یا شیفته یک فرد برون گرا شود.

کارکردهای روان شناختی

یونگ چهار کارکرد روان را مطرح کرد: حس کردن، شهود، تفکر و احساس

حس کردن و شهود، به عنوان کارکردهای غیر عقلانی با هم دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایندهای عقل استفاده نمی کنند. تجربیات را می پذیرند، اما آنها را ارزیابی نمی کنند. حس کردن تجربه را از طریق حواس باز آفرینی می کند، به همان صورتی که عکس شیئی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود؛ برای مثال اگر باور داشته باشیم که فرد دیگری در اتاق تاریکی با ماست، شاید اعتقاد ما به جای تجربه حسی واقعی بر مبنای شهود یا شم ما باشد.

تفکر و احساس، کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیاتمان را شامل می شوند. آنها اضداد هستند اما هر دو به سازمان دادن و طبقه بندی کردن تجربیات مربوط می شوند. تفکر، قضاوت هشیار را در مورد اینکه آیا تجربه ای درست است یا غلط شامل می شود. نوع ارزیابی که کارکرد احساس انجام می دهد، برحسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا نا خوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود.

ما از قابلیت هر چهار کارکرد برخوردار هستیم اما فقط یک کارکرد بر شخصیت ما تسلط دارد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخصی پنهان هستند. فقط یک جفت کارکرد مسلط است و در هر جفت فقط یک کارکرد تسلط دارد.

تیپ های روان شناختی

تیپ های برون گرای متفکر، بر طبق مقررات جامعه زندگی می کنند. احساسات و هیجانات را سرکوب می کنند. واقع بین و عقاید متعصبی دارند. آنها به صورت افراد خشک و سر برداشت می شوند، دانشمندان خوبی می شوند زیرا بر قواعد منطقی تمرکز دارند.

تیپ های برون گرای احساسی، به سرکوب کردن شیوه تفکر و هیجانی بودن زیاد، گرایش دارند. از ارزشهای سنتی و اصول اخلاقی استفاده می کنند. خیلی حساس هستند. عاطفی هستند و به راحتی رابطه دوستی برقرار می کنند. معاشرتی و سرزنده اند و این تیپ بیشتر در زنان یافت می شود.

تیپ های برون گرای حسی، بر لذت و خشنودی و جستجو کردن تجربیات تازه تمرکز دارند. به دنیای عملی گرایش دارند، سازش پذیر، معاشرتی و قابلیت زیادی برای لذت بردن از زندگی دارند.

تیپ های برون گرای شهودی، توانایی در غتیمت شمردن فرصتها، موفقیت را در کار و کاسبی و سیاست می یابند. مجذوب اندیشه های تازه هستند. خلاق، الهام بخش، تغییر پذیر و به جای تامل بر اساس شم تصمیم میگیرند، اما تصمیمات آنها احتمالا درست از آب در می آیند.

تیپ های درون گرای متفکر، با دیگران خوب کنار نمی آیند، در انتقال دادن عقاید مشکل دارند. جای احساسات بر افکار تمرکز دارند و قضاوت عملی آنها ضعیف است. عمیقا خلوت گزین هستند و ترجیح می دهند به امور انتزاعی و نظریه ها بپردازند. بر شناخت خودشان به جای دیگران تمرکز دارند، آنها افرادی یکدنده، متکبر و بی ملاحظه هستند.

تیپ های درون گرای احساسی، فکر منطقی را سرکوب می کنند. هیجان عمیق دارند ولی از ابراز علنی آن خودداری می کنند. آنها مرموز و دست نیافتنی به نظر می رسند و به ساکت بودن، متواضع بودن و بچگانه بودن گرایش دارند. آنها به احساسات و افکار دیگران اهمیت کمی می دهند و منزوی، سرد، و از خود مطمئن به نظر می رسند.

تیپ های درون گرای حسی، منفعل، آرام و جدا از دنیای روزمره، فعالیت های انسان را به دیده نیک خواهی و سرگرمی می نگرند. آنها از لحاظ هنر شناختی حساس هستند و خود را در قالب هنر یا موسیقی ابراز می کنند و به ابراز شهود خود گرایش دارند.

تیپ های درون گرای شهودی، تماس کمی با واقعیت دارند، آنها نهان بین و خیالپرداز، کناره گیر، بی اعتنا به مسایل عملی هستند و دیگران را خوب درک نمی کنند. آنها که عجیب و غریب به نظر می رسند در کنار آمدن با زندگی روزمره و برنامه ریزی برای آینده مشکل دارند.

ناهشیار شخصی

شبیه برداشت فروید از نیمه هشیار است. موادی است که زمانی هشیار بوده، ولی بخاطر اینکه پیش پا افتاده یا ناراحت کننده بوده اند فراموش یا سرکوب شده اند. بین خود و ناهشیار شخصی ارتباط دو سویه زیادی وجود دارد. می توان آن را به کمد بایگانی تشبیه کرد. برای بیرون کشیدن چیزی از آن، بررسی کردن آن برای لحظه ای، و برگرداندن آن به همان جایی که بوده، تا دفعه بعد، تلاش ذهنی کمی لازم است.

عقده ها

عقده جوهر یا الگوی هیجانات، خاطرات، ادراک ها، و امیالی است که پیرامون موضوع مشترکی سازمان یافته اند. عقده با هدایت کردن افکار و رفتار به شیوه های مختلف، تعیین می کند که فرد چگونه دنیا را درک می کند. عقده ها می توانند هشیار یا ناهشیار باشند. عقده هایی که تحت کنترل هشیار قرار ندارند، ممکن است مزاحم هشیاری شوند. فردی که عقده دارد معمولا از تاثیر آن آگاه نیست، ولی دیگران به راحتی می توانند تاثیرات آن را مشاهده کنند. برخی عقده ها می توانند مضر باشند، در حالی که بعضی دیگر مفید هستند. عقده کمال یا موفقیت می تواند مفید باشد. عقده ها نه تنها از تجربیات کودکی و بزرگسالی، بلکه از تجربیات نیاکانی ما سرچشمه می گیرند، یعنی همان میراث گونه که در ناهشیار جمعی قرار دارد.

ناهشیار جمعی

عمیق ترین سطح روان که کمتر از همه دست یافتنی است، همان گونه که هریک از ما تمام تجربیات خود را در ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی می کنیم، نوع  بشر نیز به صورت جمعی به عنوان یک گونه، تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند. این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است. هرگونه تجربیاتی که همگانی باشند، یعنی توسط هر نسل نسبتا بدون تغییر تکرار شده باشند، بخشی از شخصیت ما می شوند. گذشته بدوی ما، شالوده روان انسان می شود و رفتار جاری را هدایت می کند و بر آن تاثیر می گذارد. ما این تجربیات جمعی را مستقیم به ارث نمی بریم. برای مثال، ما ترس از مار را به ارث نمی بریم، بلکه استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث می بریم. ما آمادگی داریم به همان شیوهه هایی رفتار و احساس کنیم که انسان ها همیشه رفتار و احساس کرده اند. عمومیت این تجربیات در نسل های بیشمار، هنگام تولد بر هر یک از ما تاثیر گذاشته و تعیین می کند که چگونه دنیای خود را درک کرده و به آن واکنش نشان دهیم. یونگ نوشت : (( شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده است از پیش به صورت بالقوه، در او وجود دارد)) بچه با آمادگی درک کردن مادر به شیوه ای خاص متولد می شود. چون ناهشیار جمعی مفهوم غیر عادی است، اشاره به دلیل اینکه یونگ آن را مطرح کرد اهمیت دارد. او توانست مشخص کند، این عقاید به صورت شفاهی یا نوشتاری از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل نشده بوند. بیماران یونگ در رویاها و خیالپردازیهای خود، همان نوع نمادهایی را به یاد آوردند و برای او شرح دادند که در فرهنگ های باستانی کشف کرده بود.

کهن الگوها

کهن الگوها با تکرار شدن در زندگی نسل های پی در پی، بر روان ما نقش بسته اند و در رویاها و خیالپردازیهای ما آشکار می شوند. قهرمان، مادر، کودک، خدا، مرگ، قدرت، و پیر فرزانه از جمله کهن الگوهایی هستند که یونگ مطرح کرد. تعدادی از این کهن الگوها کامل تر از دیگران رشد کرده اند. این کهن الگوهای اصلی عبارتند از پرسونا، آنیما و آنیموس، سایه و خود.

پرسونا، به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه بر چهره می زند تا نقش های یا ظواهر گوناگونی را برای تماشاچیان نمایش دهد. در واقع نقابی است که به چهره می زنیم تا خود را متفاوت با آنچه هستیم، نشان دهیم. پرسونا می تواند مفید یا مضر باشد. ممکن است ما به جای اینکه صرفا نقش بازی کنیم، به آن نقش تبدیل شویم. در نتیجه، جنبه های دیگر شخصیت رشد پیدا نمی کند. امکان دارد که خود Ego به جای همانند سازی با ماهیت واقعی فرد، با پرسونا همانند سازی کند که در این صورت، حالت معروف به تورم پرسونا ایجاد خواهد شد. خواه کسی نقشی را بازی کند یا آن نقش را باور کند، خود را فریب می دهد. در مورد اول این فرد دیگران را فریب می دهد و در مورد دوم خودش را فریب می دهد.

آنیما و آنیموس، اشاره دارد که انسان ها اصولا دو جنسی هستند. هر جنس علاوه بر هرمون های جنس خود، هورمون های جنس دیگر را نیز ترشح می کند. روان زن جنبه های مردانه را در بر دارد ( کهن الگوی آنیموس ) و روان مرد حاوی جنبه های زنانه است ( کهن الگوی آنیما). این ویژگیهای جنسی متضاد فرد را قادر می سازد تا ماهیت جنس دیگر را درک کند. ما را آماده می کنند تا برخی ویژگیهای جنس مخالف را دوست داشته باشیم؛ رفتار ما را با توجه به جنس مخالف هدایت می کنند. آنیما و آنیموس هر دو باید ابراز شوند. در غیر این صورت به یک طرفه بودن شخصیت منجر می شوند.

سایه، غرایز ابتدایی و بدوی را شامل می شود و از این رو، ریشه های آن از تمام کهن الگوهای دیگر عمیق تر است. رفتارهایی که جامعه، اهریمنی و غیر اخلاقی می داند در سایه قرار دارند. این جنبه تیره ماهیت انسان باید رام شود. ما باید این تکانه های ابتدایی را مهار کنیم، بر آنها چیره شویم، و از خود در برابر آنها حفاظت کنیم. اگر این کار را نکنیم، احتمالا جامعه ما را تنبیه خواهد کرد. سایه نه تنها منبع اهریمنی است، بلکه منبع شادابی، خلاقیت و هیجان نیز هستند. اگر از سایه به طور کامل جلوگیری شود، روان کسل کننده و بی روح خواهد شد. وظیفه خود Ego است که این غرایز را سرکوب یا امکان ابراز کافی را به آنها بدهد. اگر از سایه کاملا جلوگیری شود، نه تنها شخصیت بی روح و یک نواخت می شود، بلکه فرد با احتمال طغیان کردن سایه روبرو خواهد شد. در صورتی که از آنها ممانعت شود، غرایز حیوانی ناپدید نمی شوند، بلکه خفته مانده و منتظر بحران یا ضعف در خود ego می مانند ال کنترل کسب کنند.

کهن الگوی خود (self archetype)، بیانگر یکپارچگی، انسجام و هماهنگی کل شخصیت است. این کهن الگو، منسجم کردن و متعادل ساختن تمام اجزای شخصیت را شامل می شود. در کهن الگوی خود، فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون می شوند، طوری که خود Self که کانون شخصیت است، از خود ego به نقطه تعادل بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار جابجا می شود. در نتیجه مواد موجود در ناهشیار از آن پس تاثیر بیشتری بر شخصیت خواهند داشت.

تحقق کامل خود در آینده صورت می گیرد. این یک هدف است، چیزی که برای آن تلاش می شود، اما به ندرت به دست می آید. خود self به عنوان نیروی برانگیزنده به جای اینکه از پشت به ما فشار وارد کند ( تجربیات گذشته) از جلو ما را می کشاند. تا وقتی نظام های دیگر روان رشد نکرده باشند، خود self نمی تواند نمایان شود. این در حدود میانسالی روی می دهد. تحقق یافتن خود مستلزم داشتن هدف ها و برنامه هایی برای آینده و شناختن دقیق توانایی های خویش است. چون پرورش خود self بدون خود آگاهی امکان پذیر نیست، این دشوارترین فرایندی است که در زندگی با آن روبرو هستیم و به استقامت، فراست و خرد نیاز دارد.

رشد شخصیت

شخصیت به وسیله آنچه بوده ایم، به علاوه آنچه امیدواریم باشیم، شکل می گیرد. ما صرف نظر از سن، رشد می کنیم و همیشه به سمت سطح کامل تر خود پرورانی پیش می رویم.

کودکی تا جوانی

خود ego در اوایل کودکی شروع به رشد می کند، در آغاز کودک هنوز هویت منحصر به فردی را تشکیل نداده است. در این مرحله شخصیت کودک اندکی بیشتر از انعکاس شخصیت والدین اوست. خود فقط در صورتی به طور چشمگیری شکل می گیرد که کودکان بتوانند خود را از دیگران یا اشای موجود در محیطشان متمایز کنند. هشیاری زمانی شکل می گیرد که کودک بتواند بگوید ((من)). روان تا زمان بلوغ، شکل و محتوای مشخصی نمی گیرد. این دوره تولد روان ما نام دارد که با مشکلات و نیاز به سازگار شدن مشخص می شود. هنگامی که نوجوان با ضرورت واقعیت روبرو می شود ، خیالپردازی های کودکی باید خاتمه یابد. از سالهای نوجوانی تا جوانی به فعالیت های آماده سازی نظیر کامل کردن تحصیلات می پردازیم. تمرکز ما در این سالها بیرونی است. هشیار ما مسلط است و در مجموع نگرش هشیار ما برون گرایی است. هدف زندگی رسیدن به هدفهایمان و ایجاد کردن جایگاهی امن و موفقیت آمیز در این دنیا برای خودمان است. جوانی باید دوره هیجان انگیز و چالش انگیزی باشد، سرشار از افق های تازه و دستاوردها.

میانسالی

تغییرات عمده در شخصیت، بین ۳۵ تا ۴۰ سالگی روی می دهند. مشکلات سازگاری جوانی حل شده اند. در شغل، زندگی زناشویی و جامعه، جا افتاده است. احساس پوچی می کنند. ماجراجویی، هیجان و اشتیاق نا پدید می شود و زندگی معنی خود را از دست می دهد. این تغییرات اساسی در شخصیت گریز ناپذیر و همگانی است. میانسالی زمان طبیعی انتقال است که در آن شخصیت دستخوش تغییرات ضرروی و مفید می شود. افراد انرژی زیادی را صرف فعالیت های آماده سازی نیمه اول زندگی کرده بودند، اما در ۴۰ سالگی این آماده سازی به اتمام رسیده بود و آن چالش ها برآورده شده بودند. گرچه هنوز انرژی زیادی داشتند، اما اکنون این انرژی جایی برای رفتن نداشت؛ انرژی باید به فعالیت ها و تمایلات متفاوتی هدایت می شد. در نیمه اول زندگی باید روی دنیای عینی واقعیت، یعنی تحصیلات، شغل و خانواده تمرکز کنیم، در مقابل نیمه دوم باید صرف دنیای درونی، ذهنی شود که پیش از این نادیده گرفته شده است. نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی جابجا شود. تمرکز بر هشیاری باید با آگاهی از ناهشار تعدیل شود. تمایلات باید از مسایل مادی به مسایل معنوی، فلسفی و شهودی تغییر یابد. تعادل بین تمامی جنبه های شخصیت باید جایگزین یک طرفه بودن قبلی شخصیت شود ( تمرکز بر هشیاری) در میان سالی تحقق بخشیدن یا پرورش دادن خود self را شروع می کنیم. اگر در یکپارچه کردن ناهشیار با هشیار موفق بوده باشیم، به سلامت روانی خوبی دست می یابیم، وضعیتی که یونگ آن را تفرد نامید.

تفرد

به زبان ساده، تفرد یعنی فرد شدن، تحقق بخشیدن به استعدادها، و پرورش دادن خویشتن. گرایش به تفرد فطری است ولی نیروهای محیطی، مانند فرصت های تحصیلی یا مالی و ماهیت روابط والد- فرزند می توانند به آن کمک کرده یا از آن جلوگیری کنند. افراد برای رسیدن به تفرد باید رفتارها و ارزش هایی که نیمه اول زندگی را هدایت کرده اند، کنار بگذارند و با ناهشیار خود روبرو شوند و آن را به آگاهی هشیار بیاورند. آنها باید به رویاهای خود گوش دهند و خیالپردازیهای خود را دنبال کنند و از طریق نگارش، نقاشی، یا شکل های دیگر بیان، تخیل خلاق را تمرین کنند. آنها باید به خودشان اجازه دهند که نه تنها به وسیله تفکر منطقی که قبلا آنها را سوق می داد، بلکه توسط جریان خود انگیخته ناهشیار، هدایت شوند. خود واقعی فقط از این راه آشکار می شود.

پذیرفتن ناهشیار در آگاهی هشیار به معنی قرار گرفتن تحت سلطه آنها نیست. بلکه باید با هم متعادل شوند. هیچ جنبه واحدی از شخصیت نباید مسلط باشد. فرد میان سالی که سالم است، دیگر تحت سلطه هشیاری یا ناهشیاری، نگرش یا کارکردی خاص، یا هیچ کهن الگویی قرار ندارد. همه این جنبه های شخصیت باید تعادل داشته باشند. تغییر در ماهیت کهن الگوها اهمیت زیادی دارد. اولین تغییر، عزل کردن پرسوناست. گرچه هنوز باید نقش های اجتماعی گوناگون را بازی کنیم، ولی باید بدانیم که شخصیت علنی ما ممکن است ماهیت واقعی ما را نشان ندهد. باید خود واقعی را که پرسونا پوشانده است، قبول کنیم. بعدا از نیروهای مخرب سایه آگاه می شویم و جنبه تیره ماهیت خود را همراه با تکانه ابتدایی آن، مانند خود خواهی می پذیریم. ما تسلیم آنها نمی شویم، صرفا وجودشان را می پذیریم. در نیمه اول زندگی از پرسونا برای پنهان کردن این جنبه تیره از خودمان استفاده می کنیم، می خواهیم افراد ویژگیهای خوب ما را ببینند. اما با این پنهان کردن، آنها را از خودمان نیز پنهان می کنیم. این باید به عنوان بخشی از فرایند یادگیری شناخت خودمان تغییر کند. آگاهی فقط از جنبه خوب ماهیتمان، رشد شخصیت تک بعدی به بار می آورد. ما همچنین باید دو جنسیتی روان شناختی خود را بپذیریم. مرد باید بتواند آنیمای خود، مانند عطوفت ابراز کند و زن باید آنیموس خویش نظیر جسارت نشان دهد. این تایید ویژگیهای جنس دیگر، مشکل ترین مرحله در فرایند تفرد است. خلاقیت را می گشاید و به عنوان رهایی نهایی از تاثیرات والدین، خدمت می کند. بعد از تفرد، مرحله بعدی رشد را تعالی گویند : گرایش فطری به سمت وحدت و یکپارچگی در شخصیت، یکی شدن تمام جنبه های متضاد درون روان. عوامل محیطی، مانند زندگی زناشویی بد یا شغل ناکام کننده می توانند از فرایند تعالی جلوگیری کرده و مانع از دستیابی کامل به خود self شوند.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

برداشت یونگ از ماهیت انسان با فروید متفاوت است. یونگ دیدگاه جبرگرایانه نداشت. اما موافق بود که شخصیت می تواند تا اندازه ای توسط تجربیات کودکی و کهن الگوها تعیین شود. جایی برای اراده آزاد و خود انگیختگی وجود دارد که دومی از کهن الگوی سایه سرچشمه می گیرد. در رابطه با موضوع طبیعت تربیت، یونگ موضع آمیخته ای داشت. تلاش در جهت تفرد و تعالی فطری است ولی یادگیری و تجربه می توانند به آن کمک کرده یا از آن ممانعت کنند. هدف نهایی و ضروری زندگی، تحقق بخشیدن به خود self است. تجربیات کودکی تاثیر گذار هستند اما شخصیت ما را به طور کامل در ۵ سالگی شکل نمی دهند. ما بیشتر تحت تاثیر تجربیات خود در میانسالی و امیدها و انتظارات خویش برای آینده قرار داریم. هر فردی در نیمه اول زندگی بی نظیر است. در میانسالی نوع همگانی شخصیت را پرورش می دهیم که به موجب آن هیچ جنبه واحدی بر شخصیت مسلط نیست. برداشت یونگ از ماهیت انسان، از برداشت فروید مثبت تر و امیدوار کننده تر بود. پیشرفت در طول زندگی ادامه می یابد. ما همیشه امیدواریم بهتر شویم. او باور داشت نباید اعتماد خود را به کهن الگوها که میراث ما را تشکیل می دهند، از دست بدهیم. امیدواری یونگ از ماهیت انسان، با احتیاط توام بود.

ارزیابی در نظریه یونگ

روشهای یونگ برای ارزیابی کارکرد روان به رویکرد عینی و عرفانی منجر شد. روش های او ترکیب غیر عادی اضداد بودند. جلسات او با بیماران، غیر عادی و حتی بی نظم بودند. یونگ و بیمار روی صندلی های راحتی که روبروی هم قرارداشتند می نشستند. گاهی او بیماران را با قایق خود به اطراف می برد. وقتی بیمار صحبت کردن درباره مادرش را شروع می کرد، موضوعی که فروید آن را ترغیب می کرد، یونگ فورا او را ساکت می کرد و می گفت (( وقت خود را تلف نکنید)). یونگ معتقد بود که خیالپردازیهای بیمارانش برای آنها واقعی بودند و او آنها را همانطور که بودند می پذیرفت.

سه روشی که یونگ برای ارزیابی شخصیت استفاده می کرد، آزمون تداعی واژگان، تحلیل نشانه و تحلیل رویا بودند. آزمون تیپ نمای مایرز-بریگز برای ارزیابی تیپ های روان شناختی یونگ ساخته شده بود.

تداعی واژگان، آزمودنی با هر کلمه ای که فورا به ذهنش می رسد به واژه محرک پاسخ می دهد. این روش با فهرستی از ۱۰۰ واژه که معتقد بود می توانند هیجان ها را فراخوانی کنند استفاده می کند. او برای تعیین کردن تاثیرات هیجانی واژه های محرک، واکنش های فیزیولوژیک را نیز اندازه گیری می کرد.از تداعی واژگان برای آشکار کردن عقده ها استفاده می شود و عواملی چون پاسخ های فیزیولوژیک، تاخیر در پاسخ، دادن پاسخ یکسان به واژه های مختلف، لغزش زبان، لکنت زبان، پاسخ دادن با بیش از یک کلمه، سرهم بندی کردن کلمات، یا ناتوانی در پاسخ دادن از وجود عقده خبر می دادند.

تحلیل نشانه ها

بر نشانه هایی که بیمار گزلرش می دهد تمرکز دارد و بر تداعی های آزاد فرد به این نشانه ها استوار است. این شبیه روش تخلیه هیجانی فروید است. معمولا بین تداعی های بیمار به نشانه ها و تعبیر آنها توسط روان کار، نشانه ها تسکین می یابند یا ناپدید می شوند.

تحلیل رویا

یونگ با فروید هم عقیده بود که رویاها شاهراهی به ناهشیار هستند. امت یونگ فقط به علت های رویاها توجه نداشت و معتقد بود که رویاها بیش از امیال ناهشیار هستند. اول اینکه، رویاها آینده گرا هستند یعنی به ما کمک می کنند برای تجربیات و رویدادهایی که انتظار داریم اتفاق بیوفتد آماده باشیم. دوم اینکه رویاها تعدیل کننده هستند؛ آنها با تعدیل کردن رشد بیش از اندازه هر یک از ساختارهای روان، به برقرار کردن تعادل کمک می کنند.

یونگ بجای اینکه مانند فروید هر رویا را جداگانه تعبیر کند، روی یک رشته از رویاهایی که بیمار در یک دوره زمانی گزارش داده بود کار می کرد. یونگ برای تحلیل رویا از گسترش نیز استفاده می کرد. در تداعی آزاد فروید، بیمار با یک عنصر رویا شروع می کند و با گزارش دادن خاطرات و رویدادهای مربوط، زنجیره ای از تداعی ها را از آن بوجود می آورد. یونگ روی عنصر اصلی رویا تمرکز می کرد و از بیمار می خواست به آن تداعی مکرر کند تا اینکه او به موضوعی پی ببرد. او سعی نکرد محتوای آشکار رویا را از محتوای نهفته آن متمایز کند.

تیپ نمای مایرز-بریگز

MBTI آشکارترین پیامد عملی مطالعات یونگ در زمینه شخصیت انسان محسوب می شود.

پژوهش درباره نظریه یونگ

یونگ نیز مانند فروید از مورد پژوهی (بازسازی تاریخچه زندگی) استفاده کرد. اطلاعات یونگ بر مشاهده عینی متکی نبود و به صورت کنترل شده و منظم گردآوری نشده بودند.  به علاوه موقعیت های گردآوری این اطلاعات پذیرای تکرار، اثبات یا کمی کردن نیستند. یونگ نیز مانند فروید، یادداشت های کلمه به کلمه اظهارات بیمارانش را نگه نداشت و برای تایید کردن دقت گزارش های آنها تلاش نکرد. نمونه کوچک افراد را در بر داشت و تعمیم دادن آنها به کل جمعیت دشوار است. تحلیل داده های یونگ ذهنی و نا مطمئن بود. و بیشتر از هر نظریه شخصیت دیگری، در معرض غیر عادی ترین تعبیرها قرار داشت. از نظریه او بخاطر نتیجه گیری هایی که شاید برای جور در آمدن با نظریه اش تحریف شده باشند، انتقاد شده است. بسیاری از مشاهدات یونگ را نمی توان مورد آزمون تجربی قرار داد.

تیپ های روان شناختی

پژوهشگران توانسته اند جنبه هایی از نظر یونگ را مورد آزمون تجربی قرار دهند. بررسی ها نشان داد که تمایلات شغلی با نگرش ها و تیپ های روان شناختی یونگ ارتباط نزدیکی دارند. معلوم شده که فعالیت امواج مغزی که با EEG اندازه گیری می شود، در هر تیپ روان شناختی به صورتی که با MBTI ارزیابی می شود تفاوت دارد. تیپ های درون گرای متفکر و برون گرای احساسی از نظر توانایی یادآوری تجربیات مهم نیز تفاوت دارند.

رویاها

از آزمودنی ها درخواست شد تا جدیدترین رویا، واضح ترین رویا و قدیمی تریم رویای خود را به یاد آورند. از آنها خواسته شد که به مدت تقریبا سه هفته رویاهای شب قبل خود را یادداشت کنند. نتایج نشان داد که درون گرایان، رویاهای روزمره، رویاهایی که ربطی به کهن الگوها نداشتند را بیشتر از برون گرایان به یاد آوردند. تیپ های شهودی رویاهای کهن الگوی بیشتری از تیپ های حسی یادآوری کردند. افرادی که در روان رنجور خویی نمره بالا گرفتند رویاهای کهن الگوی کمتری از کسانی که نمره پایین گرفتند به یاد آوردند. این یافته ها با پیش بینی هایی که بر اساس نظریه شخصیت یونگ صورت گرفته بودند، مطابقت داشتند.

تفرد

بررسی گسترده مردان و زنان ۳۷ تا ۵۵ ساله ای که مقام های اجرایی عالی رتبه داشتند، معلوم کرد آنها رفتارهایی را نشان دادند که مفهوم تفرد یونگ را تایید می کند.

بحران میان سالی در زنان

در آغاز در نظر گرفته می شد که احتمالا مردان بیشتر از زنان دچار بحران میانسالی می شوند. اما اخیرا این عقیده که زنان دستخوش بحران مشابهی هستند مطرح شده است. در یک زمینه یابی علمی زنان احساس می کردند کنترل کمی بر زندگی زناشویی خود دارند یا هیچ کنترلی بر آن ندارند و فرصت های کمتری برای یافتن کار داشتند.

تاملاتی درباره نظریه یونک

یونگ چند خدمت مهم و ماندگار به روان شناسی کرده است. آزمون تداعی واژگان، شیوه فرافکن استاندارد شده و الهام بخش آزمون رورشاخ و فنون دروغ یاب است. مفاهیم عقده روانی و شخصیت های برون گرا در برابر درون گرا، به نحوه گسترده ای در روان شناسی امروز پذیرفته شده اند. مفهوم تفرد یا خود شکوفایی یونگ، نظریه مزلو را پیش بینی کرد. یونگ اولین کسی بود که بر نقش آینده  در تعیین رفتار تاکید کرد، دیدگاهی که آدلر پذیرفت. مزلو، اریکسون و کتل از نظر یونگ درباره اینکه میانسالی زمان تغییر اساسی در شخصیت است، استقبال کردند. روان شناسان از بخش عمده ای از نظریه یونگ استقبال نکرده اند. یکی از دلایل به مشکل درک کردن مفاهیم یونگ مربوط می شود. یونگ برای عامه مردم ننوشت. در کتابهای او بی ثباتی و تناقض هایی وجود دارد. استفاده فروید از علوم غیبی و مفاهیم فوق طبیعی، احتمالا علت اصلی انتقادهای وارد شده به نظریه اوست.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پيمان دوستي

۲۳ فروردين ۱۳۹۴

روان كاوي فروید

نظریه فروید را می توان رویکرد تعادل حیاتی نامید، زیرا اشاره دارد ما برای برگرداندن و حفظ کردن حالت تعادل فیزیولوژیکی، جهت آزاد کردن بدن از تنش، بر انگیخته می شویم. ما همیشه مقدار خاصی تنش غریزی را تجربه می کنیم. غرایز همیشه به صورت چرخه نیاز که به کاهش نیاز منجر می شود، بر رفتار ما تاثیر می گذارد. سایق جنسی می تواند به وسیله رفتار دگر جنس گرا، همجنس گرا، یا رفتار خود انگیزی جنسی ارضا شود یا امکان دارد به انواع دیگر فعالیت هدایت شود.

انرژی روانی می تواند به موضوعات جایگزینی جا به جا شود، و این جابجایی اهمیت زیادی در تعیین شخصیت فرد دارد. تمام تمایلات، ترجیحات و نگرش هایی که در بزرگسالی نشان می دهیم، جابجایی انرژی از هدف های اصلی هستند که نیازهای غریزی را ارضا می کنند.

 

  • غرایز : نیروهای سوق دهنده شخصیت

غرایز[۱]، عناصر اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزنده ای که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. غرایز نوعی انرژی هستند که نیازهای بدن را به امیال ذهن پیوند می دهند. محرک های غرایز (برای مثال گرسنگی یا تشنگی)، درونی هستند. غریزه حالت بدنی نیست؛ بلکه نیاز بدنی است که به حالت ذهنی، یعنی میل، تبدیل شده است. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و بنابراین، کاهش دادن تنش است.

انواع غرایز

غرایز زندگی[۲]، با ارضا کردن نیاز به غذا، آب، هوا و میل جنسی به هدف بقای گونه و فرد خدمت می کنند. غرایز زندگی به سمت رشد و نمو گرایش دارند. انرژی روانی غرایز زندگی، لیبیدو[۳]، است. لیبیدو می تواند به اشیا (چیزی که غریزه را ارضا می کند) متصل شده یا در آنها صرف شود. مفهومی که فروید آن را نیروگذاری روانی[۴] نامید. برای مثال شما هم اتاقی خود را دوست داشته باشید، فروید خواهد گفت که لیبیدوی شما به او نیرو گذاری روانی شده است.

او با گسترش دادن مفهوم پذیرفته شده میل جنسی نظر خود را به شرح زیر توصیف کرد: قسمت اول، میل جنسی از پیوند نزدیک خود با اندام های تناسلی جدا شده و به صورت عملکرد جسمانی فراگیرتر در نظر گرفته می شود و هدف آن لذت است و فقط به صورت جانبی به هدف تولید مثل خدمت می کند. قسمت دوم، تمام تکانه های صرفا محبت آمیز و مهربانی را شامل می شوند که کلمه بسیار مبهم عشق در مورد آن به کار برده می شود.

میل جنسی انگیزش اصلی ماست. امیال شهوانی از نواحی شهوت زای بدن مانند دهان، مقعد و اندام های جنسی ناشی می شوند.

غرایز مرگ[۵]، یا غرایز ویرانگر: تمام موجودات زنده زوال یافته و می میرند و به حالت بی جان اولیه خود بر می گردند و انسان ها میل ناهشیاری به مردن دارند. یکی از مولفه های غرایز مرگ، سایق پرخاشگری[۶] است که به صورت میل به مردن توصیف شده است که علیه اشیای غیر از خود تغییر مسیر می دهد. سایق پرخاشگری ما را وادار می ساز که نابود کنیم، فتح کنیم و بکشیم. پرخاشگری مانند میل جنسی جز جدا نشدنی ماهیت انسان می باشد.

 

  • سطوح شخصیت

فروید شخصیت را به سه سطح هشیار[۷]، ناهشیار[۸] و نیمه هشیار[۹] تقسیم کرد.

  • سطح هشیار تمام احساس ها و تجربیاتی را شامل می شود که در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. هشیار جنبه محدود شخصیت می باشد.
  • ناهشیار، قسمت بزرگتر و نادیدنی زیر سطح آب است. نظریه روان کاوی بر این سطح تمرکز دارد. اعماق وسیع و تاریک آن، مخزن غرایز است، همان امیالی که رفتار ما را هدایت می کنند. نا هشیار حاوی نیروی سوق دهنده عمده در پس تمام رفتارها و مخزن نیروهایی است که نمی توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم.
  • بین این دو سطح نیمه هشیار، قرار دارد. نیمه هشیار مخزن خاطرات، ادراک ها و افکاری است که فورا به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم، ولی می توانیم به راحتی آنها را به هشیاری احضار کنیم.
  • ساختار شخصیت

نهاد(ID)

 نهاد(ID) مخزن غرایز و لیبیدوست (انرژی روانی ای که غرایز را آشکار می کنند). نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است، زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین می کند. نهاد مستقیما با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد. نهاد بر اصل لذت[۱۰]، عمل می کند. نهاد از طریق ارتباطی که با کاهش تنش دارد، برای افزایش دادن لذت و اجتناب از درد فعالیت می کند. نهاد برای ارضای فوری نیازها تلاش می کند و تاخیر یا به تعویق افتادن ارضا را به هر دلیلی تحمل نمی کند و فقط ارضای فوری را می شناسد.

نهاد ساختاری خود خواه، لذت جو، ابتدایی، غیر اخلاقی، سمج و نا شکیباست. نهاد از واقعیت آگاه نیست، می توانیم آن را به نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیازهایش برآورده نمی شوند، گریه می کند و مشت تکان می دهد، ولی نمی داند چگونه خود را ارضا کند. نوزاد گرسنه نمی تواند خودش غذا پیدا کند. تنها راهی که نهاد می تواند نیازهایش را ارضا کند از طریق عمل بازتابی یا کامروا سازی توهمی یا تجربه خیالپردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین[۱۱] نامید.

خود(Ego)

اغلب کودکان یاد می گیرند، نمی توانند از دیگران غذا بگیرند مگر اینکه مایل باشند با پیامدهای آن روبه رو شوند؛ برای مثال لذتی را که از تسکین تنش های معقدی حاصل می شود، تا رفتن به توالت به تعویق اندازند، و اینکه نمی توانند کور کورانه اعمال جنسی و پرخاشگرانه را تخلیه کنند. فروید این توانایی ها را تفکر طبق فرایند ثانوی نامید.

دومین ساختار شخصیت فروید، خود(Ego) نام دارد که ارباب منطقی شخصیت است. هدف آن جلوگیری از تکانه های نهاد نیست، بلکه می خواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد، کسب کند. چون خود از واقعیت آگاه است، تصمیم می گیرد که چگونه و چه موقعی غرایز نهاد می توانند بهتر ارضا شوند. خود، زمان ها، مکان ها، و اشیای مناسب و جامعه پسندی را که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد، تعیین می کند.

خود از ارضای نهاد جلوگیری نمی کند، بلکه می کوشد آن را به تعویق اندازد یا تغییر جهت دهد تا ضروریات واقعیت را برآورده سازد. نهاد بر طبق اصل واقعیت[۱۲] عمل می کند. اصل واقعیت با اصل لذت که نهاد  بر طبق آن عمل می کند، مغایرت دارد. فروید رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد.

خود به دو ارباب خدمت می کند- نهاد و واقعیت- و همواره بین درخواست های متضاد آنها میانجی گری کرده و بین آنها سازش برقرار می کند. خود هرگز از نهاد مستقل نیست و نیرو و انرژی خود را از آن می گیرد.

این خود همان ارباب منطقی شخصیت است که شما را در شغلی که شاید دوست نداشته باشید نگه می دارد. این خود است که شما را وادار می ساز با افرادی که دوست ندارید کنار بیایید. شخصیت که به وسیله نیروهای زیستی غریزی تحریک می شود و همواره سعی می کنیم آنها را هدایت کنیم، روی طناب بند بازی بین درخواست های نهاد و مطالبات واقعیت راه می رود که هر دوی آنها به گوش به زندگی مداوم نیاز دارند.

فراخود (Super ego)

نیروهای سومی هم مانند احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند و درست و غلط(وجدان) را می گویند وجود دارد  که ما آنها را در کودکی فرا میگیریم. فروید این نیرو را فراخود(Super Ego) نامید. این جنبه اخلاقی شخصیت در ۵ یا ۶ سالگی آموخته می شود و در آغاز از مقررات رفتاری ای که والدین ما تعیین کرده اند، تشکیل می شود. کودکان از طریق تحسین، تنبیه و سرمشق یاد می گیرند والدین آنها چه رفتارهایی را خوب یا بد می دانند. رفتارهایی که به خاطر آنها تنبیه می شوند، وجدان[۱۳] یا یک قسمت از فراخود را تشکیل می دهند. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی[۱۴] است که از رفتارهای خوب یا درستی تشکیل می شود که کودکان به خاطر آنها تحسین شده اند. یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و خودشان پاداش ها و تنبیه ها را اجرا می کنند. در نتیجه این درون سازی، هروقت عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهیم (یا حتی فکر انجام دادن آن را بکنیم)، احساس گناه یا شرم می کنیم.

فراخود به عنوان داور اصول اخلاقی، درخواست خود برای کمال اخلاقی، سنگدل و حتی ظالم است. فراخود از لحاظ شدت، غیر منطقی بودن و اصرار بر اطاعت بی شباهت به نهاد نیست. هدف آن مانند کاری که خود انجام می دهد، به تعویق انداختن درخواست های لذت جویانه نهاد نیست، بلکه جلوگیری کامل از آنهاست، مخصوصا آنهایی که به میل جنسی و پرخاشگری مربوط می شوند. فراخود فقط برای کمال اخلاقی تلاش می کند. نهاد برای ارضا فشار می آورد، خود می کوشد آن را به تعویق اندازد، و فراخود از همه بالاتر، بر اخلاقیات پا فشاری می کند.

خود بیچاره از سه طرف تحت فشار است و سه خطر (نهاد، واقعیت و فراخود) آن را تهدید می کند. نتیجه گریز ناپذیر این برخورد، در صورتی که خود شدیدا تحت فشار باشد، ایجاد اضطراب است.

  • اضطراب : تهدیدی برای خود

فروید اضطراب را به صورت ترسی بی هدف توصیف کرد. اغلب نمی توانیم به علت آن یا موضوع خاصی که اضطراب را ایجاد کرده است، اشاره کنیم. اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و روان پریش است. نمونه نخستین تمام اضطراب ها ضربه تولد[۱۵] است. جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امن قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تاخیر ارضا می شود؛ اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانه ای انداخته می شود و ناگهان لازم است که سازگار شدن با واقعیت را آغاز کند. این ضربه تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهند شد، اولین تجربه اضطراب ماست.

وقتی نتوانیم با اضطراب مقابله کنیم، چناچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیریم، گفته می شود که اضطراب آسیب زاست، یعنی فرد صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنچه در کودکی تجربه شده است، تنزل می یابد.

اضطراب واقعی، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی

  • اضطراب واقعی[۱۶] یا اضطراب عینی. دونوع اضطراب دیگر از اضطراب واقعی ناشی می شود. این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است. اغلب ما به طور قابل توجیهی از آتش، طوفان ها، زلزله و بلایای مشابه می ترسیم. وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشید، ترس ما فروکش می کند. ترس های واقعیت بنیاد می توانند به افراط کشیده شوند. اضطراب روان[۱۷] رنجور و اضطراب اخلاقی[۱۸]، برای سلامت روانی ما مشکل آفرین تر هستند.
  • اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، در تعارض بین ارضای غریزی و واقعیت. کودکان اغلب به خاطر ابراز تکانه های جنسی و پرخاشگری تنبیه می شوند. این اضطراب روان رنجور، ترس ناهشیار از تنبیه شدن بخاطر نشان دادن تکانشی رفتاری است که تحت سلطه نهاد قرار دارد. این ترس از غرایز نیست، بلکه از آنچه امکان دارد در نتیجه ارضا کردن غرایز اتفاق بیفتد است. این تعارضی است بین نهاد و خود، و ریشه در واقعیت دارد.
  • اضطراب اخلاقی، از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می شود. در واقع این ترس از وجدان فرد است. وقتی برای ابراز کردن تکانه ای غریزی که با اصول اخلاقی شما مغایرت دارد، برانگیخته می شوید، فراخود شما باعث می شود احساس شرم و گناه کنید و ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کنید. اضطراب اخلاقی بستگی به این دارد که فراخود تا چه اندازه ای رشد کامل کرده باشد. اضطراب اخلاقی نیز مانند اضطراب روان رنجور، مبنای واقعی دارد.

اضطراب موجب تنش در ارگانیزم می شود و بنابراین، تبدیل به سایقی (مثل گرسنگی یا تشنگی) می شود که فرد را برای رفع کردن آن برانگیخته می کند. این تنش باید کاهش یابد.

خود چگونه می تواند از خودش محافظت یا دفاع کند؟ خود با گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که منبع خطر است، یا اطاعت کردن از دستوارت وجدان سعی می کند از خودش محافظت کند. اگر هیچ یک از روش های منطقی موثر نباشد امکان دارد فرد به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبردهای غیر منطقی ای هستند که برای دفاع از خود طراحی شده اند.

  • دفاع ها علیه اضطراب

خود(Ego) باید تعارض بین درخواست های نهاد و محدودیت های جامعه یا فراخود را کاهش دهد. این تعارض همیشه وجود دارد، زیرا غرایز همواره برای ارضا فشار می آورند و تحریم های جامعه چنین ارضایی را محدود می کنند. تمام رفتارها از این نظر که علیه اضطراب دفاع می کنند، دفاعی هستند. شدت نبرد درون شخصیت ممکن است نوسان داشته باشد، اما هرگز متوقف نمی شود. معمولا همزمان با استفاده از چند مکانیزم دفاعی[۱۹] از خودمان در برابر اضطراب دفاع می کنیم. آنها در دو ویژگی مشترک هستند : (۱) آنها انکار یا تحریف واقعیت هستند(ضروری اما تحریف کننده هستند) (۲) به صورت ناهشیار عمل می کنند. ما از آنها آگاه نیستیم، بدین معنی که در سطح هشیار، از خود و محیط مان، تصورات تحریف شده و غیر واقعی داریم.

واپسراني،  مهمترين مكانيسم دفاعي است که تكانه ها يا خاطره هايي كه تهديد سخت يا رنج آور فراوان دارند را از ميدان هشياري بيرون می راند. خاطره هايي كه شرم و احساس گناه و بيزاري از خويشتن را بر مي انگيزد واپسرانده مي شود. واپسراني بعضي از تكانه هاي كودكي امري همگاني است. كساني كه از روي عادت افكار و هيجان هايشان را واپس مي رانند در برابر بيمارشدن و بخصوص بيماري عروق قلب و سرطان آسيب پذير ترند. تاثير واپسراني و فرونشاني در سلامت بدين صورت است كه : ۱- كساني كه عادت دارند افكار نا خواسته را از ذهن خود بيرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نيرومندتر آنها و پريشاني بيشتر مي شوند كه اثراتي بر جسم آنها مي گذارد. ۲- واپسراني و فرو نشاني افكار جسم را مي فرسايد.

واپس روی، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با برگشتن به رفتارهای بچه گانه. تحریف روان پریش، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با متوسل شدن به سو تعبیرهای هذیانی واقعیت.

سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار است. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار  کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند. سرکوب گرها خیلی بیشتر از غیر سرکوبگرها انکار می کنند و از صفات شخصیتی که از لحاظ هیجانی تهدید کننده مشخص می کنند برخوردارند(صفاتی چون خود خواهی، تنبلی، گستاخی و نادرستی).

دليل تراشي، منسوب كردن رفتار و كردار خويش به انگيزه هاي منطقي يا جامعه پسند است تا چنين به نظر آيد كه در واقع هم درست و هم معقول رفتار شده است. دلیل تراشی به دو منظور صورت مي گيرد: ۱- كاستن از نا اميدي ناشي از، دست نيافتن به هدف(اصلا نمي خواستمش) ۲- تراشيدن انگيزه هاي پذيرفتني براي رفتار خويش. هنگامي كه رفتار تكانشي داريم يا رفتار برخواسته از انگيزه هايي است كه براي خودمان هم پذيرفتني نيست به دليل تراشي رو مي كنيم. آدمي بيشتر در پي دلايل خوب است تا دلايل واقعي و بهانه هايي معمولا موجه مي آورد. مثلا سرم خيلي شلوغ بود ممكن است درست باشد اما احتمالا علت واقعي انجام ندادن كاري نيست.

واكنش وارونه، انگيزه اي را از راه زياده روي در گرويدن به انگيزه متضاد با آن از خود پنهان مي كنيم. مادري كه به خاطر دوست نداشتن فرزندش احساس گناه مي كند، ممكن است بيش از اندازه و افراط از او مراقبت كند تا هم به كودك اطمينان دهد و هم به خودش اطمينان دهد مادر خوبي است.

فرافكني، ويژگي ها، صفات يا رفتار نا خوشايندي از خودمان را به شكل اغراق آميزي به ديگران نسبت مي دهيم تا به وجود آنها در خودمان اذعان نكنيم. زماني كه به كسي بدي مي كنيد، اگر متقاعد شويد كه آن طرف آدم ظالم يا نامهرباني بوده است در آن صورت ديگر فقط مي گوييد حق مردم را كف دستشان مي گذارم.

فلسفه بافي، سعي در بريدن عاطفي از موقعيت تهديد كننده از راه مواجه انتزاعي و توجيهي با آن است. پزشك كه پيوسته با بيمار سر و كار دارد نمي تواند با همه بيماران ارتباط عاطفي داشته باشد. اگر فلسفه بافي تبديل به راه و رسم  زندگي شخصي شود مساله ساز مي شود.

انكار. وقتي واقعيت ناگوارتر از آن باشد كه شخص بتواند با آن روبرو شود در آن صورت شخص ممكن است وجود آن را انكار كند. گاه ممكن است انكار واقعيت بهتر از روبرو شدن با آن باشد(مکانیزم دفاعی ساده و سطح پایین عمدتا توسط کودکان یا افرادی با هوشبهر پایین تر مورد استفاده قرار می گیرد).

جابه جا سازي. اگر چیزی که نهاد را ارضا می کند در دسترس نباشد، امکان دارد فرد آن تکانه را با چیز دیگری جابجا کند. برای مثال شخصی که نمی تواند خشم خود را به مدیرش ابراز کند، امکان دارد خشم خود را بر فرد در دسترس دیگری تخلیه کند.

والایش، انگيزه اي كه از راه معيني ارضا نشود به مجراي تازه اي رانده مي شود. والایش رضايت بخش ترين شيوه اداره تكانه هاي جنسي و پرخاشگري است. آن دسته از تكانه هاي شهوي را كه نمي توان به طور مستقيم ابراز كرد را می توان در قالب فعاليت هاي آفرينشي مانند نقاشي، شعر، موسيقي و … به صورت غير مستقيم ابراز داشت. فعاليت هاي جانشين موجب كاهش تنش مي شود.

شوخی، تاکید کردن بر جنبه های خنده دار یک تعارض یا موقعیت استرس زا است.

ابراز وجود، برخورد کردن با موقعیت های دشوار به وسیله ابراز مستقیم احساسات و افکار به دیگران.

منع، اجتناب کردن از افکار مربوط به مسایل ناراحت کننده.

بازداری های ذهنی، راهبردهای ناهشیاری که به افراد کمک می کنند افکار، احساسها، خاطرات، امیال و ترس های آزار دهنده را از آگاهی هشیار دور نگه دارند.

تجزیه، تجزیه کردن فرایندهای شناختی، ادراکی و حرکتی در عملکرد فرد که معمولا یکپارچه هستند. برای مثال وقتی مربی بازیکن بد را تحقیر می کند، او با فکر کردن به مهمانی شب، از این شرمساری فاصله می گیرد.

توجیه عقلی، متوسل شدن به تفکر بیش از حد انتزاعی در واکنش به موضوعی که موجب تعارض یا استرس شده است.

خوار شماری، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن ویژگیهای منفی به خود یا دیگران.

آرمانی ساختن، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن خصوصیات مثبت اغراق آمیز به دیگران است.

همه توانی یا قدرت مطلق، پاسخ دادن به استرس به وسیله اجرا نقش برتر نسبت به دیگران است.

مکانیزم های دفاعی، انکارهای ناهشیار یا تحریف های واقعیت هستند. در واقع خودمان را گول می زنیم، ولی از انجام این کار آگاه نیستیم. اگر بدانیم خودمان را گول می زنیم، این دفاع ها چندان موثر نخواهند شد. اگر دفاع خوب عمل کند، ما از واقعیت درباره خودمان آگاه نمی شویم و تصویر تحریف شده ای از نیازها، ترس ها و امیال خود خواهیم داشت. پس امکان دارد که فرایندهای شناختی عقلانی ما، نظیر حل کردن مسئله، تصمیم گیری و تفکر منطقی، بر خود انگاره بی دقتی استوار باشند. نیروهای درونی و بیرونی که از آنها نا آگاهیم و کنترل منطقی کمی بر آنها داریم، مارا هدایت می کنند. زمانی که دفاع ها شکسته می شوند واقعیت درباره ما آشکار می شود. این موضوع در مواقع استرس غیر عادی یا زمانی که تحت روان کاوی قرار داریم، روی می دهد.

وقتی دفاع ها شکست می خورند، غرق در اضطراب کوبنده می شویم. احساس می کنیم اندوهگین، بی ارزش و افسرده هستیم. تا زمانی که دفاع ها دوباره برقرار نشوند یا دفاع های جدید برای جایگزین شدن آنها تشکیل نشوند، احتمالا دچار نشانه های روان رنجور یا روان پریشی می شویم. دفاع ها برای سلامت روانی ما ضروری هستند.

  • مراحل رشد روانی جنسی شخصیت

تمام رفتارها دفاعی هستند، ولی هرکسی به شیوه یکسان از دفاع های همانند استفاده نمی کند. همگی با تکانه های نهاد یکسانی هدایت می شویم، اما ماهیت خود و فراخود، عمومیت ندارد. این ساختارها برای هرکس وظایف یکسانی دارند اما محتوای آنها از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. بخشی از شخصیت ما بر اساس روابط منحصر به فردی که در کودکی با افراد و اشیای مختلف داشته ایم، شکل می گیرد. ما مجموعه ای فردی از ویژگی های شخصیت را پرورش می دهیم.

تیپ شخصیت منحصر به فرد شخص در کودکی، عمدتا از تعامل های والد– فرزند شکل می گیرد. کودک سعی می کند با ارضا کردن درخواست های نهاد، لذت را به حداکثر برساند، درحالی که والدین به عنوان نمایندگان جامعه، می کوشند درخواست های واقعیت و اخلاقیات را تحمیل کنند. فروید تجربیات کودکی را به قدری مهم می دانست که گفت شخصیت بزرگسال در پنج یا شش سالگی به طور جدی شکل می گیرد.

در سنین مختلف هر ناحیه بدن، به عنوان کانون تعارض، اهمیت بیشتری کسب می کند. در نظریه مراحل رشد روانی جنسی هر مرحله با ناحیه شهوت زای بدن توصیف شده است. در هر مرحله رشد، تعارضی وجود دارد که باید قبل از اینکه کودک بتواند به مرحله بعدی برود، حل شده باشد.

گاهی فرد مایل نیست یا نمی تواند از یک مرحله به مرحله دیگر برود، زیرا تعارض حل نشده است یا به این علت که نیازها توسط والد آسانگیر به قدری ارضا شده اند که کودک نمی خواهد پیش برود. در هر دو صورت گفته می شود که فرد در این مرحله رشد تثبیت شده است. در حالت تثبیت[۲۰] ، بخشی از لیبیدو یا انرژی روانی همچنان در آن مرحله رشد صرف می شود و انرژی کمی برای مراحل بعدی باقی می ماند. سایق جنسی کودک در نظریه روانی جنسی اهمیت زیادی دارد. فروید باور داشت که کودک برای کسب نوع پراکنده لذت جسمانی که از دهان، مقعد و اندام های تناسلی  به دست می آید برانگیخته می شود و این نواحی شهوت زا، مراحل رشد را در خلال پنج سال اول زندگی توصیف می کنند.

مرحله دهانی (Oral stage)

اولین مرحله رشد روانی– جنسی، از تولد تا حدود دو سالگی ادامه دارد. منبع اصلی لذت دهان است. کودک از مادر یاد می گیرد که دنیا را به صورت خوب یا بد، ارضا کننده یا ناکام کننده، امن یا خطرناک درک کند که با رفتار جذب دهانی (فرو دادن) و رفتار پرخاشگر دهانی(گاز گرفتن یا تف کردن) نشان می دهد.

شیوه جذب دهانی[۲۱] ابتدا روی می دهد و تحریک لذت بخش دهان توسط دیگران یا غذا را شامل می شود. بزرگسالانی که در مرحله جذب دهانی تثبیت شده اند، بیش از حد به فعالیت های دهانی مانند خوردن، نوشیدن، سیگار کشیدن، و بوسیدن می پردازند. اگر آنها در کودکی بیش از حد ارضا شده باشند، شخصیت دهانی بزرگسال آنها برای خوشبینی و وابستگی غیر معمول آمادگی خواهد داشت. آنها بیش از اندازه ساده لوح و سطحی هستند. به دیگران اعتماد می کنند و برچسب تیپ شخصیت منفعل به آنها زده می شود.

پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی[۲۲]، هنگام بیرون زدن دردناک و ناکام کننده دندان ها روی می دهد، در نتیجه مادر را علاوه بر عشق، با نفرت در نظر می گیرند. او مسئول هر چیزی در محیط کودک است، بنابراین باید مسبب درد نیز باشد. افرادی که در این سطح تثبیت می شوند، مستعد بد بینی، خصومت، و پرخاشگری بیش از حد هستند. احتمالا اهل جر و بحث، اظهارات نیش دار و گزنده هستند و بی رحمانه با دیگران رفتار می کنند. آنها به دیگران حسودی می کنند و می کوشند برای تسلط یافتن، از آنها بهره کشی کنند و آنها را به بازی بگیرند.

مرحله دهانی هنگام از شیر گرفتن پایان می یابد، اگر تثبیت اتفاق افتاده باشد، مقداری لیبیدو باقی می ماند.

مرحله مقعدی

فروید معتقد بود که تجربه آموزش استفاده از توالت در مرحله مقعدی، تاثیر بسزایی بر رشد شخصیت دارد. عمل دفع لذت شهوانی برای کودک تولید می کند، اما با شروع آموزش استفاده از توالت، کودک باید یاد بگیرد این لذت را به تعویق اندازد. وقتی والدین تلاش می کنند زمان و مکان عمل دفع را تنظیم کنند، برای اولین بار ارضای تکانه غریزی با مانع روبرو می شود. کودک یاد می گیرد سلاحی دارد که می تواند از آن علیه والدین استفاده کند. کودک بر چیزی کنترل دارد و می تواند تصمیم بگیرد از درخواست های والدین اطاعت کند یا نه.

اگر آموزش استفاده از توالت خوب پیش نرود، کودک ممکن است به یکی از این دو روش واکنش نشان دهد. روش اول دفع کردن در زمان و مکانی است که والدین تایید نمی کنند. اگر کودک این روش را برای کاهش دادن ناکامی رضایت بخش بداند و بارها از آن استفاده کند، امکان دارد شخصیت پرخاشگری مقعدی[۲۳] را پرورش دهد. این مبنای شکل های متعدد رفتار خصومت آمیز و سادیستی در زندگی بزرگسال، از جمله ستمگری، ویرانگری، و قشقرق است. چنین فردی احتمالا نا منظم خواهد بود و دیگران را به صورت اشیایی در نظر می گیرد که باید تملک شوند.

روش دوم، نگهداشتن مدفوع است. این احساس لذت شهوانی به وجود می آورد(که از روده پر حاصل می شود) و می تواند روش موفقیت آمیز دیگری برای به بازی گرفتن والدین باشد. اگر کودک چند روز دفع مدفوع نکند، آنها نگران می شوند. کودک روش جدیدی برای جلب محبت و توجه والدین کشف می کند. این رفتار مبنای پرورش شخصیت نگهدارنده مقعدی[۲۴] است. چنین فردی لجوج و خسیس است، چیزها را احتکار می کند و نگه می دارد، زیرا احساس امنیت به چیزی که ذخیره و تملک شده و به ترتیبی که اموال و جنبه های دیگر زندگی نگهداری می شوند، بستگی دارد. احتمالا مقرراتی، به طور وسواسی تمیز، لجوج، دقیقه نودی، و بیش از حد با وجدان و ظیفه شناس خواهد شد.

مرحله آلتی

در حدود چهار پنج سالگی تمرکز از مقعد به اندام های تناسلی جابجا می شود. کودکان در مرحله آلتی[۲۵] به کاووش کردن و دستکاری اندام های تناسلی خود و همبازی هایشان علاقه زیادی نشان می دهند. لذت از طریق رفتارهایی چون استمنا و خیالپردازی از ناحیه تناسلی حاصل می شود. کودک درباره تولد و اینکه چرا پسرها آلت مردی دارند و دختر ها ندارند، کنجکاو می شود. امکان دارد در این باره صحبت کنند که می خواهند با والد جنس مخالف ازدواج کنند. مرحله آلتی آخرین مرحله پیش تناسلی یا کودکی است. حل کردن تعارض های آلتی، بسیار پیچیده است. پذیرفتن این تعارض ها برای خیلی از افراد دشوار است، زیرا تصور زنا با محارم را که در خیلی از فرهنگ ها حرام است، در بر دارد. واقعیت و اخلاقیات با نهاد شرور دست به گریبان می شوند.

عقده ادیپ در پسرها[۲۶]، بر تعارض اساسی مرحله آلتی بر میل ناهشیار کودک به والد جنس مخالف تمرکز دارد. میل ناهشیار به جایگزین یا نابود کردن والد همجنس است. مادر موضوع عشق پسر بچه می شود. او از طریق خیالپردازی و رفتار آشکار، تمایلات جنسی خود را به مادر نشان می دهد. پسر پدر را مانعی بر سر راه خود می بیند. حسادت می ورزد و نسبت به پدر احساس خصومت می کند. همراه با میل پسر به گرفتن جای پدرش، این ترس وجود دارد که پدر تلافی کرده و به او آسیب خواهد رساند. می ترسد که پدر اندام مزاحم او (آلت مردی پسر) را که منبع لذت و تمایلات جنسی اوست را قطع کند. بدین ترتیب اضطراب اختگی[۲۷] ایفای نقش می کند. پسر محبت مقبول تری را جایگزین میل جنسی به مادر کرده و با پدرش همانند سازی می کند.

عقده ادیپ در دخترها ( عقده الکترا[۲۸]) مانند پسران است، یعنی اولین موضوع عشق دختر، مادر است. اما در مرحله آلتی، پدر موضوع عشق تازه دختر می شود. دختر مادرش را بخاطر وضعیت ظاهرا پست تر خود سرزنش می کند و در نتیجه، عشق او به مادر کمتر می شود. شاید او حتی از مادرش به خاطر آنچه تصور می کند بر وی روا داشته است بیزار شود. او به پدرش حسادت کرده و عشق خود را به او منتقل می کند زیرا او اندام جنسی بسیار با رازشی دارد. دختر رشک آلتی مردی[۲۹] را پرورش می دهد که قرینه اضطراب اختگی پسر است. دختر معتقد است که آلت مردی خود را از دست داده است، در حالی که پسر می ترسد آن را از دست بدهد.

فروید معتقد بود این عقده ادیپ زنانه هرگز نمی تواند به طور کامل حل شود. وضعیتی که باور داشت به شکل گیری نامناسب فراخود در زنان منجر می شود. عشق زن به مرد همیشه با رشک آلت مردی آمیخته است که می تواند با داشتن بچه پسر، تا اندازه ای آن را جبران کند. دختر در نهایت با مادر همانند سازی کرده و عشق خود به پدر را سرکوب می کند.

شخصیت آلتی، می تواند تعارض هایی که به طور نامناسب حل شده اند را در حالت مداوم اضطراب اختگی و رشک آلت مردی ایجاد کنند. شخصیت آلتی گواه بر خود شیفتگی نیرومند است. آنها در برقرار کردن روابط دگر جنس گرای پخته مشکل دارند. آنها نیاز دارند که همواره از ویژگی های جذاب و بی همتای آنها تعریف و تمجید شود. مادام که آنها مورد چنین تاییدی قرار بگیرند، خوب عمل می کنند، اما چنانچه این تایید وجود نداشته باشد، احساس بی کفایتی و حقارت می کنند.

فروید شخصیت آلتی مردانه را به صورت جسور، گستاخ، مغرور و از خود مطمئن توصیف کرد. سعی می کنند مردانگی خود را از طریق پیروزی های جنسی مکرر ابراز کنند. شخصیت آلتی زنانه که با رشک آلتی مردی بر انگیخته می شود، در زنانگی خود اغراق کرده و از استعدادها و جذابیت خود برای مغلوب کردن مردان و چیره شدن بر آنها استفاده می کند.

نمایش پر تنش مرحله آلتی در همه ما سرکوب شده است. تاثیرات آن، ما را هنگام بزرگسالی در سطح ناهشیار برانگیخته می کند و ما این تعارض را چندان به یاد نمی آوریم.

دوره نهفتگی(Latency period)

سه ساختار اصلی شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل گرفته اند و رابطه بین آنها محکم شده است. ۵ یا ۶ سال بعدی آرام است. دوره نهفتگی[۳۰] مرحله رشد روانی جنسی نیست. غریزه جنسی خفته است و موقتا به فعالیت های تحصیلی، سرگرمی ها، ورزش ها و برقراری روابط با اعضای همجنس والایش می یابد.

 

مرحله تناسلی(Genital stage)

مرحله تناسلی[۳۱] آخرین مرحله رشد روانی جنسی است که با بلوغ آغاز می شود. بدن از لحاظ فیزیولوژیکی جا می افتد و اگر در مراحل قبلی رشد، تثبیت مهمی روی نداده باشد، فرد می تواند زندگی عادی را اداره کند. شدت تعارض در این دوره کمتر از  مراحل دیگر است. تعارض از طریق والایش به حداقل می رسد. تیپ شخصیت تناسلی می تواند در عشق و کار، رضایت خاطر کسب کند، که دومی راه خروج قابل قبولی برای والایش تکانه های نهاد است. نظریه شخصیت فروید به دوران بعد از کودکی و نوجوانی چندان توجهی ندارد.

  • سوال هایی درباره ماهیت انسان

فروید تصویر دلنشین یا خوشبینانه ای از ماهیت انسان به ما ارایه نداد. هر فرد زیر زمین تاریکی از تعارض است که همواره جدالی به شدت در آن بیداد می کند. انسان ها به صورت بدبینانه توصیف شده اند که محکومند با نیروهای درونی کشمکش کنند، کشمکشی که تقریبا همیشه در آن بازنده هستند. ما بی وقفه از خود در برابر نیروهای نهاد که برای ساقط کردن ما همیشه هوشیار می مانند دفاع می کنیم. فقط یک اصل کلی (کاهش دادن تنش) وجود دارد. فروید عمومیت را در ماهیت انسان تشخیص داد اما گفت بخشی از شخصیت در هر کسی بی همتاست.

فروید در رابطه با موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، دیدگاه جبر گرایانه داشت. تقریبا هر کاری که انجام می دهیم، به هرچیزی که فکر می کنیم و هر خوابی که می بینیم، به وسیله غرایز زندگی و مرگ تعیین شده اند که نیروهای دست نیافتنی و نادیدنی در درون ما هستند. شخصیت بزرگسال ما به وسیله تعامل هایی که قبل از ۵ سالگی ما روی داده اند، تعیین می شود، یعنی در زمانی که کنترل کمی داشتیم. این تجربیات برای همیشه ما را در چنگال خود نگه می دارد. کسانی که تحت روانکاوی قرار می گیرند می توانند به توانایی به کارگیری اراده آزاد بیشتر دست یابند و مسئولیت انتخاب های خود را بر عهده گیرند.

قضاوت او درباره انسان ها در کل خشن بود : من در کل انسان ها، چیز کمی را که خوب باشد، پیدا کردم. طبق تجربه من، اغلب آنها آشغال هستند.

  • ارزیابی در نظریه فروید

هدف نظام روانکاوی فروید برگرداندن خاطرات، ترس ها و افکار سرکوب شده به سطح هوشیاری بود. او دو روش ارزیابی تداعی آزاد[۳۲] و تحلیل رویا[۳۳] را به وجود آورد.

تداعی آزاد. فروید از فرد می خواست در حالی که خودش پشت او و دور از دید قرار دارد روی تخت دراز بکشد. او بیمار را ترغیب می کرد آرام باشد و بر رویدادهای گذشته تمرکز کند. بیمار به نوعی خیالپردازی با صدای بلند می پرداخت و هرچه به ذهنش می رسید بیان می کرد. او باید هر فکر و هر عقیده را همان گونه که هست صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده، خجالت آور، یا عذاب آور است را به طور کامل بیان کند.

گاهی صحبت کردن درباره برخی تجربیات یا خاطرات خیلی عذاب آور بود و بیمار مایل نبود آنها را افشا کند. فروید این لحظه ها را مقاومت[۳۴] نامید. مقاومت ها به این دلیل اهمیت دارند که از نزدیک شدن به مشکلات بیمار خبر می دهند. مقاومت علامت آن است که درمان در مسیر درست قرار دارد و روانکاو باید به کاوش کردن این زمینه ادامه دهد.

تحلیل رویا. رویاها به صورت نمادی، امیال، ترس ها و تعارض های سرکوب شده را نشان می دهند. این احساسات به قدری شدید سرکوب شده اند که فقط هنگام خواب، به صورت تغییر شکل یافته به سطح می آیند. فروید دو جنبه رویاها را مشخص کرد : محتوای آشکار[۳۵] که به رویدادهای واقعی در رویا اشاره دارد و محتوای نهفته[۳۶] که معنی پنهان نمادی رویدادهای رویاست. برای مثال پله ها، نردبان ها، و راه پله ها در رویا بیانگر آمیزش جنسی بودند. تعدادی از نمادها، مخصوص فردی است که مورد روانکاوی قرار دارد و برای فرد دیگر معنای متفاوت دارد.

رویاها می توانند علت های مادی نیز داشته باشند. محرک های فیزیکی مانند دمای اتاق خوب یا تماس با همسر می توانند موجب رویا شوند و محرک های درونی، نظیر تب و معده ناراحت نیز می توانند آغازگر رویاها باشند.

  • پژوهش درباره نظریه فروید

روش پژوهشی اصلی فروید مورد پژوهی[۳۷] بود. این روش بر مشاهده عینی متکی نیست. او در طول جلسه درمان یادداشت کلمه به کلمه برنداشت زیرا معتقد بود این کار توجه آنها را از گفتگو منحرف می کند.  فروید چند ساعت بعد از دیدن هر بیمار یادداشت بر می داشت. بنابراین امکان دارد یادآوری های او گزینشی بوده باشند. اما امکان دارد که یادداشت های فروید بسیار دقیق بوده باشند. ما نمی توانیم مطمئن باشیم.

بررخی منتقدان فروید عقیده دارند که بیماران فروید واقعا تجربیات جنسی کودکی را بر ملا نکردند زیرا در اغلب موارد این تجربیات هرگز اتفاق نیفتاده بودند. منتقدان دیگر معتقدند، فروید این عقیده را که این گونه اغفال ها علت واقعی روان رنجوری ها هستند، را به این دلیل مطرح کرد که قبلا چنین فرضیه ای را طرح کرده بود. انتقاد دیگر از پژوهش فروید نمونه کوچک آن است.

فروید و روان کاوان دیگر مطالب بسیار با ارزشی را در مورد شخصیت انسان ارایه داده اند. او با روش آزمایشی آشنا بود اما معتقد بود پژوهش علمی و روان کاوی ذاتا ناسازگارند.

تایید علمی مفاهیم فروید

مفاهیم نهاد، خود، فراخود، میل به مرگ، لیبیدو و اضطراب را نمی توان با روش های آزمایشی بررسی کرد. اما مفاهیمی که می توانستند به این صورت آزمایش شوند عبارت بودند از: تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، مفهوم اساسی مثلث ادیپی، اضطراب اختگی، و این عقیده که زنان با بچه دار شدن به عنوان جبرانی برای فقدان آلت مردی معضل ادیپی را حل می کنند.

ناهشیار. این عقیده اکنون کاملا ثابت شده است. تاثیرات ناهشیار خیلی فراگیر تر از آن است که فروید اظهار داشت. ناهشیار باهوش تر از آن است که ابتدا تصور می شد. ناهشیار در حل کردن مسئله، فرضیه آزمایی و خلاقیت نقش دارد. پژوهش ها درباره ماهیت ناهشیار ادراک زیر آستانه[۳۸] را شامل می شوند. با اینکه آزمودنی ها نمی توانند محرک ها را درک کنند، فرایندهای هشیار و رفتار آنها به وسیله این محرک ها برانگیخته می شوند. افراد می توانند تحت تاثیر محرک هایی قرار بگیرند که به صورت هشیار از آنها آگاه نیستند. برای مثال تعدادی کلمه به صورت خیلی سریع به آزمودنی نشان داده شد طوری که آزمودنی ها آگاه نبودند که این محرک ها را دیده اند، فرایندهای فکر آنها تحت تاثیر قرار گرفت، وقتی محرک، تصویری از زنبود بود، تداعی ها کلمات نیش و عسل را در بر داشت. محرک هایی که زیر سطح آگاهی هشیار ارایه می شوند می توانند بر رفتار نیز تاثیر بگذارند.

خود، فروید نقش خود(Ego) را به این صورت در نظر داشت که همواره بین واقعیت و درخواست های غریزی نهاد میانجی گری می کند. پژوهشگران دو مولفه خود را مشخص کرده اند: (۱) کنترل خود (۲) انعطاف پذیری خود. کنترل خود، به مقدار کنترلی که بر تکانه ها و احساسات خویش اعمال کنیم اشاره دارد. انعطاف پذیری خود، به انعطاف پذیر بودن ما در تعدیل کردن، تنظیم کردن، یا تغییر دادن میزان کنترل خود برای روبرو شدن با تغییرات در محیطمان اشاره دارد. افرادی که انعطاف پذیری خود نا چیزی دارند افراد خشک نامیده می شوند. انعطاف پذیری خود بالا، با هوش عمومی، نمرات خوب در مدرسه، و محبوبیت نزد همسالان، رضایت بیشتر از زندگی و عملکرد اجتماعی بهتر همبستگی مثبت داشته است.

تخلیه هیجانی، به برطرف شدن نشانه ناراحت کننده می انجامید. کتاب های خودیاری، ما را ترغیب می کنند با بیرون ریختن خشم بر سر چیزی بی جان، آن را خالی کنیم- مثل مشت زدن به بالش یا مشت زدن به کیسه بوکس.

جابجایی، پرخاشگری جابجا شده، پدیده ای قابل قبول و قابل اطمینان است. هرچه موقعیتی که جابجایی در آن اتفاق می افتد ناگوارتر و استرس زا تر باشد، شدت جابجایی بیشتر است.

سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار نتایج تایید کننده ای به بار آورده اند. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند.

رویاها، اغلب با محتوای بسیار هیجانی از زندگی خواب بیننده مشخص می شوند. قرار داشتن در معرض وسایل الکترونیکی نظیر موبایل، بازیهای ویدیویی و … بر محتوا و فراوانی رویا تاثیر دارد. پسرها بیشتر درباره ارتباط با دوستان خواب می بینند و دختران بیشتر درباره حاملگی، ازدواج و خرید کردن خواب می بینند. کسانی که در کودکی تلویزیون سیاه سفید دیده بودند گفتند که محتوی خواب آنها سیاه سفید است و آنهایی که بیشتر با تلویزیون رنگی مواجه بودن رنگی خواب می دیدند.

عقده ادیپ، نتایج پژوهش ها نشان دادند که اعمال محبت آمیز به والد جنس مخالف و پرخاشگری به والد همجنس به مراتب بیشتر از برعکس آن روی می دهد. این نوع رفتارهای ادیپی در حدود ۴ سالگی بیشتر و در ۵ سالگی رو به کاهش می گذاشتند.

تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، پژوهش ها این عقیده فروید را تایید می کنند.

سن و رشد شخصیت، تحقیقات حکایت از آن دارند که سالهای اواسط کودکی (۷ تا ۱۲ سالگی) در تعیین الگوهای شخصیت بزرگسال مهم تر از سالهای اوایل کودکی هستند.

لغزش فرویدی، به عقیده فروید، چیزی که به نظر می رسد فراموشی معمولی یا خطای اتفاقی در گفتار باشد، در واقع انعکاس انگیزه ها یا اضطراب های نا هشیار است. آنهایی که در آزمون اضطراب جنسی نمره بالا گرفتند، بیشترین تعداد لغزش های فرویدی را در ارتباط با مسائل جنسی داشتند.

خاطرات سرکوب شده سو استفاده جنسی کودکی، مردان و زنانی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند، گرایش نیرومندی به اضطراب، افسردگی، عزت نفس پایین، و خودکشی دارند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۸ فروردین ۱۳۹۴

[۱]. Instincts

[۲]. Life instincts

[۳]. Libido

[۴]. Cathexis

[۵]. Death instincts

[۶]. Aggressive Drive

[۷]. Conscious

[۸]. Unconscious

[۹]. Preconscious

[۱۰]. Pleasure principle

[۱۱]. Primary process thinking

[۱۲]. Reality principle

[۱۳]. Conscience

[۱۴]. Ego-ideal

[۱۵]. Birth trauma

[۱۶]. Reality anxiety

[۱۷]. Neurotic anxiety

[۱۸]. Moral anxiety

[۱۹]. Defense Mechanism

[۲۰]. Fixation

[۲۱]. Oral incorporative

[۲۲]. Oral aggressive or oral sadistic

[۲۳]. Anal aggressive personality

[۲۴]. Anal retentive personality

[۲۵]. Phallic stage

[۲۶]. Oedipus complex

[۲۷]. Castration anxiety

[۲۸]. Electra complex

[۲۹]. Penis envy

[۳۰]. Latency period

[۳۱]. Genital stage

[۳۲]. Free association

[۳۳]. Dream analysis

[۳۴]. Resistance

[۳۵]. Manifest content

[۳۶]. Latent content

[۳۷]. Case Study

[۳۸]. Subliminal perception

بررسی شخصیت

هرکسی شخصیت دارد. شخصیت به شما کمک کرده است تا تجربیات خود را شکل دهید. تمام موفقیت های شما تا به امروز، انتظاراتی که برای آینده دارید، تحت تاثیر شخصیت شما و شخصیت افرادی که با آنها تعامل می کنید، قرار دارد. تصمیمات متقابل که زندگی قضاوت شونده و قضاوت کننده را شکل می دهند، هربار که با موقعیت اجتماعی رو به رو می شویم که نیازمند تعامل کردن با افراد جدید است صورت می گیرند. تعداد و نوع موقعیت هایی که دوست دارید در آنها مشارکت کنید نیز به وسیله شخصیت شما تعیین می شود. برای مثال اینکه آیا معاشرتی باشید یا خجالتی.

شخصیت به قدری پیچیده است که نمی توان به این سادگی آن را توصیف کرد، زیرا افراد در موقعیت های مختلف و با افراد متفاوت، بسیار پیچیده و تغییر پذیر هستند.

جایگاه شخصیت در تاریخ روان شناسی

بررسی هشیاری

وونت عمیقا تحت تاثیر روش علوم طبیعی قرار داشت و سعی می کرد آن را در مورد مطالعه ذهن اجرا کند. او فقط آن دسته از فرایندهای ذهنی را مورد مطالعه قرار داد که تحت تاثیر محرکهای بیرونی قرار داشت و آزمایشگر می توانست آنها را دستکاری کند.

بررسی رفتار

جنبش واتسون به نام رفتارگرایی (behaviorism) با تمرکز وونت بر تجربه هشیار مخالف بود، او باور داشت که اگر قرار بر این است که روانشناسی علم باشد، فقط باید بر جنبه های ملموس ماهیت انسان تمرکز کند، چیزی که بتوان آن را دید، شنید، ثبت کرد و اندازه گرفت.

رفتار گرایی تصویری ماشینی از انسان ها به عنوان دستگاه های منظمی که به طور خودکار به محرکهای بیرونی پاسخ می دهند، ارایه می دهد. افراد را به عنوان نوعی ماشین سکه ای در نظر می گیرند: محرکها وارد می شوند، و پاسخ های مناسب که از تجربه گذشته آموخته شده اند، بیرون می ریزند. در این دیدگاه شخصیت چیزی نیست به جز انباشت پاسخ های آموخته شده یا نظام های عادت، تعریفی که بعدها اسکینر (روانشناس آمریکایی) ارایه داد.

بررسی ناهشیار

زیگموند فروید نظام خود را روان کاوی  (Psychoanalysis)نامید. روان کاوی و روان شناسی اصطلاحات مترادف یا قابل جایگزینی نیستند. او نظریه شخصیت خود را بر پایه مشاهده بالینی بیمارانش به وجود آورد. آنچه را که بیمارانش درباره احساسات و تجربیات گذشته واقعی و خیالی خود به او گفتند به طور خلاق تعبیر کرد.

بررسی علمی شخصیت

در اواخر دهه ۱۹۳۰، بررسی شخصیت عمدتا از طریق آلپورت رسمیت و نظام یافت.

ما علاوه بر دیدگاه های روان کاوی و رفتار گرایی درباره چند دیدگاه دیگر صحبت می کنیم. رویکرد عمر، که معتقد است شخصیت در طول عمر ما به رشد کردن ادامه می دهد. رویکرد صفت، که معتقد است بیشتر شخصیت ما ارثی است. رویکرد انسان گرا،  بر توانمندی ها، مزیت ها، آرزوهای انسان و تحقق یافتن استعداد ما تاکید دارد و رویکرد شناختی، به فعالیت های ذهنی هوشیار می پردازد.

تعریف های شخصیت

هر وقت از واژه من استفاده می کنیم، مقاصد خود را بررسی کنیم، می توانیم برداشت خوبی از معنی شخصیت داشته باشیم. وقتی می گویید من، در واقع، هر چیزی را در مورد خودتان خلاصه می کنید، تمایلات و نفرتها، ترسها و مزیتها، قوتها و ضعفها. واژه من همان چیزی است که شما را به عنوان فردی مجزا از دیگران توصیف می کند.

دیگران چگونه ما را در نظر می گیرند

شخصیت (personality) از واژه پرسونا آمده که به نقاب هنرپیشه ها اشاره دارد. شخصیت به ویژگی های بیرونی و قابل رویت ما اشاره دارد، آن جنبه هایی از ما که دیگران می توانند بببینند. شخصیت یعنی آنچه به نظر می رسد که باشیم جنبه قابل رویت منش فرد، به صورتی که بر دیگران تاثیر می گذارد است.

ویژگیهای پایدار و قابل پیش بینی

شخصیت نسبتا پایدار و قابل پیش بینی است. شخصیت می تواند با توجه به موقعیت، تغییر کند، اما به طور کلی در برابر تغییرات ناگهانی مقاوم است. رویکرد تعاملگرا، می گوید، برای توجیه کردن کامل ماهیت انسان، باید صفات شخصی بادوام و پایدار، جنبه های متغییر موقعیت، و تعامل بین آنها در نظر گرفته شوند.

ویژگی های منحصر به فرد

شخصیت مجموعه ای از ویژگیهای با دوام و منحصر به فرد است که امکان دارد در پاسخ به موقعیت های مختلف، تغییر کند.

مسایل قومی و جنسیتی در شخصیت

گرچه نظریه پردازان، اهمیت نیروهای اجتماعی و محیطی را در شکل دادن به شخصیت تا اندازه ای قبول دارند، اما تاثیر جنسیت و پیشینه قومی را نادیده گرفته یا به حداقل رسانده اند.

روانشناسی میان فرهنگی

تاثیر نیروهای فرهنگی بر شخصیت، به طور گسترده ای در روان شناسی تایید شده است. روان شناسی میان فرهنگی به این نتیجه انجامید که شخصیت توسط تاثیرات ژنتیکی و محیطی شکل می گیرد. از جمله مهم ترین مورد دوم، تاثیرات فرهنگی است.

ارزیابی در بررسی شخصیت

ارزیابی شخصیت، زمینه عمده کاربرد روانشناسی در مورد مسایل دنیای علمی است.

مفاهیم پایایی و اعتبار

پایایی (reliability)، عبارت است از تداوم پاسخ به وسیله ارزیابی. اگر آزمون یکسانی را در دو روز مختلف انجام دهید و دو نمره بسیار متفاوت بگیرید، این آزمون را نمی توان پایا دانست، زیرا نتایج آن بی ثبات هستند.

اعتبار (validity)، به این موضوع اشاره دارد که آیا یک وسیله ارزیابی، آنچه را که قصد دارد، ارزیابی می کند. آیا یک آزمون هوش واقعا هوش را ارزیابی می کند؟

روش های ارزیابی

  • پرسشنامه های خود سنجی یا عینی
  • شیوه های فرافکن
  • مصاحبه بالینی
  • روش های ارزیابی رفتار
  • روش های نمونه گیری از فکر و تجربه

ارزیابی برای مقاصد تشخیصی و درمانی نباید صرفا بر یک روش تنها استوار باشد.

آزمون های شخصیت خود سنجی

پرسشنامه خودسنجی (self report inventory) به این صورت اجرا می شود که از افراد می خواهند با جواب دادن به سوال هایی درباره رفتار و احساساتشان در موقعیت های مختلف، در مورد خودشان گزارش دهند. این آزمون ها موادی را در بر دارند که به نشانه ها، نگرش ها، تمایلات، ترس ها و ارزش ها مربوط می شوند.

پرشنامه شخصیت چند وجهی مینه سوتا MMPI

پر مصرف ترین آزمون روان شناختی دنیاست. نوع اصلاح شده این آزمون MMPI2 نامیده می شود. آزمونی درست – غلط است که از ۵۶۷ بیان تشکیل می شود. مقیاس های بالینی این آزمون، ویژگی های شخصیت نظیر نقش جنسیتی، حالت دفاعی، افسردگی، هیستیری، پارانویا، خود بیمار انگاری و اسکیزوفرنی را ارزیابی می کند. برخی موارد را می توان برای مشخص کردن اینکه آیا آزمون شونده جعل کرده، بی دقت بوده، یا دستور العمل ها را بد فهمیده است، نمره گذاری کرد. MMPI-A برای استفاده در مورد نوجوانان ساخته شده که تعداد سوال ها از ۵۶۷ به ۴۷۸ سوال کاهش یافته است. نقطه ضعف این آزمون طولانی و وقت گیر بودن آن است.

ارزیابی پرسشنامه های خود سنجی

این آزمون ها برای افرادی که سطح هوش پایینی دارند یا مهارت های خواندن محدودی دارند مناسب نیستند. تغییرات جزئی در بیان کردن سوال ها می تواند به تغییرات عمده در نتایج آنها منجر شود.آزمون شوندگان گرایش دارند پاسخ هایی بدهند که از لحاظ اجتماعی مطلوب تر یا مقبول تر به نظر برسند.

با وجود این مشکلات، پرسشنامه های خود سنجی همچنان عینی ترین روش در ارزیابی شخصیت هستند. برگذاری آنها راحت است و نتایج آزمون به سوگیری های شخصی یا نظری نمره گذار وابسته نیستند.

اجرای آزمون به صورت آنلاین

  • برای متقاضی کار و سازمان، کمتر وقت گیر است.
  • کم هزینه تر است.
  • نمره گذاری عینی تر است.
  • اعضای جوان تر نیروی کار این روش را به راحتی قبول می کنند.
  • به آزمون شوندگان اجازه نمی دهد از پیش به سوال ها نگاه کنند و اجازه نمی دهد که آنها پاسخ هایی را که قبلا داده اند تغییر دهند.

شیوه های فرافکن

آزمون های فرافکن (projective tests) برای کار کردن با افرادی که از لحاظ هیجانی آشفته هستند با الهام از تاکید فروید بر اهمیت ناهشیار سعی دارند بخش نادیدنی شخصیت ما را کاوش کنند. وقتی محرک مبهمی مثل لکه جوهر یا تصویری که می توان آن را به چند طریق درک یا تعبیر کرد به ما ارایه می شود و از ما می خواهند آن را توصیف کنیم، نیازها، ترس ها و ارزش های خود را به آن فرافکنی می کنیم. چون تعبیر این آزمون ها خیلی ذهنی است، از نظر پایایی یا اعتبار چندان بالا نیستند. دو آزمون فرافکن رایج شیوه لکه جوهر رورشاخ  (Rorschach inkblot technique) و آزمون اندریافت موضوع (TAT) هستند.

شیوه لکه جوهر رورشاخ، ۱۰ کارت لکه جوهر که هربار یکی  (برخی سیاه و برخی رنگی) نشان داده می شود و از آزمودنی می خواهند آنچه را می بینند توصیف کنند. بعدا این کارت ها برای بار دوم نشان داده می شوند، و روان شناس سوال های خاصی را درباره پاسخ های قبلی می پرسد. آزماینده در طول جلسه آزمون، رفتار را نیز مشاهده می کند. پاسخ های او را بسته به اینکه چه می بیند به چند طریق می توان تعبیر کرد.

آزمون اندریافت موضوع (TAT)، این آزمون از ۱۹ تصویر مبهم که یک یا چند نفر را نشان می دهد، و ۱ کارت سفید تشکیل می شود. از افرادی که این آزمون را انجام می دهند درخواست می شود داستانی را درباره افراد و اشیای موجود در تصویر بسازند، شرح دهند چه چیزی به موقعیت نشان داده شده منجر شده، این افراد به چه چیزی فکر می کنند و چه احساسی دارند و نتیجه احتمالی آن چه خواهد بود. در تعبیر کردن آزمون چند عامل در نظر گرفته می شود که روابط شخصی، انگیزش شخصیت ها و میزان ارتباط شخصیت ها با واقعیت هستند.

آزمون تداعی واژگان و تکمیل جمله، در آزمون تداعی واژگان فهرستی از کلمات برای آزمودنی خوانده می شود و از او می خواهند با اولین کلمه ای که به ذهنش می رسد پاسخ دهد. کلملت پاسخ از نظر عادی یا غیر عادی بودن، اشاره داشتن به تنش هیجانی، و ارتباط آنها با تعارض های جنسی، تجزیه و تحلیل می شوند. سرعت پاسخ اهمیت دارد.

آزمون تکمیل جمله نیز به پاسخ های کلامی نیاز دارد. از آزمودنی های در خواست می شود تا جمله هایی مانند (( آرزو دارم که …)) یا (( آنچه مرا نگران می کند …)) را کامل کنند. تعبیر پاسخ ها در این دو آزمون بسیار ذهنی است.

مصاحبه بالینی

مصاحبه بالینی همچنان شیوه ای است که وسیعا برای ارزیابی شخصیت مورد استفاده قرار می گیرد و وقتی روش های عینی تری آن را تکمیل کنند ابزار مفیدی است.

ارزیابی رفتار

مشاهده گر، رفتار فرد را در موقعیت خاصی ارزیابی می کند. هرچه مشاهده گران افراد مورد ارزیابی را بهتر بشناسند و بیشتر با آنها تعامل کنند، ارزیابی آنها دقیق تر خواهد بود.

نمونه گیری از فکر و تجربه

در روش ارزیابی نمونه گیری از فکر، افکار فرد به طور منظم ثبت می شوند تا در یک دوره زمانی، نمونه ای فراهم شود. در این روش مشاهده گر و فردی که مورد مشاهده قرار می گیرد یک نفر است. از درمانجو می توان درخواست کرد که افکار و خلق خود را برای تحلیل بعدی توسط روانشناس یادداشت یا ضبط کند.

نوعی نمونه گیری از فکر، روش نمونه گیری از تجربه است. از شرکت کنندگان درخواست می شود تا موقعیت اجتماعی و محیطی را نیز که تجربه نمونه گیری شده در آن روی می دهد، شرح دهند.

مسایل جنسیتی و قومی در ارزیابی

ارزیابی شخصیت می تواند تحت تاثیر جنسیت قرار گیرد، برای مثال زنان در آزمون هایی که جسارت را ارزیابی می کنند، نمره کمتری از مردان می گیرند. آزمون های شخصیت، بین مردان و زنان در چند ویژگی و در هر سنی، تفاوت هایی را نشان می دهند.

افراد جوامع جمع گرا، مانند کشورهای آسیایی، در مقایسه با جوامع فردگرا، نظیر ایلات متحده، در عواملی چون بالا بردن خود نمره پایین و در خوشبینی، حالت عاطفی منفی، و پریشانی روانی نمره بالاتری می گیرند. بررسی پاسخ های سیاه پوستان و سفید پوستان به MMPI تفاوت معنا داری را که در اثر نژاد باشند، نشان نمی دهند.

مسایل میان فرهنگی

رورشاخ اولین کسی بود که تاثیر تفاوت های فرهنگی در عملکرد را بر شیوه های ارزیابی شخصیت تشخیص داد. پاسخ های داده شده سرخپوستان به سوال های آزمون، رفتاری را منعکس می کرد که در آن فرهنگ بهنجار، اما در فرهنگ سفید پوست، نابهنجار محسوب می شد.

پژوهش در بررسی شخصیت

نظریه باید آزمون پذیر باشد. روانشناسان باید بتوانند درباره قضاییای آن تحقیق کنند تا تصمیم بگیرند کدام را قبول و کدام را رد کنند.

روش بالینی

مهمترین روش بالینی مورد پژوهی (case study) یا تاریخچه موردی است که به موجب آن روانشناسان گذشته و حال بیماران خود را برای یافتن سرنخ هایی که ممکن است به علت مشکلات هیجانی آنها اشاره داشته باشند، کاوش می کنند. انجام دادن مورد پژوهی شبیه نوشتن زندگینامه کوچکی از زندگی هیجانی فرد، از جمله احساس ها، ترس ها و تجربیات از سال های اولیه تا زمان حال است. همچنین روانشناسان علاوه بر مورد پژوهی از انواع روش ها مانند آزمون ها، مصاحبه ها و تحلیل رویاها استفاده می کنند. اطلاعاتی که از روش بالینی به دست می آیند بیشتر ذهنی هستند و با رویدادهای ذهنی و عمدتا ناهشیار و تجربیات اوایل زندگی ارتباط دارند.

روش آزمایشی

آزمایش، شیوه ای برای تعیین کردنن اثر یک یا چند متغییر یا رویداد بر رفتار است. روش آزمایشی مشاهده عینی را ممکن می سازد. یکی از شرط ها این است که مشاهدات باید کاملا کنترل شده و منظم باشند، وقتی به رویدادهای گذشته یا پدیده های ناهشیار فرد پرداخته می شود چنین کنتزلی امکان پذیر نیست. شرط دیگر تکرار و اثبات است، رویدادهای زندگی فرد را نمی توان دقیقا کنترل یا تکرار کرد.

دو نوع متغییر را در آزمایش مشخص می کنند. متغییر مستقل (independent variable) یا متغییر محرک است که آزمایشگر آن را دستکاری می کند و متغییر وابسته (dependent variable) که رفتار یا پاسخ آزمودنی های پژوهش به این دستکاری است.

گروه آزمایشی (experimental group)، آزمودنی هایی را در بر می گیرد که تدبیر آزمایشی روی آنها اجرا می شود. این گروهی است که در معرض محرک یا متغییر مستقل قرار می گیرد. گروه گواه (control group)، در معرض متغییر مستقل قرار نمی گیرد.

محدودیت های روش آزمایشی، موقعیت هایی وجود دارد که نمی توان از این روش استفاده کرد، برخی از جنبه های رفتار و شخصیت را به دلیل ایمنی و ملاحضات اخلاقی، نمی توان تحت شرایط به دقت کنترل شده آزمایشگاهی بررسی کرد. امکان دارد رفتار آزمودنی ها نه به خاطر تدبیر آزمایشی، بلکه به دلیل اینکه آزمودنی ها می دانند مورد مشاهده قرارد دارند تغییر کند.

روش همبستگی (correlational method)

 پژوهشگران روابط بین متغییرها را بررسی می کنند. پژوهشگران به اینکه چگونه رفتار در یک متغییر، در نتیجه متغییر دیگر تغییر یا تفاوت می کنند علاقه دارند. ضریب همبستگی، مقیاس آماری اصلی همبستگی، ضریب همبستگی است که اطلاعات دقیقی را درباره جهت و نیرومندی رابطه بین دو متغییر در اختیار می گذارد. علت و معلول، مهمترین نقطه ضعف روش همبستگی به علت و معلول مربوط می شود. صرفا به این دلیل که دو متغییر همبستگی بالایی را نشان می دهند، لزوما به معنی آن نیست که یکی دیگری را ایجاد کرده است. امکان دارد که واقعا چنین رابطه ای وجود داشته باشد، اما پژوهشگران نمی توانند به طور خودکار نتیجه بگیرند که چنین رابطه ای وجود دارد، در حالی که در آزمایش کنترل شده منظم می توانند به این نتیجه گیری دست یابند.

نظریه در بررسی شخصیت

نظریه چارچوبی را برای ساده کردن و شرح دادن داده های تجربی به صورت معنی دار، فراهم می کند. نظریه را می توان به صورت نوعی نقشه در نظر گرفت که اطلاعات یا داده ها را در روابط متقابل آنها نشان می دهد.

نظریه های رسمی و نظریه های شخصی

نظریه های رسمی، بر پایه اطلاعاتی قرار دارند که از مشاهدات تعداد زیادی افراد با ماهیت های گوناگون به دست آمده اند در حالی که نظریه های شخصی، از مشاهده تعداد محدودی افراد حاصل شده اند که معمولا حلقه کوچک خویشاوندان، دوستان، آشنایان و خودمان را تشکیل می دهند.

نظریه های رسمی جامع تر و عینی تر هستند، زیرا مشاهدات دانشمندان توسط نیازها، ترس ها، امیال، و ارزش های آنها تحریف نشده اند. در مقابل نظریه های شخصی بر مشاهدات خودتان بیشتر از مشاهدات دیگران استوار هستند. ما گرایش داریم اعمال دیگران را بر حسب افکار و احساسات خودمان برداشت کنیم. نظریه های رسمی بارها در برابر واقعیت آزمایش شده اند و این کار اغلب توسط دانشمند دیگری غیر از کسی که نظریه را مطرح کرده است انجام می شود.

نظریه های شخصیت از ویژگیهای نظریه رسمی برخوردارند، برخی از آنها بر مشاهده تعداد زیادی افراد استوارند.

سوال های درباره ماهیت انسان

یکی از جنبه های مهم هر نظریه شخصیتی، برداشت نظریه پرداز از ماهیت انسان است.

آیا ما مسئول زندگی خود هستیم؟ اراده آزاد در برابر جبر گرایی

چه چیزی بر ما غلبه دارد؟ ماهیت ارثی یا محیط پرورش دهنده ما؟

آیا به گذشته خود وابسته ایم یا از آن مستقل هستیم؟

آیا ماهیت انسان بی همتاست یا همگانی ؟

هدف زندگی ما: خرسندی یا رشد؟

دیدگاه ما: خوشبینی یا بدبینی؟

تاثیرات دیگر: تاثیر زمینه قومی و فرهنگی ( شیوه های فرزند پروری و …)

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست

پیمان دوستی

۱۶ فروردین ۱۳۹۴